eitaa logo
مشاعره
461 دنبال‌کننده
329 عکس
2 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
دل چون توان بریدن ازو مشکل است این آهن که نیست جان من آخر دل است این
برشانه هایم سربِنه،تا غم بمیرد در دلت شب گریه های ابر را یک کوه میفهمد فقط
از عمرِ گران کاست و جز رنج نیفزود این منطقِ دنیاست،‌زیان؛‌فلسفه‌ی اوست
خبری نيست بجز تنگی دل در اينجا خبری هست اگر پيش شما ،بِسْم اللّه
هزار عاشق دیوانه در من است که هرگز به هیچ بند و فسونی نمی‌کنند رهایت ...!
‌آمدمت که بنگرم باز نظر به خود کنم سیر نمی‌شود‌ نظر بس که لطیف‌منظری
مو به مو از دردِ هجران بر خدا خواهم نوشت: آن دمی که هجر آید جانِ عاشق را بگیر
تو دل بستی به معشوقی که خود معشوقها دارد رها کن ای دل غافل خدای بت پرستت را
آنچه در تجربه‌ی ماست نشان داده كه عشق تا خيالت بشود تخت ؛ بهم مى‌ريزد
عشق بر یک فرش بنشاند گدا و شاه را سیل یکسان میکند پست و بلندِ راه را
اکنون که تنها دیدمت، لطف آر و آزاری بکن سنگی بزن، تلخی بگو، تیغی بکش، کاری بکن
دیدمش در شهر ،حالش بد، نگاهش بگذریم یار با او دست در دستش، حواسش بگذریم!
عالم چو ستم کند ستمکش ماییم دست خوش روزگار ناخوش ماییم
ردپایی تازه از پشت صنوبرها گذشت… چشم آهوها هراسان شد،گمان کردم تویی
هستند گرچه دور و برم دوستان ولی گاهی چقدر هیچ کسی او نمیشود
دردم نهفته به ز طبیبان مدعی باشد که از خزانه غیبم دوا کنند
شراب شوق هرکَس جلوه در پیمانه ای دارد که مجنون محو لیلی بود و من دیوانه‌ی چشمی
اینجا برای گریه درست است شانه نیست اما هرآن قدر که بخواهی بهانه هست!
همین نجوای رفتن بر لبت ترسانده قلبم را همیشه شهر موشک خورده از آژیر میترسد
سعی، در غیرِ محل، کوششِ بی فایده است گوهری را که به دریاست، ز هامون مطلب
آینده و گذشته تمنا و حسرت است یک کاشکی بود که به صد جا نوشته‌ایم
من از خود نیمه‌ ای را دیده بودم عاقل! اما تو مرا با نیمه ی دیوانه ی من آشنا کردی
غَم و دِلتنگیِ ما شــنبه و آدیــنه ندارد کلِِّ ایّام کبود و همه ی هفته سیاهیم
من به زبان اشک خود می‌دهمت سلام و تو بر سر آتش دلم همچو زبانه می‌روی
نام وصل تو نبردیم و به حسرت مردیم گنهی را که نکردیم جزا این همه داشت
عاشق یک نفر از جنس خودت باش که این نکته ای بود که حافظ به من آموخته بود
من قصه‌ی فراق تو را خاک کرده‌ام حاصل چه‌ شد؟جوانه زدی، بیشتر شدی!
گو نام ما زِ یاد، به عمدا چه می‌بری؟! خود آید آن که یاد نیاری ز نام ما
تو قفس‌ دیدی و رفتی‌ و من‌ خسته زِ بامت به خدا باغ و چمن دیدم و پرواز نکردم
غرض این است که غیری نکند در دل جای آن که ما را به دل تنگ نگه می دارد....!!