eitaa logo
نم قلم ✍
220 دنبال‌کننده
328 عکس
316 ویدیو
0 فایل
محلی برای ارائه آثار قلمی محمد رضائی پورعلمدار ان شاءالله بیشتر از شهدا خواهم نوشت. چون حق حیات بر گردنم دارند. ارتباط با مدیر کانال @pooralamdar🚦
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام. سپاس از شما همراهان گرامی و محترم. اینجا هستیم برای انجام رسالتی بزرگ. رسالت ما قدم برداشتن در راه احیای نام و یاد شهداست هر کس به بضاعت و توانش. کار فرهنگی سلیقه ای است ولی باید مواظب مخاطب بود. اینجانب تمام تلاش و دغدغه‌ام این خواهد بود که نسل اینده ساز ایران عزیز را با این سرمایه گران‌سنگ یعنی فرهنگ ایثار و شهادت آشنا کنیم. بنابراین انتظار دارم دوستان صاحب نظر با نقد ادیبانه و فنی محتواهای تولیدی که درکانال قرار داده می شود، کمک کنند تا آثاری فاخر و در شان نام و یاد شهدا تولید و برای استفاده نسل جوان عرضه گردد. امیدوارم بر این کمترین درگاه شهدا، قصور را ببخشید و دستم را بگیرید تا شهید و شهادت را آنگونه که باید برای نسل آینده ، به تصویر بکشیم. از عزیزان رزمنده و وابستگان شهدای گرانقدر هم دوباره استدعا دارم ،با ارسال خاطرات خود ولو اندک به صورت مکتوب یا صوت ، اینجانب را در انجام این رسالت خطیر، یاری فرمایید. آی دی زیر، پذیرای خاطرات مکتوب و شفاهی و نیز انتقادات و پیشنهادهای شما عزیزان خواهد بود. کانال نم قلم، زیر نظر قوانین جمهوری اسلامی ایران است ، اما تحت تابعیت هیچ نهاد حاکمیتی یا دولتی نیست و تمام حقوق و مسئولیت مطالب آن ،برعهده اینجانب محمد( اسکندر) رضائی پورعلمدار است. @Pooralamdar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید جهانشیر رضائی که در عملیات بدر به شدت مجروح می شود، بعد از انتقال به بیمارستانی در تبریز و نزدیک به یک ماه بستری شدن در بیمارستان ، به درجه رفیع شهادت نائل می آید. در این مدت عموی بزرگوارش اقای گودرز رضائی و پسرعمویش کوروش رضائی و .... در رفت و آمد بودند ... نحوه اطلاع از شهادت این عزیز هم شنیدنی است. هم از زبان مسئول وقت تعاون سپاه سمیرم و هم آقای کوروش رضائی که تازه از تبریز به تهران رسیده بودند. https://eitaa.com/nameghalam
روز ۲۱ بهمن ساعت حدود ۵ و ۶ عصر ، به خاطر مسئولیتی که در مهندسی رزمی داشتم ، تصمیم گرفتم یه سری به سنگر بچه های رزمنده که کنار نهر منتهی به اروند رود مستقر و آماده عملیات می شدند بزنم . هم اگر بچه های ونک هستند، التماس دعایی بکنیم و هم روحیه بگیرم. همینطور که سنگرها را سرکشی می کردم و ازشون بخاطر ارتفاع کم سنگرها عذرخواهی می کردم و التماس دعا می گفتم. رسیدم به سنگری که داخل آن بود. تا نگاهم به نگاهش گره خورد ،دیدم ابوتراب دیگر روی زمین نیست. چهره اش انرژی خاصی بهم داد. حس کردم ثمره هر دعایی و هر نماز شبی و ... بوده در چهره ابوتراب قدرت گرفته و سراسر وجود این جوان ، نور و انرژی شده، یه هاتفی به من گفت: محمدعلی اینم شهید، بهش بگو التماس دعا... تا اومدم بگم التماس دعا گعتنمون هم توی هم گیر کرد. لبخندی زد و گفت محتاج دعاییم. دلم می خواست بگم بهش که ابوتراب ،این انرژی که تو به من دادی ، موتور تو رو تا خود خدا "قاب قوسین او ادنی" می بره. بازم هر چی خواستم بگم دلم نیومد بگم سید تو تا صبح هم نمی کشی .