eitaa logo
مکتب شهدا_ناصرکاوه
871 دنبال‌کننده
20.6هزار عکس
14.9هزار ویدیو
500 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔆 راه امام، مرام امام هنگامی که وضع جسمی، بخصوص قلب دچار مشکل شد و برای مداوا از به منتقل گردید، به قرار شد در ساکن شود، تا هم به بیمارستان‌های اطراف نزدیک باشد و هم آب و هوا برایش مساعد باشد. در آغاز، خانه‌ای سه‌طبقه در محله متعلق به ، برای امام درنظر گرفته شد. خانه مذکور ویژگی‌های منزل مطلوب و موردنظر امام را نداشت. همواره بر انتخاب ، و تاکید می‌کرد. حضور امام در آن منزل آنچنان ایشان را می‌آزرد که به فرزندش اخطار نمود که در صورت پیدا نشدن منزل مناسب، ظرف سه روز آنجا را ترک کرده و به بازخواهد گشت. به همین خاطر 28 اردیبهشت 1359 منزل اجدادی "سیدمهدی امام جمارانی" به مساحت ۳۰۰ مترمربع (۱۵۰ مترخانه و ۱۵۰ متر حیاط‌) در یک طبقه، در دهکده جماران در شمال تهران را کردند. ❗️(صدها برابر کوچک‌تر از مرقد امروزی خانواده ساخته امام در بهشت‌زهرا❗️ با امام، تا آخرین روزهای حیات و حضور وی در آن خانه، مبلغ به عنوان به آقای پرداخت می‌شد. کنار آن خانه، نیمه‌سازی قرار داشت که برای ملاقات‌های مردمی در نظر گرفته شد. نزدیکان امام تعریف می‌کردند: یکی از روزها وارد حسینیه شد و دید تعدادی کارگر مشغول گچکاری و ترمیم سقف حسینیه هستند. امام پرسید دارید چه کار می‌کنید؟ که گفتند چون حسینیه نیمه‌ساز است و سقف و دیوارهایش آجریست، می‌خواهیم این جا را کمی تمیز کنیم تا در شان شما باشد. امام با به مسئولین دفتر خود فرمودند: "بگذارید من بمیرم، بعدا این کارها را بکنید!"
خلاصه ائی از توئیت ها: (30تیر94): خطوط قرمز هستهای را رعایت کردیم... (22مرداد 97): خطوط قرمز رعایت نشد... آقای ظریف اینم مثل اون قضیه واژه «تعلیق» توی برجامه که اول گفتی نیست بعد که نشونت دادن گفتی ببخشید ندیدم؟ اینم ندیدی یا نشنیدی یا دنبال البرادعی بودی حواست پرت شد یا چی؟ آدم إبن حوّا ⏪ جنگ نمیشود، مذاکره نمی کنیم، مشکلات هم داخلی است...پاشو به کارا برس حسن آقا که دیگه حنای هات رنگ نداره! 💬 فرید ابراهیمی ⏪ های رهبری به طور خلاصه: قوه قضائیه= اقدام کن ترسو ها = جنگ نمیشه مذاکره چی ها= دیگه مذاکره نمی کنیم بهاری ها= بر کناری دولت،نقشه راه دشمن است افراطی ها= فساد هست اما فساد سیستمی نیست، البته کمش هم زیاده شعاری ها= شما مگه دادگاهید؟ فضاسازی نکنید.(عادلانه و با دقت) 💬 سید حسین عبدی ⏪ رهبر گفت مسأله ارز و دلار به مدیریت داخلی برمی گرده... گفت جنگی صورت نمی گیره... ازتون گرفته شد هر بهونه ای که می تونستید باهاش مردم رو بترسونید و از بار مسئولیت شونه خالی کنید... حالا دیگه خوب بچسبید به کار که به اندازه ۵ سال کار نکرده رو دستتون مونده... 💬 پرنیسا ⏪ انتخابات رای نمیارن، میگن تقلب شده رای میارن، میگن رییس جمهور هیچ کاره اس، باید رهبری ورود کنه!!! رهبری ورود کنه، میگن دیکتاتوره!!! ورود نکنه، میگن پس رهبر چیکارس؟!؟! از تناقض جر نمی خورید لامصبا؟!؟! 💬 علی اصغر عروجی ⏪جناب آقای نژاد! سلام علیکم مخاطب امروز سخنان رهبری در مورد کسی که نادانسته در پازل دشمن بازی می کند، شما بودید.والسلام علیکم 💬جواد جلالی ⏪ آخر: و پر روئی و... دفتر رئیسجمهور: عذرخواهی از مردم را بد نمیداند اما باید دلیلی برای عذرخواهی باشد. اگر هر زمانی یک دلیلی وجود داشته باشد و اشتباهی در کار دولت رخ دهد، حتما آقای رئیس جمهور و همه اعضای کابینه از مردم عذرخواهی میکنند...بعد از کردن اقتصاد و گرانی سرسام آور و بالا رفتن قیمت ارز, سکه, دلار, مسکن, کالاهای اولیه, لوازم خانگی و... بی ارزش کردن پول ملی ونارضایتی گسترده مردم و مطالب مهم رهبر انقلاب خامنه ائی که صریحا اعلام می کنند: بی تدبیری و بی توجهی وسوء استفاده و توزیع غلط و ایجاد مشکلات معیشتی و...توسط توزیع کننده(دولت و بانک مرکزی) انجام شده است...# ما ملت ایران از شما رئیس جمهور محترم و اعضای کابینه و شما رئیس دفتر محترم , به خاطر این همه وقاحت و پر روئی و ناکارآمدی و... تقاضای و گذشت داریم... 💬ناصرکاوه
یکی نیست...اما👇 حسین مان یکی است.
"طبل تو خالی"👇 بعداز جنگ ...... امروز رسیده به 2.. آن هم جلوی# حماس ... که اندازه یک شهر در اسلامی ایران است.... #اسرائیل... رو به زوال ونابودی هستند... وعده الهی است... فقط بایددراین راه کردو مانند تهرانی مقدم, گوش به فرامین" خامنه ائی" داشته باشیم...💪 ارادتمند ناصر کاوه 😜
رضا (ع) به من فرمودند: «من ضامن احمد هستم!»👇 💥 ناگهان انگار کسی در گوشم نجوا کرده باشد، فهمیدم او شاه خراسان و ایران امام رضا(ع) است. خوب توجه کردم، این چشم و چراغ ملک ایران را کجا زیارت کردم، به یادم آمد که ایشان همان کسی است که احمد را در چهار ماهگی در آن بیماری سخت ضمانت کرد و دست راست مبارکش را بر روی سینه نهاده و فرمود: «من ضامن احمد هستم!» از جا بلند شدم تا عرض ادب و ارادتی بکنم، هنوز سخن آغاز نکرده بودم که در دستان مبارکش پرونده‌ای دیدم. رو به من کرد و فرمود: «این پرونده عمر احمد است. عمر احمد در دنیا تمام شد، او 27 سال دارد!»فغان زدم و از آقا خواستم ضمانتی دیگر کند. فرمود: «ناراحت نباش، مدتی بر ضمانت خویش می‌‌افزایم.» گویا همان روز احمد می‌‌خواست به شهادت برسد، اما نشد و امام هشتم(ع) یک هفته دیگر برای احمد مهلت گرفت. دیدم فردای آن روز احمد به کیاکلا آمد. او را دیدم در آغوشش گرفتم و بوسه‌های مادرانه نثارش کردم. این بار من به مانند آن زمان احمد را کنارم نشاندم و خوابم را برایش گفتم. چون موضوع تمدید عمر را شنید لبخندی زد و به من نگاه کرد و گفت:‌ «مادرجان!ناراحت نباش.!» احمدم آن روز با تک تک اعضای خانواده عکس یادگاری گرفت. حرکاتش برایم اسباب نگرانی و تشویش بود؛ اما او چیزی به ما نگفت تا اینکه هنگام عزیمت به ایلام، به پدرش گفت: «باباجان! این آخرین دیدار است و شما دیگر مرا نمی‌بینید، اگر کوتاهی داشتم مرا ببخشید و حلالم کنید.» با شنیدن این جملات قطرات اشک از چشمان پدرش سرازیر شد. دست روی کمرش گذاشت و گفت: «پسرم کمر مرا شکستی؟» احمد چون اشک و حالت پدر را دید دست در گردن پدر انداخت و دست و روی پدر را بوسید و گفت: «بابا شوخی کردم، من که پیش شما هستم.»... بعد خداحافظی کرد و از ما جدا شد. در کوچه نگاهش می‌‌کردیم تا از ما دور شد. یاد آن شعر افتادم که سعدی بزرگ از زبانِ دل بی‌بی زینب سروده بود: ای ساربان آهسته ران کارام جانم می‌‌رود وان دل که با خود داشتم با دلستانم می‌‌رود و با یاد زینب(س) به خود تسلی می‌‌دادم. دو سه روز مانده به شهادت احمد، پدرش خیلی‌ ‌بی‌تاب بود و بی‌قراری می‌‌کرد. نگران بود و حس پدرانه به او نهیب زده بود که احمدش پر کشیدنی است و دیگر پا به کیاکلا نمی‌گذارد. همان شب در خواب دیدم که خانه پر از نور شده و چهار زن با چهره‌های نورانی آمدند و در اتاق نشستند. دو تن از آنها که با حجاب بودند قیافه‌ای غمگین و محزون داشتند. بانویی که بالای سرم بود، یک پیراهن مشکی به دستم داد و گفت:‌ «بپوش، مگر نمی‌دانی احمدت شهید شده است؟»... شروع کردم به گریه و بی‌قراری کردن و احمد را صدا می‌‌زدم که ناگاه از خواب بیدار شدم. از اینکه همة اینها را در خواب دیده بودم، خیالم راحت شد. اما روز بعد ماجرای خواب را برای روحانی مسجد بازگو کردم و او گفت: «آن چهار زن حضرت آسیه، حضرت خدیجه، حضرت مریم و حضرت فاطمه(س) بودند و برای پسر شما عزاداری می‌‌کردند!»