eitaa logo
مشاعره
461 دنبال‌کننده
326 عکس
2 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
بیا که تجربه کردیم و غیرِ دیدنِ تو جراحتِ دل ما را نبود مرهم هیچ
عشق‌ است‌ و شورِ شیطنت‌ِ شاعرانه‌اش دیوانه‌شو که عقل در این حد فهیم نیست
هزار پند به گوشم پدر فشرد و نگفت که عشق حادثه‌ای خانمان‌برانداز است
به نسیمی ز هم اوراقِ دلم می‌ریزد به تأمل گذر از نخلِ خزان‌دیده‌ی من
آيينه‌ام ، اى سنگ دل با من مدارا كن من بشكنم تصوير تو صد تكه خواهد شد!   
رها کن شال رنگی و تمام این مدل ها را میان چادرت بانو رخت زیباست، باور کن
‌‌هزار پرده کشیده است بینمان دنیا ولی هنوز هوای تو می‌زند به سرم
ما بارها به عشق تو اقرار کرده‌ایم ِگاهی تو هم به حس خودت اعتراف کن
بر غیرت من عیب مگیر ای همه خوبی وقتی که به اندازهٔ حسن تو حسودم
پرواز را طاووس‌ها هرگز نمی فهمند سرگرم خود باشی اسارت شکل می‌گیرد
گفتی که هست چاره ی بیچاره گان سفر چون چاره رفتن است به ناچار می‌رویم
دل من بی‌تو شبیه خلبانی‌ست که شب حین پرواز، مسیرش به طبس افتاده
هر چند تا ابد به غمت مبتلا شدم امّا دلم خوش است که "اینْ نیْز بُگذَرَد"
در مدرسه حتی تو نرفتی ز خيالش استاد از او هندسه پرسيد غزل گفت!
عشق را پس زدى اى دوست ولى پيش خدا هر كه از عشق مبرّا بشود "متهم" است
اگر که عشق نمی‌بود، داستانِ حیات چگونه قابلِ توجیه و شرح و تبیین بود؟
من از خزان به بهار، از عطش به آب رسیدم من از سیاه‌ترین شب به آفتاب رسیدم
در غمت، گر جان به دشواری دهم، معذور دار زآنکه دل تنگ است و آسان بر نمی‌آید نفس
به دنبالِ خودم چون گِردبادی خسته می‌گردم ولی از خویش جز گردی به دامانی نمی‌بینم
من مست خواهم شد درون استکانت حتی اگر سم هم به خوردم داده باشی
تو از زمان تولد درون من بودى وگرنه عشق که اینقدر اتفاقى نیست
حُسن گویَند که چُون دیده شَوَد ؛ دِل بِرُبایَد تو بِدین حُسن ، دِل اَز دیده و نادیده رُبایی
با خواندن بعضی غزل ها تازه میفهمی هر شاعری در سینه اش پیغمبری دارد
‌اناری همچو اسمت، عشق میریزی به پاییزم تو را ای نوبرِ یاقوتِ دوستت دارم:» ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
ز غم مباش غمین و مشو ز شادی شاد که شادی و غم گیتی نمیکنند دوام
چه دردی میکشم از سردی رفتار چشمانی که عاشق می کند دل را ولی گردن نمی گیرد
اینجا غمِ محبت، آنجا سزای عصیان آسایش دو گیتی، بر ما حرام کردند!
در مصافِ دلبری های مدامت دیده ام آنکه هر دفعه سپر انداخت ایمانِ من است
نخواه چشم ببندم به روی رفتن تو که وقت رفتن جان، چشم باز می‌ماند!
چشمی که بر من بسته‌ای بر غیر واکردی ممنونم از چشمت که آسان کرد مردن را