اما نگفتم. نگفتم ولی دو سه باری برگشتم و سیر نگاهش کردم. به جای مادرش ، به جای برادراش و به جای خواهرهاش. بازم دلم می خواست داد،بزنم سید التماس دعا.سید بالگشوده.... ✍️به نقل از: جانباز حاج محمدعلی رضائی راوی : محمد رضائی پورعلمدار https://eitaa.com/nameghalam
دیروز عصر در گلستان شهدای شهرمان ونک ، در پایان حضور در این مکان مقدس، یکی از دوستان فرمود عکس یادگاری بگیریم. آقای عبدالله محمودی ،برادر سردار شهید اسکندر محمودی ،پرسید: کجا بایستیم ؟! عرض کردم امروز بیست پنجم است ، و شهید ۲۵ اسفند نداریم ، ولی فردا متعلق است به شهید عزیز قنبرعلی محمودی ... بنابراین مزار مطهر این شهید را برای انداختن این عکس یادگاری پیشنهاد دادم و انتخاب کردیم. قطعا من تاره کار در برنامه های شهدا، نمی‌دانم شهید قنبرعلی کیست، و حتما منتظر خاطرات و گفتنی های شما عزیزان مطلع، در این خصوص هستم. لیکن در مورد همین مکانی که نشستیم و عکس گرفتیم، یک شنیده را از خواهرم ،همسر سردار شهید غلامرضا محمودی که همسایه این شهید بودند نقل می کنم. ایشان می گوید: نه روز پنج شنبه که روزی دیگر که نمی دانم کدام مناسبت بود، به همراه چند خانم دیگر از دوستان و همسایه ها، کنار قبر شهید علی صفر محمودی گرد آمده بودیم که عمو قنبر هم برای فاتحه خوانی تشریف آوردند. فاتحه اش را که خواند کمی آن طرف تر( همین محل مزارش) ایستاد و پایش را آرام به زمین کوبید و فرمود: اینجا جای من است ، نمی‌دانم این بین، چه کسانی قبل یا بعد از من خواهند خوابید ولی میدانم اینجا جای من است. اگر دو مزار شهیدان ( داراب عسگری و سید مجتبی قریشی) را بین شهید علی صفر و شهید قنبرعلی می بینید، هر دو، سنگ یادبود این عزیزان است. و شهید قنبرعلی دقیقا در همان محلی که ایستاد و نشان داد به خاک سپرده شده است. https://eitaa.com/nameghalam
-سرهنگ غلامحسین باقری فرزند مرحوم حاج الله کرم باقری -رزمنده ۸ سال دفاع مقدس از تیپ ۵۵ هوابرد (چتربازان) معروف به ققنوس ارتش جمهوری اسلامی ایران عناوین شهدایی: -جانباز عملیات بدر( حین انجام ماموریت هلی برن برای انهدام پل العماره- بصره) و چند عملیات دیگر - پسر عمه شهید علیجان رضائی پسر دایی شهید علی قربان عسگری برادر همسر شهید سالار محمودی رزمنده ای گمنام و کم حرف، اما دلیر ،چابک و شجاعی که به مدت ۱۲۸ ماه ( ۱۰ سال و ۸ ماه ) قبل، حین و بعد از دوران دفاع مقدس در ماموریت های مختلف دفاعی شرکت داشته و در عملیات های فتح المین، بیت المقدس، مسلم ابن عقیل، بدر، ولفجر مقدماتی، ولفجر ۸، قادر و ... بعنوان تکاور تیپ ۵۵ هوابرد شرکت فعال داشته است . و جراحات جنگ را هنوز تحمل می کند. این عزیز به تازگی عمل جراحی داشته است. برای سلامتی و شفای کامل این عزیز دعا می کنیم. منتظر خاطرات این برادر دلاور ارتشی هستیم. https://eitaa.com/nameghalam
