eitaa logo
نشر کوثر، سعادت
441 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
1.1هزار ویدیو
41 فایل
✅فروش کتاب با تخفیف ویژه ✅کلیه مجوز های چاپ کتاب ✅ تبدیل پایان نامه به کتاب ✅ چاپ کتاب ✅ طراحی جلد کتاب 📞شماره تماس 09170441060 ۰۹۳۷۰۱۹۱۵۶۸
مشاهده در ایتا
دانلود
پرستو های زائر قسمت ۸۳ یک‌شب از محمد خواستم داستان اسارتش را برایم تعریف کند. محمد از این‌که بیش‌تر دوستان و هم‌رزمانش شهید شده بودند بسیار ناراحت بود و به آن‌ها غبطه می‌خورد او می‌گفت: «تو عملیات بیش‌تر افراد گردان شهید و زخمی شدند و به خاطر پیشروی در خط مقدم، از نیروهای خودی فاصله گرفتیم. با عده‌ای از بچه‌های گردان دریکی از کانال‌ها گیر افتادیم، آتش دشمن هرلحظه بیش‌تر می‌شد و ما تا آخرین قدرت مقاومت می کردیم. مهمات کم‌کم تمام شده بود و عقب‌نشینی هم محال بود! بسیاری از زخمی‌ها همان‌جا شهید شدند. من هم پایم تیر خورد. پس از چندین ساعت درگیری و مقاومت بلاخره به اسارت عراقی‌ها درآمدیم. به خاطر خونریزی زیاد بی‌هوش شدم. به هوش که آمدم تو زندان عراقی‌ها بودم. جلو خونریزی را گرفته بودند ولی همچنان درد داشتم. بعد از چند روز چون به زخمم رسیدگی نشد وضع پایم بسیار وخیم شد تا جایی که از تب بی‌هوش شدم. زمانی که بهوش آمدم در بیمارستان بودم و پایم را قطع کرده بودند. بی‌رحم‌ترین مأموران صدام آنجا بودند. بعضی از دوستان همان‌جا زیر شکنجه به شهادت رسیدند. بیشتر اسیران غواص و خط‌شکنان کربلای 4 در اردوگاه تکریت زندانی بودند و کسی از ما خبر نداشت؛ چون عراق نام هیچ‌کدام را برای ثبت در صلیب سرخ نداده بود. به همین خاطر مأموران عراقی می‌گفتند چون شما نامتان در صلیب سرخ نوشته‌نشده، آزادیم هر بلایی سرتان بیاوریم. روزهای سختی بود. تنها با یاد خدا و توکل به او ما را زنده نگه می‌داشت. چون هیچ خبری از ایران نداشتم و می‌دانستم شما هم از من خبری ندارید، هرروز نزدیک اذان مغرب به یاد تو بودم. احساس می‌کردم این‌جوری می‌تونم طبق قرارمون با تو ارتباط داشته باشم. امید داشتم تو حس کنی زنده‌ام و منتظرم بمانی. از این‌که بیش‌تر دوستانم شهید شدند و من مانده بودم حسرت می‌خوردم!» صحبت‌هاش که تموم شد سرش را پایین انداخت و به فکر فرورفت. فاطمه امیری شیرازی
پرستو های زائر قسمت ۸۴ به چهره‌اش نگاه کردم و گفتم: «حکمت خدا این بوده که زنده بمانی. شاید هم دعاهای من و مادرت بوده! به‌هرحال من از امام رضا (ع) حاجتم رو گرفتم. هر شب قبل از نماز مغرب سر قرارمون بودم، آن لحظه احساس می‌کردم تو هم به یادم هستی و بهت می‌گفتم خیلی دوست دارم و منتظرتم!» محمد لبخندی زد و گفت: «منم می‌گفتم ما بیش‌تر!» گفتم: «خیلی دلم می‌خواست زمان تولد بچه کنارم باشی! خیلی بهت نیاز داشتم! قبل از تولد بچه به مشهد رفتم و از امام رضا (ع) خواستم که تو رو سالم برگردونه. اون زمان هیچ خبری از تو نبود. تو مشهد خوابت رو دیدم... .» بعد تمام خوابی را که دیده بودم برایش تعریف کردم. بهش گفتم: «اونجا به دلم افتاد تو زنده‌ای اما برای پاهات مشکلی پیش‌آمده.» محمد که با دقت به حرف‌هایم گوش می‌داد لبخندی زد و گفت: «تو با این رقت قلبی که داری چطور پزشکی خوندی؟» با خنده گفتم: «دخترت که نگذاشت تو منطقه جنگی بمونم! گفتم دست‌کم پزشکی بخونم تا مجروحین جنگ رو مداوا کنم. حالا مگه بد شده؟ بهت می‌گن همسر خانم دکتر!» محمد گفت: «ما مخلص خانم دکتر هستیم!» گفتم: «محمد تو این سال‌ها که نبودی همش با خودم برنامه می‌ریختم زمانی که تو بیای کجاها باهم بریم. بیش‌ترین خاطره‌ای که یادآورش برایم لذت‌بخش بود، وقت‌هایی بود که به کوه می‌رفتیم. با خودم گفته بودم اولین جایی که با محمد بیرون بروم کوه باشه. همان‌جایی که آخرین بار رفتیم.» محمد گفت: «فکر خوبیه. حالا که اومدم دلم می‌خواد هر جا دوست داری ببرمت.» گفتم: «یه جای دیگه هم نذر کرده بودم با تو بروم.» گفت: «کجا؟» گفتم: «آخرین بار که مشهد رفتم نذر کردم اگه خبری از سلامتی تو برسه، هر وقت اومدی باهم به پابوس امام رضا (ع) بریم.» با شادی گفت: «ان‌شاءالله می‌رویم.» فاطمه امیری شیرازی
پرستو های زائر قسمت ۸۵ یک روز صبح هنوز آفتاب درنیامده بود که وسایل موردنیاز برای رفتن به کوه رو آماده کردم. زینب هنوز خواب بود، محمد بغلش کرد، سوار ماشین شدیم و به‌طرف کوه به راه افتادیم. بعد از مدتی به نزدیکی کوه رسیدیم وقتی پیاده شدیم زینب هم بیدار شد. به‌ سمت کوه براه افتادیم. بااینکه محمد یک پایش مصنوعی بود ولی جلوتر از من بالا می‌رفت. کمی که بالا رفتیم زینب خسته شد. به محمد گفتم: «همین‌جا بشینیم؟» محمد گفت: «نه.» درحالی‌که زینب را بغل می‌کرد گفت: «می‌رویم بالاتر!» سرانجام به بالای کوه رسیدیم. جایی که چهار سال قبل آمده بودیم! محمد روی تخته‌سنگی نشست و به زینب گفت بیا تو بغل بابا بشین. هوای دلپذیری بود، یاد خاطره چهار سال پیش و خوابی که آن زمان دیده بودم افتادم. به محمد گفتم: «محمد یادت میاد روز آخری که آمدیم اینجا چی بهت گفتم؟» محمد کمی فکر کرد و گفت: «آره. گفتی خواب دیدی با یه بچه اینجا آمدیم. اون روز خیلی از این خوابت سر شوق آمدم. تواسارت که بودم همش بهش فکر می‌کردم.» گفتم: «دیدی خوابم تعبیر شد؟» گفت: «آره.» بعد به فکر فرورفت. به چهره‌اش نگاه کردم، سرش را بلند کرد، دستم را گرفت و روی سینه‌اش گذاشت. صدای ضربان قلبش دستم را تکان می‌داد. گفتم: «محمد چرا این‌قدر قلبت تند می‌زنه؟» گفت: «نمی‌دونم! تو که دکتری باید بفهمی!» همان‌طور که دستم روی سینه‌اش بود با نگرانی به صورتش نگاه کردم. با چشمان مهربانش نگاهم کرد و گفت: «گمون نکنم بتونی با علم پزشکی اینو درمان کنی!» گفتم: «پس با چی می‌شه درمان کرد؟» خندید و آهسته گفت: «با بودنت در کنارم!» در همین هنگام زینب دستان کوچکش را به دور گردنم حلقه کرد و با لب‌های کوچک و نرمش بوسه‌ای روی گونه‌ام گذاشت. محمد لبخندی زد و گفت: «فندق بابا چقدر مامانو دوست داری؟» زینب انگشتان دودستش رو باز کرد و گفت: «این‌قدر!» محمد گفت: «ولی من بیش‌تر دوسش دارم.» زینب اخمی کرد و دست کوچکش رو گذاشت رو لب‌های محمد و گفت: «نخیرم من بیش‌تر دوسش دارم!» محمد دستان زینب رو بوسید و گفت: «باشه عزیزم. تو بیش‌تر دوسش داری!» بعد لبخندی زد و نگاهم کرد. فاطمه امیری شیرازی