... دو سه روز بعد از آن خواب، گوینده‌ تلویزیون اعلام کرد که یکی از خلبانان دلاور هوانیروز در ایلام به شهادت رسید...ِ برای حفظ روحیه بچه‌های ارتش و نیروهای دیگر نظامی و مردم نامی از احمد نبردند. به همسرم گفتم:‌«این خلبان احمد بوده است. بی‌تابی‌های پدر احمد صد چندان شده بود. دوباره ساعت ده شب تلویزیون خبر شهادت خلبان دلاور هوانیروز را اعلام کرد. من گریه می‌‌کردم تا این که ابراهیمی استاندار ایلام زنگ زد و گفت: «مادر! احمد به سمت کربلا و هدفی که داشت، پر کشید...» همچون سایر مادران گریه امانم را بریده بود؛ اما بر اساس وصیت احمد خودم را پاییدم و گفتم: «راضی‌ام به رضای خدا!» احمد که همه عمرش را مدیون ضمانت امام رضا(ع) می‌‌دانست، با فراغ بال در آسمان‌ها می‌‌خرامید و جولان می‌‌داد. در حقیقت همه آسمان را آغوش مهربان ضامن آهو می‌‌دانست. -شهدا-و-اهل-بیت-کاوه... روایتی از ‌مادر شهید کشوری دعوتید به کانال کتاب https://t.me/nasserkaveh44 Www.naserkaveh.com
(146)👇 زمان آمدنی نیست، آوَردَنیست" ✨ حاج اسماعیل دولابی میفرماید: ظاهرا می گوییم آقا می آید ولی در حقیقت ما به خدمت حضرت میرویم. ما به پشت دیوار دنیا رفتیم و گم شدیم، باید از پشت دیوار بیرون بیاییم تا ببینیم که حضرت از همان ابتدا حاضر بودند. امام زمان گم و غائب نشده است. ما گم و غائب شده ایم...📚 مصباح الهُدی ص ۳۱۹ از حضرت روایت شده که پیامبر اکرم (ص) فرمودند: امام همچون کعبه است که (مردم) باید به سویش روند، نه آن که (منتظر باشند تا) او به سوی آنها بیاید. 📚 بحار الانوار، ج ۳۶، ص ۳۵۳ تا ما نخواهیم، او نمی آید... کافیست از خودمان شروع کنیم.. 📜 ✍"در زمان غیبت زمان (عج) بهترین مردم کسانی اند که دیگران را به سمت زمان (عج) راهنمایی (آشنا) می کنند!" 💭 امام محمد باقر(ع) 💥 فتنه های آخر الزمان 🌷امام صادق (ع)، درباره شدت فتنه‌های زمان غیبت می‌فرماید: به خدا سوگند شما خالص می شوید؛ به خدا سوگند شما از یکدیگر جدا می‌شوید؛ به خدا سوگند شما غربال خواهید شد؛ تا اینکه از شما شیعیان باقی نمی‌ماند جز گروه بسیار کم و نادر... دراین روایت شریفه امام صادق(ع) هشدار می‌دهد که خداوند شیعیان را در زمان غیبت دچار آزمایش بسیار سختی خواهد کرد و بسیاری از اشخاصی که منتسب به شیعه هستند غربال می‌شوند و خالص می‌شوند و از این میان گروه بسیار اندکی از شیعیان باقی می‌مانند... ♦️دراین میان کسانی نجات خواهند یافت که 🌟خود را در زمان غیبت به امام زمان (عجّ) نزدیک و نزدیک تر کنند... 🌟خود را از رذایل اخلاقی پاک کنند و به صفات حسنه نیکو گردانند (تزکیه نفس کنند). 🌟شناخت امام زمان (عجّ)و دعای فراوان برای فرج ایشان، تنها راه نجات در این دوران پر از فتنه است. بحارالانوار ، ج ۵ ص ۲۱۶ 🌷 شهيد ، محمد رضا تورجی زاده 🌷 بیشتر مناجات ها و مداحی های محمد در مورد امام زمان بود... خیلی دلتنگش بودم ؛ تا اینکه یک شب محمد را در خواب دیدم ... خوشحال بود و با نشاط ؛ یاد مداحی هاش افتادم ، پرسیدم : محمد این همه در دنیا از آقا خوندی ، تونستی آقا را ببینی ؟ محمد در حالی که میخندید گفت : "من در آغوش آقا امام زمان(عج) جان دادم..." -شهدا-و-اهل-بیت-کاوه دعوتید به کانال کتاب👇 https://t.me/nasserkaveh44 Www.naserkaveh.com
(147)👇 -خامنه ای: بعضی، از دشمن رودربایستی دارند؛ بعضی، ملاحظه‌ی دشمن را می کنند... ملاحظه‌ی ملت را باید کرد، ملاحظه‌ی خدا را باید کرد، نه ملاحظه‌ی دشمن را. دشمن، دشمن است؛ هرچه ملاحظه کنی و عقب بنشینی، او جلو می‌آید... ها- زمینه- ساز- ظهور 💥 انقلاب اسلامی زمینه ساز ظهور حضرت مهدی (عجل) است که در تاریخ سابقه نداشته است ما هر لحظه باید منتظر امام زمان عجل الله فرجه باشیم... من می خواهم بگویم ظهور امام زمان دست ها ایرانی ها است که بخاطر علاقه که به شما دارم اگر جمهوری  اسلامی ایران نبود و حوادث داعش اتفاق افتاده بود  شیعه در لبنان، سوریه و نجف نابود می شد. اینها کربلا را شخم میزندند... اینها (سنی های وهابی) در فتوای بن باز، مفتی عربستانی آمده است که باید قبول ائمه و بزرگان شیعه را نبش قبر کرد واستخوان های آنها را بیرون آورد که همین کار را در سوریه با قبر حجر بن عدی کردند. اگر حزب الله هم قوی بود و ایران نبود شیعه نابود می شد. وجود شیعه در دنیا و بقاع عتبات عالیات مرهون جمهوری اسلامی ایران و ملت ایران است... قدر بدانید در فتنه 88 سه هفته بعد در ایران خدمت آقایان این طرفی (فتنه) و بی طرف ها رفتم گفتم همه دشمنان خوشحال شدند و شیعیان ناراحتند... الان شما آینده خودتان را نمی سازید ، بلکه سرنوشت ظهور حضرت را می سازید و ظهور به دست شما است و اجر شما در قیامت بزرگ است و بالعکس اگر خوب عمل نکردید، روز قیامت هم افراد محاسبه می شوند هم ملت ها و مجموعه ی حزب الله مورد سوال قرار می گیرند. بدانید خداوند شما را انتخاب کرد چون لیاقت داشتید. شما قوم سلمان فارسی هستید و انتخاب شده اید تا حالا خوب عمل کردید ممکن است هوای نفس و جریانات و حزب ها شما را از مسیر منحرف کنند... قسمتی از سخنرانی سید حسن نصرالله در جمع ایرانیان داخل لبنان در سال 1396 📡سخنان تکان دهنده -چمران ✨این سخنان  سال 60 ایراد  شده, نه  سال 97  ...  ! 🔹 ادعای انقلابی گری دارند، فکر می کنند از انقلاب ایران طرفداری می کنند و پیروزی انقلاب ایران وابسته به وجود آن هاست، در حالی که به سهولت می توان دید ایشان بیش از هر دشمنی لطمه به انقلاب زده اند، انقلاب ایران را به لب پرتگاه سقوط کشانده اند، همه مردم را از انقلاب زده کرده اند، هرج و مرج و آشوب و بی نظمی در نظر آنان انقلاب معنی می دهد و تصور می کنند با بی برنامگی و شعارهای تند و احساسات کور و کارهای غیر منطقی می توانند اتقلاب را به پیروزی برسانند... با اعمال آن ها چگونه آمریکا توانسته است ایران و انقلاب آن را بدنام کند، ایران را در دنیا منفرد نماید، در محاصره اقتصادی بفشارد، اختلافات داخلی را دامن بزند، نارضایتی مردم را روزافزون کند و .... 🌹شهید دکتر مصطفی چمران🌹 📚کتاب حماسه عشق و عرفان، ص 85 دعوتید به کانال کتاب👇 https://t.me/nasserkaveh44 Www.naserkaveh.com
پسر تعریف می کرد:👇 توی یکی از دیدارها که رزمنده ها خدمت امام رفته بودند من هم همراه پدرم بودم توی مملو از جمعیت بود وارد حسینیه شد و همه ایستاده شعار میدادند و امام هم دستش رو برای تکون میداد... امام روی صندلی نشست و قبل از اینکه صحبت هاش رو شروع کنه از جا بلند شد و شروع کرد شعار دادن ماشاالله...حزب الله بسیجیها...حزب الله سپاهیا...حزب الله ارتشی ها ...حزب الله و همه حسینیه به وجد اومد و امام عزیز هم از اون بالا به جمعیت نگاه میکرد. حاجی گفت: کجا میرید... همه گفتند:👇 باکی میرید.. حاجی گفت: مارم ببرید همه یکصدا گفتند جا نداریم اینجا بود امام بزرگوار شروع کردن خندیدن و حاجی بخشی هم رو به امام در حالیکه دست به محاسن سفیدش میکشید. گفت آقاجان: ببین این جوونها من پیرمرد رو اذیت میکنند...😜👌 -گلخندهای-آسمانی-کاوه دعوتید به کانال کتاب👇 https://t.me/nasserkaveh44 Www.naserkaveh.com
