eitaa logo
💚 موعـود 💚
1.7هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
3هزار ویدیو
0 فایل
•♡• {نشوم به جز از تو گداۍ ڪسۍ بۍ ولاۍ تو من نڪشم نفسۍ ڪه تو لیلاۍ من مجنونۍ همه هست من دلخـــونۍ💫} ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @arahmane 🔻کپی از رمان حرام و پیگرد قانونی دارد🔺️
مشاهده در ایتا
دانلود
💚 موعـود 💚
#part578 نجمه از جاش بلند میشه و با غر غر میگه: _ نه تو حرف منو میفهمی، نه من حرف تو رو درک می
صدای بلند احسان، داخل خونه میپیچه، ساره نفسشو تکه تکه بیرون میده... در باز میشه و چیزی و که نباید ببینه، رو میبینه... مرد نامحرم در نزدیک ترین حالت از ساره‌ش نشسته و با وحشت به احسان، که درو به دیوار میکوبونه نگاه میندازه... ساره دستشو روی شکمش میذاره و میگه: _ یا قمر بنی هاشم کمکم کن... رگای گردنو پیشونیش قیام کرده... یقش پاره است و ریشش بهم ریخته... عینکش روی صورتش نیست و رنگ پوست صورتش، سراسر سرخه... جلو میاد، اول بازوی ساره رو میکشه و انگار قرار بوده شی قیمتی رو ازش بگیرن صورتشوبه سینه اش محکم فشار میده وبعد چند لحظه بازوشو میکشه وپشتش مخفیش میکنه... و تو همون حالت بازوشو نگه میداره انگشتشو با عصبانیت به طرف عمو میگیره و میگه: _ زنم پیشتون امانت گذاشتم... این جوری امانت داری کردین..؟ به محمدی که تازه خودشو رسونده میگه: _ هر چی هم بد باشم، باید این جوری زنمو ازم بگیرین...؟ با من حرف زدین؟ یه بچه 16 ساله چی میدونه؟
💚 موعـود 💚
#part579 صدای بلند احسان، داخل خونه میپیچه، ساره نفسشو تکه تکه بیرون میده... در باز میشه و چیز
وکیل خودشو مرتب میکنه و جلوتر میاد و میگه: _ 16 سالشه و زنت شده نمیتونه تشخیص بده ولی حامله اش کردی؟؟! همه بر میگردنو به ساره با تعجب نگاه میکنن... احسان کنترلشو از دست میده وبا مشت محکم تو فک وکیل میکوبه... طوری که صدای شکستن استخونشو ساره میشنوخ و وااای بلندی میگه اما کسی به جز احسان، حواسش بهش نیست... احساس میکنه، قلبش از سینش میخواد بیرون بزنه... احسان بی مبالات، جلو میره و از یقه وکیل میگیره و به دیوار میکوبش عموحسین جلو میاد واز هم جداشون میکنه... داد میزنه: _ به تو پف....ز، بارداری زن من چه ربطی داره؟ به توچه اشغال بی ناموس ساره احساس میکنه هیچکسی جلو دار احسان نیست. کسی نمیتونه نگهش داره. احسان وقتی بد دهن شده یعنی کنترلشو از دست داده. حتم داره قضیه بارداریشو سلیمه به وکیل گفته. پشیمون میشه که این مسئله رو باهاش درمیون گذاشته. احسان انگار هنوز آتیشش نخوابیده، که دوباره به طرف وکیل حمله میکنه وکیل خون دهنشو با انگشتش میگیره و میگه: _ یه کاری کنم تا صد روز آب خنک بخوری. قاچاقچی، عوضی.بعد ببین میتونی به اون دختر پشت سرت زور بگی.. قبل این که توله اتو دنیا بیاره تمومش میکنم تموم حق وحقوقشم ازت میگیرم ببینم بازم میتونی گوز گوز کنی الان به پلیس زنگ میزنم احسان میخواد خودشو از دستای عمو حسین آزاد کنه که، ساره با ترس و وحشت میگه: _ احسان خواهش میکنم... رمان به رسیده برای درخواست شرایط رمان به صورت فایل به @gavanehelma پیام بدین
🔴 راه نجات در آخرالزمان 🔵 امام جواد علیه السلام فرمودند: 🟢 (مهدی) را غيبتي است طولاني كه در آن زمان مخلصين انتظار ظهور او را دارند، اهل شك و شبهه منكر وجود حضرت مى شوند، بى دينان نام و ياد او را به استهزاء و مسخره مى گيرند، گروهى به دروغ براي ظهور وقت تعيين مى كنند، كسانى كه عجله كنند هلاك مى شوند، و اهل تسليم نجات پيدا مى كنند. 📚 كمال الدين ، ج‏ ۲ ،ص ۳۷۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مکه پر شور و شعف💚 کعبه می گیرد شرف💚 قبله را قبله نما 💚 آمده میر نجف💚   💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐 میلاد مظهر علم و عزت و عدالت و سخاوت و شجاعت، اسد الله الغالب، علی بن ابیطالب، مبارک باد . . 💐💐💐💐💐💐💐💐💐
