♧•••﴿فـࢪیــ𝓯𝓻𝓲𝓫ــٖب﴾•••♧
♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
🖋️#ورقچهارصدوپنجاهوسه
پوزخند نیکان روی اعصابم بود که مینو از پله ها پایین اومد .
سرش رو اونقدر پایین گرفته بود که نتونم ببینم با صورتش چه کردم .
اما صدایش را واضح شنیدم .
-نیکان مقصر نیست ...
من ازش خواستم یه مدت صیغه کنیم برای شناخت بیشتر .
حس کردم تمام سلول های تنم یخ زد و همراه با فریاد بلند نیکان از حالت انجماد ، به شعله های آتش خشم و سوختن رسیدم .
-برو تو ماشین مینو .
مینو تازه به شانه ی نیکان رسیده بود که گفت :
_بذاربگم ...من مقصرم ...
من ازش خواستم که ...
و فریاد نیکان برخاست :
_بهت می گم برو تو ماشین .
و مادر جلو دوید :
_مینو ! چه خاکی تو سرمون کردی ...
خدایا این چه آبروریزی بود !
و مینو خونسرد با آن رنگ سفید و بی روح صورتش ، زل زد به چشمان مادر:
-خودتون گفتید بخاطر مارال و بچه اش یه فکری کنم ...
منم تصمیم گرفتم یه مهلت به خودم و نیکان بدم .
و مادر ناله زد :
_خاک به سرم ...
حالا جواب پدرتو چی بدم .
و نیکان محکمتر ، بین ناله های مادر فریاد کشید :
-بهت می گم برو تو ماشین مینو .
مینو رفت .
هنوز از آتش خشم میسوختم که مصمم در چشمان جسور و بی پروای نیکان خیره شدم و گفتم :
-عقدش می کنی عوضی وگرنه به روح مارال قسم ، زنده اش نمیذارم ...
فهمیدی ؟
#ادامه_دارد•••
✿❥••به قݪم: ﴿مࢪضیہیگـانہ﴾
#ڪپۍممـنۅع(حࢪام)‼️
#امـانٺداࢪبـاشیـم❌
♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
♧•••﴿فـࢪیــ𝓯𝓻𝓲𝓫ــٖب﴾•••♧
♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
🖋️#ورقچهارصدوپنجاهوچهار
🍁مینو🍁
توی ماشین نیکان نشسته بودم و منتظر .
تمام ماهیچه های صورتم درد میکرد و حتی جرأت نگاه کردن به آینه را هم نداشتم ، ولی دردی که روی قلبم احساسش می کردم ، از درد ضرب دست دانیال توی صورتم ، بیشتر نبود !
در ماشین که باز شد ، فوری سرم را چرخاندم سمت پنجره .
صدای استارت زدن ماشین را شنیدم و ماشین به حرکت افتاد .
سکوت لازم بودم .
چیزی مثل یک جراحت عمیق روی قلبم احساس میشد.
آن از دعوای سر صبحم با نیکان و این هم غروری که بدجوری در مقابل چشمان نیکان ، له شده بود .
نه پرسیدم ، کجا میروی؟
نه پرسیدم ، چه کار باید بکنیم ؟
و پرسشهای زیادی بود که نپرسیدم .
به خانه اش رفتیم .
قبل از آمدن نیکان سمت اتاق باران رفتم .
حدس میزدم که برای آمدن به منزل ما ، یا باران را خوابانده یا دست یکی از همسایهها سپرده است و حدسم درست بود .
باران روی تخت خوابیده بود که کنار دیوار اتاقش روی زمین نشستم.
نگاهم سمت باران و دلم از همه چیز و همه کس پُر.
طولی نکشید که صدای پاهایش باعث شد شالم را تا حد امکان توی صورتم جلو بکشم و سرم را پایین بگیرم .
مقابل من ایستاد .
چند دقیقه بدون توجه به حضورش ، نگاهم را پایین گرفتم که صدایش آمد .
_سرتو بالا بگیر ببینم صورتتو .
