eitaa logo
تابلو🖌 یادداشت‌های یک نویسنده دون‌پایه
289 دنبال‌کننده
253 عکس
18 ویدیو
2 فایل
🟢خودم را جا کرده‌ام میان نویسنده‌های مدرسه "مبنا" 🟢برای ارتباط با من: @Shirin_Hezarjaribi
مشاهده در ایتا
دانلود
10.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رونمایی از جلسه هفتگی «یکشنبه‌های ادبیات و زندگی» با هدایت از ۷ خردادماه ۱۴۰۲ در خانه شعر و ادبیات افتتاحیه این جلسه هفتگی ساعت ۱۴ و با حضور علاقه‌مندان برگزار می‌شود. حضور در این جلسات آزاد است. دیگر یکشنبه‌ها قراری نگذارید، قرار ما؛ خانه شعر و ادبیات … @khanehadabiat 📄‏
نشست ادبی با محوریت رمان تشریف به همت اداره کتابخانه عمومی شهرستان بابل و موسسه فرهنگی هنری افرا و با حضور نویسنده کتاب جناب آقای علی اصغر عزتی پاک برگزار می شود. زمان: صبح پنجشنبه ۲۵خرداد ساعت ۱۰تا ۱۲ مکان:خیابان شریعتی ، کوچه معلم یک ، اداره کتابخانه های عمومی شهرستان بابل .
هو آدمی‌زاد همیشه یک قاشق ته و توی خرت و پرت‌هاش دارد برای تونل کندن و بیرون زدن. همین @tablo11
هو استعداد پایش را نگذاشته بیخ خر من. جمله قبل باید با قید متاسفانه شروع می‌شد. این شکلی نیست که من مدادم را بگذارم روی کاغذ و مخاطبم شره‌‌واژه بخواند. می‌نویسم و خط می‌زنم، می‌نویسم، خط می‌زنم. می‌نویسم و دست می‌برم لای موهام و سرم را می‌گذارم روی میز چون رسیده‌ام به دیوار بلند سیمانی ته کوچه . بلند می‌شوم چای می‌ریزم، قدم می‌زنم، با خودم حرف می‌زنم و حتی خدا را قسم می‌دهم که کمی از خلاقیت نویسنده‌ها را به من هم بدهد. هفته پیش یک داستان را بیست بار بازنویسی کردم، نتیجه نهایی ۲۵ درصد کوچکتر از نوشته اولیه بود، تعداد زیادی کلمه را جایگزین کرده بودم و شروع و پایان را بارها تغییر دادم. همین حالا با اینکه دوستش دارم، ازش راضی نیستم و فکر نمی‌کنم ساختمانش آن‌قدر مستحکم باشد که با فوت ویران نشود. حتما باز هم بازنویسی می‌کنم. اینکه متاسف نیستم یا نمی‌خواهم متاسف باشم، فقط یک دلیل دارد. من خودم را ورانداز می‌کنم که با همین دویدن‌ها زنده‌ام با همین عرق ریختن برای تراوش یک لغت درخور. 
15.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سرودخوان خطه نام و ننگ نادر ابراهیمی و جست‌وجوی ایران نادر ابراهیمی در ادبیات معاصر ایران وضعی خاص دارد. نویسنده‌ای زبر دست در قصه‌نویسی که از دوره‌ای به بعد اغلب مغضوب روشنفکران و دوستان دوره جوانی بوده و گاه از سوی برخی انقلابی‌ها نیز برخوردهای سخت دیده است. آنچه ابراهیمی را بدل به چهره‌ای منحصر به فرد می‌سازد دیداری است که بی ملاحظه با واقعیت تازه و نابهنگام انقلاب اسلامی ایران دارد. این واقعیت ساده و عادی، چنانکه برخی انقلابی‌های قصه‌نویسی گمان می‌کنند نیست. عجیب و ساختگی و دروغین چنانکه برخی روشنفکران نیز خطاب‌اش می‌کنند، نیست. فهمیدن و دریافتن آن ایرانی که با انقلاب و دفاع مقدس اتفاق افتاد، کاری دور از دسترس است و به سادگی محقق نمی‌شود. نادر ابراهیمی در آستانه حس و درک چنین ایرانی ایستاده است. 💡هر فیلم آغاز یک گفت‌وگوست @simafekr_com
هو نوسوادم کتاب تازه‌اش را بلند بلند می‌خواند. نه من شمرده‌ام و نه خودش که این چندمین کتاب ۰۲ است. اما تن صداش که بالا و پایین می‌شود و حروف را که کشیده و کوتاه ادا می‌کند، آهنگی می‌نوازد از جنس کیفیدن(کیف کردن). وسط‌های خواندن صدایم می‌زند، مامان اشتبا نوشته. هفت هشت متری فاصله داریم و یک دیوار هم هست بینمان. داد می‌زنم که: چیو و او چیزی می‌گوید که نمی‌فهمم. داد می‌کشد که آقا رو نوشته: آ آ آقا. من اینطور می‌شنوم. من هم در تقابل داد می‌زنم که لابد گوینده لکنت گرفته یا ترسیده. کتاب را برمی‌دارد و می‌آید نزدیکتر و دوباره سعی می‌کند آهای تکرارشونده را بخواند. ،می‌خندد و قسم می‌خورد که کتاب اشتباه نوشته. نگاه می‌کنم به جمله کتاب و نمی‌توانم ذوقم را پنهان کنم. می‌پرسم: برای چی اشتباهه؟ انگشتش را می‌گذارد زیر جمله و می‌گوید: اینجا که کسی حرف نمی‌زنه که بترسه یا تعجب کنه. منظورش این است: راوی سوم شخص اجازه ندارد لکنت بگیرد. من فقط انتظار داشتم بعد کلاس اول دخترم کتاب بخواند نه اینکه خطای زاویه‌دید کتابها را بیرون بکشد.
هو تب‌داری دخترم، حسنش این بود که نشستم روبروی تلویزیون و داشتم از متن هنرجوها ایرادهای بنی‌اسرائیلی می‌گرفتم که کوثر در چرخاندن کانالها رسید به "عه مامان آقای آراسته" . خدا به هنرجو رحم کرد.
هو که دنیا را بهتر بشناسیم و چراغ‌قوه بیندازیم روی تاریکی‌های ذهنمان. mabnaschool.ir @mabnaschool
دلم می‌خواست، همه دور کیک بنشینیم، من روبروی ساعت باشم. وقتی عقربه‌ها رسیدند به لحظه تولد، کف بزنیم و من سارا از میان دست‌های پدر و خواهرها بکشم بیرون و بچرخانمش و بچسبانمش به سینه‌ام و پر ببوسمش و پشت هم خدارا شکر کنم به خاطر شیرینی یک سالی که گذشت. اما پیشانی داغ و لپ‌های آب رفته و لب‌های سفید، می‌گفتند: خیلی چیزها دست تو نیست. چشمم افتاد به ساعت، گفتم: همین الان به دنیا اومد. اختیار چشمم دست خدا بود به خسته نباشی چند روز مریض‌داری. متولد ۰۱/۰۴/۰۱