چند روزی دیگه، حسابی کلافمون کرده بود، خبر داشتیم که به هر دری میزنه که یه راهی پیدا کنه برای رفتن. تا اینکه یه روز گفتم: قربانعلی چیه؟ فکر کردی الان تو بری و من ناراضی باشم ،خدا ازت راضی میشه؟ با بغض بهم نگاهی کرد و گفت: مادر چطور دلت راضی میشه به نرفتن من؟ وقتی بدونی اگر دشمنی که اون همه بی عفتی کرد وقت تجاوز به شهرها و روستاهای مرزیمون، اگر دوباره قوت بگیره ، باز هم همون کارها را میکنه؟ گفتم: به تو چه؟ مگه اونا خواهر و مادر تو هستند که نگرانشونی؟ گفت: مادر من! مگه مادر و خواهر همینی هست که همخون باشیم؟ مادر من! همه مادرانی که توی ایران هستند، مادران منند. و همه دخترانی که توی این کشورند، خواهران من هستند. من برای خواهرانم می رم جبهه ،پس راضی باش. وقتی دیدم ،این بچه اینقدر راهشو شناخته ، گفتم عزیز دلم سر به سرت گذاشتم. توی آغوشم گرفتمش، روشو بوسیدم و گفتم : راضیم به رضای خدا. خاطره ای از راوی: محمد رضائی پورعلمدار https://eitaa.com/nameghalam
وقتی تلویزیون ، جبهه را نشون می داد ، می خواست بره تو تلویزیون. موقع اخبار جنگ هیچکس حق نداشت حرف بزنه، تمام هوش و حواس این بچه ،جنگ بود و جبهه. چند باری از جبهه رفتنش جلوگیری شده بود ،ولی مصمم تر می شد برای رفتن. یک روز که رفتارش را دیدم ،ناخودآگاه رفتم به حدود ده سال قبل ... قرار و مدارامون را گذاشته بودیم که بریم . ولی از شانس بد من ، نوبت آبمون توی مزرعه رسیده بود و باید سه روز گرفتار آب می شدم. توی این سه شبانه روز ، هر وقت بیدار بودم توی فکرش بودم و وقتی چرتی می زدم ، بی امان خودمو کنارش می دیدم. بالاخره آبمون سر اومد، و خدا میدونه، این شوق دیدار یار چطور منو دیوانه کرده بود. نه راه می شناختم نه چاه. زدم به کوه و تپه و بوته زارها و .... انگار که به ونک برسم ،رسیدم کنارش. خودمو رسوندم ونک ، رفتم خونه مش یوسف. گفتم: مش یوسف من اومدم. بریم؟ گفت: مرد حسابی تو صحرا بودی ،برو رخت و لباست را دربیار ، به سر و وضعت برس ، ان شاءالله فردا می ریم. خدا میدونه چطور گذشت به من راه برگشت از خونه مش یوسف تا خونه خودمون و چه کشیدم اون شب تا صبح... قصه اون چند روز که برام یادآوری شد. گفتم یا امام رضا! یه روزی من مشتاق دیدن صحن و سرای تو بودم و هوش از،سرم برده بودی. حالا این بچه هم عاشق جدت، حسین شده و می ترسم مدیون دلش بمونم. کمکم کن، تا راضی بشم به رفتنش. وقتی شنید که راضی ام، انگار همه دنیا را بهش داده بودند. خاطره ای از راوی: محمد رضائی پورعلمدار https://eitaa.com/nameghalam
