eitaa logo
معاونت تهذیب حوزه علمیه محمّد رسول الله ﷺ
45 دنبال‌کننده
19.9هزار عکس
3.7هزار ویدیو
216 فایل
کنال رسمی آگاهی‌رسانی و گسترش کردار خوب دستیاری تهذیب و تربیت حوزهٔ علمیهٔ محمّد رسول الله ﷺ 📍 محمدشهر کرج ‌ 🌐 وبنوشت حوزه: HowzehMR.blog.ir ‌ 👤 دستیار تهذیب: @Khademolhosain69 📢 دستیاری تهذیب استان: @tahzib_alborz
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴🌹🥀🕊🥀🌹🌴 فرازی از وصیت نامه ما می‌جنگیم و تن به هیچ گونه نمی‌دهیم و با شعار همیشگی یا یا می‌جنگیم و بر سیاست « نه شرقی نه غربی » سرسختانه پا می‌فشاریم، چون معتقد به . برادران و خواهران ، هیچگونه و حزن به دل راه ندهید ، چون اکنون میدان است و زمان ، و شما برترید اگر باشید و از رهبر این عصاره مکتب بیاموزیم که چون استوار در مقابل و چون در مقابل ایستاده است و ما هم در باید همچون باشیم. ، ، ای آن که همه چیزم با توست ، ای آن که نه در می‌گنجی و نه با وصف می‌شوی ، تار و پودم آغشته به است که فعلا یارای صحبت ندارم و هر وقت می‌خواهم بگشایم شرمنده‌ام ، با این وضع بر من کن . مرا . می‌دانم که بخشنده‌ای و مهربان، بارها فکر کرده‌ام و در نهایت به این نتیجه رسیده‌ام که فقط در لباس و با محتوای می‌توانم در حضور یابم ، به جز این هرگز، که شرمنده‌ام و رسوا. ، شاکرم از این که تا این حد کردی. اگر در راهت برداشتم از من بپذیر. 🌴🌹🥀🕊🥀🌹🌴 🇮🇷طلبه انقلابی و سنگرولایت 🌍 🌴🌹🥀🕊🥀🌹🌴
🌹🕊🌴🌹🌴🕊🌹 وای از پیچیدگی نفس انسان ! شیطان را از در می‌رانی ، از پنجره باز می‌آید و چه وسوسه‌ها ڪه در انسان نمی‌ڪند . می‌گوید : برو با تقوای بیشتر خود را بساز ، ایمانت را قوی ڪن و بازگرد ! 📚 ڪتاب گنجینه‌ آسمانی ، صفحه ‌۲۱۲ 🌹🕊🌴🌹🌴🕊🌹 🇮🇷طلبه انقلابی و سنگرولایت 🌍 🌹🕊🌴🌹🌴🕊🌹
🌹🕊🌴🌹🌴🕊🌹 حسین محمدی مفرد از جمله واحد تخریب لشکر۵نصر که همرزم بوده، درباره وی می‌گوید: در شب عملیات کربلای ۴ با اصابت تیر به ناحیه شکم شد و عراقی ها شد. نیمه های بود که با یک ضربه از خواب بیدار شدم. در سمت چپ من روی یک پتو بود و من هم در سمت راست نزدیک به نرده های درب زندان بودم. مقداری بود که خون آلود و مقداری هم مواد داخل روده بزرگ به من داد و خواست که این را از سلول بیرون بیندازم. وقتی این را دیدم متوجه وضعیت بد شدم؛ آنقدر جراحاتش زیاد بود که از طریق انجام می‌شد. با خودم گفتم در داخل شکم همه چیز جابجا شده است . سعی کردم فکر نکنم و بعد از انداختن آن به خارج دوباره خوابیدم. ساعت ۱۰ شب بود که دیگر کاملا بی حال شده بود و دیگر توان ناله کردن هم نداشت به من نگاه کرد و گفت حسین یادت نرود که من بچه بودم و چگونه جان دادم (شهیدشدم) و بعد گفت خواهش می‌کنم کمی به من آب بده که خیلی هستم و من به چشمان که می‌گفت آخرین لحظات زندگیم هست نگاه می‌کردم . صدای خیلی آهسته شده بود او خیلی صدایش رسا و بلند بود، ولی دیگر خبری از آن صدا نبود دستم را به سمت قابلمه هایی که در آن آب بود بردم و بلند کردم و به سمت بردم فکرکنم این وضع شاید ۵۰ ثانیه هم طول نکشید که محمد از قابلمه جدا شد و بر زمین افتاد و به رسید. 🌹🕊🌴🌹🌴🕊🌹 🇮🇷طلبه انقلابی و سنگرولایت 🌍 🌹🕊🌴🌹🌴🕊🌹