💢 گفتن انسان را کج بار می آورد💢 ۱_ قلم اول 🔸من شصت سال با زندگی کردم ودر این مدت یک مرتبه هم ندیدم که ایشان یک غیبت از کسی کنند یا یک بگوید ۲_قلم دوم 🔸اگر دیر شود نمیشود 🔸 اگر به راستي تشنه شدي آب برايت مي فرستند. صابر باش كه اگر دير شود مسلما نخواهد شد، مجرب است. علاوه اينكه كساني كه ديرتر مي گيرند بهتر و پخته تر مي گيرند و وجه آن با تدبر معلوم مي گردد .  📒هزار و یک نکته ۳_قلم سوم 🔸همه پستی‌های اخلاقی از و ریا و تملق و ظلم، ناشی از دنیاپرستی است و همه فضایل عالیه انسانی معلول بی‌اعتنایی و زهد و عدم قناعت به زندگانی دنیاست 📒حکمت‌ها و اندرزها ۴_قلم چهارم 🔸ضعف و حقارت روحی است. آدم ضعیف، می ترسد و آدم فقیر، طمع دارد. آدمی که تواناست نمی ترسد، آدمی که احساس قدرت روحی دارد، طمع ندارد. پس اگر توانستی ضعف و حقارت روحی یک نفر را از بین ببری، دیگر هم نخواهد گفت. 📒انسان آسمان ۵_قلم پنجم و بینظیر از 🔸طهارت را زیاد بفرمایید، خیلی مواظب باشید؛ گفتن، انسان را کج بار می آورد، ! ! مرد و مردانه هرگاه چیزی پیش آمد، بگوید اشتباه کردم و عذرخواهی کند و استغفار کند، نه اینکه بگوید. سوءظن، بسیار انسان را کج و کوله بار می آورد! یا مثلا سؤالات استخباری کردن، مثلا از کسی سؤال کند تا ببیند او چه اندازه است تا در برابر او ابراز وجود کند. چرا؟ انسان با بندگان خدا چه کار دارد؟ اینها گرفتاری پیش می آورد! بعد اگر انسان کج و کوله پیش برود، همین معرفت نفس جهنم می شود، می شود عذاب! انسان باید مستقیم و سر راست باشد! نگوید، خلاف نکند. گرچه حرف راست زدن واجب نیست. خیلی از حرف ها را داریم که نمی توانیم به همدیگر بگوییم، خوب نفرمایید، اما به همدیگر نگوییم، آدم، دورو نباشد، یک رو و یک جمالی باشد. @samad1001 💢با ذکر برای نشر و معرفی کانال پست را به صورت فوروارد ارسال کنید
✍پاسدار شهيد احمد خادم الحسينى در سال ١٣٣٢ در شيراز متولد شد. در شهر در دوران دفاع مقدس به هنگام تشييع و تدفين شهدا رسم بر این بود که علماى برجسته شهر و ائمه جماعات دوشادوش مردم در مراسم شرکت مى کردند و در پایان مراسم تشييع، مسؤوليت شهدا را برعهده مى گرفتند. از نماینده و امام جمعه محترم شيراز شنيدم: «پس از عمليات بيت المقدس که منجر به فتح گردید عده اى از شهدایى را که در این عمليات به شهادت رسيده بودند به شيراز آوردند. زیادى از مردم در این مراسم تشييع حضور یافته بودند که در ميان آنها علماى شهر دیده مى شدند. اجساد مطهر شهدا در ميان حزن و اندوه فراوان مردم بر دستهاى آنان تا "دارالرحمه" شيراز تشييع گردید و پيكرهاى مطهر شهدا در آنار قبرهایى که از قبل آماده شده بود، قرار گرفت. در شيراز رسم بر این بود که علماى شهر بخصوص روحانيونى که از لحاظ سنى و موقعيت اجتماعى از دیگران ممتازتر بودند مسؤوليت تلقين شهدا را برعهده مى گرفتند. حجة الاسلام و المسلمين طوبائى از روحانيون شهر که امام جماعت مسجد کوشک عباسعلى شيراز بود براى من نقل مى کرد: شب قبل که براى نماز شب برخاستم مسائلى برایم پيش آمد که دانستم فردا با امری عجيب مواجه مى شوم. وقتى وارد قبر شدم تا تلقين شهيد مورد نظر را انجام دهم، به محض ورود به قبر در چهره شهيد حالت تبسمى احساس کردم و فهميدم با صحنه اى غير طبيعى روبرو هستم. وقتى خم شدم و تلقين شهيد را آغاز کردم، به محض اینكه به اسم مبارك امام (عج) رسيدم مشاهده کردم جان به بدن این شهيد مراجعت کرد، چون شهيد به احترام امام زمان(عج) سرش را خم کرد، به نحوى که سر او تا روى سينه خم شد و دوباره به حالت اوليه برگشت. 🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
💐 کشکول (99/133):👇 آية الله العظمی جوادی آملی: عده‌ای منتظر بودند امام (ره‌) از دنیا برود تا زمینه را تغییر دهند. حتی نزدیکان و دلسوزان هم می‌ترسیدند که بعد از (ره) چه خواهد شد؟... اما باز هم خداوند بر مردم منت گذاشته و امامی برای آنها قرار داد. بر اساس آنچه از ایشان سراغ دارم. زندگی ایشان در عالم اسلام نمونه است. والله العلی العظیم در عالم اسلام نظیری برای مقام معظم رهبری، سراغ ندارم. از علم، تقوا، فراست، دوراندیشی، تدبیر، حلم، سماحت، صبر، شجاعت که اگر یکی از آنها در هر فردی باشد او را در عالم ممتاز می‌کند و مجموع اینها در رهبری وجود دارد. اگر بیش از این بگویم، متهم به اغراق گویی می‌شوم، اما اگر می‌شد که آنچه از ایشان می‌دانم را بگویم متوجه می‌شدید که این سخنان، اغراق نیست. حتی دشمنان ناچار به اعتراف نسبت به عظمت چنین رهبری هستند. البته خداوند هم هر نعمتی را به هر کسی نمی‌دهدلیاقت مردم سبب شده تا چنین رهبری نصیب‌شان شود.ِ.. ۹۷/۱۲/۴ 🚩شهید حاج قاسم سلیمانی: والله والله والله اعتقاد قلبی به امام‌ خامنه‌ای مهمترین دلیل عاقبت‌بخیری در آخرت است👌والله والله والله هرکسی این حکیم فرزانه را قبول نداشته باشد عاقبت بخیر نخواهد شد... 🌷فرمـانده گفت :اگر مطـمین نیستـی. میتـونی برگردی. غواص جواب داد نـــه! پای حرف امـام ، فقط می ترسم دلـم گیر خـواهـر کوچولوم باشه... آخـه تو یه حـادثه اقـوامم رو از دست دادم و الان هم خـواهـرم رو سپردم به همسایه ها تا تو شرکت کنم. کربلای چهار ،  ارونـد وحشی ،  فرمانـده داد زد (س) غواص قصه ی ما اولین  نفری بود که تو آب پرید... او اولین نفری بود که به شهادت رسید. 📝درآمد ارزی ۳۲۰ میلیارد دلاری سالهای ۱۳۹۷ تا ۱۳۹۹ 🔸 بر اساس داده های بانک مرکزی و برآورد ۴۵ میلیارد دلار کل درآمد ۱۳۹۹، درآمدهای ارزی سه ساله ۹۹-۱۳۹۷ بالغ بر ۳۲۰ میلیارد دلار یا سالانه بیش از ۱۰۰ میلیارد دلار است. دولت و بانک مرکزی ادعا می کنند تحریمها و دشواری انتقال ارز موجب این امر شده است.🔹(۱) دولت تجربه تحریمهای قبلی را داشت، چرا برنامه ریزی نکرد؟🔸(۲) اگر مشکل شدت تحریمها است، چرا در سالهای ۱۳۹۷ و ۱۳۹۸ قیمت ارز  به شدت بالا رفت؟🔹(۳) اگر ارز حاصل از صادرات بر نمی گردد، چرا صادرات انجام می شود؟🔸(۴) دولت و بانک مرکزی روشن کنند برای ۳۲۰ میلیارد دلار درآمد ارزی این سه سال چه اتفاقی افتاده است؟🔹(۵) در کمتر از ۳ سال گذشته قیمت دلار بیش از ۷ برابر شده، آیا شرایط کشور بدتر از زمان جنگ با عراق، جنگ جهانی دوم یا قاجار است🔸(۶) چرا بنگاه های رانتی مانند پتروشیمی ها و فولادی ها بایستی از محل افزایش نرخ ارز صدها هزار میلیارد تومان استفاده ببرند؟ 🔹 نظر به هرج و مرج کامل اقتصادی و ناکارآمدی و بی تدبیری دولت و بانک مرکزی، چرا مجلس منفعلانه برخورد می کند؟... احسان سلطانی ⭐خــــــــــواهـرای غــــــــواص👈گردان حضرت "زینب" 😇😄👇 💥وقتی شهید ملکی که یک روحانی بود خود را برای اعزام به جبهه‌های حق علیه باطل معرفی کرد، به او گفتند باید به 👈گردان حضرت زینب (س) بروی.🚶شهید ملکی با این تصور که گردان حضرت زینب (س) متعلق به خواهران است😄 به شدت با این امر مخالفت کرد و خواستار اعزام به گردان دیگری شد😇 اما با اصرار فرمانده ناچار به پذیرش دستور و رفتن به گردان حضرت زینب شد... 😰 هنگامی که می‌خواست به سمت گردان حضرت زینب (س) حرکت کند، فرمانده به او گفت این گردان غواص در حوالی رودخانه دز در دزفول مستقر است. شهید ملکی بعد از شنیدن اسم “غواص” به فرمانده التماس کرد که به خاطر خدا مرا از اعزام به این محل عفو کنید😁، من را به گردان علی‌اصغر (ع) علی‌اکبر (ع) گردان امام حسین (ع) بفرستید, این همه گردان، چرا من باید برم گردان حضرت زینب؟😇 اما دستور فرمانده لازم‌ الاجرا بود.شهید ملکی در طول راه به این می‌اندیشید که “خدایا من چه چیزی را باید به این خواهران💔 بگویم؟اصلا این‌ها چرا غواص شده‌اند؟ یا ابوالفضل(ع) خودت کمکم کن.”😅 هوا تاریک بود که به محل استقرار گردان حضرت زینب رسید، شهید ملکی از ماشین پیاده شد چند قدم بیشتر جلو نرفته بود که یکدفعه چشمانش را بست🙈 و شروع به استغفار کرد.🏃راننده که از پشت سر شهید ملکی می‌آمد، با تعجب گفت: 👤 حاج آقا چرا چشماتونو بستین؟ 💕شهید ملکی با صدایی لرزان گفت: “والله چی بگم، استغفرالله از دست این"خواهرای💘 غواص" 😂 راننده با تعجب زد زیر خنده و گفت: کدوم خواهر💘 حاج آقا؟ اینا برادرای غواصن که تازه از آب بیرون آمدند و دارند لباساشونو عوض می‌کنند.😄 اینجا بود که شهید ملکی تازه متوجه قضیه شده وفهمید ماجرای گردان حضرت زینب چیه!!😜 🚩راوی : سردار علی فضلی