پرستو های زائر قسمت ۸۶ . گرمی نگاه محمد دلم را می‌لرزاند ولی غمی در نگاهش موج می‌زد که وجودم رو می‌سوزاند. در دلم گفتم خیلی دوست دارم! محمد همین‌طور ساکت نگاهم می‌کرد، دیدم حرفی نمی‌زنه، گفتم: «ما بیش‌تر!» لبخندی زد و گفت: «ما خیلی بیش‌تر!» بهش گفتم: «همیشه نگاهت که می‌کردم احساسم رو می‌‌فهمیدی و می‌گفتی ما بیشتر؛ چطور شد این دفعه نفهمیدی؟» محمد قهقهه‌ای زد و گفت: «این دفعه هم فهمیدم، ولی می‌خواستم تو پیش‌دستی کنی.» گفتم: «محمد!» گفت: «جانم!» گفتم: «احساس می‌کنم غمی تو نگاهت هست! اگر درست نیست، بهم بگو.» نگاهش رو ازم دزدید و به دوردست‌ها خیره شد، آب دهانش را قورت داد و با صدایی بغض‌آلود گفت: «می‌دونی مهنا! وقتی تو جبهه بودم همیشه فکر می‌کردم شهید می‌شوم. لحظه‌های عرفانی زیبایی تو جبهه می‌دیدم که احساس می‌کردم من هم سرانجام می‌روم. دوستان خیلی عزیزی داشتم که اونجا شهید شدند. عملیات آخر که منجر به اسارت شد، چند تا از دوستانم تو بغل خودم از خونریزی و تشنگی شهید شدند! اون لحظه به تنها چیزی که فکر می کردم واز خدا می خواستم شهادت بود! وقتی زخمی شدم فکر کردم دیگه آخرین لحظه‌های موندن در این دنیا رو می‌‎‌گذرونم، ولی حتما حکمتی در کار خدا بوده که به آرزویم نرسیدم. در جنگ، امدادهای غیبی مهم ترین عامل پیروزی رزمندگان بود و ما به‌درستی در آن محشر بین خیر وشر، توجه و الطاف زهرای مرضیه (س) را می‌دیدیم. هر شهیدی که می‌دادیم عزممان راسخ تر می‌شد و به برکت خون شهدا و انفاس قدسی امام زمان (عج) ودعای مردم شهید پرور بود که بیشتر عملیات ها با پیروزی همراه بود.» فاطمه امیری شیرازی
پرستو های زائر قسمت ۸۷ محمد آهی از ته دل کشید و سکوت کرد. گفتم: «محمد جان این‌طور که تو با حسرت از دوران جنگ حرف می‌زنی، یعنی نبرد بین حق و باطل تموم شده!» محمد نگاهی به من کرد و گفت: «نه! منظور من این نبود. اشتباه برداشت نکن! من فقط به شهدا غبطه می‌خورم و احساس می‌کنم جامانده‌ام؛ ولی راه شهدا ادامه دارد، راهی طولانی وخطیر. می دونی مهنا! ما هنوز در آغاز راه مبارزه ایم و راه شهادت باز است. امام خمینی (ره) از بین ما رفت و رفتنش برای تمام مردم ایران ضایعهی دردناکی بود؛ ولی راه امام و راه شهادت هنوز باز است، وظیفه ما جامانده‌ها به‌مراتب خطیر تر است. در این برهه از زمان، گوش به فرمان ولی امر مسلمین از هر واجبی واجب‌تر است! از خدا می‌خواهم اگر خواست پروردگار این‌گونه بوده که تا حالا زنده باشم، هیچ‌گاه از مسیر وخط ولایت منحرف نشوم واز امتحان الهی سربلند بیرون بیایم و در آینده زرق‌وبرق دنیا ما را از معنویات دور نسازد و پایمان را نلغزاند. اکنون‌که ما ازقافله شهدا جامانده‌ایم، باید کاری زینبی کرد! باید وظیفه‌ای که شهدا بر دوش ما نهاده‌اند را به آخر برسانیم. پرچم انقلاب نباید زمین گذاشته شود. باید دست‌به‌دست بگردد تا به دست صاحب برحقش حجت بن الحسن ارواحنا له‌ الفداء برسد. تا آن زمان لحظه ای توقف روا نیست و تا پیروزی اسلام بر کفرجهانی و سایه افکندن پرچم قرآن بر کل جهان نباید لحظه ای از پا نشست. بالاخره با یاری خداوند و پیروی از ولی مسلمین به این پیروزی دست خواهیم یافت!» محمد رو به من کرد و ادامه داد: «انتظارم از تو اینه که درمسیر آرمانم مرا همراهیکنی، چراکه هنوز شیطان بزرگ پشت دروازه‌ها کمین کرده.