eitaa logo
مادرانه های من و تو
72 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
394 ویدیو
19 فایل
مادرانه یک تجربه و حس خوب در زندگی
مشاهده در ایتا
دانلود
ما شش نفر هم که گرداگرد میز نشسته بودیم، سرها را پایین آوردیم و به سمت جام خم شدیم و شروع کردیم به بررسی آن که آخر به جز این شش میگوی آب پز ناقابل چه چیزی در این ۵۰ گرم سالاد نهفته است که این قدر گران بوده. هیچ یک از همراهان عزیزم نتوانستند به آن میگوهای آب پز لب بزنند. به جز من.🙈. البته نه به این خاطر که آن را تست کرده باشند و نتیجه گرفته باشند که بدمزه است، نه. بلکه از ترس این که مبادا بدمزه باشد. اما من چون پیش از آن مزه آن را چشیده بودم، مشکلی با آبپز بودن میگوها نداشتم‌.با این که به قدرت خدا تعداد میگو ها به تعداد ما شش عدد بود، اما به لطف پروردگار هر شش میگو روزی من بود و فقط محتویات داخل جام که گمان می‌کنم به هر کس نصف یک قاشق میرسید، بین سایر پنج نفر تقسیم شد. من هم چون شش میگو را خورده بودم دیگر به محتویات داخل جام چشم داشتی نداشتم فلذا نمی‌دانم از چه تشکیل شده بود و چه مزه ای میداد‌. هر چه بود به نظر نمی‌آمد آش دهان سوزی که بشود از آن تعریف کرد، باشد. چرا که همراهانم رضایتی از خود نشان نمی‌دادند. پس از آن نوبت به غذای اصلی رسید‌. من با توجه اطلاعات درج شده در ذیل غذا های موجود در منو غذایی مکزیکی حاوی فیله گوساله و سس قارچ و خامه سفارش داده بودم و توقع داشتم غذایی شبیه به بیف استروگانوف برایم سرو شود. وقتی گارسون غذاها را آورد، هنگام توزیع غذاها گفت خوراک مکزیکی، گفتم مربوط به من است‌. دو ظرف حاوی غذایی شبیه به شکر پلو با قیمه مقابل من گذاشت. با نهایت تعجب برنجی بود یخ کرده با دانه های ریگ مانند و طعم زردچوبه و با مزه ی شور، و نه شیرین شبیه شکرپلو، به همراه خورشتی حاوی دانه های ذرت و رب گوجه فرنگی. 🥴 و صدالبته قیمتی گذاف‌‌. با هر سختی بود نصف غذا را خوردم و نیم دیگر آن را در ظرفی بسته بندی کردم که با سرافکندگی برای همسرم ببرم.😅 در نهایت هم لیوان هایی به اندازه انگشتدانه برایمان آورد حاوی مایعی در آن. در جواب سوال ما در مورد چیستی آن، گفت که بوگیر دهان است. ما هم آن انگشتدانه را سر کشیدیم و گویی خمیردندان فلفلی مایع خورده باشیم، از زبان سوزاند و تا به معده برسد مکان دقیق مری را برایمان جا نمایی کرد. دل سوخته و زبان سوخته و با جیب خالی اضافه های غذاهای بدمزه مان را با خود به خانه بردیم. از آن دوره های رستوان گردی که تا دو سال بعد از آن هم ادامه داشت، و ماجرا ها سال ها می‌گذرد. همین ماه گذشته بود که میان مشغله هایم نیم ساعت خالی پیدا کردم و یک قرار خیلی تصادفی با خواهرم در یک کافه گذاشتیم. ساعت حدود یک بود و من بسیار گرسنه. به خاطر وقت کم نمیخواستم چیزی سفارش دهم. اما چند دقیقه بعد خانم گارسون با یک بشقاب سفید کوچک در دستش که انگار وسط آن را دایره ای به قطر ۱۰ سانتی متر خالی کرده باشند و یک کاسه کوچک را با همان قطر در آنجا چسبانده باشند، حاوی اندکی پاستا نزدیک شد و آن را وسط میز گذاشت. خواهرم که پیش از آمدن من آن را با کیوآرکد از سایت کافه سفارش داده بود، با خوشرویی از خانم تشکر کرد و در ادامه به او گفت که حجم این غذا نسبت به عکس آن بسیار کم تر است و با این قیمت بالا این غذا را نمی‌پذیریم. از آن خانم انکار و از ما اصرار که ما بسیار به کافه و رستوران می‌رویم و بسیاری از مکان دیگر هستند که با امکانات و سرویس مشابه قیمت کمتر و حجم بیشتری را ارائه می‌دهند. خلاصه با پافشاری خواهرم، خانم گارسون غذا را پس‌گرفت و مبلغ را عودت داد....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ حس عجیبی است وقتی دختر باشی و خواستگارت مردی باشد که همه‌ی مردان افتخار کنند که از جنس اویند حس عجیبی است وقتی قرار باشد عروس خانه‌ای شوی که مجبور باشی نامت را پشت در پنهان کنی باید بگذری از نامت کلامت برای امامت باید بگذری از همسر بودن از سر بودن از بودن هم تا ام البنین شوی مادر پسران بلند قد مادر پسرانی که سرشان به آسمان می‌رسید و با دستهایشان ابرها را جابجا می‌کردند تا خورشید صورت نوه‌های فاطمه را نسوزاند اگر تو نبودی تکلیف کربلا اینقدر روشن نبود تکلیف کربلا عمو آب حالا تو دیگر ام البنین هم نیستی تو کیستی!؟ راستی بانو صورت قبرهایی را که در بقیع می‌کشی کوتاه‌تر کن بعد از کربلا دیگر پسرانت بلند قد نبودند سلام الله علیها @Shahrah
راوی این داستان؛ "لبابه" همسر حضرت عباس علیه‌السلام است. وقتی همسرم حضرت عباس علیه‌السلام، با لبخند از سخت‌گیری‌های مادرش در تربیت فرزندان می‌گفت و می‌گفت که مادرش نخستین مربی شمشیرزنی و تیراندازی او و برادرانش بوده، نمی‌توانستم به خود بقبولانم که این فرشته مجسم و این تندیس بی‌نقص لطافت و زنانگی، نسبتی با شمشیر و کمان داشته باشد. همواره صحبت‌هایی از این دست را ترفندی از جانب همسرم می‌دانستم که شاید می‌خواست میزان شناخت من از روحیه و عواطف مادرش را بسنجد. امروز در بازار مدینه، با دو زن مسافر از قبیله بنی‌کلاب ملاقات کردم. وقتی دانستند که من عروس فاطمه کلابیه‌ام، با خوشحالی مرا در آغوش گرفتند و بعد از پرسیدن حال و نشانی منزل او، اولین سؤالشان، مرا از فرط تعجب بر جا خشک کرد: هنوز هم شمشیر می‌بندد؟ - شمشیر؟! نه. - پس برادرش درست می‌گفت که از بعد ازدواج، تغییر کرده. - یعنی می‌گویید مادر همسرم جنگیدن می‌داند؟! از حیرت، سادگی و نوع پرسشم به خنده افتادند. یکی از آنها به عذرخواهی از خنده بی‌اختیار و بی‌مقدمه‌شان، روی مرا بوسید و گفت: شما دختران شهر چه قدر ساده‌اید. قبیله ما "بنی‌کلاب" به جنگاوری و دلیری میان قبایل مشهور و معروف است و تقریباً تمام زنان قبیله نیز کمابیش با شمشیرزنی، تیراندازی و نیزه‌داری آشنایند. اما فاطمه از نسل "ملاعب الاسنه" (به بازی گیرنده نیزه‌ها) است و خانواده‌اش نه فقط در میان قبیله ما و کل اعراب، بلکه حتی در امپراتوری روم نیز معروف و مورد احترامند. فاطمه در شمشیرزنی و فنون جنگی به قدری ورزیده و آموزش دیده بود که حتی برادران و نزدیکانش تاب هماوردی و مقابله با او را نداشتند. ✍🏻 قسمت اول از کتاب به قلم آقای علیه‌السلام سلام الله علیها @Shahrah
🕖 مدت زمان برای مطالعه 👈🏻 ۷۰ ثانیه هیچ مردی جرأت و جسارت خواستگاری از او را نداشت، به خواستگاران جسور و نام‌آور سایر قبایل هم جواب رد می‌داد، وقتی ما و خانواده‌اش از او می‌پرسیدیم که چرا ازدواج نمی‌کنی؟ می‌گفت: مردی نمی‌بینم، اگر مردی به خواستگاری‌ام بیاید، ازدواج می‌کنم. وقتی عقیل به نمایندگی از طرف برادرش امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام که رحمت و درود خدا بر او، به خواستگاری فاطمه آمد، او از فرط شادمانی و رضایت، گریست و گفت: خدا را سپاس من به «مرد» راضی بودم ولی او «مرد مردان» را نصیب من کرد. زن دیگر با خنده میان حرف دوستش پرید: چرا جریان خواستگاری معاویه را نمی‌گویی؟ با تعجب و حیرت گفتم: خواستگاری معاویه؟! از ام‌البنین؟! شوخی می‌کنید؟! یعنی نشنیده‌ای؟ تو چه عروسی هستی دختر؟ لااقل حکایت «میسون» را که می‌دانی ... «میسون»؟! نه ... چه حکایتی است؟ راستش قبل از آن که عقیل به نیابت از امیرمؤمنان علی علیه‌السلام به خواستگاری فاطمه بیاید، معاویه هم کسی را به خواستگاری فرستاده بود. لابد می‌دانی که معاویه پس از رحلت پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم و آغاز حکمرانی خلفا، والی شام شد و با حیف و میل بیت‌المال و خرج کردن از کیسه مردم، رفته رفته برای خود امپراتوری خود مختار ایجاد کرد. ✍🏻 قسمت دوم از کتاب به قلم آقای علیه‌السلام سلام الله علیها @Shahrah
🕔 مدت زمان برای مطالعه 👈🏻 ۶۰ ثانیه نه فقط الان که خود را امیر‌المؤمنین و خلیفه مسلمین می‌نامد و می‌داند، بلکه از همان آغاز ولایت بر شام، سعی داشت بهترین‌ها را برای خود دست‌چین کند؛ بهترین لباس‌ها، لذیذترین خوراکی‌ها، زیباترین غلامان و کنیزها، باشکوهترین تجملات و تجهیزات و لابد بهترین زنان آوازه زیبایی و شجاعت فاطمه کلابیه، باعث شد که معاویه یکی از نزدیکان مغرورش را با مبالغی چشمگیر از جواهر آلات و البسه و سایر هدایا به خواستگاری او بفرستد. فرستاده معاویه بعد از آن که با تبختر و فخرفروشی، طبق‌های هدایا را پیش فاطمه و خانواده‌اش به چشم کشید، با حالتی تحقیرآمیز و غیرمؤدبانه، کنار هدایا بله داد و از گشاده‌دستی و بنده‌نوازی اربابش گفت و چنان که گویی از پاسخ مثبت فاطمه و خانواده‌اش خبر داشت، فرمان داد که: «دختر تا فردا صبح آراسته و آماده حرکت به شام باشد تعجیل کنید». فاطمه با حجب و حیایی دخترانه به آرامی از پدرش پرسید: «پدر جان، آیا اجازه می‌دهید چند کلمه‌ای با فرستاده ارجمند والی بزرگ شام سخن بگویم؟» ✍🏻 قسمت سوم از کتاب به قلم آقای علیه‌السلام سلام الله علیها @Shahrah