💐 کشکول (99/133):👇 آية الله العظمی جوادی آملی: عده‌ای منتظر بودند امام (ره‌) از دنیا برود تا زمینه را تغییر دهند. حتی نزدیکان و دلسوزان هم می‌ترسیدند که بعد از (ره) چه خواهد شد؟... اما باز هم خداوند بر مردم منت گذاشته و امامی برای آنها قرار داد. بر اساس آنچه از ایشان سراغ دارم. زندگی ایشان در عالم اسلام نمونه است. والله العلی العظیم در عالم اسلام نظیری برای مقام معظم رهبری، سراغ ندارم. از علم، تقوا، فراست، دوراندیشی، تدبیر، حلم، سماحت، صبر، شجاعت که اگر یکی از آنها در هر فردی باشد او را در عالم ممتاز می‌کند و مجموع اینها در رهبری وجود دارد. اگر بیش از این بگویم، متهم به اغراق گویی می‌شوم، اما اگر می‌شد که آنچه از ایشان می‌دانم را بگویم متوجه می‌شدید که این سخنان، اغراق نیست. حتی دشمنان ناچار به اعتراف نسبت به عظمت چنین رهبری هستند. البته خداوند هم هر نعمتی را به هر کسی نمی‌دهدلیاقت مردم سبب شده تا چنین رهبری نصیب‌شان شود.ِ.. ۹۷/۱۲/۴ 🚩شهید حاج قاسم سلیمانی: والله والله والله اعتقاد قلبی به امام‌ خامنه‌ای مهمترین دلیل عاقبت‌بخیری در آخرت است👌والله والله والله هرکسی این حکیم فرزانه را قبول نداشته باشد عاقبت بخیر نخواهد شد... 🌷فرمـانده گفت :اگر مطـمین نیستـی. میتـونی برگردی. غواص جواب داد نـــه! پای حرف امـام ، فقط می ترسم دلـم گیر خـواهـر کوچولوم باشه... آخـه تو یه حـادثه اقـوامم رو از دست دادم و الان هم خـواهـرم رو سپردم به همسایه ها تا تو شرکت کنم. کربلای چهار ،  ارونـد وحشی ،  فرمانـده داد زد (س) غواص قصه ی ما اولین  نفری بود که تو آب پرید... او اولین نفری بود که به شهادت رسید. ⭐خــــــــــواهـرای غــــــــواص👈گردان حضرت "زینب" 😇😄👇 💥وقتی شهید ملکی که یک روحانی بود خود را برای اعزام به جبهه‌های حق علیه باطل معرفی کرد، به او گفتند باید به 👈گردان حضرت زینب (س) بروی.🚶شهید ملکی با این تصور که گردان حضرت زینب (س) متعلق به خواهران است😄 به شدت با این امر مخالفت کرد و خواستار اعزام به گردان دیگری شد😇 اما با اصرار فرمانده ناچار به پذیرش دستور و رفتن به گردان حضرت زینب شد... 😰 هنگامی که می‌خواست به سمت گردان حضرت زینب (س) حرکت کند، فرمانده به او گفت این گردان غواص در حوالی رودخانه دز در دزفول مستقر است. شهید ملکی بعد از شنیدن اسم “غواص” به فرمانده التماس کرد که به خاطر خدا مرا از اعزام به این محل عفو کنید😁، من را به گردان علی‌اصغر (ع) علی‌اکبر (ع) گردان امام حسین (ع) بفرستید, این همه گردان، چرا من باید برم گردان حضرت زینب؟😇 اما دستور فرمانده لازم‌ الاجرا بود.شهید ملکی در طول راه به این می‌اندیشید که “خدایا من چه چیزی را باید به این خواهران💔 بگویم؟اصلا این‌ها چرا غواص شده‌اند؟ یا ابوالفضل(ع) خودت کمکم کن.”😅 هوا تاریک بود که به محل استقرار گردان حضرت زینب رسید، شهید ملکی از ماشین پیاده شد چند قدم بیشتر جلو نرفته بود که یکدفعه چشمانش را بست🙈 و شروع به استغفار کرد.🏃راننده که از پشت سر شهید ملکی می‌آمد، با تعجب گفت: 👤 حاج آقا چرا چشماتونو بستین؟ 💕شهید ملکی با صدایی لرزان گفت: “والله چی بگم، استغفرالله از دست این"خواهرای💘 غواص" 😂 راننده با تعجب زد زیر خنده و گفت: کدوم خواهر💘 حاج آقا؟ اینا برادرای غواصن که تازه از آب بیرون آمدند و دارند لباساشونو عوض می‌کنند.😄 اینجا بود که شهید ملکی تازه متوجه قضیه شده وفهمید ماجرای گردان حضرت زینب چیه!!😜 🚩راوی : سردار علی فضلی
رضا (ع) به من فرمودند: «من ضامن احمد هستم!»👇 💥 ناگهان انگار کسی در گوشم نجوا کرده باشد، فهمیدم او شاه خراسان و ایران امام رضا(ع) است. خوب توجه کردم، این چشم و چراغ ملک ایران را کجا زیارت کردم، به یادم آمد که ایشان همان کسی است که احمد را در چهار ماهگی در آن بیماری سخت ضمانت کرد و دست راست مبارکش را بر روی سینه نهاده و فرمود: «من ضامن احمد هستم!» از جا بلند شدم تا عرض ادب و ارادتی بکنم، هنوز سخن آغاز نکرده بودم که در دستان مبارکش پرونده‌ای دیدم. رو به من کرد و فرمود: «این پرونده عمر احمد است. عمر احمد در دنیا تمام شد، او 27 سال دارد!»فغان زدم و از آقا خواستم ضمانتی دیگر کند. فرمود: «ناراحت نباش، مدتی بر ضمانت خویش می‌‌افزایم.»... گویا همان روز احمد می‌‌خواست به شهادت برسد، اما نشد و امام هشتم(ع) یک هفته دیگر برای احمد مهلت گرفت. دیدم فردای آن روز احمد به کیاکلا آمد. او را دیدم در آغوشش گرفتم و بوسه‌های مادرانه نثارش کردم. این بار من به مانند آن زمان احمد را کنارم نشاندم و خوابم را برایش گفتم. چون موضوع تمدید عمر را شنید لبخندی زد و به من نگاه کرد و گفت:‌ «مادرجان!ناراحت نباش.!» 💥احمدم آن روز با تک تک اعضای خانواده عکس یادگاری گرفت. حرکاتش برایم اسباب نگرانی و تشویش بود؛ اما او چیزی به ما نگفت تا اینکه هنگام عزیمت به ایلام، به پدرش گفت: «باباجان! این آخرین دیدار است و شما دیگر مرا نمی‌بینید، اگر کوتاهی داشتم مرا ببخشید و حلالم کنید.»... با شنیدن این جملات قطرات اشک از چشمان پدرش سرازیر شد. دست روی کمرش گذاشت و گفت: «پسرم کمر مرا شکستی؟»... احمد چون اشک و حالت پدر را دید دست در گردن پدر انداخت و دست و روی پدر را بوسید و گفت: «بابا شوخی کردم، من که پیش شما هستم.»... بعد خداحافظی کرد و از ما جدا شد. در کوچه نگاهش می‌‌کردیم تا از ما دور شد. یاد آن شعر افتادم که سعدی بزرگ از زبانِ دل بی‌بی زینب سروده بود: ای ساربان آهسته ران کارام جانم می‌‌رود وان دل که با خود داشتم با دلستانم می‌‌رود. و با یاد زینب(س) به خود تسلی می‌‌دادم. دو سه روز مانده به شهادت احمد، پدرش خیلی‌ ‌بی‌تاب بود و بی‌قراری می‌‌کرد. نگران بود و حس پدرانه به او نهیب زده بود که احمدش پر کشیدنی است و دیگر پا به کیاکلا نمی‌گذارد. همان شب در خواب دیدم که خانه پر از نور شده و چهار زن با چهره‌های نورانی آمدند و در اتاق نشستند. دو تن از آنها که با حجاب بودند قیافه‌ای غمگین و محزون داشتند. بانویی که بالای سرم بود، یک پیراهن مشکی به دستم داد و گفت:‌ «بپوش، مگر نمی‌دانی احمدت شهید شده است؟»... شروع کردم به گریه و بی‌قراری کردن و احمد را صدا می‌‌زدم که ناگاه از خواب بیدار شدم. از اینکه همة اینها را در خواب دیده بودم، خیالم راحت شد. اما روز بعد ماجرای خواب را برای روحانی مسجد بازگو کردم و او گفت: «آن چهار زن حضرت آسیه، حضرت خدیجه، حضرت مریم و حضرت فاطمه(س) بودند و برای پسر شما عزاداری می‌‌کردند!»... دو سه روز بعد از آن خواب، گوینده‌ تلویزیون اعلام کرد که یکی از خلبانان دلاور هوانیروز در ایلام به شهادت رسید...ِ برای حفظ روحیه بچه‌های ارتش و نیروهای دیگر نظامی و مردم نامی از احمد نبردند. به همسرم گفتم:‌«این خلبان احمد بوده است. بی‌تابی‌های پدر احمد صد چندان شده بود. دوباره ساعت ده شب تلویزیون خبر شهادت خلبان دلاور هوانیروز را اعلام کرد. من گریه می‌‌کردم تا این که ابراهیمی استاندار ایلام زنگ زد و گفت: «مادر! احمد به سمت کربلا و هدفی که داشت، پر کشید...» همچون سایر مادران گریه امانم را بریده بود؛ اما بر اساس وصیت احمد خودم را پاییدم و گفتم: «راضی‌ام به رضای خدا!»... احمد که همه عمرش را مدیون ضمانت امام رضا(ع) می‌‌دانست، با فراغ بال در آسمان‌ها می‌‌خرامید و جولان می‌‌داد. در حقیقت همه آسمان را آغوش مهربان ضامن آهو می‌‌دانست... ... روایتی از ‌مادر