#ادامه_دارد•••
✿❥••به قݪم: ﴿مࢪضیہیگـانہ﴾
#ڪپۍممـنۅع(حࢪام)‼️
#امـانٺداࢪبـاشیـم❌
♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
هدایت شده از 「بہسـٰــآزِ؏ـشّْـ♡ـق🎶🎼」
✨🌺💐✨تـخــفــیــفویــژه✨🌺💐✨
از امروز پنجشنبہ تا سهشنبه هفتہ بعد ڪہ مصادف میشہ با ۱۵ رمضان یعنے میلاد مبارڪ امام حسن مجتبے علیہ السلام
ڪانال 𝐕𝐢𝐩 رمان تخفـیف خوردہ و شمـا میتونـید
ڪانال 𝐕𝐢𝐩 رمـان فریــب رو بـا ۲۰ هـزار تـومـان خریداری کنید.
مـهـلـت خـریـد 𝐕𝐢𝐩 بـا این قـیـمـت:
از امروز تا سهشنبه هفتہ بعد
براے خرید 𝐕𝐢𝐩 بہ این آیدے پیام بدید:
@F_82_02
✨💐🌺✨🌺💐✨💐🌺✨🌺💐✨💐🌺✨
هدایت شده از 「بہسـٰــآزِ؏ـشّْـ♡ـق🎶🎼」
mohammad-Rasoul-allah-band-asmaee-hosna1.mp3
7.04M
الهم رب شهر رمضان🌾
طاعات و عبادات تون قبول باشه🌱
•
•
#اسمایالهی🕊
#افطارنامه
چـهـاردهـمیـن افطار
قسمت چهاردهم: مهلت کافران...
فَمَهِّلِ الْكَافِرِينَ أَمْهِلْهُمْ رُوَيْدًا
و این رسم خداست
که حتی به آنانی که ستم کردند
و سوار بر مرکب نفس خود و افسار گسیخته میتازند
مهلت داده تا شاید باز گردند به راه راست
اما
آنان انقدر به انحراف رفتهاند که باید صراط مستقیم به سمتشان کج شود
وَ لَا یحْسَبَنَّ الَّذِینَ كَفَرُوا
أَنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ خَیرٌ لِّأَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیزْدَادُوا إِثْمًا وَلَهُمْ عَذَابٌ مُّهِینٌ
و گاهی
این مهلت دادن و صبر خدا
بدترین عذاب است
ظاهرا همه چیز بر میل انسان پیش میرود
اما هر چه بیشتر میگذرد
بیشتر در منجلاب فرو میرود بدون انکه بفهمد
و این مرگ تدریجی
از هزاران عذاب کشندهتر است
و ما در این زمانه
گرفتار درد تدریج شدیم
خوبیها آرام آرام از بین میروند
بدی ها جزوی از زندگی ما میشوند
و ما ذره ذره سرزمین قلبمان به ابلیس میفروشیم
اما نه وجدانمان درد میگیرد
و نه حتی میفهمیم که مدفون شدهایم زیر خروار گناه
و شما مولای وجدانهای بیداری
اقایی هستی که از خبر کشیدن خلخال از پای زن یهودی هم به خون مینشیند جگرت
اما مرا چه شده
که ادعای یاریت را داریم
ولی حتی خاطرمان مکدر نمیشود از جسارت به خون و ناموس مسلمین
آری
ما همینقدر از تو دوریم
همینقدر دلهایمان با شما غریبه است
بیا ای بیدارترین وجدان عالم
بیا ای مرهم زخمهای غزه....
💠برداشتی آزاد از:
سوره طارق آیه ۱۷
سوره آل عمران آیه ۱۷۸
#غزه
#ماه_رمضان
#آیات_مهدوی
رواق دل بگشاییم...
امشب با دعایِ مجیر
با تَعَالَيْتَ يَا كَرِيم
یا کریم کریمانه نگاهمون کن:)💚
4_5767062689549402670.mp3
3.91M
♥️💚
-جهانُبهپاتمیریزمحسن
آقایمهربونعزیزمحسن...💚🥹
‹ 🎊 ›↝ #ولادتکریماهلبیت
یک شب جمعه حرم بودم و سرگرم حسین
یک نفر گفت حسن کل حرم ریخت به هم ...💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌟🌙
مادر عالم مادر شد...
پدر امت شد بابا...