تا یزیدیان هستند حسینیان هم باید باشند!» محمد سکوت کرد و در دل من آشوبی به پا شد. پس از چند لحظه گفتم: «محمد جان بااینکه که تو رو خیلی دوست دارم و حاضر نیستم کوچک‌ترین گزندی به تو برسه، ولی برای دفاع از اسلام هرگز مانع تو نمیشوم پس مطمئن باش در راه هدفت هر قدمی برداری، قدم به قدم با تو می آیم، اگر آرمان تو حسینی هست، من هم باید زینبی باشم!» محمد با مهربانی لبخندی زد و گفت: «برای همین تو رو انتخاب کردم !»و با چشمان پر نفوذش عمیق نگاهم کرد، نگاهی که هزاران حرف پشت آن نهفته بود. پایان فاطمه امیری شیرازی
عرض سلام و احترام همراهان عزیز امیدوارم از خواندن این رمان لذت برده باشید، منتظر نظرات و انتقادات شما هستیم 👇 @F_amirishirazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️در زمین فوتبال اسپانیا یکی از معترضان به نشان اعتراض نسل کشی در غزه وارد زمین میشود . 🔻پلیس او دستگیر کرده مورد ضرب و شتم قرار می دهد! 🔹ببینید واکنش بازیکنان و مردم چگونه است و چه اتفاقی می افتد. ✅شکل گیری قدرت اسلام و افول اسرائیل در جهان https://eitaa.com/nashrekowsaresaadat
💠آیت الله بهـــــجت (ره) بـــزرگان وقتی می‌خواستتد مطلبی و یا فـــیضی از خـــداوند بگیرند از شب و استفاده می‌کردند. زیرا در سحـــر با خدا خلوت ڪردن و با ارتباط پیدا ڪردن اثــــر خاصی دارد. 📚 برگـــی از دفــتر آفــتاب ۱۴۲ https://eitaa.com/nashrekowsaresaadat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام امام زمانم ❤️ تا نیایی گره از کار ما وا نشود درد ما جز با ظهور تو درمان نشود 💠امام زمان ارواحنا فداه(ع): 3⃣ اعمالی انجام بده که باعث نزدیک شدن به ما شود و از اعمالی که تو را از ما دور می‌کند حذر کن چرا که مرگ یک دفعه می‌رسد. ( بحارالانوار ج۵۳ ص۱۷۴) 💫برای تعجیل در فرج مولا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف صلوات https://eitaa.com/nashrekowsaresaadat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حفظ آبرو 🛑قَالَ (عليه السلام): مَاءُ وَجْهِكَ جَامِدٌ، يُقْطِرُهُ السُّؤَالُ؛ فَانْظُرْ عِنْدَ مَنْ تُقْطِرُهُ 🔹امیرالمؤمنین علیه‌السّلام فرمود: آبروى تو، (یخِ)جامدی است كه خواهش و درخواست کردن آن را قطره قطره مى‌ريزد. پس بنگر که آبروى خود را نزد چه كسى مى‌ريزى‌؟ 📚حکمت ۳۴۶ نهج‌البلاغه
🌸سلام علیکم 📚 🖨انتشارات کوثر سعادت اخذ مجوزهای چاپ کتاب شابک، فیپا، چاپ مجوز جلد برای مدت چهل روز به نیابت شهدای خدمت به صورت رایگان برای تمامی هموطنان عزیز از سراسر کشور انجام می دهد 📙جهت سفارش به آیدی زیرپیام دهید @Mohammad_Saadat شماره 09370191568 در ایتا پاسخگوی سوالات شما هستیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قرآن را درست بخوانیم حجت‌الاسلام والمسلمین قاسمیان: 🔸وقتی از عاشورا درس مذاکره گرفتند و نزدیم در دهان آنها، الان از حماسی ترین آیات قرآن برجام را توجیه می‌کنند. ◼️ دنیای فکر و فناوری 👇 @fanavri_ir
