eitaa logo
مرز و بوم
153 دنبال‌کننده
168 عکس
4 ویدیو
0 فایل
بریده هایی از انقلاب، جنگ و مقاومت 🌷⁦🕊️⁩🌱⁦✌️📝🎤 ارتباط با ادمین: @Hossain8
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🌷🌷 . ✅ زان تشنگان هنوز به عیوق می رسد 🔴برشی از خاطرات حاج حسین برزگر، سردسته هیئت خلف باغ یزد ⁦◀️⁩ صدای العطش سینه زن ها پرتاب می‌شود سمت علم های بلند یا قمر بنی هاشم. من هم باید بروم قاطی لشکر حسین. پاهایم حس ندارند. پیر شده‌ام. ⁦◀️⁩ طاقت العطش شنیدن ندارم. کمرم درد می کند. زانویم را قلم می کنم و مانند شکسته ها گریه می کنم. عمود آهنین را که زدند به فرق سرش آب میشوم. ⁦◀️⁩ می‌روم توی سال‌های بچگی ام. همان وقتی که ننه صبح های جمعه روضه ابوالفضل می‌خواند. می‌گفت من ام البنینم. ⁦◀️⁩ سیدعبدالکریم روضه خوان به ماهی صد و بیست قرص نان می آمد می نشست روی بالشت. همان موقع برای اولین بار نام قمر بنی هاشم خورد به گوشم. ⁦◀️⁩ اسدالله که شهید شد چهارده روز بعد جنازه اش را آوردند. نشست بالای سرش. تیر خورده بود به پیشانی‌اش. تمام بدنش سوخته بود زیر آتش دشمن. سیاه و ذغال. همانجا قلبش گرفت. ⁦◀️⁩ داغ جوان سخت است. داغ برادر سخت است. بابا نبود این روزهایمان را ببیند. قلبم تیر می کشد. پیر شده ام. گذشت آن وقت هایی که بابا می گذاشتم روی دوشش و می برد خانه هراتی ها. از صبح اول محرم می رفتم سر کولش. انگاری سوار بر بهترین مرکب عالمم. ◀️⁩ پیاده از لابلای کوچه های خشتی و باران خورده و از بنه های قوی جثه توت سیر می کردیم تا دم خانه شیخ اکبر آقا. صغیر و کبیر زل می زدیم به منبر آ سید عبدالکریم هاشمی نژاد. البته که اسم سید را نمی‌دانستم. سماق می مکیدم تا پیرمرد مو سفید با آن دستان لرزان و کمر دولا شده‌اش یک تال مسی بگذارد جلویم و من به جای دو تا قند یک مشت قند بریزم توی استکان لاغر و قدکوتاه. بعد هم نصفه اش را چپ و چوله کنم به خاطر شیرینی تهش. ⁦◀️⁩ آقای هاشمی نژاد که پایین می‌آمد نوبت آسید علی اصغر حسینی‌نسب بود. همیشه یک مصرع تکراری می‌خواند به عنوان روضه. ⁦◀️⁩ زان تشنگان هنوز به عیوق می رسد.... این را می گفت و شروع می کرد به گریه کردن. دستمال اشکش را در می‌آورد و بلند بلند می گریست. https://www.instagram.com/p/CERQu0eJVHE/?igshid=uqovnmjja1zg
✅ گیرش یک لقمه شهادت است! 🔴 روایت سردار مرتضی صفاری از ساعات پیش از شهادت مجید بقایی و حسن باقری در فکه ◀️ مجید بقایی همیشه یک قرآن کوچک همراهش بود و در هر فرصتی قرآن می‌خواند. با هم عقب جیپ نشسته بودیم. از شوش تا فکه حدود یک‌ ساعت و نیم راه است. مجید می‌خواست سوره والفجر را حفظ کند. قرآن را دستم داد و گفت: «ببین درست می‌خوانم؟» کنترل می‌کردم که اگر زیر و زبری اشتباه بود و کلمه‌ای جا می‌افتاد به او بگویم. آخرهای سوره فجر به فکه رسیدیم. در آن‌جا به باقری ملحق شدیم و مسیر را به‌ طرف خط ادامه دادیم. ◀️ بقایی به باقری گفت: «نمی‌دانم چرا آیه آخر سوره فجر را نمی‌توانم حفظ کنم. هر چه تکرار می‌کنم، گیر دارد. نمی‌دانم گیرش چیست؟» حسن باقری با خنده گفت: «می‌دانی گیرش جیست؟ گیرش یک ترکش است، گیرش یک لقمه شهادت است. بابا یا ایتها النفس المطمئنه در شأن امام حسین علیه‌السلام است. به این سادگی نیست.» حسن باقری عشق خاصی به امام حسین علیه‌السلام داشت. در عزاداری‌ها وقتی اسم امام حسین علیه‌السلام می‌آمد، صدای گریه‌اش از همه بلندتر بود. @nashremarzoboom