#سحرنامه
💠پانـزدهـمیـن سـحـر
أَمَرْتَنَا أَنْ لاَ نَرُدَّ سَائِلاً عَنْ أَبْوَابِنَا
وَ قَدْ جِئْتُكَ سَائِلاً فَلاَ تَرُدَّنِي إِلاَّ بِقَضَاءِ حَاجَتِي
بازبهماامرفرمودىكه
سائلےراازدرگاهخودمحرومبرنگردانيم
ومنهمسائلم
بہدرگاهكرمتپسمراتاحاجتمروانسازىبازمگردان...
و در دل این سحرهای پر نور
پشت در کرمخانهی الهی خیل گدایان صف کشیدهاند
به امید گوشه نگاهی و به انتظار لقمه نانی
اما
و در دل همین شبها
گدایان سفلهای مثل من
هنوز در کوچههای سرگردانی آوارهاند و محروم مانده از بار عام الهی
يَا أَيُّهَا النَّاسُ
أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ
و ما بندهزادهها
از همان بدو تولد که چشم به جهان گشودیم
خو کردهایم به فقر
و عجب حال عجیب است این فقیری
اما
این فقیر بودن
با تمام گداییهای جهان فرق دارد
کاسهی ما همیشه پر است و دلــ❤️🩹ـــمان همیشه آرام
چون دست پیش آقایی دراز کردیم
که نخواسته
کاسهی گدایی ما را پر میکند
و چه عزتی
بالاتر و گواراتر از این خاکساری
و چه ثروتی بزرگتر تر از این فقیری
و امشب
در پانزدهمین میعادگاه عاشقی
ما دست به دامان ارباب کریمی شدهایم
که ناخواسته هم حتی عطا میکند
و حتی
آن گرههای کوری که در جان و جهان ما افتاده و ما خودمان هم بیخبریم را
حل میکند
و هیچ موجودی در عالم نیست الا اینکه یک بار میهمان خوان کرمش شده
حتی بیمــ💔ـــاران جزامیها
حتی وحوش در دل صحرا
و حتی من بی سر و پا و نالایق که تا ابد مدیون لطف اویم...
💠برداشتی آزاد از:
دعای ابوحمزه ثمالی
سوره فاطر آیه ۱۵
#میلاد_امام_حسن_مجتبی (علیهالسلام)
وقتـی نمـک علیـست
شکـر می شـود حسـن؛
و شمـس اگـر علیـست
قمَـر می شـود حسـن؛
وقتـی صـدف علیـست
گُهـر می شـود حسـن؛
هرجـا پـدر علیـست
پسـر می شـود حسـن ..
#سیدرویایی_من
امام حسن(؏) از جهت منظر و اخلاق
و پیکر و بزرگوارى به رسول اکرم(ص)
بسیار مانند بود؛
وصف کنندگان آن حضرت او را
چنین توصیف کرده اند:
﴿داراى رخسارى سفید آمیخته
به اندکى سرخى ، چشمانى سیاه ،
گونه اى هموار ، محاسنى انبوه ،
گیسوانى مجعد و پر ،
گردنى سیمگون ، اندامى متناسب ،
شانه ایى عریض ، استخوانى درشت ،
میانى باریک ، قدى میانه ،
شمار زیباترین و جذاب ترین چهره ها﴾
#افطارنامه
پانـــ🌺ـــزدهمـین افطار
قسمت پانزدهم: اصحاب آخرالزمانیها...
یَوْمَ نَدْعُو کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ
و هر کسی
دلش را به زلف دیگری گره زده
و در طول زندگیاش دنباله روی پیشوایی بوده است
و امان از دل سپردنها
که گاه مسیری به سمت بهـــ🌸شت است و گاه به مقــــ🔥ـصد جهنم....