از کدام دیار آمدید؟ کدام نهج‌البلاغه؟ پزشکیان می‌گوید: ۴۰سال است درست نکردید؟ خطاب او دقیقا به چه کسانیست؟! بگذریم که پزشکیان خود سابقه ۲۰سال وزارت و وکلات دارد. لکن سری به سوابق کارگزاری حامیان و اعضای ستاد او تعجب را دوچندان می‌کند: ۱- زنگنه: ۴۵سال: وزیر جهاد، نیرو، نفت، عضو تشخیص مصلحت. ۲- جهانگیری: ۲۹سال: نمایندگی‌مجلس- استاندار- وزیر معادن-وزیر صنایع-معاون‌اول رییس‌جمهور. ۳- ظریف: ۲۳سال: سفیر، معاون و وزیرخارجه. ۴- خاتمی: ۲۰سال: نماینده‌مجلس-وزیرارشاد- رییس‌جمهور ۵- ربیعی: ۲۰سال: مشاور رییس‌جمهور-وزیر تعاون+رییس‌مرکز بررسی‌های استراتژیک+ سخنگوی‌دولت. ۶- ابتکار: ۲۳سال: معاون‌ رییس‌جمهور- شورای‌ شهر تهران ۷- عارف: ۳۵سال: وزیر فرهنگ-وزیر پست- معاون رییس‌جمهور- رییس‌سازمان برنامه- نماینده‌مجلس- تشخیص‌مصلحت این لیست حامیان پزشکیان را می‌‌توان به ده‌ها تن با چندصدسال سابقه‌، افزایش داد. حال، خطاب «۴۰سال درست نکردید» دقیقا به کیست؟ مگر می‌شود با این لیست‌طویل، کارنامه ۴۰سال را گردن نگرفت؟! نمی‌شود دائم از نهج‌ابلاغه و عدالتِ علی خطبه خواند اما به‌وقت انتخابات، برای یک مشت رای، از کارنامه خود شانه خالی کرد و تازه سخن از خدمت‌گذاری در آینده گفت! طوری از کارنامه ۴۰ساله انتقاد می‌کنند که گویی در کشور دیگری وزیر بوده‌اند و امروز بهمن۵۷ است و آنان به تازگی از پلکان هواپیما پایین آمده‌اند! وقتی نامزدی، کارنامه ۴۰سال خود و هم‌قطارانش را گردن نمی‌گیرد و پاسخگو نیست، چگونه می‌توان به او اعتماد کرد؟ او حتما کارنامه و تصمیمات دولت خود را هم گردن نخواهد گرفت و به سیاق همین ۴۰سال گردن دیگران خواهد انداخت. حتما هم به وقت بحران خواهد گفت: «من خودم روز جمعه فهمیدم!» کاش انقدر جوانمرد بودید که پای ۴۰سال کارگزاری خود می‌ماندید. کاش...
❤️حسود، درونی تاریک دارد. خاصیت حسادت این است که اجازه طلوع به خورشید حقیقت نمی‌دهد. اگر پی رشد و کمال هستیم که هستیم باید ابر سنگین حسادت را از آسمان دلمان کنار بزنیم تا در شعاع نور حقیقت، کم و کاستی‌های وجودمان را ‌بینیم و در صدد رشد برآئیم. 📚فلق آیه ۵
🌷 رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) : ✍ اِذَا التَبَسَت عَلَیکُمُ الفِتَنُ، کَقِطَعِ الَّیلِ المُظلِمِ فَعَلَیکُم بِالقُرآنِ . 🖌 هنگامی که فتنه ها ، هم چون پاره های شب تاریک، شما را در خود پیچید ، برشماست که به قرآن تمسک جویید.     📖 اصول کافی ، ج۲ ، ص۴۵۹
💠حضرت رضا علیه السلام می فرمایند: والله اگر مردم فضیلت را آنطور که باید درک می کردند ملائکه روزی ده بار با آنها مصافحه می کردند 📚اقبال الاعمال
و چقدر این تصویر پر از حرفه پر از تلنگره پر از فهمیدنه پر از نفهمیدنه... 💔 ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠امیرالمومنین علی علیه السلام 🔹شما به خاطر سخنانتان کیفر می شوید ،بنابراین جز سخن نیک نگویید 📚غررالحکم ج۱ ص۱۶۵ https://eitaa.com/nashrekowsaresaadat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا