eitaa logo
مبلغ یار (بانک محتوای تبلیغی)
344 دنبال‌کننده
118 عکس
43 ویدیو
5 فایل
🌺 جواب سوالات و شبهات خود را از ما بخواهید 🌺 🆔 @baligh1 1⃣ خاطرات شهدا 2⃣ داستان های مذهبی 3⃣ سوالات و شبهات 4⃣ نکات قرآنی آدرس سایت 1baligh.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ "کفشات کو؟" 💢 کم توقع بود. اگر چیزی هم براش نمی خریدیم، حرفی نمی زد. نوروز آن سال که آمده بود، پدرش رفت و یک جفت کفش نو براش خرید. 💠 روز دوم فروردین، قرار شد بریم دید و بازدید. تا خانواده شال و کلاه کردند، علی غیبش زد. 🌀نیم ساعتی معطل شدیم تا آمد. به جای کفش، دمپایی پاش بود. گفتم: مادر! کفشات کو؟ گفت: بچه سرایدار مدرسه مون کفش نداشت و زمستان را با این دمپایی ها سر کرده بود. من رفتم کفش هام رو دادم بهش. اون موقع علی دوازده سال بیشتر نداشت. 🔸"بیا مثل شهیدان بی کران باش" 🔸"به فکر دردهای دیگران باش" #خاطرات_شهدا #شهید_علی_چیت_سازان #ایثار 🔰کانال مبلغ یار 🆔 @myar97
😊خاطره الاغی که اسیر شد....😊 💢عباس رحیمی رزمنده دوران دفاع مقدس می گوید: در یک منطقه کوهستانی مستقر بودیم و برای جابجایی مهمات و غذا به هر یگان الاغی اختصاص داده بودند. از قضا الاغ یگان ما خیلی زحمت می کشید و اصلا اهل تنبلی نبود. 💠یک روز که دشمن منطقه را زیر آتش توپخانه قرار داده بود، الاغ بیچاره از ترس یا موج انفجار چنان هراسان شد که به یکباره به سمت دشمن رفت و اسیر شد! ♨️چند روزی گذشت و هر زمان که با دوربین نگاه می کردیم متوجه الاغ اسیر می شدیم که برای دشمن مهمات و سلاح جابجا می کرد و کلی افسوس می خوردیم. 🌀اما این قضیه زیاد طول نکشید و یک روز صبح در میان حیرت بچه ها، الاغ با وفا، در حالیکه کلی آذوقه دشمن بارش بود نعره زنان وارد یگان شد. 💢 "الاغ زرنگ با کلی سوغاتی از دست دشمن فرار کرده بود." ✍ بازم دم الاغه گرم تا فهمید اشتباه رفته برگشت اما بعضی ها هم هستند که اشتباهی یا عمدی رفتن داخل جبهه دشمن و هنوز هم نفهمیدن که به چه کسی سواری میدهند! #خاطرات_شهدا #توبه #بصیرت_سیاسی 🔰کانال مبلغ یار 🆔 @myar97
✅ "هدیه امام خمینی (ره)" 💠سفره عقدمان با بقیه سفره ها فرق داشت. به جای آینه شمعدان، تفسیر المیزان را دورتادور سفره چیده بودیم. برکتی که این تفسیر به زندگیمان می داد، می ارزید به هزار شگونی که آینه شمعدان می خواست داشته باشد. 💢برای مراسم هم برنج اعلا خریدیم ولی فتح الله نگذاشت بازش کنیم. می گفت: "حالا که این همه آدم ندار و گرسنه داریم، چگونه شب عروسیم چنین غذای گران قیمتی بدهم؟! 🌀برنج ها را بسته‌ بندی کردیم و به خانواده های نیازمند دادیم. وقتی برنج ها را می دادیم، فتح الله می گفت: 🌹"این هدیه امام خمینی است."🌹 ✍ دمشون گرم که از خودشون مایه می گذارند برای نظام اسلامی، نه مثل بعضیا که هر چی می تونن از نظام مایه می زارن تا به نون و نوایی برسن #خاطرات_شهدا #احسان_پنهان #نظام_اسلامی 🔰کانال مبلغ یار 🆔 @myar97
🌹مهریه یک سکه، یک قرآن🌹 💢 مهریه ما یک جلد کلام الله مجید بود و یک سکه طلا. 💠 سکه را که بعد از عقد بخشیدم اما آن یک جلد قرآن را محمد بعد از ازدواج خرید و در صفحه اولش این طور نوشت: "امیدم به این است که این کتاب اساس حرکت مشترکمان باشد و نه چیز دیگر، زیرا که همه چیز فناپذیر است جز این کتاب" 🌀 حالا هر چند وقت یک بار وقتی خستگی بر من غلبه می کند، این نوشته ها را می خوانم و آرام می گیرم. ✍ شهدا از جونشون گذشتند، همسران شهدا از زندگیشون گذشتند، فرزندان شهدا از سایه پدر چشم پوشیدند تا . . . . 🌺"زندگی با گذشت زیبا و لذت بخش می شود."🌺 🔰کانال مبلغ یار 🆔 @myar97