🔴 اهمیت ولایت امیر المومنین علیه السلام در بیان امام زمان ارواحنا فداه 🔵 حاج علی بغدادی می گوید: [در تشرف خود] به حضرت گفتم می خواهم سوالی از شما بپرسم فرمود سوال کن. گفتم شیخ عبدالرزاق مرحوم مردی بود مدرس روزی نزد او رفتم و شنیدم که می‌گفت: کسی که در طول عمر خود روزها روزه باشد و شب ها به عبادت به سر بردو چهل حج و چهل عمره بجای آورد و در میان صفا و مروه بمیرد و از موالیان امیر المومنین علیه السلام نباشد برای او چیزی نیست. 🟢 فرمود: آری والله برای او چیزی نیست. 📚 مفاتیح الجنان، تشرف حاج علی بغدادی
💠احادیث مهدوی💠 🔸 امام صادق علیه السلام : در آستانه ظهور دو صیحه و فریاد آسمانی شنیده می شود. صدای جبرئیل از آسمان و ندای شیطان از زمین خواهد بود. شما از نخستین صدا یعنی جبرئیل تبعیت کنید و بپرهیزید از اینکه با صدای دوم فریب خورده و گمراه شوید. 📚 کمال الدین/ج2/ص652
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍ امام صادق (ع) فرمودند: 🔶کسی که ۷ بار بگوید: 🍃«یا ارحم الراحمین»🍃 از جانب خداوند خطاب می رسد: ای بنده من! حاجت خود را طلب نما تا اجابت کنم... 🌿کانال
🔴 ۱۰۰ توحید در جمعه های ماه رجب 🔵 روایت شده هر کس در روز جمعه ماه رجب ۱۰۰مرتبه سوره قل هو الله احد بخواند برای او نوری باشد در قیامت که او را به بهشت بکشاند. 🟣 تذکر: حدود ۱۵ دقیقه زمان می برد. 📚 مفاتیح الجنان /اعمال
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ با امام زمانت سخن بگو … 🔹شخصی به امام هادی علیه‌السلام از شهری دور نامه‌ نوشت و پرسید : مولای من؛ من از شما دور هستم و امکان دیدار مستقیم با شما را ندارم و گاهی که حاجات و مشکلاتی دارم چه کنم. 🔸حضرت در جواب او نوشتند : « إِنْ کَانَت لَکَ حَاجَةٌ فَحَرِّک شَفَتَیک » هر گاه به ما نیاز داشتی، لبت را حرکت بده و سخنت را بگو، ما از شما دور نیستیم… 📗بحارالانوار ج۵۳، ص۳۰۶ ‌‌🌿☘
💚 موعـود 💚
#part580 وکیل خودشو مرتب میکنه و جلوتر میاد و میگه: _ 16 سالشه و زنت شده نمیتونه تشخیص بده ول
احسان که تا الان حواسش به ساره نبوده برمیگرده و برزخی نگاهش میکنه تو چشماش جهنمه... یکدفعه اخماش از هم باز میشه و آروم میگه: _ برو بیرون..ـ یه حالت سرد وحشتناک، که مثلشو، ساره تا به حال ندیده ساره دست احسانو میخواد بگیره، که احسان دستشو عقب میکشه وچشماشو ماساژ میده... وکیل با تهدید فراوون، به کمک عمو، از خونه بیرون میره... محمد همین طور، با کمک واکر ایستاده و خیره این دونفره... نجمه سکوتو میشکنه و میپرسه: _ کی برگشتین؟ مگه تایلند نبودین؟ احسان بدون این که جواب نجمه رو بده، رو به محمد میگه: _ امشب باید برم دنبال مادرم، ساره این جا باشه، آخر شب، میام دنبالش رو به ساره با عصبانیت خاصی میگه: _ پاتو از اتاق بیرون نمیذاری تا برگردم...باید برم کلانتری واسه اون فک بی ناموس ساره انگار که تازه خودشو بازیابی کرده، با صدای آروم وپراز بغضی میگه: _ من خونه بر نمیگردم... دیگه قبولت ندارم نجمه چشم غره ای حواله ساره میکنه یعنی الان وقت از ماهی گل الود ماهی گرفتن،نیست! به محض این که محمدو نجمه از اتاق بیرون میرن احسان، بازوی ساره رو فشار میده واونو به کناری میکشه: _ تو رو فقط باید زندانی کنم،خود سر شدی... بپوش! پشیمون شدم دیگه به کسی نمیسپرمت... با خودم میای... در ضمن الان احترامتو جلوی پدر مادرت نگه داشتم... صداتو نشنوم ساره. تا کلانتری هم ببرمت دیگه نمیذارم ازم دور بشی
💚 موعـود 💚
#part581 احسان که تا الان حواسش به ساره نبوده برمیگرده و برزخی نگاهش میکنه تو چشماش جهنمه...