يَقُولُ الْإِنْسَانُ يَوْمَئِذٍ أَيْنَ الْمَفَرُ
إِلَىٰ رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ
و آن روز
که میلیاردها انسان
از امتهای پیشین تا ملتهای آینده
محشور شوند
و هر کدام هراسان و گریزان از دیگری
هر کسی به دنبال پناهی میگردد
و چه پناهی امنتر
از آغوش گرم امام که تجلی آغوش خداست
مولای من
ماه میهمانی الهی به نیمه رسید
و من هنوز هم سرگردان و حیرانم
که کجاست ماوا و پناه....؟
مولایم
آغوش پناهت را بگشای
هر چند هرگز لایق دستان گرمت نیستم
مولا جان
با من همان کن
که جد کریـــ💚ــمت با آن مرد شامی کرد
قبول که دلت را
با گناهان شکستهام اما از کریم جز رحمت و بخشش برنیاید
پس بر من ببخش
که جز تو نه پناهی دارم و نه مولایی
💠برداشتی آزاد از:
سوره نساء آیه ۷۱
سوره قیامت آیات ۱۰ و ۱۲
#آیات_مهدوی
#میلاد_امام_حسن_مجتبی (علیهالسلام)
ما را به دعا کاش فراموش نسازند
رندان سحر خیز که صاحب نفسانند.
#سحرنامه
💠شانـزدهـمیـن سـحـر
يَا حَبِيبَ مَنْ تَحَبَّبَ إِلَيْكَ
وَ يَا قُرَّةَ عَيْنِ مَنْ لاَذَ بِكَ وَ انْقَطَعَ إِلَيْكَ
اىدوستداركسےكهباتومحبتورزد
اىشادىقلبكسىكه
روبهدرگاهتوآوردوازهمهبگسلدوباتوپيوندد...
زیباترین آفریده خدا
عشق است که چون گوهری در دل تمام انسانها جای گرفته
و آدمی بدون عشق
فقط یک کالبد سرد و ضعیف است که توانی نخواهد داشت
و خوشا به حال کسی که
تمام محبت و عشقش متوجه به معبود است
و الّذین ءَامنوا اَشدُّ حبّاً للّه
و عشـــ❤️🔥ـــــق
به مانند درختی است که
اگر در سرزمین توحید ریشه بدواند ثمرهاش ایمان و یقین خواهد بود
و ایمان
چیزی نیست
جز محبت عمیق به معبود
و چه کسی
عاشقتر از خداست به بندهی و پروردهی خویش...
مَن عَشِقَ شَیئاً اعشی بَصَرَهُ و امرَضَ قَلبَهُ
و زنهار
از آنکه آدمی اســ⛓ـیر عشق اغیار شود
و دل را در گرو کسی غیر از دوست بدهد
که این دلدادگیهای زمینی
و این عشقهای تهی از خدا جام زهری است که عاقبتی جز مـــ🥀ـــرگ و درد ندارد
الهی
در میان این سفرهی رنگارنگ میهمانیات
رزق ما را
عشق خالصانهی خود و محبوبانت قرار ده
ای خدای عاشقها
💠برداشتی آزاد از:
دعای ابوحمزه ثمالی
سوره بقره آیه ۱۶۵
نهج البلاغه خطبه ۱۰۹
آقا آستان قدس یه مسابقه برگزار کرده. چندتا سوال میپرسه و بعد قرعه کشی میکنه. جوایزی مثل سفر به مشهد، لپتاپ و گوشی و ... میده.
https://rezvan.novinrazavi.ir/competition/1?referral=e5RCZvne
از این لینک وارد بشین، کلا ۳ دقیقه طول میکشه.
کانال رسمی آستان قدس رضوی برای مطلع شدن از نتایج قرعه کشی
https://eitaa.com/aqr_ir
هدایت شده از 「بہسـٰــآزِ؏ـشّْـ♡ـق🎶🎼」
mohammad-Rasoul-allah-band-asmaee-hosna1.mp3
7.04M
الهم رب شهر رمضان🌾
طاعات و عبادات تون قبول باشه🌱
•
•
#اسمایالهی🕊
#افطارنامه
شـانـزدهـمیـن افطار
قسمت شانزدهم: مرا عهدییست با جانان...
وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ
كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ
و هر حکومتی
و هر تخت و جایگاهی
روزگاری زوال خواهد یافت
و هیچ قدرتی جز قدرت لایزال الهی باقی نماند
و روزی ضعیفان بر حکام عالم برتری خواهند یافت
و روزی که شما بیایی
تمام خزانها بهار خواهد شد
و هیچ قدرتی و قوتی بی ذکر نامت معنا نخواهد داشت
که توان دستان ما
و قوت قلب تمام ضعیفان عالم تویی
💠برداشتی آزاد از:
سوره نور آیه ۵۵
♧•••﴿فـࢪیــ𝓯𝓻𝓲𝓫ــٖب﴾•••♧
♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
🖋️#ورقچهارصدوپنجاهوپنج
چنگک های بغض سنگینی داشت تمام ماهیچه ی گلویم را ، زیر فشار پنجه نامرئی اش می فشرد .