🌹به این میگن خلاقیت🌹 🌀 یک روز در یکی از قرارگاه های صیاد از من پرسید: «فلانی! میزان شرکت رزمنده ها در نماز جماعت به چه صورت است؟» گفتم: «اکثر رزمنده ها در نماز جماعت ظهر و عصر و مغرب و عشاء شرکت می کنند، ولی تعداد شرکت کنندگان در نماز جماعت صبح کم است.» ♨️ایشان گفت: «به همه اعلام کن که فردا قبل از اذان صبح در حسینیه حاضر باشند.» و من این کار را کردم. 💢صبح همه در حسینیه حاضر شدند و صیاد بلند شد و گفت: «برادران! شما به دستور من که یک سرباز کوچک جبهه اسلام هستم، قبل از اذان صبح در حسینیه حاضر شدید، ولی به امر خدا که هر روز صبح با صدای اذان، شما را به نماز جماعت می خواند، توجه نمی کنید!» این کار خیلی حاضران را تحت تاثیر قرار داد. ✍ با خلاقیت، امر به معروف و نهی از منکر کنیم نه با عصبانیت! #خاطرات_شهدا #شهید_علی_صیاد_شیرازی #امر_به_معروف 🔰کانال مبلغ یار 🆔 @myar97
✅🌹"من به امام قول دادم . . ."🌹 🌀 پیش از عملیات بدر، صیاد نظرش را صریحاً گفت که من مخالف اجرای این عملیات هستم. وقتی طرح ابلاغ شد، صیاد گفت: «از این لحظه که دستور صادر شده، من، از دیگرانی که این طرح را دادند، محکم تر خواهم ایستاد و هیچ تخطی ای را هم نخواهم بخشید.» 💢 ایشان حقیقتا آخرین نفری بود که صحنه عملیات بدر را ترک کرد. می گفت می خواهم خدای من و امام من گواه باشند که من فقط نظر کارشناسی ام را دادم، اما در اجرا محکمتر از دیگران بودم. 💠 برادر «رحیم صفوی» خودش شاهد است. لوله تانک های عراقی دیده می شد و گلوله هایش جلوی پاهایمان می خورد. در چنین موقعیتی، بچه های سپاه 2 تا قایق تندرو آورند، به آقا رحیم و صیاد و جمعی که آنجا بودند، گفتند سوار شوید، بروید. الان تانک ها می رسند. شما باید بروید، وگرنه اسیر می شدند. صیاد گفت: 🌺 «من نمی آیم، من جواب امام را چه بدهم؟ من به امام قول دادم تا پای جان در این عملیات بایستم.»🌺 ♨️ فانسقه صیاد را 2،3 نفری گرفتند، جثه اش هم کوچک بود؛ ورزیده بود؛ ولی وزن سنگینی نداشت- بلندش کردند، انداختندش توی قایق تندرو. قایق 20،15 متر توی آب پیش رفت، صیاد خودش را انداخت توی آب و گفت بروید؛ نگران من نباشید. 🌀 2،3 نفر از اطرافیانش هم مجبور شدند از قایق بپرند پایین؛ نمی شد تنهایش بگذارند. خلاصه با مصیبتی برش گرداندند. 🔰کانال مبلغ یار 🆔 @myar97
برای دسترسی سریع تر به مطالب کانال، هشتگ های زیر را جستجو کنید و با جهت بالا و پایین 🔻🔺 به راحتی به مطالب کانال دسترسی داشته باشین 1⃣ 2⃣ 3⃣ 4⃣ 🔰کانال مبلغ یار 🆔 @myar97
🌺"ما می رویم تا تو چادرت را حفظ کنی"🌺 🌀 سال 62 ، بعد از ازدواج راهی آبادان شدم تا در اونجا زندگی خودمو آغاز کنم. شوهرم پاسدار بود و بیشتر وقتشو تو جبهه سپری می کرد. منم به همراه دوستانی که پیدا کرده بودم تو همه کارها وارد می شدیم. از شستن لباس ها تا پرستاری در بیمارستان. گاهی هم به بیمارستان های صحرایی می رفتیم. 💢 یه روز که فکر کنم بعد از عملیات رمضان بود در بیمارستان مشغول بودم. بیمارستان پر از مجروح بود. حال یکی شون خیلی بد بود... رگ هاش پاره پاره شده بود و خونریزی شدیدی داشت. وقتی دکتر این مجروح رو دید به من گفت که بیارمش داخل اتاق عمل. من اون موقع چادر سرم بود، دکتر اشاره کرد که چادرمو در بیارم راحت تر بتونم مجروح رو جا به جا کنم... 