با حاج نادعلی رفاقتی داشت توام با احترام ویژه. برایم سوال بود و سوال هم کردم، بهانه اش رفاقت قدیمی و قرآن خوان بودنش بود. اما من رازش را زمانی یافتم که آمدند خبر شهادت برادرم را بدهند . وقتی دایی حاج حسن توی ایوان بغلش کرد و گریه کرد، بابا گفت : خدایا شکرت که جنازه بچه ام رسید دستم. یا موقعی که شایعه شهادت برادر دیگرم ، غلامرضا به گوشش رسید و همه نگران بودند، گفت: دعا کنید جنازه اش نماند و برسد به دستم. یا موقعی که عمو حاج خداخواست ، برای خبر شهادت شهید غلامرضا ، دامادش، بهش تسلیت می گفت، گفت : خدا کنه ، راست بگن که جنازه اش اومده ! نمیدانم حاج نادعلی از انچه در فراق فرزند بازنگشته اش، بر سرش می رفت ، چه چیزی به او گفته بود ، که وقت خبر تشییع پیکر فرزندش ، خدا را شکر می کرد، که جنازه اش برگشته. و من در حیرتم از این صبر و استقامت و انتظاری که پدران و مادران شهدای مفقودالاثر را تا پایان عمرشان، همراهی کرد . مادر و همه قیسعلی ها ، امسال سبزیشان را بر سر کدام مزار بگذارند؟ راوی : محمد رضائی پورعلمدار https://eitaa.com/nameghalam
هر چه امروز کشور ما دارد و هرچه در آینده بدست بیاورد به برکت خون این جوانان شهید است. https://eitaa.com/nameghalam
نذرم را پختم و گذاشتم توی ظرف و تقسیم کردم بین مردم. آنقدر جمعیت گرد امامزاده بود که برای تقسیم نذری به زحمت نیافتم. کارم که تمام شد، بار و بندیل را بستم و اومدم ونک . داشتم وسایل را توی مطبخ سرجاش می گذاشتم که متوجه شدم ملاقه ام نیست. چیزی به حاج قیصر نگفتم و برگشتم امامزاده. وقتی رسیدم امامزاده ،دیگه هیچکس نبود،حتی خادم امامزاده که نوبت آقا سید محمد بود. اول فکر کردم سید داخل گندم زار داره کار میکنه ، همینطور سر جا بنه‌ی خودمون دنبال ملاقه می گشتم که یهو صدای گریه یه نوزاد توجهم را جلب کرد. اول فکر کردم کنار ضریح امامزاده است. اما خوب که حواسم را جمع کردم ،دیدم صدا از بالای درخت جلوی امامزاده است. درخت چنار به این بلندی؟! خدایا گهواره این بچه چرا به درخت آویزونه؟! اینجوری ندیده بودم تا حالا. صدا زدم سید را ، ولی جوابی نشنیدم . دوباره رفتم داخل امامزاده.... آهای مردم! ترا خدا یکی این بچه را نجات بده. یکی به دادم برسه، من نمی تونم این بچه را بیارم پایین . هر چقدر فریادهام بلند تر می شد، انگار کمتر شنیده می شد، چشمم به گهواره بالای درخت بود، گفتم نکنه پرنده های لاشخور بیایند سراغش و این بچه را از بین ببرند. خسته کنار حوض نشستم و تمام دل و حواسم به اون بچه داخل گهواره بود، که دیدم، سیدی با لباس سبز کنار دیوار امامزاده پشت به من ایستاده. رفتم سراغش گفتم: آقا! این همه دادو هوار کردم، صدام را نشنیدی ؟!!! برگشت، نگاهی به من کرد و گفت:نه دخترم، من تازه رسیدم.‌.. ادامه👇👇👇
گفتم: آقا! تو را به لبان تشنه امام حسین قسمت میدم ، این گهواره بچه را از،بالای درخت بیار پایین،این بچه از بس گریه کرده، از حال رفته ! سید نگاهی به بالای درخت کرد و با شمشیرش که نوکش دو لبه داشت، کرد زیر بند گهواره و اونو آورد گذاشت، وسط گندم زار. رفتم بالای سرش، دیدم؛ لاشخورها، صورت و چشماشو نوک زدند و زخمیش کردند. بی تاب شدم، گفتم: آقا! اگر تو نیامده بودی ، بچم را لاشخورها خورده بودند. آقا گفت: خدا را شکر که فعلا همینقدر بیشتر بهش صدمه نزدند. اومد جلو و خم شد صورت بچه را بوسید، وقتی