🌹🕊🥀💐🥀🕊🌹 اومد و نشست کنارم با یه ذوق بچه گانه اے گفت : قرار شده یه هفته اے برم مشهد واسه دوره با تعجب پرسیدم تنها ؟ گفت : نه خانومِ گلم مگه می شه بدون شما برم ؟ نه خدااایی ... جااان من ؟! اصلا بدون شماها بہم خوش می گذره ؟ اگه خدا بخواد و آقا بطلبه با هم می ریم ڪلے ذوق کردم هیچ وقت واسه رفتن به مشهد مثل این بار خوشحال نبود از وقتے ڪه عقد ڪرده بودیم تقریبا هر سال توفیق زیارت آقا نصیبمون شده بود چون آغاز زندگے مشترڪمون از مشهد بود و خیلے ساده خاطرات قشنگے اینجا داشتیم آقا هم هر سال می طلبیدمون ماهم میرفتیم پابوسشون آقا مهدے همیشه میگفت : هر چے تو زندگے داریم از برڪت وجود امام رضاست صبحا می رفت بہ محل مأموریتش ظہرا ڪہ بر می گشت اکثراً غذایے ڪہ بهشون می دادن ، نمی خورد و مےآورد خونہ می گفتم : آخه تو خستہ و گرسنہ از صبح سرڪارے غذاتو هم نگه می دارے تا اینجا ! ضعف می ڪنے ڪہ عزیزم می گفت : نمی تونم بدون شما چیزے بخورم دلم می خواد سر سفره دور هم باشیم و البته دست پخت خانوم گلمو بخورم همیشه خونواده دوستے و محبتشو تو عمل نشون می داد . راوی : 🌹🕊🥀💐🥀🕊🌹 🇮🇷طلبه انقلابی و سنگرولایت 🌍 🌹🕊🥀💐🥀🕊🌹
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 🌴 خستگی نداشت. می گفت من حاضرم تو کوه با همه تون مسابقه بذارم، هر کدوم خسته شدین، بعدی ادامه بده… اینقدر بدن آماده ای داشت که تو جبهه گذاشتنش بیسیم چی . 🌹 اصلاً دنبال شناخته شدن و شهرت نبود. به این اصل خیلی اعتقاد داشت که اگه واقعاً کاری رو برای خود خدا بکنی، خودش عزیزت می کنه. آخرش هم همین خصلتش باعث شد تا عکس اینطور معروف بشه. 🌴 هر کار می کرد، برا خدا می کرد؛ اصلاً براش مهم نبود کسی خبردار می شه یا نه! عجیب نسبت به بچه های یتیم هم حساس بود، کمک به یتیمان هیچوقت فراموشش نمی شد… 🌹 یه بار که تو منطقه حسابی از بچه ها کار کشیده بود و به قول معروف عرقشون رو در آورده بود، جمعشون کرد و بهشون گفت: “نکنه فکر کنین که فلانی ما رو آموزش می ده، من خاک پاهای شماهام. من خیلی کوچیکتر از شماهام… اگه تکلیف نبود هرگز این کار رو نمی کردم….” 🌴 ولی دلش رضا نداده بود و با گریه از همه خواست که دراز بکشن. همه تعجب کرده بودن که می خواد چیکار کنه. همه که خوابیدن اومد پایین پای تک تک بچه ها و می کشید به کف بچه ها و خاکش رو می مالید رو و می گفت : 🕊 🌹 🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 🇮🇷طلبه انقلابی و سنگرولایت 🌍 🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹
🌹🌴🕊🥀🕊🌴🌹 خدايا! اگر می دانستم با من، يک دختر در دامان مے‌رود، حاضر بودم هزاران بار تا هزاران در دامان بروند. 🌷 🌷 🌹🌴🕊🥀🕊🌴🌹 🇮🇷طلبه انقلابی و سنگرولایت 🌍 🌹🌴🕊🥀🕊🌴🌹
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊 فرازهایی از وصیتنامه اي جوانها، اي انسانها! به اين قرآن توجه كنيد كه با ما چقدر دارد روشن حرف مي‌زند و به روشني به ما بيان مي‌كند، بياييد تجارت در راه خدا كنيد و از اين تجارت چهار روز دنيا دست بكشيد. چه معامله‌اي بالاتر از اينكه خدا خريدارش باشد. خدا، جان و مال اهل ايمان را به بهاي بهشت خريداري كرده است. آخر چرا به طرف جهنم پيش مي‌رويد. اين قرآني كه چندين سال است كه در غريبي مانده است، او را زنده كنيم و سرمشق زندگيمان قرار دهيم و آن انسانيتي كه خدا براي ما خلق كرده است و ما را به بهترين اندام و قواره خلق كرده را به اثبات برسانيم . فرزندان عزيزم! از قرآن مدد بجوييد و از قرآن سرمشق بگيريد تا به گمراهي کشيده نشويد من که اين آيات را براي شما مي‌خوانم از صميم قلب مي‌خواهم چند شب ديگر به سمت دشمن روانه شوم و اگر برنگشتم ، اميدوارم که شما به قرآن بپيونديد و به اين وصيت هايي که من کردم عمل کنيد . بايد مو به مو حرف رهبر عزيزمان را عمل کنيم و اگر قلب امام از ما ناراضي شد خدا از ما ناراضي است . مادر عزيزم! مادر مهربانم، خوب توجه کن من اين راه را با چشم باز انتخاب کرده‌ام و با چشم باز اين راه را رفته‌ام. اي همسر عزيز و اي همسر مهربانم که زياد در خانه من رنج کشيده‌اي ، انشاءالله که خداوند از تو و من راضي باشد ، من که از تو بسيار راضي هستم. فرزندانم! هر آينه، خدا شما را به اين آيات قرآن آزمايش مي‌کند ، حواستان جمع باشد، خيلي خوب جمع باشد و هميشه آيات قرآن را زمزمه کنيد تا شيطان به شما رسوخ پيدا نکند . خدا خودش مي‌گويد وقتي رزمنده‌اي از خانه‌اش بيرون مي‌رود تکفل آن خانه به عهده خود خداست . من مي‌دانم که خدا يار فرزندانم است . ای مردم نادان، ای مردمی که شهادت برای شما جا نیفتاده است ، در اجتماع پیش رو باید درباره شهیدان کلمه اموات از زبانها و از اندیشه ها ساقط شود و حیات آنان با شکوه تجلی نماید «وبل احیاء عند ربهم یرزقون». فرماندهی برای من لطف نیست، گفتند این یک تکلیف شرعی است، باید قبول بکنید و من براساس«اطیعو الله و اطیعو الرسول و اولی الامر منکم» قبول کردم. مسلما در راه امر به معروف و نهی از منکر از مردم نادان زیان خواهید دید، تحمل کنید و بر عزم راسختان پایدار باشید . پروردگارا ما را هم مديون شهدايمان نميران. مرگ ما را هم کشته شدن در راه خودت قرار بده. پروردگارا همسرم را براي بزرگ کردن فرزندانش در راه خودت ياري فرما و از زخم زبانهايي که زده مي‌شود و آنها را و اين زن انقلابي را خودت محفوظ و منصور بدار. خدايا باز هم می خواهم که مرگ مرا کشته شدن در راه خودت قرار بده. 🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊 🇮🇷طلبه انقلابی و سنگرولایت 🌍 🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊
🕊🌴🌴🌹🥀🌹🌴🕊 می خواهید عاشق شما باشد؟ قــــلم میزنید بــــــــــرای باشد گام بر میدارید بــــــــرای باشد سخن میگویید بــــــــرای باشد و همه‌چی‌ برای باشد 🕊🌴🌴🌹🥀🌹🌴🕊 🇮🇷طلبه انقلابی و سنگرولایت 🌍 🕊🌴🌴🌹🥀🌹🌴🕊
🕊🥀💐🌹💐🥀🕊 می‌گفت بعد از نماز وقتی سرتون رو به سجده می‌گذارید و بدنتون آروم مےشه. اونجا با خودتون خلوت کنید چون بهترین وقت همون موقع‌ست که چیزی حواستون رو پرت نمی‌کنه ، یه مرور داشته باشید روی همه کارهایی که از صبح تا شب کردید و ببینید کارهاتون برای رضای خدا بوده یا نه. خیلی‌ها این توصیه را شنیده بودند ، عمل کرده و نتیجه‌اش را هم دیده بودند.