💠 مجروح که دائماً از هوش می رفت و نای تکان خوردن و حتی حرف زدن هم نداشت به من نگاه کرد؛ کمی ازش فاصله گرفتم تا چادرمو از سرم در آرم. احساس کردم که چادرم به جایی گیر کرده. فکر کردم چادرم احتمالاً به گوشه تخت گیر کرده باشه. برگشتم تا چادرم رو آزاد کنم که دیدم چادرم در مشت اون مجروحه. به سختی گوشه چادرمو گرفته بود. انگار می خواست چیزی بمن بگه. اول فکر کردم مثلاً ازم می خواد تا تشنگی شو برطرف کنم چون خون زیادی ازش رفته بود یا شاید می خواد وصیت کنه. سرمو نزدیک لباش بردم. به سختی و بریده بریده گفت: 🌹" من دارم میرم تا تو چادرتو در نیاری. ما برای این چادر داریم می ریم."🌹 ♨️ خشکم زده بود. توی چند ثانیه انگار چند سال گذشت. مات و مبهوت بهش نگاه می کردم که دکتر گفت: دیگه لازم نیست کاری کنی. تموم شد. 🌀 نگاهش که کردم هنوز چادرم در مشتش بود که شهید شد. از اون به بعد در بدترین و سخت ترین شرایطم چادرمو کنار نگذاشتم. ✍ "آفرین بر پرستارانی که هم به نیروهای انقلاب کمک می کنند و هم به آرمان ها و ارزش های انقلاب." 🌹 🔰کانال مبلغ یار 🆔 @myar97
✅ "ولایت پذیری مسیح کردستان" 🌀 تا آن وقت فرصت نکرده بود طرح عملیات را با بیت امام در میان بگذارد یا اجازه اش را بگیرد ولی حالا که امام مخالفت کرده بود، فهماندنش به افرادی که با جان و دل روی طرح سرقت از بانک صادرات بازار تهران کار کرده بودند تا به قول خودشان ضربه اقتصادی محکمی به رژیم بزنند، کار سختی بود. 💢 تا آن وقت تجربه عملیات نظامی چندانی نداشتند و افراد گروه یک دست نبودند. بعضی هایشان مرام میرزا (=شهید بروجردی) را در کسب اجازه ی عملیات از مراجع تقلید را قبول نداشتند. 💠 حالا هم جوانک نارنجک ها را برداشته بود و داشت می رفت سمت بانک و به حرف های میرزا هم گوش نمی داد. می گفت: "من تا این بانک رو منفجر نکنم، از اینجا نمی رم. بچه‌ها همه برای زدن بانک آماده اند. تو هم اگه ترسیده ای، بکش کنار. می دونی با اون همه پول چقدر اسلحه میشه خرید؟" ♨️ میرزا توی چشم های جوانک خیره شد. دست های سنگینش را بلند کرد و خواباند توی گوشش. دست های جوانک بی اختیار جمع شدند توی صورتش. 🌀 میرزا نارنجک هایی را که حالا توی پیاده روی بازار ریخته بود، به سرعت جمع کرد. بعد گفت: 🌹" تا آقای خمینی عملیات رو تایید نکنه، عملیات بی عملیات! ..."🌹 📚 غریب غرب (خاطرات شهید محمد بروجردی) ✍ آفرین به مردانی که در پاسخ به خواسته های رهبر، لبیک می گفتند، نه این که بر انجام خواسته های اشتباه خود اصرار ورزند. #خاطرات_شهدا #ولایت_پذیری #شهید_محمد_بروجردی 🔰کانال مبلغ یار 🆔 @myar97
✅ "به دنبال خدا در همه جای دنیا" 💠 حسن رفته بود کانادا و توی دانشگاهِ تورنتو درس می‌خواند. اونجا تهیه‌ی گوشتی که ذبح شرعی شده باشه، خیلی سخت بود و برای تهیه‌ی غذا محدودیت داشتند. 💢 یک روز گفت: یه افغانیِ شیعه پیدا کردم که در یکی از روستاهای اطراف تورنتو قصابی باز کرده، من هم هر ده پانزده روز یکبار از دانشجوهای مسلمان پول جمع می‌کنم و میرم اون روستا و از ایشان برای بچه‌ها گوشتی میخرم که ذبح شرعی شده... 📚 کتاب شهاب (سردار شهید حسن آقاسی زاده) ✍ هنر آن نیست که فقط بین خوب ها گناه نکنیم، هنر آن است که در محیط های گناه آلود خود را از گناه حفظ کنیم. #خاطرات_شهدا #شهید_حسن_آقاسی_زاده #بندگی_خدا 🔰کانال مبلغ یار 🆔 @myar97
برای دسترسی سریع تر به مطالب کانال، هشتگ های زیر را جستجو کنید و با جهت بالا و پایین 🔻🔺 به راحتی به مطالب کانال دسترسی داشته باشین 1⃣ 2⃣ 3⃣ 4⃣ 🔰کانال مبلغ یار 🆔 @myar97