ساره با ناله احسانو صدا میزنه: _ دستمو شکستی احسان... _ حالم دیگه داره از همه بهم میخوره... یک تو، امید زندگیم بودی اونم این جوری حراجش کردی...ساره دلمو خیلی شکستی! _ احسان؟ من؟ چرا این قدر حق به جانبی؟ _ ساره یک کلمه دیگه حرف بزنی به جان خودم، میزنم تو دهنت... بپوش، میخوام برم کلانتری... _ چرا کلانتری؟ _ مادرم ظهر خودشو معرفی کرده... وگرنه من الان جاش بازداشت بودم...با دهن پر خون این مرتیکه بازم باید برم بازداشتگاه _ خوب حقش بوده... یه عمر مثل تو دروغ گفته... من بهش گفتم برو خراب کاریتو درست کن احسان گیر افتاده _ حرف دهنتو بفهم... با مادرم درست صحبت کن..و من حتی نمیدونم چی به چیه هنوز حتی به رضا زنگ نزدم. کلانتری رو هم الهه بهم گفته. یه راست اومدم اینجا. که اونم..... وااای به تو ساره _ نمیخوام میخوام بگم... منم آدمم محکم به میله تخت دو طبقه ، مشت میکوبه... پنجه دستش، خراشیده میشه و میله تخت کج میشه. از درد زیاد مشتشو باز وبسته میکنه وبه دیوار پشت سر ساره میکوبه وبا دست دیگه اش بازوی ساره رو که تا چند لحظه قبل محکم فشار داده ،نوازش میکنه پیشونیشو به پیشونیه ساره فشار میده نفس عمیقی میکشه وسعی داره خودشوکنترل کنه ازبین دندوناش میغره _ گفتم پاشو بریم... این قدر سرخه که ساره میترسه سکته کنه بوی تن احسان عصبی قلبشو اروم کرده _میام ولم کن از ترس چادرشو سریع عوض میکنه... و بدون خداحافظی هر دو از خونه بیرون میزنن... **** رمان به رسیده برای درخواست شرایط رمان به صورت فایل به @gavanehelma پیام بدین با تخفیف
🔴 نماز شب شانزدهم ماه رجب برای نجات از عذاب قبر 🔵 پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: 🌕 هر كس در شب شانزدهم ماه رجب سی رکعت نماز بخواند در هر رکعت یک بار حمد و ده بار سوره توحید را بخواند،ثواب ۷۰ شهید به او داده می‌شود و در روز قیامت در حالى که نورش به فاصله‌ى میان «مکه» و «مدینه» براى اهل جمع می‌درخشد، حاضر می‌گردد و خداوند، دورى از آتش جهنم و نیز دورى از نفاق و دورویى را به او عطا می‌کند و عذاب قبر از او برداشته می‌شود. 📚 اقبال ص ۶۵۵/وسائل الشیعه ج۵ص۲۲۸ 🌸 چه خوب است که این نماز پرفضیلت را به امام عصر ارواحنا فدا هدیه کنیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 موعـود 💚
#part582 ساره با ناله احسانو صدا میزنه: _ دستمو شکستی احسان... _ حالم دیگه داره از همه بهم
چند ساعت قبل... تایلند.ـــ پاشا، دستشو رو شونه احسان میزنه، و تصنعی خاک روی شونشو میتکونه... احسان خودشو با حالت چندشی، عقب میکشه پاشا از کار احسان خوشش نمیاد،به تلافی کارش میگه: _ شنیدم خیلی رایزنی کردی که برگردی ایران چه خبره؟ نکنه زن گرفتی؟ آخه آدم، تا کسی رو که دوسش داره، یه جایی نداشته باشه برای رفتن به پیشش این جوری خودکشی نمیکنه _ به تو ربطی نداره زندگی من _ اونشب برات جشن باشکوهی ترتیب داده بودم... نیومدی! _ گفتم که نمیام خودتو به زحمت انداختی... من حتی دوست ندارم یه لحظه قیافتو ببینم...چهبرسه به سمنو یاسمنات الانم خیلی سرم شلوغه. تموم شد برو بیرون دیگه هم بدون هماهنگی اینجا نیا! _ زحمت نبود رفاقت بود که اونم، تو نخواستی میدونی که پلیس، الان در به در دنبال صاحب خونه‌ایه، که داخلش عتیقه بوده، هستس...؟ _ لازم نیست، بهم یادآوری کنی، خودم میدونم الان برای چی اینجا اومدی گم شو برو بیرون _ اوه اوه... آقای محتشم بد دهن نبودی که اونم به لطف مشکلات اون طرف، شدی! زود قافیه رو باختی داداش! _ من داداش توئه نجس نیستم... فکر نکن از تنهایی من میتونی سوء استفاده کنی... حالا هم... _ بهت گفته بودم چه قدر روی تو حساب باز کرده بودم..؟ همون چند باری که با همدیگه رفاقتی، بیرون رفته بودیم _ اصلا واسم مهم نیست که میخوای به چی برسی، اما یه چیزیو با خودت همیشه تکرار کن... من به لاشخوری مثل تو باج نمیدم _ سحر مگه زنت نبوده؟ میدونی سحر همه چیو روی دایره ریخته؟
💚 موعـود 💚
#part583 چند ساعت قبل... تایلند.ـــ پاشا، دستشو رو شونه احسانمیزنه، و تصنعی خاک روی شونشو میت
احسان از این که پاشا بیشتر از خودش بدونه، و براش کُری بخونه، بهم میریزه اماپاشا ول کن معرکه ای که ساخته نیست: _ میدونی پات گیره؟ میدونی که همه اش، زیر سر مادرت بوده؟ جواب ندادن احسان واسش سخت تموم میشه... از شکلات های فرانسوی روی میز چند دونه برمیداره... دوباره برمیگرده و از اتاق بیرون میزنه... احسان خیلی خوب میدونه که اینا همه زیر سر مادرش بوده، اما از جزئیاتش خبر نداره... اما غیر سرور، کار فرد دیگه ای نمیتونه باشه در هفته اخیر، حتی حاضر نشده که باهاش تماس بگیره اونقدر دلش ازش شکسته که نمیخواد صداشو بشنوه این حقو به خودش میده که دلش بشکنه از خودش بدش میاد که به خاطر مادرش کوتاه اومد و زندگیش و به هم ریخته بعضی جاها کوتاه اومدن، اشتباهه! حالا دیگه خوب فهمیده این سالها، کوتاه اومدن و با احترام اشتباه گرفته... ❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥 رمان به رسیده برای درخواست شرایط رمان به صورت فایل @gavanehelma پیام بدین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 موعـود 💚
#part584 احسان از این که پاشا بیشتر از خودش بدونه، و براش کُری بخونه، بهم میریزه اماپاشا ول کن مع
ولی در مورد ساره، شاید بهش، حق بده که دلش بشکنه، اما بهش حق نمیده که زندگیشو ول کنه و بره نباید این یک دو هفته اخیر، احسان و ول میکرد با خودش تو ذهنش برای ساره خط و نشون میکشه که وقتی برگرده چطوری کارشو تلافی کنه! وای از سارهای که عشق احسانو ندید گرفته بعد از چند روز، برای ساره تایپ میکنه میدونه که گوشیشو خاموش کرده اما بالاخره یه روز، اون گوشی رو روشن میشه! _ برگردم ایران، حساب تک تک حرف گوش ندادنت و پس میدی ! دو ساعت بعد... منشی خبر گیر اومدن بلیطو بهش میده و احسانم علی رغم، تاکید رضا به نیومدن، حتی ساکشو نمیبنده و با کیف دستی و موبایلش دفترشو ،به مقصد فرودگاه، ترک میکنه. دلش جوش ساره رو میزنه، هوای ارامش کنار ساره شو داره با توجه به وضعیتش، این لج ولجبازی حتما بهش آسیب روحی وجسمی میزنه! کاش میتونست ساره رو با خودش ببره یوسف این روزا براش سنگ تموم گذاشته، و خبر لحظه به لحظه از ساره رو بهش داده... ** از هواپیما پیاده میشه وگوشیشو روشن میکنه... الهه 25 پفعه تماس گرفته جواب تماس میزنه و منتظر میمونه: _ الو داداش؟ مامان رفته خودشو معرفی کرده _ هول نشو اروم بعش خواهر من. از کی؟ _ دو ساعت میشه... _ چرا معرفی؟ _ به خدا سر در نمیارم بهت آدرس میدم، خودتو برسون، شوهرم الان اینجاست.