🌹🕊💐🥀💐🕊🌹 💐 اوایل انقلاب بود بود. در گرگ و میش سحر، برای خرید نان از خانه خارج شد. چشمش به رفتگر محله افتاد که مثل همیشه در حال کار بود؛ دید امروز صورت خود را با پارچه ای پوشانده است. نزدیکتر رفت، او رفتگر همیشگی محله نبود. کنجکاو شد، سلام داد و دید رفتگر امروز، آقا مهدی است. او از دوستان شهید باکری بود. آقا مهدی، شما اینجا چیکار میکنی؟ آقا مهدی علاقه ای به جواب دادن نداشت. او ادامه داد، آقا مهدی شما اینجا چیکار میکنی؟ رفتگر همیشگی چرا نیست؟ شما رو چه به این کارا؟ جارو رو بدین به من، شما آخه چرا؟ خیلی تلاش کرد تا بالاخره زیر زبون آقا مهدی رو کشید. زن رفتگر محله، مریض شده بود؛ بهش نمی دادن می گفتن اگه شما بری، نفر جایگزین نداریم؛ رفته بود پیش شهردار، آقا مهدی بهش مرخصی داده بود و خودش اومده بود جاش. اشک تو چشماش حلقه زد. هر چی اصرار کرد، آقا مهدی جارو رو بهش نداد؛ ازش خواهش کرد که هرچه سریعتر بره تا دیگران متوجه نشن، رفتگر امروز محله، است. 🌺 آقا مهدی، پدر بچه های پرورشگاه شهرم بود. همیشه بهشون سر میزد؛ نزدیکای عید، کلی کادو میخرید میاورد براشون. خیلی دوستش داشتن، وقتی شهید شد، یه شهر یتیم شدن. 🍀 وقتي آقا مهدي ، شهردار اروميه بود، يك شب باران شديدي باريد. به طوري كه سيل جاري شد. ايشان همان شب ترتيب اعزام گروه هاي امداد را به منطقه سيل زده داد و خودش هم با آخرين گروه عازم منطقه شد. پا به پاي ديگران در ميان گل و لاي كوچه ها كه تا زير زانو مي رسيد، به كمك مردم سيل زده شتافت. در اين بين، آقا مهدي متوجه پيرزني شد كه با شيون و فرياد، از مردم كمك مي خواست. تمام اسباب و اثاثية پيرزن در داخل زير زمين خانه آب گرفته بود. آقا مهدي، بي درنگ به داخل زيرزمين رفت و مشغول كمك به او شد. كم كم كارها رو به راه شد. پيرزن به مهدي كه مرتب در حال فعاليت بود نزديك شد و گفت: خدا عوضت بدهد مادر ! خير ببيني . نمي دانم اين فلان فلان شده كجاست تا شما را ببيند و يك كم از و شما را ياد بگيرد خنده اي كرد و گفت : راست مي گويي مادر ! اي كاش ياد مي گرفت . 🌸 یکی از کارمندان شهرداری ارومیه میگفت: تازه ازدواج کرده بودم و با مدرک دیپلم دنبال کار میگشتم. از پله های شهرداری میرفتم بالا که یکی از کارکنان شهرداری را دیدم و ازش پرسیدم آیا اینجا برای من کار هست؟ تازه ازدواج کردم و دیپلم دارم. یه کاغذ از جیبش درآورد و یه امضاء کرد و داد دستم گفت بده فلانی، اتاق فلان. رفتم و کاغذ را دادم دستش و امضاء را که دید گفت چی میخوای؟ گفتم: کار. گفت: فردا بیا سرکار! باورم نمیشد! فردا رفتم مشغول شدم. بعد از چند روز فهمیدم اون آقایی که امضاء داد شهردار بود. چند ماه کارآموز بودم بعد یکی از کارمندان که بازنشسته شده بود من جای اون مشغول شدم. شش ماه بعد جناب شهردار استعفاء کرد و رفت جبهه. بعد از اینکه در جبهه شهید شد یکی از همکاران گفت: توی اون مدتی که کارآموز بودی و منتظر بودیم که یک نفر بازنشسته بشه تا شما را جایگزین کنیم، حقوقت از حقوق جناب شهردار کسر و پرداخت میشد. یعنی از حقوق شهید باکری، این درخواست خود شهید بود آی مسئولین!! مانند ؟؟!!