آقا کنار رفت، انگار هیچ وقت زخمی روی صورت بچه نبوده! برگشتم سمت آقا، دوباره قسمش دادم، گفتم: آقا! ترا به لبان تشنه امام حسین بهم بگو کی هستی که اینجور معجزه ای داری؟..... هیچ وقت از این قصه با کسی جز حاج قیصر، حرف نزدم. و سال های سال یک راز بود توی دل من و او ، تا روزی که غلامرضا را آوردند، قبرش را همونجایی از جای گندمزار کنده بودند که آقا، گهواره غلامرضا را گذاشت. رفتم بالای تابوتش، برادرهای پاسدار می خواستند نزارن، من صورتش را ببینم. گفتم صورت بچم را می خوام ببینم. وقتی صورتش را باز کردند. همون زخم ها را دیدم. رو به سمت نجف کردم و گفتم : یا امیرالمؤمنین! آقا جانم! غلامرضا با صورتی پر از زخم سرنيزه دشمن داره میاد سمتت، خودت دوباره زخم صورتش را ببوس. بر اساس خاطره‌ ای از مادر شهید راوی : محمد رضائی پورعلمدار https://eitaa.com/nameghalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖋مو سر زمین بودوم با تراکتور؛ جنگم که تموم شد برگشتوم سر همو زمین، بی تراکتور… ✍️ حاتمی کیا را چندین و چندبار در سینما دیدم. انگار حرف های آن زمان مرا با منتقدین فرهنگ جهاد و شهادت می زد، خیلی از انتقادها هم واقعا بجا بود. اما من وقتی عباس های زیادی می شناسم که هیچ غنیمتی از جنگ نبردند ولی در شمار بقیه ای به حساب می آیند که کمترین آسیب را در جنگ متحمل شدند و بیشترین غنائم را بردند، دلم آتش می گیرد... دور و برمان را نگاه کنیم. بجای آن پلشت های بالارفته از غنائم جنگ، این ها را ببینیم. دور و برمان کم نیستند‌. خیلی دلم می خواهد از این عزیزان هم بنویسم. اما آنقدر گمنام زندگی می کنند که در باور ما که پر شده از مثال های زشت غنیمت برده ها، باور پذیر نیست. شما هم دیده اید، فقط شاید بگویید همین یکی بوده.اما خدا می داند اگر به چشم خریدار نگاه کنیم. کم نیستند. راننده ماشین سنگین ، راننده تاکسی، بازاری در شغل پدری، کشاورز ، تعویض روغنی و ... شما هم دقت کنی ، مثال های فراوانی داری. نگذاریم این پیشکسوتان جهاد و شهادت، در پیچ و خم زندگی روزمره‌امان ،فراموش شوند. https://eitaa.com/nameghalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شاید بی پیرایه ترین مراسمات نوروز ،در جبهه ها برگزار می شد. البته در آن برهه زمانی، تقریبا جو حاکم بر کشور این چنین بود و عموم خانواده ها ،نوروزشان بی تکلف برگزار می شد. نوروز در جبهه ها و در منازل شهدا شاید بیشترین قرابت را از نظر محتوایی با همدیگر داشت. مثلا چینش هفت سین الزامی بود، ولی تصویر شهید و یا یادگارهای از،شهید محور آن می شد. مثلا یادم می آید در سفره هفت سین ما، ساعت مچی شهید. به عنوان یک سین قرار داده می شد. و دیدار نوروزی با خانواده‌ های شهدا یک انر پسندیده بود که همسایگان و فامیل قبل از هر منزلی ،به منزل شهید محل یا فامیل می رفتند. البته بعدها در ونک تدبیری اندیشیده شد و خانواده معظم شهدا در گلستان شهدا تجمع می کردند و مردم هم برای تجدید میثاق با شهدا و دیدار نوروزی با خانواده شهدا ، به مزار شهدا می آمدند. این یکی از سنت های حسنه است که نباید گذاشت غبار غفلت و بی تفاوتی روی آن بنشیند. https://eitaa.com/nameghalam