رضا (ع) به من فرمودند: «من ضامن احمد هستم!»👇 💥 ناگهان انگار کسی در گوشم نجوا کرده باشد، فهمیدم او شاه خراسان و ایران امام رضا(ع) است. خوب توجه کردم، این چشم و چراغ ملک ایران را کجا زیارت کردم، به یادم آمد که ایشان همان کسی است که احمد را در چهار ماهگی در آن بیماری سخت ضمانت کرد و دست راست مبارکش را بر روی سینه نهاده و فرمود: «من ضامن احمد هستم!» از جا بلند شدم تا عرض ادب و ارادتی بکنم، هنوز سخن آغاز نکرده بودم که در دستان مبارکش پرونده‌ای دیدم. رو به من کرد و فرمود: «این پرونده عمر احمد است. عمر احمد در دنیا تمام شد، او 27 سال دارد!»فغان زدم و از آقا خواستم ضمانتی دیگر کند. فرمود: «ناراحت نباش، مدتی بر ضمانت خویش می‌‌افزایم.»... گویا همان روز احمد می‌‌خواست به شهادت برسد، اما نشد و امام هشتم(ع) یک هفته دیگر برای احمد مهلت گرفت. دیدم فردای آن روز احمد به کیاکلا آمد. او را دیدم در آغوشش گرفتم و بوسه‌های مادرانه نثارش کردم. این بار من به مانند آن زمان احمد را کنارم نشاندم و خوابم را برایش گفتم. چون موضوع تمدید عمر را شنید لبخندی زد و به من نگاه کرد و گفت:‌ «مادرجان!ناراحت نباش.!» 💥احمدم آن روز با تک تک اعضای خانواده عکس یادگاری گرفت. حرکاتش برایم اسباب نگرانی و تشویش بود؛ اما او چیزی به ما نگفت تا اینکه هنگام عزیمت به ایلام، به پدرش گفت: «باباجان! این آخرین دیدار است و شما دیگر مرا نمی‌بینید، اگر کوتاهی داشتم مرا ببخشید و حلالم کنید.»... با شنیدن این جملات قطرات اشک از چشمان پدرش سرازیر شد. دست روی کمرش گذاشت و گفت: «پسرم کمر مرا شکستی؟»... احمد چون اشک و حالت پدر را دید دست در گردن پدر انداخت و دست و روی پدر را بوسید و گفت: «بابا شوخی کردم، من که پیش شما هستم.»... بعد خداحافظی کرد و از ما جدا شد. در کوچه نگاهش می‌‌کردیم تا از ما دور شد. یاد آن شعر افتادم که سعدی بزرگ از زبانِ دل بی‌بی زینب سروده بود: ای ساربان آهسته ران کارام جانم می‌‌رود وان دل که با خود داشتم با دلستانم می‌‌رود. و با یاد زینب(س) به خود تسلی می‌‌دادم. دو سه روز مانده به شهادت احمد، پدرش خیلی‌ ‌بی‌تاب بود و بی‌قراری می‌‌کرد. نگران بود و حس پدرانه به او نهیب زده بود که احمدش پر کشیدنی است و دیگر پا به کیاکلا نمی‌گذارد. همان شب در خواب دیدم که خانه پر از نور شده و چهار زن با چهره‌های نورانی آمدند و در اتاق نشستند. دو تن از آنها که با حجاب بودند قیافه‌ای غمگین و محزون داشتند. بانویی که بالای سرم بود، یک پیراهن مشکی به دستم داد و گفت:‌ «بپوش، مگر نمی‌دانی احمدت شهید شده است؟»... شروع کردم به گریه و بی‌قراری کردن و احمد را صدا می‌‌زدم که ناگاه از خواب بیدار شدم. از اینکه همة اینها را در خواب دیده بودم، خیالم راحت شد. اما روز بعد ماجرای خواب را برای روحانی مسجد بازگو کردم و او گفت: «آن چهار زن حضرت آسیه، حضرت خدیجه، حضرت مریم و حضرت فاطمه(س) بودند و برای پسر شما عزاداری می‌‌کردند!»... دو سه روز بعد از آن خواب، گوینده‌ تلویزیون اعلام کرد که یکی از خلبانان دلاور هوانیروز در ایلام به شهادت رسید...ِ برای حفظ روحیه بچه‌های ارتش و نیروهای دیگر نظامی و مردم نامی از احمد نبردند. به همسرم گفتم:‌«این خلبان احمد بوده است. بی‌تابی‌های پدر احمد صد چندان شده بود. دوباره ساعت ده شب تلویزیون خبر شهادت خلبان دلاور هوانیروز را اعلام کرد. من گریه می‌‌کردم تا این که ابراهیمی استاندار ایلام زنگ زد و گفت: «مادر! احمد به سمت کربلا و هدفی که داشت، پر کشید...» همچون سایر مادران گریه امانم را بریده بود؛ اما بر اساس وصیت احمد خودم را پاییدم و گفتم: «راضی‌ام به رضای خدا!»... احمد که همه عمرش را مدیون ضمانت امام رضا(ع) می‌‌دانست، با فراغ بال در آسمان‌ها می‌‌خرامید و جولان می‌‌داد. در حقیقت همه آسمان را آغوش مهربان ضامن آهو می‌‌دانست... ... روایتی از ‌مادر
🍂 مدالیوم بعضی پروای ظاهر و باطن نداشتند، خلوت و جلوتشان یكی بود و خودی و غیر خودی نمی شناختند خصوصاً در عشق به امام، غیر از ورد زبانی و تبعیت قلبی و نهانی خود را به زیور نام و شمایل ایشان می آراستند. ساده لوحی، از باب مزاح، به یكی از بسیجیان گفته بود: ـ این چیه كه روی سینه ات سنجاق كرده‌ای؟ (اشاره به تصویر امام) ـ باتری است (نیرو محركه) اگر نباشد قلبم كار نمی كند! http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 دعا برای رزمندگان كار هميشگی من است در يكی از تشرفاتی كه با برادر حاج صادق آهنگران به محضر امام داشتيم قرار شد دو سه مطلب توسط ايشان به امام مطرح شود. ابتدا عرض شد رزمندگان اسلام خدمت حضرتعالی سلام می رسانند و از شما التماس دعا دارند كه در نماز شبتان آنان را دعا فرمائيد. امام در حالی كه لبخند زيبايی بر لبهای ايشان نقش بسته بود فرمودند: «سلام مرا به آنان برسانيد. دعا را كه هميشه می كنم و كار هميشگی من است.» بعد كه به ايشان عرض كرديم چه پيامی برای فرزندان رزمنده خود داريد: فرمودند: به آنها بگوئيد خوب جنگ بكنيد و خوب پيش ببريد. كه بعدها اين عبارت بر روی تابلوهائی نوشته شد و آذين بخش محورهای عملياتی جبهه ها گرديد. "اينها همان ملائكة الله هستند." غلامعلی رجایی http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
28.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥جشن تولدخانم خارجی برای رهبر در اوج خفقان و موج بازداشت شیعه در آذربایجان همراه یا بچه‌های همسایه در باکو برای حکیم ایران زمین آیت الله جشن تولد گرفته! این عشق به هیچ وجه خاموش شدنی نیست 👌 (رئيس جمهور روسيه) : من مسيح را نديدام، اما تعاريف او را در انجيل شنيده و خوانده ام،من مسيح را در رهبري ايران ديده ام 👌 دبيرکل اسبق سازمان ملل : من مدرک دکتراي علوم سياسي دارم و سي سال کار سياسي کرده ام، چند سال است دبير کل سازمان ملل هستم، تاکنون شخصيتي به سياست مداري و هوشمندي او نديده ام. 👌 : شخصيت معنوي آقاي خامنه اي چنان مرا گرفت که از خود پرسيدم چرا شخصيتي مثل من دبير کل سازمان ملل باشد، با ديدنش همه را فراموش کردم. 👌 وزیر سابق امور خارجه آمریکا ومشاور ارشد جرج بوش : رهبر ايران مي‌تواند نقشه‌هايي را که بهترين ذهن‌ها، با صرف بيش‌ترين بودجه‌ها، در زماني بسيار طولاني کشيده و مجرياني ماهر اجراي آن را به عهده گرفته‌اند، با يک سخنراني يک‌ساعته خنثي کند 👌 جلوی حضرت آقا دو زانو نشسته و ايشان را مولا خطاب مي كنند، حضرت آقا ناراحت شده و به آیةالله حسن زاده مي فرمايند:" اينكار را نكنيد" علامه مي فرمايند:"اگر يك مكروه از شما سراغ داشتم اين كار را نمي كردم" 👌روز بعد از ملاقات آيت الله خامنه اي با عارف بزرگ آيت الله از ايشان مي پرسند كه آيا ديروز مقام معظم رهبري اينجا آمده بودند؟ ايشان در جواب مي فرمايند: بله چند دقيقه خورشيد در اينجا تابيد و رفت، او چون خورشيد داراي خير وبركات است
💐 امام رضا(ع): هرگاه که بندگان، گناهان تازه ای پدید آورند که سابقه نداشته است، خداوند بلای تازه ای برایشان پیش می آورد که قبلا نمی شناختند. وسائل الشیعه، ج۱۱، ص۲۷۰ 🚩 شهدای # امام_رضایی:👇 🌹شهید روح الله. قربانی برای من هدیہ امام رضا (ع) بود👇 همسری کہ امام هشتم بہ ادم هدیہ بدهد وامام حسین (ع) او رابگیرد وصف نشدنی است. من عروس چنین مردی بودم با بچہ های دانشگاه رفتہ بودیم مشهد انجا برای نخستین بار برای ازدواجم دعا کردم گفتم: یا امام رضا (ع) اگر مردی متدین واهل تقوا به خواستگاری ام بیاید قبول می کنم یک ماه بعداز اینکہ از مشهد برگشتم روح الله امد خواستگاری ام... و شدم عروس امام رضا(ع)... 🌹شهید مهدی صابری توی وصیت نامه اش نوشته بود: رسیدن به سن 30 سال، بعد از علی اکبر (ع) برایم ننگ است.... مادرش می گفت: آخرین بار که از سوریه برگشت ایران، با هم رفتیم مشهد. بعد از زیارت دیدم مهدی کنار سقا خونه ایستاده و می خنده. ازش پرسیدم: چیه مادر؟ چرا می خندی؟...گفت: مادر! امضای شهادتم رو از (ع) 💕 گرفتم... بهش گفتم: اگه تو شهید بشی من دیگه کسی رو ندارم. مهدی دستش رو به سمت آسمون بلند کرد و گفت: مادر خدا هست🌷 رضا (ع) به من فرمودند: «من ضامن احمد هستم!»👇 💥 ناگهان انگار کسی در گوشم نجوا کرده باشد، فهمیدم او شاه خراسان و ایران امام رضا(ع) است. خوب توجه کردم، این چشم و چراغ ملک ایران را کجا زیارت کردم، به یادم آمد که ایشان همان کسی است که احمد را در چهار ماهگی در آن بیماری سخت ضمانت کرد و دست راست مبارکش را بر روی سینه نهاده و فرمود: «من ضامن احمد هستم!» از جا بلند شدم تا عرض ادب و ارادتی بکنم، هنوز سخن آغاز نکرده بودم که در دستان مبارکش پرونده‌ای دیدم. رو به من کرد و فرمود: «این پرونده عمر احمد است. عمر احمد در دنیا تمام شد، او 27 سال دارد!»فغان زدم و از آقا خواستم ضمانتی دیگر کند. فرمود: «ناراحت نباش، مدتی بر ضمانت خویش می‌‌افزایم.»... گویا همان روز احمد می‌‌خواست به شهادت برسد، اما نشد و امام هشتم(ع) یک هفته دیگر برای احمد مهلت گرفت. دیدم فردای آن روز احمد به کیاکلا آمد. او را دیدم در آغوشش گرفتم و بوسه‌های مادرانه نثارش کردم. این بار من به مانند آن زمان احمد را کنارم نشاندم و خوابم را برایش گفتم. چون موضوع تمدید عمر را شنید لبخندی زد و به من نگاه کرد و گفت:‌ «مادرجان!ناراحت نباش.!» 💥احمدم آن روز با تک تک اعضای خانواده عکس یادگاری گرفت. حرکاتش برایم اسباب نگرانی و تشویش بود؛ اما او چیزی به ما نگفت تا اینکه هنگام عزیمت به ایلام، به پدرش گفت: «باباجان! این آخرین دیدار است و شما دیگر مرا نمی‌بینید، اگر کوتاهی داشتم مرا ببخشید و حلالم کنید.»... با شنیدن این جملات قطرات اشک از چشمان پدرش سرازیر شد. دست روی کمرش گذاشت و گفت: «پسرم کمر مرا شکستی؟»... احمد چون اشک و حالت پدر را دید دست در گردن پدر انداخت و دست و روی پدر را بوسید و گفت: «بابا شوخی کردم، من که پیش شما هستم.»... بعد خداحافظی کرد و از ما جدا شد. در کوچه نگاهش می‌‌کردیم تا از ما دور شد. یاد آن شعر افتادم که سعدی بزرگ از زبانِ دل بی‌بی زینب سروده بود: ای ساربان آهسته ران کارام جانم می‌‌رود وان دل که با خود داشتم با دلستانم می‌‌رود. و با یاد زینب(س) به خود تسلی می‌‌دادم. دو سه روز مانده به شهادت احمد، پدرش خیلی‌ ‌بی‌تاب بود و بی‌قراری می‌‌کرد. نگران بود و حس پدرانه به او نهیب زده بود که احمدش پر کشیدنی است و دیگر پا به کیاکلا نمی‌گذارد. همان شب در خواب دیدم که خانه پر از نور شده و چهار زن با چهره‌های نورانی آمدند و در اتاق نشستند. دو تن از آنها که با حجاب بودند قیافه‌ای غمگین و محزون داشتند. بانویی که بالای سرم بود، یک پیراهن مشکی به دستم داد و گفت:‌ «بپوش، مگر نمی‌دانی احمدت شهید شده است؟»... شروع کردم به گریه و بی‌قراری کردن و احمد را صدا می‌‌زدم که ناگاه از خواب بیدار شدم. از اینکه همة اینها را در خواب دیده بودم، خیالم راحت شد. اما روز بعد ماجرای خواب را برای روحانی مسجد بازگو کردم و او گفت: «آن چهار زن حضرت آسیه، حضرت خدیجه، حضرت مریم و حضرت فاطمه(س) بودند و برای پسر شما عزاداری می‌‌کردند!»... دو سه روز بعد از آن خواب، گوینده‌ تلویزیون اعلام کرد که یکی از خلبانان دلاور هوانیروز در ایلام به شهادت رسید...ِ برای حفظ روحیه بچه‌های ارتش و نیروهای دیگر نظامی و مردم نامی از احمد نبردند. به همسرم گفتم:‌«این خلبان احمد بوده است. بی‌تابی‌های پدر احمد صد چندان شده بود. دوباره ساعت ده شب تلویزیون خبر شهادت خلبان دلاور هوانیروز را اعلام کرد. من گریه می‌‌کردم تا این که ابراهیمی استاندار ایلام زنگ زد و گفت: «مادر! احمد به سمت کربلا و هدفی که داشت، پر کشید» راوی; مادر .
رضا (ع) به من فرمودند: «من ضامن احمد هستم!»👇 💥 ناگهان انگار کسی در گوشم نجوا کرده باشد، فهمیدم او شاه خراسان و ایران امام رضا(ع) است. خوب توجه کردم، این چشم و چراغ ملک ایران را کجا زیارت کردم، به یادم آمد که ایشان همان کسی است که احمد را در چهار ماهگی در آن بیماری سخت ضمانت کرد و دست راست مبارکش را بر روی سینه نهاده و فرمود: «من ضامن احمد هستم!» از جا بلند شدم تا عرض ادب و ارادتی بکنم، هنوز سخن آغاز نکرده بودم که در دستان مبارکش پرونده‌ای دیدم. رو به من کرد و فرمود: «این پرونده عمر احمد است. عمر احمد در دنیا تمام شد، او 27 سال دارد!»فغان زدم و از آقا خواستم ضمانتی دیگر کند. فرمود: «ناراحت نباش، مدتی بر ضمانت خویش می‌‌افزایم.» گویا همان روز احمد می‌‌خواست به شهادت برسد، اما نشد و امام هشتم(ع) یک هفته دیگر برای احمد مهلت گرفت. دیدم فردای آن روز احمد به کیاکلا آمد. او را دیدم در آغوشش گرفتم و بوسه‌های مادرانه نثارش کردم. این بار من به مانند آن زمان احمد را کنارم نشاندم و خوابم را برایش گفتم. چون موضوع تمدید عمر را شنید لبخندی زد و به من نگاه کرد و گفت:‌ «مادرجان!ناراحت نباش.!» احمدم آن روز با تک تک اعضای خانواده عکس یادگاری گرفت. حرکاتش برایم اسباب نگرانی و تشویش بود؛ اما او چیزی به ما نگفت تا اینکه هنگام عزیمت به ایلام، به پدرش گفت: «باباجان! این آخرین دیدار است و شما دیگر مرا نمی‌بینید، اگر کوتاهی داشتم مرا ببخشید و حلالم کنید.» با شنیدن این جملات قطرات اشک از چشمان پدرش سرازیر شد. دست روی کمرش گذاشت و گفت: «پسرم کمر مرا شکستی؟» احمد چون اشک و حالت پدر را دید دست در گردن پدر انداخت و دست و روی پدر را بوسید و گفت: «بابا شوخی کردم، من که پیش شما هستم.»... بعد خداحافظی کرد و از ما جدا شد. در کوچه نگاهش می‌‌کردیم تا از ما دور شد. یاد آن شعر افتادم که سعدی بزرگ از زبانِ دل بی‌بی زینب سروده بود: ای ساربان آهسته ران کارام جانم می‌‌رود وان دل که با خود داشتم با دلستانم می‌‌رود و با یاد زینب(س) به خود تسلی می‌‌دادم. دو سه روز مانده به شهادت احمد، پدرش خیلی‌ ‌بی‌تاب بود و بی‌قراری می‌‌کرد. نگران بود و حس پدرانه به او نهیب زده بود که احمدش پر کشیدنی است و دیگر پا به کیاکلا نمی‌گذارد. همان شب در خواب دیدم که خانه پر از نور شده و چهار زن با چهره‌های نورانی آمدند و در اتاق نشستند. دو تن از آنها که با حجاب بودند قیافه‌ای غمگین و محزون داشتند. بانویی که بالای سرم بود، یک پیراهن مشکی به دستم داد و گفت:‌ «بپوش، مگر نمی‌دانی احمدت شهید شده است؟»... شروع کردم به گریه و بی‌قراری کردن و احمد را صدا می‌‌زدم که ناگاه از خواب بیدار شدم. از اینکه همة اینها را در خواب دیده بودم، خیالم راحت شد. اما روز بعد ماجرای خواب را برای روحانی مسجد بازگو کردم و او گفت: «آن چهار زن حضرت آسیه، حضرت خدیجه، حضرت مریم و حضرت فاطمه(س) بودند و برای پسر شما عزاداری می‌‌کردند!»... دو سه روز بعد از آن خواب، گوینده‌ تلویزیون اعلام کرد که یکی از خلبانان دلاور هوانیروز در ایلام به شهادت رسید...ِ برای حفظ روحیه بچه‌های ارتش و نیروهای دیگر نظامی و مردم نامی از احمد نبردند. به همسرم گفتم:‌«این خلبان احمد بوده است. بی‌تابی‌های پدر احمد صد چندان شده بود. دوباره ساعت ده شب تلویزیون خبر شهادت خلبان دلاور هوانیروز را اعلام کرد. من گریه می‌‌کردم تا این که ابراهیمی استاندار ایلام زنگ زد و گفت: «مادر! احمد به سمت کربلا و هدفی که داشت، پر کشید...» همچون سایر مادران گریه امانم را بریده بود؛ اما بر اساس وصیت احمد خودم را پاییدم و گفتم: «راضی‌ام به رضای خدا!» احمد که همه عمرش را مدیون ضمانت امام رضا(ع) می‌‌دانست، با فراغ بال در آسمان‌ها می‌‌خرامید و جولان می‌‌داد. در حقیقت همه آسمان را آغوش مهربان ضامن آهو می‌‌دانست. ... روایتی از ‌مادر شهید کشوری
۵ اردیبهشت سالروزشکست حمله آمریکا در صحرای طبس 🔸امروز، پنجم اردیبهشت سالگرد شکست مفتضحانه ی آمریکایی ها در بود. فرمود شن ها سربازان خدا بودند! کارتر مجبور شد در رسانه ها حاضر شود و مسوولیت این افتضاح و کشته شدن چندین نیروی ویژه آمریکایی را بپذیرد. 🔸آمریکایی ها از آن سال به بعد در تمام عملیات های خود علیه ایران شکست خوردند... تا سال هزار و سیصد و نود و چهار! که انتقام تمام شکست های خود را با برجام از ما گرفتند. 🔸اوباما گفته بود روش ریگان در مواجهه با گورباچف موفق بود، ما باید همین روش را در قبال ایران پی بگیریم؛ گورباچف آغازگر مذاکرات تاریخی شوروی با آمریکا بود... نتیجه: فروپاشی شوروی! 🔽🔹برجام می تواند آغاز تاریخ پیروزی های آمریکا بر ایران باشد یا نه ما می توانیم ورق را برگردانیم؛ در انتخابات پیش رو معلوم خواهد شد تاریخ پس از این چگونه رقم خواهد خورد! انَ الله لایغیر ما بِقوم حَتی یغیروا ما بانفُسهم
مقام معظم رهبری: شخصیت جناب عبدالعظیم برای اغلب مردم ناشناخته است، ایشان هم یک شخصیت علمی بود، هم یک شخصیت جهادی بوده و هم محدّث است. 🏴 ۱۵ شوال، سالروز رحلت محدث عالی مقام سیدالکریم حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) را تسلیت 🏴 به مناسبت سالروز شهادت ، حضرت حمزه سیدالشهدا (ع) ، عموی عظیم الشأن پیامبر اسلام (ص) ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔴 مزار شهدای احد 🔹۱- کوه احد ، شش کیلومتری شمال مسجد النبی(ص) قرار دارد و در دامنه جنوبی آن ، محل وقوع جنگ احد می باشد. 🔹۲- مشرکین مکه پس از شکست در جنگ بدر در سال دوم هجری ، ماه شوال سال سوم هجری ، با لشگر سه هزار نفری به قصد انتقام به سوی مدینه حرکت نمودند. 🔹۳- پیامبر (ص) پس از اطلاع از اقدام مشرکین، پانزدهم ماه شوال ،با لشگر هزار نفری مسلمانان در دامنه جنوبی کوه احد استقرار یافتند تا اینکه ؛ کفار مکه به احد رسیدند و در برابر آن ها صف آرایی کردند. 🔹۴- در ابتدای جنگ ، امیرالمؤمنین (ع) در مبارزه تن به تن ، طلحه را به هلاکت رساندند و سپس مبارزه جمعی دو سپاه شروع شد و با حمله برق آسای لشگر اسلام ، کفار بسوی مکه فرار کردند. 🔹۵- گرچه پیامبر (ص) قبل از جنگ ، عبدالله بن جبیر را با پنجاه تیرانداز بر روی کوه عینین مستقر ساختند تا از حمله احتمالی کفار از پشت جلوگیری کنند اما ؛ به دلیل نافرمانی تعدادی از تیراندازان به بهانه جمع آوری غنائم ، خالد بن ولید با دویست سوار از پشت این کوه حمله کردند و پس از شهادت عبدالله بن جبیر و همراهان او ، تعدادی دیگر از مسلمانان را به شهادت رساندند. جنگ احد ، به دلیل نافرمانی از دستورات پیامبر (ص) ، پس از پیروزی قاطع مسلمانان ، با شکست آنان به پایان رسید. 🔹۶- در جنگ احد ، ۲۲ نفر از کفار به هلاکت رسیدند و ۷۰ نفر از مسلمانان به شهادت رسیدند که ؛ در بین آن ها حضرت حمزه (ع) عموی پیامبر (ص) و عبدالله بن جحش ، پسر عمه پیامبر (ص) قرار داشتند. 🔹پیکر مطهر شهدای احد ، به دستور پیامبر (ص) در میدان جنگ احد ، به خاک سپرده شدند. 📗 سیرة النبویه ابن هشام  ج ۳  ص۶۴ 🔴 مکان شهادت حضرت حمزه (ع) 🔹 پانزدهم شوال سال سوم هجری ، در سن ۵۹ سالگی ، در حالی که روزه دار بود ، به عنوان سردار لشگر اسلام در جنگ احد ، با رشادت فراوان در دفاع از رسول خدا (ص) جنگید و با ضربه نیزه وحشی ، به شهادت رسید. پس از پایان جنگ ، هند همسر ابوسفیان ، بر پیکر مطهر حمزه حاضر شد و دستور داد گوش و بینی آن حضرت را بریدند و پس از شکافتن سینه ، جگر آن حضرت را به دندان کشید. 🔹 پس از دور شدن مشرکین از میدان جنگ ، پیامبر (ص) و مسلمانان کنار بدن مطهر حمزه (ع) حاضر شدند و بسیار گریستند. سپس پیامبر (ص) بر بدن حمزه نماز خواندند و هر ۷۰ شهید احد را ، یک به یک ، کنار بدن حمزه گذاشتند و پیامبر (ص) بر دو بدن نیز ؛ یک نماز خواندند . 🔹بدین ترتیب ، حمزه (ع) تنها کسی است که  بر پیکر مطهرش ، هفتاد مرتبه نماز خوانده شده است. 🔹نزدیک مزار شهدای احد ، مسجدی قرار دارد  که ؛ مکان شهادت حضرت حمزه (ع) می باشد 📗 تاریخ المدینة المنورة - ابن شبه  ج ۱  ص۱۲۵ 📢 متن کامل سروده‌ی حضرت آیت‌الله خامنه‌ای که یک بیت از آن را در آستانه عملیات وعده صادق در جلسه‌ای خواندند ✍ دِلا! ز معرکه‌ی محنت و بلا مگریز چو گِردباد به هم پیچ و چون صبا مگریز تو را است معجزه در کف، ز ساحران مهراس عصا بیفکن و از بیم اژدها مگریز تو موج غیرت و عزمی، ز بحر بیم مدار حذر ز غرش طوفان مکن ز جا مگریز ز سست عهدی ایام دلشکسته مشو نشانه باش چو پرچم، ز بادها مگریز چو صخره باش و مکن تکیه جز به دامن کوه به حق سپار دل خویش و از دعا مگریز تو از تبار دلیران خیبر و بدری چو ذوالفقار و چو حیدر بزن صلا مگریز به نوشخند منافق ز ره کناره مگیر به زهرخند معاند به انزوا مگریز چو ره به قبله‌ی امن است پایمردی کن خطا مکن، ز توهم به ناکجا مگریز چو تیر راه هدف گیر و بر هدف بنشین ز کجروی به حذر باش و از خدا مگریز «امین» خلق و امانت‌گزار یزدان باش به صدق کوش و خطر کن ز مدعا مگریز                                      🖼 🌟۵ اردیبهشت سالروزشکست حمله آمریکا در صحرای طبس 🔸امروز، پنجم اردیبهشت سالگرد شکست مفتضحانه ی آمریکایی ها در بود. فرمود شن ها سربازان خدا بودند! کارتر مجبور شد در رسانه ها حاضر شود و مسوولیت این افتضاح و کشته شدن چندین نیروی ویژه آمریکایی را بپذیرد. 🔸آمریکایی ها از آن سال به بعد در تمام عملیات های خود علیه ایران شکست خوردند... ناصرکاوه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹استوری موشن وصیت نامه شهدا 🌹 شهید منصور گلی کنگره ملی ۲۴۰۰۰ شهید استان خوزستان
