فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
༺◍⃟📚჻❥༅اخجون #بازی ჻ᭂ❁
3 سال به بالا
یه بازی خیلی عالی برای درک جهت گیری فضایی😍
صفحه زیری از کارتن تشکیل شده و پیکان ها روی درب بطری های غیرقابل استفاده کشیده شدن🤩
کودک باید طبق الگو جهت پیکان ها رو تغییر بده😉
نظرتون چیه ؟
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
-1364582654_-554951345.mp3
10.67M
ا﷽
#اربعین_امامحسینعلیهالسلام🐎
༺◍⃟🏴჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
🚩 این حسین کیست
که عالم همه دیوانه اوست 🩸
#قصه
#محرم
#داستان
#داستان_شب
#گروهسنی_۹_۱۲
#قصههای_محرم
#گوینده:معینالدینی
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
#قصه_شب
🌸 ملکه گلها 🌸
روزی روزگاری، دختری مهربانی در کنار باغ زیبا و پرگل زندگی می کرد، که به ملکه گلها شهرت یافته بود. چند سالی بود که او هر صبح به گلها سر میزد، آنها را نوازش میکرد و سپس به آبیاری آنها مشغول میشد. مدتی بعد، به بیماری سختی مبتلا شد و نتوانست به باغ برود. دلش برای گلها تنگ شده بود و هر روز از غم دوری گلها گریه می کرد. گلها هم خیلی دلشان برای ملکه گلها تنگ شده بود، دیگر کسی نبود آنها را نوازش کند یا برایشان آواز بخواند.
روزی از همان روزها، کبوتر سفیدی کنار پنجره اتاق ملکه گلها نشست. وقتی چشمش به ملکه افتاد فهمید، دختر مهربانی که کبوترها از او حرف میزنند، همین ملکه است، پس به سرعت به باغ رفت و به گلها خبر داد که ملکه سخت بیمار شده است. گلها که از شنیدن این خبر بسیار غمگین شده بودند، به دنبال چارهای میگشتند. یکی از آنها گفت : «کاش میتوانستیم به دیدن او برویم ولی میدانم که این امکان ندارد! »
کبوتر گفت : «این که کاری ندارد، من میتوانم هر روز یکی از شما را با نوکم بچینم و پیش او ببرم. » گلها با شنیدن این پیشنهاد کبوتر خوشحال شدند و از همان روز به بعد ، کبوتر ، هر روز یکی از آنها را به نوک می گرفت و برای ملکه می برد و او با دیدن و بوییدن گلها، حالش بهتر میشد.
یک شب، که ملکه در خواب بود، ناگهان با شنیدن صدای گریهای از خواب بیدار شد. دستش را به دیوار گرفت و آرام و آهسته به سمت باغ رفت، وقتی داخل باغ شد فهمید که صدای گریه مربوط به کیست، این صدای گریه غنچههای کوچولوی باغ بود. آنها نتوانسته بودند پیش ملکه بروند، چون اگر از ساقه جدا میشدند نمی توانستند بشکفند، در ضمن با رفتن گلها، آنها احساس تنهایی میکردند. ملکه مدتی آنها را نوازش کرد و گریه آنها را آرام کرد و سپس به آنها قول داد که هر چه زودتر گلها را به باغ برگرداند.
صبح فردا ، گلها را به دست گرفت و خیلی آهسته و آرام قدم برداشت و به طرف باغ رفت، وقتی که وارد باغ شد، نسیم خنک صبحگاهی صورتش را نوازش داد و حال بهتر پیدا کرد، سپس شروع کرد به کاشتن گل ها در خاک با این کار حالش کمکم بهتر میشد، تا اینکه بعد از چند روز توانست راه برود و حتی برای گلها آواز بخواند. گلها و غنچهها از اینکه باز هم کنار هم از دیدار ملکه و مهربانیهای او، لذت میبردند خوشحال بودند و همگی به هم قول دادند که سال چهای سال در کنار هم، همچون گذشته مهربان و دوست باقی بمانند و در هیچ حالی، همدیگر را فراموش نکنند و تنها نگذارند.
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💝 به نام خدای مهربان 💝
#معالحسین ابوذرروحی
🥰💓سلام گلهای زیبای باغ زندگی🥰💓
💞عزیزای دلم با هم بگیم آقاجون مهربون سلام💞