بسم الله الرحمن الرحیم.بنام الله پاسدار حرمت خون شهدا.بادرود وسلام برپیامبر بزرگ اسلام حضرت محمد(ص) وسلام برفرزندش حضرت مهدی (ع) ونایب برحقش امام امت وبادرود وسلام بی کران برشما خانوادهای شهدا بخدا مظاهرجان شما خیلی بزرگوارید واجر والایی دارید .بخدا مظاهرجان این نامه راباچشمان گریه مینویسم.وباسلام برکلیه شهدا بخصوص شهیدبزرگوار صادق رحیمی این نامه ناقابل خود رااغازمیکنم.سلام به یگانه دوست عزیزوگرامی خودم مظاهر رحیمی ان شاالله حالتان خوب باشد وهیچ گونه نگرانی نداشته باشی وزیرسایه قران خدمتی بزرگ به اسلام ومسلمین انجام دهید ثانیا اگرازحال اینجانب حقیر سیدامان الله تقوی خواسته باشید نگرانی ندارم جز دوری شما که ان هم ان شاالله ملاقاتها بزودی درحرم مطهر اقا امام حسین انجام خواهدشد.برادرجان من خیلی دلم برایتان تنگ شده وخواستار ملاقات باشما هستم ودلم برایتان تنگ شده.اینروزا خیلی بفکرت هستم.وخیلی نگران شما هستم مظاهرجان درس راترک نکن.شما نزدخدا گرامی هستید،یادت هست دروصیت پدربزرگوار شهیدت نوشته بود درس رارها نکنید من که خیلی کوچک وحقیرم ولی خواهشن درس را ادامه بده من میخواستم پایانی بگیرم وبیایم ولی الان تا سیزده روز بعدعید اماده باش هست ومرخصی نمیدهند.بایدببخشید درزمین فوتبال گرچه خودت هم اولین بازیت بود وقت تورا گرفتم حلالم کن دیگربیشترازاین وقتت رانمیگیرم.سلام من رابه همه دوستان.بویژه.قباد.عرب.حبیب. هرمز. بازعلی. فیض الله و سیروس برسان وسلام خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار (جواب فوری) Aman.. ۱۳۶۳/۱۲/۲۸ https://eitaa.com/nameghalam
🔹یکم فروردین علاوه بر سالروز تولد سپهبد شهید ، میلاد دانشمند شهید سردار هم هست 🔸خار چشم دشمنان ایران بودن ،تا سرحدی که به رذیلانه تریم روش ها برای از میان برداشتنت تلاش کنند،افتخار کمی نیست. https://eitaa.com/nameghalam
📙 ـ کتاب 📚 عنوان کتاب: دسته یک؛ بازروایی خاطرات شب عملیات ✍️ نویسنده: اصغر کاظمی 🏡 ناشر: شهید کاظمی 📖 صفحات: ۸۳۲ صفحه 📗 معرفی کوتاه کتاب «شب عملیات»، نماد، شاخص و اصطلاحی رایج در طی هشت سال جنگ بین عموم رزمندگان به‌ویژه رزمندگان داوطلب جبهه یعنی بسیجی‌ها بود. شب عملیات، منظر و دیدگاهی است که می‌توان با آن به عمق جنگ و جنبه‌های متعدد آن راه یافت. 📖 قطعه‌ی کوتاه کتاب به محسن گلستانی گفتم: نکند قرار است سینما هم برویم؟ شهر به این بزرگی و قشنگی حتماً چند سالن خوب هم داره! از فیلم‌فارسی فرار می‌کردیم، گرفتار فیلم‌عربی شدیم! محسن گفت: نه، اشتباه گفتی... آمده‌ای اینجا هنرپیشه بشوی. این فیلم که ما بازی می‌کنیم، یک دنیا تماشاچی دارد. همه منتظرند ببینند کی برنده است! پس باید خوب بازی کنیم... ـ آره. اگر خوب بازی کنی، ستاره می‌شوی، می‌روی آسمان. در شب حمله احساس عجیبی پیدا کردم: ترس و امید، مرگ و زندگی، خدا و شیطان... https://eitaa.com/nameghalam
