🍼🍼🍼
✅ نمیشه این بچه رو از پنجره بندازی بیرون؟
🔴 روایت مهری یوشی از غربت زنان در دوران جنگ
◀️ مرداد ۶۱ به تهران برگشتم. همسرم در آن زمان جبهه بود ما خانه نداشتیم. مانده بودیم چه کنیم. انسیه گفت بیایید خانه ما. میخواهیم به شیراز برویم. هر دو باردار بودیم.
◀️ یک شب خواب دیدم که زیر یک خیمه ام. یک نفر لبه چادر را بالا زد و داخل شد. صدای آهنگ محمد رسول الله می آمد. سعی میکردم صورتش را ببینم ولی نمی دیدم. گفت که بچه به دنیا نیامده؟ گفتم نه! هنوز به دنیا نیامده است. سه بار گفت ان شالله مبارک است.
◀️ روزی که رفتم بیمارستان همسرم جنوب بود. هیچکس کنارم نبود. مامان هنوز سر کار می رفت. مادرشوهرم هم فرهنگی بود. خانواده شوهرم مرا بردند بیمارستان امین صادقیه نزدیک راه آهن.
◀️ سزارین شدم و بچه به دنیا آمد. تا به هوش آمدم مادر شوهرم گفت مهری جان بچه دختر است. میخواهی اسمش را چی بگذاری؟ بی اختیار گفتم سعیده. سعیده ۲۹ دی ۶۱ به دنیا آمد.
◀️ سعیده که به دنیا آمد خانواده شوهر و خانواده خودم خیلی ذوق کردند. اولین نوه بود و خیلی عزیز. آن روز در بیمارستان همه زایمان می کردند و شوهرها یکی یکی با دسته گل می آمدند. من اینها را دیدم و دلم خیلی گرفت.
◀️ فردای آن روز بغض کردم و ملافه را کشیدم روی سرم و شروع کردم به گریه. یکدفعه شنیدم که از بلندگو صدایم میکنند. میگفتند: یوشی را پای تلفن میخواهند. شوهرش از جبهه زنگ زده.
◀️ نمی توانستم از تخت پایین بیایم. بیمارستان به هم ریخت از بس تخت ها را اینطرف و آنطرف کردند تا تخت من را بردند پای تلفن و با شوهرم صحبت کردم. عملیات بود و نمی توانست بیاید.
◀️ سعیده چهل روزه بود که پدرش آمد و او را دید. همان شب بچه خیلی گریه کرد. شوهرم راحت بچه را داد و گفت نمیشه از این پنجره بندازیش بیرون؟!
به خاطر تیری که به سرش خورده بود موجی شده بود و تحمل صدا های یکنواخت را نداشت.
#معرفی_کتاب
#قرار_بانه
#فریبا_انیسی
#نشر_صریر
#مرکز_اسناد_و_تحقیقات_دفاع_مقدس
#نشر_مرز_و_بوم
#کردستان
#سنندج
#بانه
https://www.instagram.com/p/CF_29iAhC8s/?igshid=tbprfj99fjw
💣💣💣
.
✅ این بمب است!
🔴 یک روایت شیرین از کتاب قرار بانه
◀️ در آن زمان برای رفتن به بانه از بالگرد استفاده میشد. یک روز با همسرم از تهران آمدیم و میخواستیم سوار بالگرد بشویم. هفت، هشت نفر بیشتر نبودیم. یک پیرمرد کرد هم با ما بود که یک بستهبندی که حسابی چسب کاری شده بود دستش گرفته بود.
◀️ اجازه نمیدادند این آقا با آن بسته وارد بالگرد شود. فارسی خوب بلد نبود و مدام می گفت این بمب است!
زنگ زدند و پاسدار ها آمدند. باز نمی گذاشت به بسته دست بزنند و تکرار میکرد این بمب است.
◀️ بالاخره افراد متخصص حفاظت آمدند و بسته را باز کردند. دو ساعت و نیم وقت همه گرفته شد تا بسته باز شد. توی بسته پمپ آب بود!
#معرفی_کتاب
#قرار_بانه
#فریبا_انیسی
#انسیه_خزعلی
#نشر_صریر
#مرکز_اسناد_و_تحقیقات_دفاع_مقدس
#نشر_مرز_و_بوم
#کردستان
#بانه
#بمب
https://www.instagram.com/p/CGhCObJgQ36/?igshid=bdn55x5mxkka