eitaa logo
💚 موعـود 💚
2.1هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
2.9هزار ویدیو
0 فایل
•♡• {نشوم به جز از تو گداۍ ڪسۍ بۍ ولاۍ تو من نڪشم نفسۍ ڪه تو لیلاۍ من مجنونۍ همه هست من دلخـــونۍ💫} ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @arahmane 🔻کپی از رمان حرام و پیگرد قانونی دارد🔺️
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💥 های سخت مردم آخرالزمان❗️ 💥 کیست وازکجا خروج میکند⁉️ جامع ترین کانال با موضوع آخرالزمان ومهدویت با ذکر منابع روایات وکلیپ ها وضعیت در آخرالزمان 🔞 با عرض شرمندگی برخی ها دارای تصاویر ناراحت کننده است # حوادث_هولناک قبل از ظهــور
🌴امام صادق(ع): 🔺 را به شما بشارت می دهم که پس از پدید آمدن اختلافات درمیان امّتم و های بسیار خواهد کرد ‌ بحارالانوار، ج25، ص281 🌹
ساره انگشت اشاره شو بالا میگیره و با غم میگه: _ احسان جان من یه هفته است ناراحتم دلم شکسته. که تو به من بگی دوستم نداری؟ الانم نارحتم کردی من پا جلو گذاشتم قهرم... این شد همش؟ احسان دستشو مشت میکنه و عصبانی به عسلی میکوبه... _ من دوست نداشتم اعترافات مادرمو بخونی... _ خوب منم عضوی... _ جوابمو نده... جواب نده... _ چشم، چشم... ببخشید... نباید میخوندم... _ساکت شو فقط... ساره از اتاق بیرون میزنه... یه نفس عمیق میکشه دستشو روی شکمش میذاره... احساس میکنه، یه چیزی تو دلش داره سر میخوره... نفسش بالا نمیاد همون جا روی مبل میشینه و خیره تلوزیون میشه ولی زیر دلش سنگ شده... آروم از جاش بلند میشه دستشو روی بر جستگی کوچیک شکمش میذاره میخواد یه جوری سرشو بند کنه تا ساعت بگذره... ظرفا رو جمع میکنه... تو همین حین چند قاشق برنج میخوره به امید اینکه، بغضشم باهاش پایین بره... ظرفای کثیفو داخل ظرف شور میذاره و دستکشاشو دستش میکنه، شیر آبو که باز میکنه دیگه نمیتونه خودشو کنترل کنه و در حین این که ظرفا رو آب میکشه، اشک میریزه و ریز ریز گریه میکنه... یاد جمله ای که تو یکی از مجله ها خونده بوده میوفته: زنهایی که در آغوش یک نفر بلند بلند گریه میکنند مظلومند... و زن هایی که در تنهایی گریه میکنند مظلوم تر اما باور کنید زنهایی که هنگام ظرف شستن اشک میریزند از همه مظلومترند ****
ساره در حال شستن قابلمه، و پشتش به ورودی آشپز خونه است. اما حضور احسانو احساس میکنه. آخه حکایت عطر زدن احسان، حکایت دوش گرفتن با عطره. کلا بوی عطرش روی بدنش نشسته. اشکشو با ساق دستش پاک میکنه و به خودش قول، بو کردن پیاله سفالی رو میده. احسان نزدیکش شده. انگاری منتظره که ساره از خودش عکس العملی نشون بده. معلومه که کلافه است احسانم مثل هر مرد دیگه ای نمیدونه زنا این استعدادو دارن که بدون این که سرشونو بگردونن، میتونن با چشماشون زاویه کنارشونو ببینن. دل ساره واسش ضعف میره، وقتی کلافه موهاشو چنگ میزنه. به خودش یه قولی میده، که مطمعنه فرشته های سمت راست شونش براش جشن میگیرن. با خودش میگه: اگه الان بیاد بغلم کنه یا بگه ببخشید، یا حتی غیر مستقیم معذرت خواهی کنه و یا حتی حرفاش حس معذرت خواهی داشته باشه... زود زوِد زوِد میبخشم. تموم میکنم این دور مزخرف قهر وآشتیو. احسان سر یخچال میره یه لیوان آب میخوره. بر میگرده لیوانو روی کانتر میذاره. پشیمون میشه لیوانو بر میداره و نزدیک ساره می ایسته و لیوانشو میشوره. و روی آبچکون میذاره. خودشو میکشه و حوله رو بر میداره تا دستاشو خشک کنه اما از جاش تکون نمیخوره. حال قشنگیه ولی باید خودش شروع کننده باشه ساره اصلا حاضر نیست دیگه برای کار نکرده عذر خواهی کنه بودن در کنار احسانم آرومش میکنه حتی باقهر و دلگیری. چه قدر مقوله آرامش زنو شوهر مقوله خاصیه. آرامشی که هیج جای دنیا مثلشو نمیشه پیدا کرد. دستاشو با وسواسی که تا به حال مثلشو ساره ندیده، خشک میکنه. مثلا انگشتاشو یکی یکی خشک میکنه طوری که ساره نزدیکه، خنده اش بگیره اما ایشون احسان خان محتشمه. چون خیلی طبیعی از آشپز خونه بیرون میزنه.
چون خشک کردن یکی یکی انگشتاش، به حرف زدن ساره کمک نکرده بیرون رفتنش، خیلی بد تو ذوق ساره میزنه. آروم میگه: _ مغرور مغرور مغرور خیلی پرویی احسان صدای زنگ آیفون، دلیلی میشه تا ساره از آشپز خونه بیرون بزنه. پشت در یوسفه. لبخندی روی لبش کیاد خدا دوستش داره اروم زیر لب زمزمه میکنه: خدا دوستم داره تواذیت کن احسان خان! خدا خودش فرشته عذابتو میرسونه درو میزنه و یه سارفون بلند میپوشه و روسری شو هم دور سرش میپیچه و گره میزنه طوری که گردنو موهاش پیدا نباشه یه جوراب شلواری زخیم هم پامیزنه هر کسی ندونه، ساره که میدونه یوسف بلواقع برادرش نیست! ومهم تر از همه دثست نداره با غیرت احسان بازی کنه صبر میکنه خدا خودش تو کاسه اش بذاره با همین افکار لبخند نرم نرم تموم صورتشو میپوشونه احسان نه حرفی میزنه نه کاری میکنه فقط نشسته روی مبل و با چشماش ساره رو اسکن میکنه و رفتو آمدشو چک میکنه. ساره خودشو مرتب میکنه و بی حرف جلوی در می ایسته تا یوسف به طبقه بالا برسه ****
تا سر زبونش میاد که از احسان بپرسه چرا با لباسای بیرون از خونه، دو ساعته که نشستی؟ ولی نمیخواد شروع کننده صحبت باشه. همین جوری هم احسان مثل طلب کارا رفتار میکنه. در خونه که زده میشه، احسان قبل از باز کردن در، توسط ساره، با پوزخند میگه: _ حالا انگار قراره پادشاه مشرف بشه که این جوری حاضر و آماده ایستاده! به جای این کارا برو آشپزخونه واسم یه چایی بذار. ساره ابرو بالامیندازه وورژن جدیدشو رو میکنه: احترام به مهمون از اولویتامه! یواش یواش با اخلاقام آشناشو خان زاده! چشمای احسان میخنده وساره با تموم عشوه ای که از خودش سراغ داره خودشو به در میرسونه درو باز میکنه و با یوسف احوال پرسی میکنه. یوسف میدونه که احسان به ساره حساسه، واسه همین اصلا بهش نزدیک نمیشه. ساره خودش، خودشو میخوره از این همه حق به جانب بودن احسان. چه ساده است که منتظر یه پشیمونی، هر چند کوچیک از طرف احسان بود. این مرد غرورش از همه چیش واسش مهم تره. به احسان دست و با تعارف ساره روی مبل میشینه یوسف از بدو ورود فضای سنگین خونه رو حس میکنه ولی به روی خودش نمیاره وروی مبل دستاشو باز میکنه و با خنده به ساره میگه: _ ساره حلال زاده به داییش میره به من نگاه کن، بچت خوشگل موشگل بشه. احسان چپ چپ نگاهش میکنه و میگه: _ تا باباش هست نیازی به دایی نداره تکمیله ژن من تو قشنگ میشه
نوروز هزار و چهارصد و سه مبارک 🎉 یا مقلّب الْقلوب و الْأبْصار یا مدبّر اللّیْل و النّهار یا محوّل الْحوْل و الْأحْوال حوّلْ حالنا إلی أحْسن الْحال 🌷 عیدتون مبارک 🌷 یا مقلب القلوب حسین... 💐
احسن‌الحال، یعنی کنار شما بودن. هر سال دل‌ها شما را آرزو می‌کنند، بی‌آنکه بدانند... 💫 ای ربیع الانام! بهار حقیقی زمانی است که شما را ببینیم. 💫 هر روزمان نوروز می‌شود، هنگامی که پرچم پیروزی در دستان شما باشد. 💫 در لحظه تحویل سال، ظهور شما را از خداوند عزّ و جلّ طلب می‌کنیم. به امید آنکه امسال سال ظهور شما باشد. 🌼اَللّهُمَّ‌‌عَجِّل‌‌لِوَلیِّکَ‌الفَرَجَ‌‌وَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ🌼 •❁꧁-•°❄️🕊❄️°•-꧂❁•
دعای روز دهم ماه مبارک رمضان 🌿☘
سلام از دوازدهمین روز ماه رمضان 🙋‍♀ نماز روزه‌هاتون قبول باشه ان‌شاءالله 🤲🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨یه وقت فکر نکنی که«چون امام زمانت توی غیبته، همه حقوقِ امام، از گردنِ تو ساقطه!» نـــــــــــه ✋ ❇️ همین امروز راهی به سمتـــش باز کن: فردا خیـــلی دیــــــــره 🌿☘
این دوتا راحت حرف میزنن. وبا هم سر بچه تو شکمش کل کل میکنن اما ساره خجالت زده به آشپز خونه پناه میبره. هنوز کسی غیر از سلیمه در مورد بچه چیزی بهش نگفته چه قدر مردا بی پروا هستن! واین برای ساره هنوز هضم شدنی نیست از آشپز خونه با یه سینی شربت بیرون میاد و اونو جلوی هر دو شون میذاره. یوسف با خوشحالی از داخل کیفش، یه عروسک بوقی سبز رنگ، شکل دایناسور در میاره و اونو به طرف ساره میگیره. _ بیا اولین هدیه بچتون. یادت باشه من واسش خریدم. همین دور برا پیک بودم. گفتم بیام ازت یه سر بزنم. ساره نگاهش روی احسانه نمیدونه چرا اخماش بیشتر تو هم دیگه میره. این جوری که نمیشه، یعنی به خاطر حرفای بقیه هم که تازه موردی نداره ساره باید جواب پس بده.؟ هدیه داده باید تشکر کنه نه این که اخم وتخم کنه! حرصش میگیره که نه معذرت خواهی کرده و هم طلبکارتر شده ساره تشکر میکنه ودوتایی به موجود سبز هدیه میخندن یه ربع هم یوسف میمونه. وقتی فضای خونه ساره رو میبینه ترجیح میده زودتر بره. نمیدونست احسان خونه است. اگهمیدونست به دیدن ساره نمیومد
اما امروز اومده بود که به ساره بگه: از کار احسان خیلی خوشش اومده. مرد واقعی اونه که بیاد زنشو ببره. اونه که پشت زنش باشه مرد اونی هست که همسرشو رها نکننه حتی توخونه پدرش! میخواست بهش بگه که یک مرده واحسان از اون دسته مردای جوون مرده از جاش که بلند میشه احسانم عزم رفتن میکنه. هر دوشون از خونه بیرون میزنن و ساره رو با افکارش تنها میذارن ****