؛ حکایت مادرانی است که سال هاست، به شوق خبری از عزیزشان صبح از خواب بیدار شده و تا پایان شب چشم انتظار می مانند. و مادر اکنون در دومین روز از بهار ۱۴۰۲ هجری شمسی، چهل و یکمین سال انتظارش را شروع می کند. فقط یک مادر می تواند، رنج های او را در تمام این سال ها تصور کند. و من نمی‌دانم این انتظار چند مادر وطنم را آب کرد و می کند. تنها با بغض می نشینم و به عدد سال های انتظار این مادر، می اندیشم‌ ؛ ۴۱ سال انتظار https://eitaa.com/nameghalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فرزند علی پناه، خودش را اینگونه معرفی می کند‌. اما من او را بعنوان جلودار انقلاب می شناسم. مردی که سینه اش را سپر سرنيزه ماموران طاغوت کرد . خطابش می کنم : ! می گوید: مردان انقلابی، اینهایی هستند که اینجا خوابیده اند. https://eitaa.com/nameghalam
قبل از عملیات بیت المقدس با تیمی از فرماندهان نظامی در آن سوی کرخه در حال اخرین ارزیابی ها از منطقه عملیات پیش رو بودیم. مردی میانسال خودش را به من رساند و با اسم فامیل مخاطبم قرار داد و سلام کرد. جوابش را به گرمی دادم اما نمی شناختمش. گفتم: بفرمائید برادر . -من تو را کامل می شناسم ولی ظاهرا تو مرا نمی‌شناسی! - خودتان را معرفی کنید، شاید شناختم. - من سید مجتبی قریشی ام ،پسر آقا رضا - خدمت شما نرسیده ام ولی پدر بزرگوارتان را کاملا می شناسم. گپ و گفت های خودمانی مان بالا گرفت ، چند دقیقه ای را با هم بودیم. از خودش گفت و بچه هایش و کارش در،شهرضا که بنایی می کند. گفتم : سید حالا که شناختمت، هر کاری از دستم بربیاد برات انجام می‌دهم، شما فقط دستور بفرما . دورو برش را نگاهی انداخت و گفت : من اومدم جبهه تا توی خط و گردان باشم، نه پشت جبهه، به فرماندهم سفارش کن، من هم ببرند خط... دوستان دیگرم که متوجه گل کردن صحبت های ما دوتا شدند، گفتند: جناب سروان! برادر بسیجی مان چکارتون داره؟ گفتم: هیچی ،همشهری مان از من می خواهند، پارتی بازی کنم و به فرماندهشون بگم ایشون را ببرند، خط . دوستانم لبخندی زدند و گفتند: برادر شما همین حالا هم توی خطی... آقا سید مجتبی در همان عملیات پرگشود و آسمانی شد. خاطره ای از https://eitaa.com/nameghalam
پدر شهیدان «حبیبی» در لنگرود آسمانی شد ◾️«حسن حبیبی کیاکلایه» پدر شهیدان والامقام «حمید و علی اصغر حبیبی کیاکلایه» پس از سال ها فراق از فرزندان شهیدش دعوت حق را لبیک گفت. ✍️و اینگونه است که هر روز دنیای ما زیبایی هایش را بیش از پیش از دست می دهد.چرا که دنیای ما به وجود این اسوه های صبر و ایثار زیباتر بود . ✅ https://eitaa.com/nameghalam