💚 موعـود 💚
#part585 ولی در مورد ساره، شاید بهش، حق بده که دلش بشکنه، اما بهش حق نمیده که زندگیشو ول کنه و ب
تلفنو قطع میکنه تا از طریق یوسف احوال ساره رو بدونه، و بعد از رفتن پیش مادرش، برگرده و ساره رو برداره سوار ماشین میشه و به راننده آدرس میده. در همین حین شماره یوسفو میگیره، کسی که این روزا زیاد باهاش تماس گرفته یوسف گوشیو بر میداره و بدون تعلل میگه: _ به خدا سه ساعته دارم بهت زنگ میزنم بابام دوباره رفت دنبال همون وکیل، تا ببرتش خونه عمو محمد من به وکیل گفتم وضعیت آبجیمو شاید کوتاه بیاد. ولی نمیدونم چرا رفته. احسان باشه کوتاهی میگه و گوشیو قطع میکنه و آدرسو از کلانتری به خونه محمد، تغییر میده. اول باید ساره رو از اون خونه بیرون بکشه وای به حال ساره ... از ماشین پیاده میشه دستشو روی زنگ میذاره و برنمیداره. نجمه درو باز میکنه. حسین از داخل شدن احسان تعجب میکنه. احسان دور وبر خونه رو نگاه میندازه، همه هستن جز ساره ش! عمو بلند میشه جلو میاد بی هوا یقه احسانو میکشه، طوری که دکمه اول و دومش کنده میشه! دل احسان شور میزنه، دست عمو رو از یقش باز میکنه و بی اهمیت به رفتارش، به طرف اتاق میره و درو بی هوا باز میکنه و با تصویری که نباید ببینه، رو به رو میشه... *** رمان به رسیده برای درخواست شرایط رمان به صورت فایل به @gavanehelma پیام بدین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📿 ذکری برای آنان که نمی توانند در ماه مبارک رجب روزه بگیرند ... هر کسی در ماه مبارک رجب نمی تواند روزه مستحبی بگیرد ولی دوست دارد ثواب آن را ببرد، صد مرتبه ذکر شریف زیر را بگوید: سبْحَانَ الْإِلَهِ الْجَلِیلِ سُبْحَانَ مَنْ لَا یَنْبَغِی التَّسْبِیحُ إِلَّا لَهُ سُبْحَانَ الْأَعَزِّ الْأَکْرَمِ سُبْحَانَ مَنْ لَبِسَ الْعِزَّ وَ هُوَ لَهُ أَهْل 📚 منبع: مفاتیح الجنان 🌿کانال
💚 موعـود 💚
#part586 تلفنو قطع میکنه تا از طریق یوسف احوال ساره رو بدونه، و بعد از رفتن پیش مادرش، برگرده و
مردی که با فاصله ای کم چنبره زده روی دخترکش،داره کنار گوشش لغز میخونه ورنگ ساره اش پریده انگار که نفس نمیکشه به طرف وکیل حمله ور میشه و... یک ربع بعد....... جلوی در، تازه یادش میاد که با ماشین خودش نیومده ساره ترسیده خودشو جمع کرده.. در خونه باز میشه و نجمه چادر به سر سراسیمه بیرون میاد رو به احسان عصبانی میگه: _ آقا احسان بذارین ساره اینجا بمونه. واله منم نمیدونستم حامله است با این موقعیت، این طرف واون طرف نره بهتره خیلی ترسیده رنگ به صورتش نیست _ من بی غیرت دو عالمم که زنمو تو اون موقعیت دیدمو و هنوز... _ برین کارتونو انجام بدین، بعد بیاین دنبالش انگاری نجمه تا الان وقت میخریده واسه محمد، چون محمد با کمک واکر جلوی در میاد و به ساره اشاره میزنه که به طرفش بره. احسان چپ چپ، به ساره نگاه میکنه ساره از این حالی که بینشون گیر افتاده، دلش میخواد خون گریه کنه... چه قدر سخته که هم به حرف پدرش باشه تا احسان این قدر حق به جانب نباشه. و دلشم بخواد با همسرش، به خونه برگرده با خودش فکر میکنه: این همه روز،خودشو زجر و ناراحتی داد که اعلام نابرابری سپاه تقصیراتو، به احسان تفهیم کنه... پس به طرف محمد میاد و جلوی در می ایسته... محمد انگاری که جون تازه ای گرفته، باشه با همون لکنت زبونش میگه: _یییییه... موووویه... گگن... گندیده.. ساررره.. رو دیگگگگه بهتتت نمیدم... بچچچشم.. تااجه.. سرررمه