_نمیتونم ... برو باشگاه ...
امروز من اینجا موندگار شدم .
مقابل من روی پنجه های پایش نشست.
دستش را دیدم که آرام سمت صورتم جلو آمد .
حدسش سخت نبود .
سر پنجه های دست مردانه اش زیر چانه ام نشست و سرم را کامل بالا آورد .
فوری چشم بستم و با بغض گفتم :
_ولم کن نیکان.
چنان نفس بلندی کشید و بازدم نفسش را فوت کرد که فهمیدم بدجوری صورتم داغون شده است و شکست بغض سخت و سنگ گلویم .
_نیکان برو باشگاه بزار راحت باشم .
_راحت باش ...
شاید من مقصرم که این بلا ، امروز سرت اومد .
هنوز چشم بسته بودم و جوی مذابی از اشک چشمانم روی صورتم روان بود که صدای گوشی موبایل نیکان برخاست و چند ثانیه بعد صدای نیکان خط و خشی بر همان آرامش چند ثانیه افکارم کشید:
_بله .
صدای مادر را از پشت خط تلفن نیکان تشخیص دادم . می گریست که گفت :
_تو رو خدا نذار مینو برگرده خونه ...
پدرش اگر مینو رو ببینه سرشو از تنش جدا میکنه ...
بذار چند وقتی پیش تو باشه .
حس کردم تک تک سلولهای تنم ، با شنیدن این حرف مادر ، مثل یک بلور شیشهای خورد و خرد شد .
#ادامه_دارد•••
✿❥••به قݪم: ﴿مࢪضیہیگـانہ﴾
#ڪپۍممـنۅع(حࢪام)‼️
#امـانٺداࢪبـاشیـم❌
♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
♧•••﴿فـࢪیــ𝓯𝓻𝓲𝓫ــٖب﴾•••♧
♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
🖋️#ورقچهارصدوپنجاهوشش
دستم را محکم جلوی دهانم گرفتم و صدای این شکستن را در گلو خفه کردم.
_چشم ... خیالتون راحت ...
هرچی شما و پدرش امر کنید من اطاعت می کنم.
دلم باز گرفت .
من این اجبار لعنتی را نمیخواستم .
نمیخواستم به زور به نیکان تحمیل شوم ، اما انگار تقدیرم بر روی اجبار مهر خورده بود و مادر باز گفت :
_کاش مخفیانه عقد نمی کردید ...
خدا فقط میدونه چه بلایی قراره سرش بیارن ...
آخه این چه کاری بود کردید شما ؟!
نیکان پف بلندی کشید و باز خرده شیشه های تیز غرورم را با تمام وجودم با تن پر دردم در آغوش کشیدم ، بلکه مقابل نیکان ته مانده ای از غرور برایم باقی بماند .
نیکان موبایلش را قطع کرد .
حتی از پشت پلک های بسته ام هم می توانستم سنگینی نگاهش را که هنوز روی صورتم بود حس کنم .
_بلند شو لباستو عوض کن ...
فکر کنم موندگار شدی ...
همینو میخواستی آره ؟
نمیدانم چرا همان تک جمله آخر را به کنایه برداشت کردم و با حرص صدایم بالا رفت:
_ آره من همینو میخواستم ...
چشم گشودم و نگاهم مستقیم در نگاه خیره ی نیکان نشست .
جدی بود ولی پشت آن جدیت ، غم نگاهش را مخفی می کرد که ادامه دادم :
_میخواستم بی آبرو بشم ...
میخواستم منو از خونه بندازن بیرونو بیام التماس تو رو بکنم که من و توی خونت جا بدی!
#ادامه_دارد•••
✿❥••به قݪم: ﴿مࢪضیہیگـانہ﴾
#ڪپۍممـنۅع(حࢪام)‼️
#امـانٺداࢪبـاشیـم❌
♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