روح بلند مرد نیک روزگارمان ، اسوه صبر و ایثار، مردی که نه سال تمام انتظار آزادی پسر ارشدش را کشید و ماتم پر کشیدن پسر نوجوان دیگرش را بر دل و دوش کشید، اکنون به آرامش ابدی می رسد. حاج عباس محسنی، مردی که به اخلاق خوش، بذله گویی و صفای روح، شهره در زمین و آسمان بود، عمری را طی کرد که در آن زحمت و رنج برای لقمه حلال و خدمت صادقانه به مردم حرف اول و محوری بود، فامیل دوستی و مهربانی بی حد و مرز و همه‌گیر ، زبانزد و شاخصی برای شناخت و قضاوت او بود. مردی که علی رغم ظاهرش ، غم بزرگ نوجوان شهيدش،علی، همیشه چشمانش را اشکبار و لبانش را لرزان می‌کرد، اکنون در کنار فرزند شهیدش ،میهمان مولایش علی ابن ابی طالب است. او پس از دوره ای نسبتا طولانی از بیماری به ملکوت اعلی پیوست و روح بلندش کالبد تن رها و به آسمان ها پرکشید و من در تمام این مدت مردی را دیدم که از اولین های زندگی های معمول خود و خانواده اش،گذشت تا خدمتگزاری خوب برای پدر بیمارش باشد. اسماعیل، مردی که پس از ۹ سال اسارت در دست بعثی ها، شبانه روز در خدمت پدر و مادر بود، خودش معتقد بود خدا او را ۹ سال به زندان موصل و بغداد صدام ، امانت سپرد تا در این روزهای سخت ،خادم پدر و مادرش باشد. به توان روحی این عزیز درود می فرستم و برای مرحوم حاج عباس محسنی علو درجات و تنعم به انعام الهی در کنار فرزند شهیدش علی محسنی مسئلت دارم. https://eitaa.com/nameghalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایتی دردناک از ماجرای شهادت شهید سوسنگردی محمدرضا سبحانی و چند نکته: ۱ - به مردم میهنم ایران جان؛ در کنار آن روایت های اغراق آمیز از استقبال عده ای معدود و محدود از ارتش بعث، اینگونه صحنه های پرتعداد و افتخار آمیز را هم ببینیم. اهالی خزعلیه سوسنگرد این صحنه را بخاطر دارند. ۲- به خواهران شهدای وطنم؛ شما داغ برادر دیده اید، اما صحنه شهادت مظلومانه و دردناک برادر را که ندیده اید. پس خدا را شکر کنید که جای خواهر این شهید نبوده‌اید. ۳- به مسئولین مملکتم ؛ شما مدیون این شهیدان مظلوم و خانواده های زجر کشیده اشان هستید، پس بجنبید برای ادای دین به ملت بزرگ ایران . ۴- به دشمنان ایران جان؛ دلتان خوش نباشد به محدود و معدود افراد وطن فروش که برایتان خوش رقصی می کنند، این حب وطن، بخشی از وجود همه ایرانیان است و فرقی نمی کند آن ایرانی، عرب باشد یا کورد یا آذری یا ... ، پس عاقل باشید. 🇮🇷 https://eitaa.com/nameghalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍️ می پرسند: پدرت کجاست؟ سکوت می کند و بعد می گوید: پدر من مفقودالاثره. برای گریه حضار ، بعنوان یک انسان رقیق القلب ،احترام قائلم. اما آیا گریه کافی است؟ مگر بر حسین گریه کردن کافی است که بر کشتگان شهید و مفقودالاثر ما گریه کردن کافی باشد!!!. آرمان های از یاد رفته حسین می تواند آثار همه گریه ها را بر باد دهد و اکنون، برادر و خواهر من! به سوز این جواب کودکانه، دل بسپار و عقلت را به میدانی بفرست که باید تکلیف را تشخیص دهد. پدر این دختر و همه دختران و پسران چون او، در طول تاریخ این مرز و بوم برای جناح و گروه و حکومتی خاص فدا نشده اند. همه چون این مفقودالاثر عزیزمان، برای آبادانی و پایایی ایران عزیز رفته اند. آیا ما به تکلیفمان درباره عمل کرده و می کنیم ؟ https://eitaa.com/nameghalam