به حیاط میره، گلدوناش همه بزرگ شدن اونقدری که ازشون، قلمه گرفته. وارد انباری میشه. قبلا اینجا چند تا گلدون دیده بود گلدونای سفالی رو یکی یکی بیرون میاره و کنار شلنگ آب میشورشون. همه رو یک کنار میذاره تا پر از خاکشون کنه. نماز مغربو عشاشو میخونه و دوباره به انباری برمیگرده. گلدونا رو از خاک الک شده پر میکنه و قلمه هایی که ریشه زدن، رو از آب بیرون میکشه پیراهن نخی شو جمع میکنه و روی دوپا میشینه و گل ها رو دونه دونه میکاره. حسن یوسفش که حالا اندازه ی پنجره اتاقش برگ آورده و اتاقشونو زیبا کرده رو قلمه زده تا گلدونشو برای نجمه و سلیمه و یکی هم برای خونه جدید نو عروس،خواهر عزیزش،نازنین ،کنار بذاره تو حال خودشه و وارد شدن احسانو متوجه نمیشه ماشینو داخل نیاورده تا باهم برن خونه ای که امروز قول نامه کرده، رو ببینن تا برای اسباب کشی آماده بشن و تو همین یکی دو روز وسایلشونو ببرن. برق روشن انباری، احسانو به همون طرف میکشونه. در بازه داخل که میاد ساره رو روی دوپا در حال کار کردن میبینه از این اصلا مواظب خودش نیست و لج کرده و دکتر نمیره عصبی میشه چند تقه به در میزنه تا ساره نترسه اما ساره با همین صدای تقه در هم میترسه و سریع از جاش بلند میشه و هول زده میشه
احسانو که میبینه دستشو روی قفسه سینه اش میذاره و یه نفس عمیق میکشه: _ من در زدم که نترسی... _ وا مگه دست منه خووو..؟ ترسیدم! دختر ترسو _ این چه طرز نشستنه؟ _ چشه مگه؟ _ من با این که مردم میدونم یه زن حامله این طوری نباید بشینه خطر ناکه. اونوقت تو... _ نمیدونستم _ ساره بد داری لجبازی میکنی! _ باور کن نمیدونستم. تو حال خودم، داشتم گل میکاشتم. _ لباساتو بپوش بریم خونه رو ببینیم _ کدوم خونه؟ _ همونی که قول نامه کردم ساره دستاشو تو حیاط میشوره و کنار شیر می ایسته _ چرا به من نگفتی خوب؟ _ مهم پسند بود که تو انجام دادی _ خوب نزدیک عروسی خواهرمه اسباب کشیمونو یکمی دیر تر مینداختیم _ نمیشه دیگه من باید برم تا کرمانشاه _ کی؟ _ پس فردا... _ بعد ما کی اسباب کشی کنیم؟ _ از فردا صبح، تا پس فردا عصر که من بلیت دارم _ قدیما به من میگفتی، میخوای بلیت برای کی و کجا بگیری یکدفعه صبر کن وقتی برگشتی بگو _ بزرگش نکن این قدر سرم شلوغه فراموش کردم _ احسان تو یکسره در حال چک کردن منی این کارو بکن اونکارو نکن همش دستور میدی چند روز منو تو خونه زندونی کردی از آخرم سطل ماستو اونطور پرت کردی با همه اینا، اومدم تمومش کنم، دعوا کردی که چرا برگه ای که مامانم زده بود به یخچالو، خوندی! چته؟ رمان به رسیده برای درخواست شرایط رمان به صورت فایل به @gavanehelma پیام بدین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام_امام_زمانم هزار بار هم که بهار بیاید کافی نیست! تویی...ربیع الأنام همان بهار که قرار است تیشه ای باشد برای شکستن انجماد دل هایی، که سالهاست یخ زده اند! به گمانم حلول تو نزدیک است! اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج🤲 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‎‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