[در پاسخ به 🌹یا حق🌹] 🌹🌸🌺🕊🌺🌸🌹 فرازی از وصیت نامه اینها را به نیت آن ننوشته ام ڪه ڪسی بخواند و بر من رحمت آورد بلڪه نوشته ام ڪه قلب آتشینم را تسڪین دهم و آتشفشان درونم را آرام ڪنم.هنگامے ڪه شدت درد و رنج طاقت فرسا مے شد و آتشے سوزان از درونم زبانه مے ڪشید و دیگر نمے توانستم آتشفشان وجود را ڪنترل ڪنم، آنگاه قلم به دست مے گرفتم و شراره هاے شکنجه و درد را ذره ذره از وجودم مے ڪندم و بر ڪاغذ سرازیر مے ڪردم ... و آرام آرام به سڪون و آرامش مے رسیدم. آنچه در دل داشتم بر روے ڪاغذ مے نوشتم و در مقابلم مے گذاشتم و در اوج تنهایي خود با قلب خود راز و نیاز مے ڪردم آنچه را داشتم به ڪاغذ مے دادم و انعڪاس وجود خود را از صفحه مقابلم دریافت مے ڪردم و از تنهایے به در مے آمدم... اینها را ننوشته ام ڪه بر ڪسی منت بگذارم، بلڪه ڪاغذ نوشته ها بر من منت گذاشته اند و درد و شکنجه درونم را تقبل ڪرده اند...اینجا قلب مے سوزد اشڪ مے جوشد وجود خاڪستر مے شود و احساس سخن مے گوید. اینجا ڪسے چیزے نمے خواهد انتظارے ندارد ادعایی نمے ڪند ... فریاد ضجه ای است ڪه از سینه اے پردرد به آسمان طنین انداخته و سایه ای ڪمرنگ از آن فریادها بر این صفحات نقش بسته است. چه زیباست راز و نیازهاے درویشے دلسوخته و ناامید در نیمه شب، فریاد خروشان یڪ انقلابے از جان گذشته در دهان اژدهاے مرگ، اعتراض خشونت بار مظلومے زیر شمشیر ستمگر، اشڪ سرد یاس و شڪست بر رخساره زرد دلشڪسته اے در میان برادران به خاڪ و خون غلتیده، فریاد پرشڪوه حق، از حلقوم از جان گذشته اے علیه ستمگران روزگار.چه خوش است دست از جان شستن و دنیا را سه طلاقه ڪردن، از همه قید و بند اسارت حیات آزاد شدن، بدون بیم و امید علیه ستمگران جنگیدن، پرچم حق را در صحنه خطر و مرگ برافراشتن، به همه طاغوتها نه گفتن، با سرور و غرور به استقبال شهادت رفتن جایے ڪه دیگر انسان مصلحتے ندارد تا حقیقت را براے آن فدا ڪند، دیگر از ڪسی واهمه نمے ڪند تا حق را ڪتمان نماید...آنجا، حق و عدل، همچون خورشید مے تابد و همه قدرتها و حتے قداستها فرو مے ریزند و هیچڪس جز خدا - فقط خدا- سلطنت نخواهد داشت.من آن آزادے را دوست دارم و از اینڪه در دوره هاے سخت حیات آن را تجربه ڪرده ام خوشحالم و به آن اخلاص و سبڪی و ایثار و لذت روحي و معراج ڪه در آن تجربه ها به آدمے دست مے دهد حسرت مے خورم . خوش دارم ڪه ڪوله بار هستے خود را ڪه از غم ودرد انباشته است بر دوش بگیرم و عصا زنان به سوی صحراے عدم رهسپار شوم .