🎤🎥🎤🎥🎤
.
✅ با آوینی مصاحبه نکردم!
🔴 حکایتی از کتاب دختر تبریز به روایت صدیقه صارمی
◀️ روزهای پرمشغله ای داشتیم. پر از صحنه های دلخراش. هر روز که میگذشت آمار شهدا و مجروحان بیشتر میشد. داشتم مجروحی را آماده می کردم برای اتاق عمل. حس میکردم قبلاً او را جایی دیده ام. چهره رنگ پریده و خاکی اش، تشخیص را مشکلتر میکرد
◀️ چشمم افتاد به نامش که روی اتیکتش نوشته شده بود. حدسم درست بود. آقای نظام اسلامی بود. او را بارها از تلویزیون دیده بودم. با همان حال که خون زیادی هم از پای راستش رفته بود دنبال چیزی روی زمین می گشت. گفتم شما حالت خوش نیست خون زیادی از پایت رفته، باید بروید اتاق عمل. دنبال چی میگردید؟
◀️ یکی جواب داد: دنبال دوربینش میگردد. کلی عکس باهاش گرفته.
برگشتم پشت سرم دیدم بیژن نوباوه است. همراه آقای نظام اسلامی آمده بود. اولین بارم بود که آنها را از نزدیک میدیدم. با این دیدار خوشحالی و ناراحتی را یکجا می شد لمس کرد.
◀️ از نظر پزشک ارتوپدی احتمال قطع شدن پای نظام اسلامی وجود داشت، اما برخلاف تصورش عمل به خوبی انجام شد و پیوند دوباره ی پایش موفقیتآمیز بود. ساعتی بعد برگشتم سر وقت بقیه مجروحان. با چند تا از همشهریان صحبتم گل انداخته بود. من اطلاعاتم را یواشکی از ترک زبانها میگرفتم.
◀️ مردی نزدیکتر آمد. همه سید صدایش می کردند.
- شما چرا با اینها ترکی حرف میزنید؟
- خب آقاسید اینها همشهری من هستند. فارسی را خوب بلد نیستند، باید ترکی صحبت کنم تا بفهمم مشکل شان چیست.
- مگر شما اهل کجایید؟
- تبریز
- خیلی خوب! می توانم با شما مصاحبه کنم؟
- نه آقا سید. من که کاره ای نیستم. بهتر است با آنهایی که توی خط جانفشانی میکنند صحبت کنید.
به نشانه تایید سر تکان داد و راهش را گرفت و رفت. چند متر جلوتر رفت و دوباره برگشت. لبخندی زد و گفت:
بهخدا ماندگار میشه ها!
- نه برادر، من نمیتوانم.
◀️ چند روز بعد از همکارانم شنیدم که آن سید همان سید مرتضی آوینی است. چقدر پشیمان شدم از مصاحبه ای که نکرده بودم
#معرفی_کتاب
#دختر_تبریز
#صدیقه_صارمی
#هدا_مهدیزاد
#نشر_راه_یار
#آذربایجان
#تبریز
#ارومیه
#اردبیل
#سید_مرتضی_آوینی
#شهید_آوینی
#آوینی
#مرکز_اسناد_و_تحقیقات_دفاع_مقدس
#نشر_مرز_و_بوم
https://www.instagram.com/p/CGP5XsIhmgg/?igshid=1wrx6u4myshsl