#ناگاه
🏮🎶 به نظر خودم که قلبم بدون تو، یه ماهیچه ی الکی بیش فعاله...
@naeemehkazemi
#بریده_کتاب
🏮🎶دشوارترین و دردبخش ترین سفرها را، اینک، آغاز میکنیم...
/سه دیدار
نادر ابراهیمی/
@naeemehkazemi
#بریده_کتاب
🏮🎶 - یادبگیر که خدا را دائما، مثل یک سایبان بزرگ، بالای سرت احساس کنی، مثل قلب در سینه ات، مثل تفنگ در دست هایت، مثل قدرت در روحت. میفهمی؟
- چرا نفهمم عمه جان؟ چرا نفهمم؟ اگر آن وقت ها فهمیدنش سخت بود، دیگر نیست. «و آن وقتها که همهچیز سخت بود، تو مثل پدر پهلویم مینشستی، آنطور که بتوانم سرم را روی زانویت بگذارم و گریه کنم.»
- گریه مال آن روزها بود که کوچک بودی. حالا دیگر کنار خدا بنشین، دستهایت را دور گردن خدا حلقه کن و بخند... تا میتوانی بخند...
/سه دیدار
نادر ابراهیمی/
@naeemehkazemi
هدایت شده از تابلو🖌
یادداشتهای یک نویسنده دونپایه
هو
آدمیزاد همیشه یک قاشق ته و توی خرت و پرتهاش دارد برای تونل کندن و بیرون زدن.
همین
@tablo11
#چالش_من_چطور_مینویسم
🏮🎶 با ما منشین اگرنه بدنام شوی
امشب وقتی پست خانم اختری عزیز را دیدم، در حال خط خطی کردن کاغذ برای تمرینهای تایپوگرافی بودم. طراحی کردن حروف مختلف. قبلترها بیشتر از اینکارها میکردم. راستش من توی عمرم بیشتر از آنکه بنویسم طراحی کرده ام. ولی از وقتی وارد دنیای نوشتن شده ام، شباهتهای زیادی بین نویسندگی و طراحی پیدا کرده ام. نویسنده هم یک طراح است. فقط چینش کلمات را طراحی میکند. تمام قواعدی که توی طراحی اصالت دارد و لازم است، اینجا هم به کارمان می آید.
- از اینجای متن به بعد، هرجا کلمه طراحی دیدید میشود با نویسندگی جایگزینش کنید. معنی اش همان می ماند که باید باشد-
طراحی همیشه از یک کانسپت شروع میشود. همانقدر که نوشتن از یک پیرنگ. طراحی حاصل ساعتها و روزها کشتی گرفتن و ور رفتن با عناصر مرتبط به موضوع است که در زیر سایه کانسپت جمع میکنی شان. بسطشان میدهی. بزرگشان میکنی. شاخ و برگشان میدهی. بعد میافتی به جانشان برای هرس. یکی را کم میکنی آن یکی را زیاد. این را میبری بالا. آن یکی را پرتاب میکنی پایین.
اصلا هیچ طرحی بدون عرق ریختن و بارها اتود زدن پخته نمیشود. شاید باورتان نشود، اما برای طراحی خوب کلی تحقیق لازم است. باید کلی طرح خوب دید. این را در مورد نویسندگی هم میگویند: هیچ کسی بدون دیدن/خواندن آثار خوب طراحان/نویسندگان بزرگ، طراح/نویسنده نمیشود. طراحی خوب تحلیل کردن نیاز دارد. باید نشست طرح دیگران را موشکافانه بررسی کرد، مهندسی معکوسی کرد، تا توانست شبیه آن تکنیکها را توی کار اجرا کرد. اینقدر باید عناصر مختلف را کنار هم چید، خط زد و از نو کشید تا در نهایت به یک ترکیب درست رسید. یک طرح باید متعادل باشد. باید متوازن باشد. غافلگیری داشته باشد. چشم را به دنبال خودش بکشاند. طراحی باید ریتم داشته باشد. فضای حرکت و فضای سکون داشته باشد. همه اجزایش هماهنگ باشند. نمیشود هر گوشه طرح ساز خودش را بزند.
همه اینها فقط با یکچیز در می آید، شماها که نویسنده اید، بهتر میدانید: تمرین.
یکبار کم است: تمرین و تمرین و تمرین.
توی طرح، توی نوشته، باید غرق شد. اصلا اگر غرق نشوی، دست به دستت نمیدهند. دستت میاندازند. همراهی ات نمیکنند. آخرش هم یکچیزی از آب درمی آیند که هم خودش بهت میخندد، هم دیگران را میخنداند.
باز هم از شباهتهای نویسندگی و طراحی بگویم؟
نویسندگی خیلی شبیه طراحی است!
نویسنده و طراح هم شبیهند، چون هردویشان از همان اول، پیه این را به تنشان میمالند که کارشان بارها راهی سطل آشغال بشود. زیر دست استاد، کن فیکون بشود. آش و لاش بیرون بیاید تا از اول وصله پینه بخورد.
راستش را بخواهید، نویسنده و طراح به یک اندازه هم دیوانه اند! چون بین همه این کش و قوس ها، رفت و برگشتها و خراب و آباد کردنها، یک شور و اشتیاق انتهاناپذیر، یک جنون رام نشدنی توی سرشان هست، یک صبوری مزمن پیدا میکنند که گاهی به خودآزاری شبیه میشود، برای اینکه کارشان را به سرانجام برسانند. انتهایش را شسته و رفته و باب طبع شده ببینند. به قد و قامت رعنایش چشم بدوزند و کیفش را کنند.
نویسندگی خیلی شبیه طراحی است!
از وقتی این شباهت را کشف کرده ام، دیگر نمینویسم! طراحی میکنم. سرنخ را میگیرم، کلیدواژه ها را یاددداشت میکنم، سرم را میبرم زیر آب و غرق میشوم. گاهی می آیم بالا. همه چیز را از بالا نگاه میکنم که ببینم کجا رسیده ام. دوباره برمیگردم توی آب و بی سر و صدا غرق میشوم. درست مثل طراحی کردن. طراحی را خوب بلدم. چون توی عمرم بیشتر از آنکه نوشته باشم،طراحی کرده ام.
▫️▫️▫️▫️▫️
- به دعوت خانم اختری عزیز نوشتم🌷-
@negahe_to
@naeemehkazemi
#ناگاه
🏮🎶 آدم گاهی می ماند،
از اینکه «چطور» چیزی شده که فکرش را هم نمیکرده بشود.
راستش دیگر خیلی به «چطور»ش فکر نمیکنم.
پایم را از توی کفش خدا کشیده ام بیرون.
دیگر «خدابازی» از خودم درنمی آورم.
فکر نمی کنم که راه همه چیز را خوب بلدم یا خودم میفهمم!
فقط میدانم که اگر خدا تصمیم بگیرد که از تو چیز دیگری بسازد،
یا بخواهد گوشه ای از خودت را بهت نشان بدهد که تا به حال ندیده بودی اش،
راهش را خوب بلد است.
کار را باید به کاردان سپرد.
@naeemehkazemi
هدایت شده از دختر دریا
آدمها وقتی غمگینن به هر شکلی شده سعی میکنن غمشون رو سبک کنن؛ حتی اگه اون تلاش فقط کم کردن سیاهی باشه.
نمونهٔ دردناک ولی قشنگش هم همین گفت و گوییه که خوندم:
_دوستم داری؟
_نه!
_چقدر نه؟!
#غم
@dokhtar_e_daryaa
هدایت شده از مَفشو
بسم الله
همین که بنشینی کنارش می گوید: "ای قرآن نِدیمو منه، اگر ای نبود من دق می کردم. بیا ببین جزء چندمم.."
مامان بزرگ از یک روزی به بعد، تصمیم گرفت لحظه های تنهایی اش را با قرآن باشد.
آیه های قرآن او انگار از لباس رسمی و غریبه شان درآمده اند. به قول خودش، ندیم شده اند برایش. کلمات وحی، زیر دست های او، جان می گیرند. نعم الرفیق می شوند. مامان بزرگ، آیه ها را به خودش نزدیک کرده. نشانده بغل دستش. کنار استکان چایی اش.
آیه ها، رفیق های حرف گوش کنی هم هستند. امروز که رفتم خانه اش گفت: قرآن رو قسم دادم همین الان یک نفر از این در بیاد تو..
آیه ها، برایش مهمان آورده بودند.
نشستم کنار تختش. نگاه کردم به صفحه ی زیر دست های چروکیده اش. چشمم افتاد به این آیه:
عَسَىٰ رَبُّنَا أَن يُبْدِلَنَا خَيْرًا مِّنْهَا إِنَّا إِلَىٰ رَبِّنَا رَاغِبُونَ..
کلمه های خدا، بهترین ندیمی بودند که می توانستند جای خالی آقابزرگ را برایش پر کنند.
🏮🎶
- آقا چطوره که قهوه ای کردنای شما، اسمش انتقاده، انتقادای ما اسمش قهوه ای کردنه؟؟!😐
/مخاطب این جمله عضو کانال نیست، کسی نگران نشه😂/
@naeemehkazemi
🏮🎶
آه ای عشق خواستنی
کجا میبری ام اینگونه؟
بسوزانی،
یا بسازی ام
به دل باختنی...
@naeemehkazemi
#ناگاه
🏮🎶 کمر عکس از سنگینی می شکند!
لئو تولستوی و آنتوان چخوف، غولهای نویسندگی روسیه وجهان در یک قاب!
-امروز سالروز تولد تولستوی بود-
@naeemehkazemi
سیدی.mp3
2M
#ناگاه
🏮🎶
سیِّدِی! غَیْبَتُکَ نَفَتْ رُقَادِی،
وَضَیَّقَتْ عَلَیَّ مِهَادِی،
وَابْتَزَّتْ مِنِّی رَاحَةَ فُؤَادِی...
قطعا که نه به این شدت!
نه اینقدر فهم و درک دارم، نه بنیه اش را
ولی در خانه مور شبنمی طوفان است عزیزدلم ...
سرور شدنت، تاج سر شدنت، برما مبارک است❤️
/گشته ام در جهان و آخر کار
دلبری برگزیده ام که مپرس/
@naeemehkazemi
🏮🎶 زندگی چیز عجیبیست!
مطمئنم هرشخصی این جمله را صدها بار توی زندگی با خودش تکرار کرده.
ولی بعد از گذشتن سالهای زیاد، بعد از سر گذراندن اتفاقات مختلف، یکجایی، یک روزی، آدم با خودش میگوید «دیگه نمیتووونه غافلگیرم کنه!» زندگی را میگویم.
اما نمیدانم چطور است که همیشه یک آس رونکرده دارد!
زندگی چیز عجیبیست!
/پی نوشت: مثلا اینطور که باخودت میگی خب دیگه بدتر از این که نمیشههه، بعد دو روز بعدش: ایوللل بدتر شد :)) /
@naeemehkazemi
shams-molana.mp3
7.7M
#آهنگ
🏮🎶 کیستی تو؟!
دیدار شمس و مولانا را با صدای همایون شجریان و محمدمعتمدی گوش کنید و لذت ببرید.
/ کیستی تو؟!
قطره ای از باده های آسمان،
این جهان زندان و ما زندانیان،
حفره کن زندان وخود را وا رهان
کیستی تو؟!
آدمی مخفیست در زیر زبان
این زبان پرده ست بر درگاه جان
کیستی تو؟
در عشق سلیمانی من همدم مرغانم
هم عشق پری دارم، هم مرد پری خوانم
هرکس که پری خوتر، در شیشه کنم زوتر
برخوانم و افسونش، ارابه بجنبانم
هم ناطق و خاموشم، هم لوح خموشانم
هم خونم و هم شیرم، هم طفلم و هم پیرم
کیستم من؟!
چیستم من؟!
تا نکردی پاکدل چون جبرئیل،
گرچه گنجی درنگنجی در جهان
رخت بربند و برس در کاروان،
آدمی چون کشتی است و بادبان
تا کی آرد باد را آن بادران/
@naeemehkazemi
• رَف •
#آهنگ 🏮🎶 کیستی تو؟! دیدار شمس و مولانا را با صدای همایون شجریان و محمدمعتمدی گوش کنید و لذت ببرید.
💬 خاک را هایی و هویی کِی بُدی؟
گر نبودی جذبه های هوی تو...
@naeemehkazemi
#ناگاه
🏮🎶 یه دعا میکنم، بلند بگو آمییین
الهی قدِ حتی یک دقیقه از زندگیت رو صرف کسی یا چیزی که ارزش عمرت رو نداره نکنی...
@naeemehkazemi
#کافکست
🏮🎶 ما در خانه یک ردیف مجله داریم. مجله همشهری داستان. از همان شماره اولش که در آذر ماه ۱۳۸۷ چاپ شد تا شماره ۱۰۷ دانه دانه خریدیم تا شد همین ردیف دلفریب که میبینید.
دسترسی به همه شماره های این مجله، برای دوستان داستان خوان و کتابخوانم معمولا به سادگی میسر نیست. برای همین تصمیم دارم اگر وقت و بخت یار یاشد، زکات و خمسشان را پرداخت کنم! به این صورت که از این سری مجلات داستانی، روایتی، تجربه ای، بریده کتابی، انتخاب کنم. آن را صوتی کنم و بگذارم همینجا.
▫️هنوز برای این بخش هشتگی انتخاب نکرده ام.
اگر هشتگ پیشنهادی دلچسبی به ذهنتان رسید، روانه اش کنید بیاید اینجا پیش من:
@nsk1223
@naeemehkazemi
#کافکست
🏮🎶 اولین تلاش صوتی ام، را از شماره اول همشهری داستان برداشته ام. چاپ آذرماه ۱۳۸۷.
این سری از مجلات همشهری داستان که هفت شماره هم بیشتر چاپ نشد، به سردبیری آقای مهدی قزلی بود. بعد از هفت شماره با یک وقفه چند ماهه، از تیرماه ۱۳۸۹ به سردبیری خانم نفیسه مرشد زاده و به عنوان ضمیمه خردنامه همشهری چاپش از سرگرفته شد که قطع و فرمت و صفحه آرایی مجله هم تغییر کرد.
▫️القصه،
این شما و اولین قطعه انتخابی ام از اولین شماره همشهری داستان...
@naeemehkazemi
جمعه ها از عشق میمیرند.mp3
19.71M
#کافکست || اپیزود ۱ ||
📻 چیستا یثربی تجربیات خودش را از همکاری با حاتمی کیا در تولید فیلم دعوت، در قالب یک رمان نوشته است. این رمان که باعث اختلافاتی هم بین او و تهیه کننده شده، پر است از اسامی و اتفاقات واقعی. متن حاضر فصل اول این رمان است.
🎙 این شما و این فصل اول از رمان «جمعه ها از عشق میمیرند»
/مجله همشهری داستان، شماره ۱، آذرماه ۱۳۸۷/
@naeemehkazemi
#کافکست
🏮🎶 اپیزود دوم از سری داستانهای صوتی «داستان دوستان» را از شماره دوم همشهری داستان برداشته ام. چاپ اسفند ماه ۱۳۸۷.
💬 پی نوشت: هنوز روی اسم و هشتگ مطمئن نیستم. دارم دنبال گزینه دلچسب تر میگردم.
@naeemehkazemi
برکه قشنگم.mp3
15.25M
#کافکست || اپیزود ۲ ||
📻 در این قسمت پای داستانی از «فتح الله بی نیاز» مینشینیم. احساس گرایی کنترل شده راوی که از زمان بحران فاصله گرفته، ضربه آخر داستان و روایت یک خشونت به لطیف ترین شکل ممکن، امتیازهای اصلی این داستان هستند.
🎙 این شما و این داستان کوتاه «برکه قشنگم»
/مجله همشهری داستان، شماره ۲، اسفندماه ۱۳۸۷/
@naeemehkazemi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فلسطین
🏮🎶 بهتر نبود گفتگو کنید تا اینهمه کشته ندهید؟!!!
غسان کنفانی را پیشترها هم میشناختم. اما شماره جدید مجله «محفل» و معرفی اش در بخش چهره، بهانه داد دستم که در موردش کمی بیشتر سرچ کنم. از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان، الان یک نیمچه کراش هم رویش دارم.
این مصاحبه از غسان کنفانی را ببینید.
شرافت و عزتمندی در تکتک کلماتش موج میزند. یک جمله اش را باید قاب طلا گرفت. همان که وقتی مصاحبه کننده میپرسد چرا با رهبران اسراییلی مذاکره نمیکنید، میگوید: «این یک جور گفت و گو میان شمشیر وگردن است، منظورتان همین است؟!»
/ قسمتی از مصاحبه ریچارد کارلتن با غسان کنفانی در بیروت سال ۱۹۷۰ دو سال قبل از ترورش توسط موساد را ببینید./
@naeemehkazemi
#فلسطین
#جنایت_المعمدانی
🏮🎶 بدون عنوان
تا خودِ صبح از درد، یک لحظه چشم رویهمنگذاشته ام.
از درد المعمدانی.
خانه ساکت است. خیابان ساکت است و هرچه گوشهایم را تیز میکنم جز صدای مبهمی از حرکت ماشینها در دوردست صدایی نمیشنوم. بچه هایم توی تختشان آرام، سیر و سیرآب، خوابیده اند. اینجا ایران است. من یک ایرانی ام که در آرامش و امنیت کشورم میتوانم چشم روی هم بگذارم و آرام بخوابم. اما نمیتوانم.
فلسطین دارد درد میکشد.
فکرها و تصویرها رهایم نمیکنند. نمیدانم بمب دقیقا کی افتاد روی بیمارستان؟
احتمالا حول و هوش همان وقتی بود که من اینجا، توی قنادی ها دنبال میکادو میگشتم. نه که نداشته باشند. چیزی که میخواستم نبودند. همه شان یا مزه ویفر پرتقالی میدادند یا ویفر موزی. اما الان که جعبه میکادوهای دورنگ را روی میز نگاه میکنم، مزه زهرمار میدهد. از خودم بدم می آید که اینجا همه چیز دارم و یک امت جای دیگری به اسم غزه، به اسم فلسطین، هیچ چیز ندارد.
و همین فرق بین ما، بین ما و دینداری هایمان، خواب را از چشمم گرفته.
همه شان میگویند «حسبنا الله و نعم الوکیل». همه شان. این آیه از دهانشان نمیافتد. لذت میبرم از این حجم ایمان. ایستادگی عزتمندانه فلسطین قلب انسان را گرم میکند. فلسطین درد دارد، اما دیگر میخواهد که با عزت بماند.
ولی درمان این درد فقط و فقط نیاز به یک راه حل جمعی دارد.
احمقانه است اگر تصور کنیم که جراحی این غده سرطانی با من بمیرم و تو بمیری و زیرسیبیلی رد کردن جنایتهای رژیم کودک کش توسط حکام بی شرافت عرب و مسلمان، ممکن باشد. شبکه های اجتماعی گردانندگان صهیونیست دارند و عکسهای فجایع و اخبار در سانسور خبری گم میشود.
اما در دنیای امروز، هر گوشی موبایل خودش یک ابزار رسانه است.
من که کل شب به همین فکر کردم.
بیا به این فکر کنیم:
من و تو،الان، و همینجا، به جز دعا، چه کار میتوانیم بکنیم؟!
به نظرم دیگر وقت آن شده هرکسی برای این سوال به طور جدی دنبال پاسخ باشد. و بعد از رسیدن به جواب قطعا دنبال عمل به آن باشد.
دیر نیست زمانی که بابت کم کاری و فشل بودن خودمان را سرزنش کنیم و زیر بار عذاب وجدان شانه خم کنیم. دور هم نیست. جواب این سوال قدم مهمی است.
▫️اگر شما برای این پرسش به جوابی رسیدید، من را هم در جریان بگذارید.
@naeemehkazemi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فلسطین
🏮🎶 تو ما را ببخش محمد جان،
در اشکها و لرزهای تو ما هم مقصریم.
ما اینقدر خوب نبودیم، و اینقدر خوب نشدیم که پدرمان بالای سرمان بیاید. راستش را بخواهی خودمان فکر میکنیم خوبیم. ولی اگر خوب بودیم داستان نبودنش تمام میشد، نمیشد؟ وقتی او نیست یعنی هنوز در ما چیزی کم است.
چیزی که به سر تو می آید نتیجه نبودن ماست در کنار او. نتیجه کاهلی تک تک ما در انجام مسئولیت هایمان، چه اجتماعی و چه فردی اش. نتیجه بندگی نکردن هایمان است، غرق دنیا شدنهایمان،
فراموش کردن پدرمان...
تقصیر ماهم هست محمد جان،
تو بی تقصیرترینی، بی گناهترین.
اما یک قول سخت میخواهم بدهم. اینکه هرچه در توان داشته باشم، انجام بدهم تا نگذارم اشکهایت دوباره در روزمرگی زندگیمان فراموش بشوند.
ما عادت داریم. چند روز گریه میکنیم. بعد دوباره میرویم سر زندگی مان و تو را در تنهایی و بی کسی ات فراموش می کنیم. اما اینبار نباید این اتفاق بیفتد.
تو زنده می مانی، کشورت زنده می ماند، غزه زنده می ماند، تا آن روز رویایی که اینقدر بزرگ شده باشیم که کنار پدرمان بایستیم و از غیبت غفلت بیرون بیاییم. تا آن روز تو و اشکهایت را در دلمان زنده نگه میداریم، به نامت قسم، محمد...
@naeemehkazemi