به استقبال اربعین (۷) 🕊 🌺 آیت الله شیخ صدوق رحمه الله با سند خود از جعفر صادق علیه السلام روایت کرده - بسیار کنندگان در عالم پنج نفر هستند ؛ ابوالبشر ، حضرت یعقوب ، حضرت یوسف ، حضرت فاطمه دختر رسول اعظم و حضرت امام علی بن الحسین علیهم صلوات الله کثیرا سرمدا 💐 و اما علی بن الحسین علیهما السلام بعد از واقعه کربلا و عمر شريف خود بر امام حسین علیه السلام گریه کردند 😔 وقتی غذا مقابلش میگذاشتند گریه می کرد ، روزی یکی از خادمانشان گفت: ای پسر پیامبر فدایت شوم 😔 می ترسم نابود شوی ! حضرت فرمودند : « اندوه خویش را به درگاه خدا می برم و از سوی خداوند چیزی می دانم که شما نمی دانید » 📚 خصال - جلد اول _ زندگانی امام سجاد _ منتهی الامال 💠حاج اسماعیل دولابی: 🔸هیچ عبادتی مانند نیست. هیچ عبادتی را خداوند نفرموده من انجام می دهم پس شما هم انجام دهید در مورد نماز،روزه و هیچ عبادت دیگری چنین نفرمود. اما در مورد صلوات فرمود: خدا و ملائکه اش بر پیامبر صلوات میفرستند پس ای مومنان شما هم بر او صلوات بفرستید. 🔹ان‌شاءالله وقتی می فرستی ببینی که خدا دارد بر حبیبش می فرستد و ببینی که بر تو هم که می فرستی دارد می فرستد... «📚عرفان در کلام اولیای ربّانی،ص 67- 62» 🌸👈در آمریکا،روزی در بولتن خبری پایگاه «ریس» ، مطلبی نوشته شده بود که توجه همه را به خود جلب کرد. مطلب این بود: دانشجو بابایی ساعت 2 بعد از نیمه شب می دود تا شیطان را از خودش دور کند. من و بابایی هم اتاق بودیم. ماجرای خبر بولتن را از او پرسیدم.او گفت: چند شب پیش بی خوابی به سرم زده بود. رفتم میدان چمن پایگاه و شروع کردم به دویدن. از قضا کلنل «باکستر» فرمانده پایگاه با همسرش از میهمانی شبانه بر می گشتند. آنها با دیدن من شگفت زده شدند. کلنل ماشین را نگه داشت و مرا صدا زد. نزد او رفتم. او گفت: در این وقت شب برای چه می دوی؟ گفتم: خوابم نمی آمد خواستم کمی ورزش کنم تا خسته شوم. گویا توضیح من برای کلنل قانع کننده نبود. او اصرار کرد تا واقعیت را برایش بگویم. به او گفتم: مسایلی در اطراف من می گذرد که گاهی موجب می شود شیطان با وسوسه هایش مرا به گناه بکشاند و در دین ما توصیه شده که در چنین موقعی بدویم و یا دوش آب سرد بگیریم. آن دو با شنیدن حرف من، تا دقایقی می خندیدند، زیرا با ذهنیتی که نسبت به مسایل جنسی داشتند نمی توانستند رفتار مرا درک کنند.» کتاب زندگی به سبک شهدا،ناصر کاوه راوی: اکبر صیاد بورانی 😰بعد از جنگ برای اطلاع پیدا کردن از محل دفن شهدا در کشور عراق در این کشور حضور یافتم و در هتل شرایتون بغداد با یک ژنرال عراقی ملاقات کردم و یه خاطره برام گفت... ژنرال عراقی می‌گفت که در منطقه میسان(فکه) پنج نفر از نیروهای ایرانی را که یقین داشتند از نیروهای اطلاعاتی هستند به اسارت گرفتند و با این حال برای این‌که بتوانند آن‌ها را تخلیه اطلاعاتی کنند، تصمیم گرفته بودند که پس از ناکامی در کسب اطلاعات از این اسراء یکی از آن‌ها را که از بقیه اندام کوچک‌تری داشته است را شکنجه کنند تا که شاید زودتر به هدف شان برسند. این ژنرال گفت که تصور ما بر این بود، چون این اسیر از مابقی اسراء جثه کوچک‌تری دارد، زودتر به حرف می‌آید به همین دلیل او را با دست‌های بسته در مقابل آن چهار نفر خواباندیم و در حالی که اسلحه را به سمت او گرفته بودیم، یک میخ را در داخل چشم او فرو می‌کردیم و در می‌آوردیم، اما تنها چیزی که این اسیر می‌گفت این بود که می‌گفت یا حسین(ع)... یا حسین(ع)... یا حسین(ع)... کتاب خاطرات دردناک, ناصر کاوه راوی: محمد احمدیان
رضا (ع) به من فرمودند: «من ضامن احمد هستم!»👇 💥 ناگهان انگار کسی در گوشم نجوا کرده باشد، فهمیدم او شاه خراسان و ایران امام رضا(ع) است. خوب توجه کردم، این چشم و چراغ ملک ایران را کجا زیارت کردم، به یادم آمد که ایشان همان کسی است که احمد را در چهار ماهگی در آن بیماری سخت ضمانت کرد و دست راست مبارکش را بر روی سینه نهاده و فرمود: «من ضامن احمد هستم!» از جا بلند شدم تا عرض ادب و ارادتی بکنم، هنوز سخن آغاز نکرده بودم که در دستان مبارکش پرونده‌ای دیدم. رو به من کرد و فرمود: «این پرونده عمر احمد است. عمر احمد در دنیا تمام شد، او 27 سال دارد!»فغان زدم و از آقا خواستم ضمانتی دیگر کند. فرمود: «ناراحت نباش، مدتی بر ضمانت خویش می‌‌افزایم.» گویا همان روز احمد می‌‌خواست به شهادت برسد، اما نشد و امام هشتم(ع) یک هفته دیگر برای احمد مهلت گرفت. دیدم فردای آن روز احمد به کیاکلا آمد. او را دیدم در آغوشش گرفتم و بوسه‌های مادرانه نثارش کردم. این بار من به مانند آن زمان احمد را کنارم نشاندم و خوابم را برایش گفتم. چون موضوع تمدید عمر را شنید لبخندی زد و به من نگاه کرد و گفت:‌ «مادرجان!ناراحت نباش.!» احمدم آن روز با تک تک اعضای خانواده عکس یادگاری گرفت. حرکاتش برایم اسباب نگرانی و تشویش بود؛ اما او چیزی به ما نگفت تا اینکه هنگام عزیمت به ایلام، به پدرش گفت: «باباجان! این آخرین دیدار است و شما دیگر مرا نمی‌بینید، اگر کوتاهی داشتم مرا ببخشید و حلالم کنید.» با شنیدن این جملات قطرات اشک از چشمان پدرش سرازیر شد. دست روی کمرش گذاشت و گفت: «پسرم کمر مرا شکستی؟» احمد چون اشک و حالت پدر را دید دست در گردن پدر انداخت و دست و روی پدر را بوسید و گفت: «بابا شوخی کردم، من که پیش شما هستم.»... بعد خداحافظی کرد و از ما جدا شد. در کوچه نگاهش می‌‌کردیم تا از ما دور شد. یاد آن شعر افتادم که سعدی بزرگ از زبانِ دل بی‌بی زینب سروده بود: ای ساربان آهسته ران کارام جانم می‌‌رود وان دل که با خود داشتم با دلستانم می‌‌رود و با یاد زینب(س) به خود تسلی می‌‌دادم. دو سه روز مانده به شهادت احمد، پدرش خیلی‌ ‌بی‌تاب بود و بی‌قراری می‌‌کرد. نگران بود و حس پدرانه به او نهیب زده بود که احمدش پر کشیدنی است و دیگر پا به کیاکلا نمی‌گذارد. همان شب در خواب دیدم که خانه پر از نور شده و چهار زن با چهره‌های نورانی آمدند و در اتاق نشستند. دو تن از آنها که با حجاب بودند قیافه‌ای غمگین و محزون داشتند. بانویی که بالای سرم بود، یک پیراهن مشکی به دستم داد و گفت:‌ «بپوش، مگر نمی‌دانی احمدت شهید شده است؟»... شروع کردم به گریه و بی‌قراری کردن و احمد را صدا می‌‌زدم که ناگاه از خواب بیدار شدم. از اینکه همة اینها را در خواب دیده بودم، خیالم راحت شد. اما روز بعد ماجرای خواب را برای روحانی مسجد بازگو کردم و او گفت: «آن چهار زن حضرت آسیه، حضرت خدیجه، حضرت مریم و حضرت فاطمه(س) بودند و برای پسر شما عزاداری می‌‌کردند!»... دو سه روز بعد از آن خواب، گوینده‌ تلویزیون اعلام کرد که یکی از خلبانان دلاور هوانیروز در ایلام به شهادت رسید...ِ برای حفظ روحیه بچه‌های ارتش و نیروهای دیگر نظامی و مردم نامی از احمد نبردند. به همسرم گفتم:‌«این خلبان احمد بوده است. بی‌تابی‌های پدر احمد صد چندان شده بود. دوباره ساعت ده شب تلویزیون خبر شهادت خلبان دلاور هوانیروز را اعلام کرد. من گریه می‌‌کردم تا این که ابراهیمی استاندار ایلام زنگ زد و گفت: «مادر! احمد به سمت کربلا و هدفی که داشت، پر کشید...» همچون سایر مادران گریه امانم را بریده بود؛ اما بر اساس وصیت احمد خودم را پاییدم و گفتم: «راضی‌ام به رضای خدا!» احمد که همه عمرش را مدیون ضمانت امام رضا(ع) می‌‌دانست، با فراغ بال در آسمان‌ها می‌‌خرامید و جولان می‌‌داد. در حقیقت همه آسمان را آغوش مهربان ضامن آهو می‌‌دانست. ... روایتی از ‌مادر شهید کشوری