Shab02Moharram1402[03].mp3
12.04M
🎧 نوحه سنتی | اهلاً سهلاً، سیدی یا حسین (محرم ۱۴٠۲)
🎤 بانوای: حاج میثم مطیعی
#محرم
#امام_حسین (علیه السلام)
مداحی_آنلاین_یا_امام_زمان_شیعه_ده_احساسه_باخ_منصوری.mp3
4.69M
🔳 سینه_زنی ترکی #محرم
🌴یا #امام_زمان شیعه ده احساسه باخ
🌴جلوه ی پرچم حضرت عباسه باخ
🎙زنده یاد محمد_باقر_منصوری
4_6026203879270516190.mp3
4.52M
هدیه به حضرت زینب صلوات
شور شب چهارم #محرم طفلان زینب
به نفس حاج مهدی کمانی
قافله سالار من
ببین دله طوفانم
ببین حسین گریانم
تو رد نکن احسانم
قافله سالار من
بخر گلام و داداش
نور چشام و داداش
این بچه هام و داداش
قافله سالار من
بخر کبوترهام و
علیه اکبر هام و
تمام لشگر هام و
یا حسین. واااا
بخر گلام و داداش
برن به سمت میدون
برن بدن تا که جون
به پات بریزن که خون
اینا دوتایی هستند
از نسل پاک یاس و
شاگردای عباس و
به ناموسن حساس و
یا حسین وااا
نزار ببینن داداش
من و با حال خسته
من و با دست بسته
با پهلوی بشکسته
نزار ببینن داداشت
من و میونه اعدا
میونه این نامردا
توجمع نامحر ما
نزار ببینن داداش
من و با حال زارم
تو کوچه و بازارم
دارن می دن ازارم
یا حسین. واااا
رضا نصابی
#پیشنهاد_برای_محرم شب چهارم...┅┅┅┅┄❅💠❅┄┅┅┅┅┄
#کانال_وابرگروه_نوای_ذاکرین
#اکبر_آرامش_اشعار_مذهبی
🇮🇷#اللّٰهمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّكَ_ٱلْفَرَجَ🇮🇷
دعوتید: به کانال وابرگروه مداحان
#کانال_نوای_ذاکرین👇
Eitaa.com/navayehzakerin2
#ابرگروه_نوای_ذاکرین👇
https://eitaa.com/joinchat/954466766C8b9b885ce9
عشاق الحسین محب الحسین.سیب سرخی.شب دوم 1402.mp3
18.57M
تو حسین همه ای
🎙حاج حسین سیب سرخی
تاریخ مداحی ۱۴۰۲/۴/۲۸
عشاق الحسین محب الحسین.بذری.شب دوم ۱۴۰۲.mp3
11.17M
خوشبختی به حال نیست
🎙حاج محمدرضا بذری
تاریخ مداحی ۱۴۰۲/۰۴/۲۸
393_16246239820725.mp3
12.72M
احد الناسی نمیتونه
🎙کربلایی حسین طاهری
تاریخ مداحی ۲۸ تیر۱۴۰۲
380_16245243094189.mp3
19.89M
نوکری تو...
🎙کربلایی جواد مقدم
تاریخ مداحی ۲۸تیرماه۱۴۰۲
#حر_ریاحی علیهالسلام
#غزل
🔹سوارِ گمشده🔹
سوارِ گمشده را از میان راه گرفتی
چه ساده صید خودت را به یک نگاه گرفتی
من آمدم که تو را با سپاه و تیغ بگیرم
مرا به تیر نگاهی تو بیسپاه گرفتی
چگونه آب نگردم؟ که دست یخزدهام را
دویدی و نرسیده به خیمهگاه گرفتی!
چنان به سینه فشردی مرا که جز تو اگر بود
حسین فاطمه! میگفتم اشتباه گرفتی
شنیدهام که تو نوحی! نه، مهربانتر از اویی
که حُرِّ بد شده را هم تو در پناه گرفتی
نشاندهای به لبانت، چنان تبسم گرمی
که از دلِ نگرانم مجال آه گرفتی
چه کردهام، که سرم را گرفتهای تو به دامن؟
چه شد که دست مرا از میان راه گرفتی؟
به روی من تو چنان عاشقانه دست کشیدی
که شرم را هم از این صورت سیاه گرفتی
📝 #قاسم_صرافان.┅┅┅┅┄❅💠❅┄┅┅┅┅┄
#کانال_وابرگروه_نوای_ذاکرین
#اکبر_آرامش_اشعار_مذهبی
🇮🇷#اللّٰهمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّكَ_ٱلْفَرَجَ🇮🇷
دعوتید: به کانال وابرگروه مداحان
#کانال_نوای_ذاکرین👇
Eitaa.com/navayehzakerin2
#ابرگروه_نوای_ذاکرین👇
https://eitaa.com/joinchat/954466766C8b9b885ce9
#حر_ریاحی علیهالسلام
#غزل
🔹یهدی مَن یَشاء🔹
مشعلی در دست آمد راه را پیدا کند
قطره میآمد که خود را بخشی از دریا کند
ما چه میفهمیم «یَهدی مَن یَشاءُ» حال کیست؟
آه بگذارید حرّ، این آیه را معنا کند
او دلش را پیشکش آورد تا غیر از حسین
از تمام دلخوشیهای جهان پروا کند
آسمان کوتاه بود و میل پروازش بلند
خواست سمت بیکران بال و پرش را وا کند
با دلش پیمان محکم بست تا با خون خود
خیمۀ ایمان خود را باز هم برپا کند
📝 #علی_گلی_حسینآبادی.┅┅┅┅┄❅💠❅┄┅┅┅┅┄
#کانال_وابرگروه_نوای_ذاکرین
#اکبر_آرامش_اشعار_مذهبی
🇮🇷#اللّٰهمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّكَ_ٱلْفَرَجَ🇮🇷
دعوتید: به کانال وابرگروه مداحان
#کانال_نوای_ذاکرین👇
Eitaa.com/navayehzakerin2
#ابرگروه_نوای_ذاکرین👇
https://eitaa.com/joinchat/954466766C8b9b885ce9
#حر_ریاحی علیهالسلام
#غزل
🔹دیر آمدم اما قبولم کن🔹
پشیمانم که راه چاره بر روی شما بستم
سراپا حیرتم! از خویش میپرسم چرا بستم؟
عزیز فاطمه! دیر آمدم اما قبولم کن
خدا داند که از این پس به عهد عشق پابستم..
خدا میخواست از ظلمت به سوی نور پر گیرم
سر شب تا سحر دل را به بال التجا بستم
جدال عقل بود و عشق، پشت خیمۀ تقدیر
که دست نفس را از پشت با لطف خدا بستم
فرات اشک میجوشد ز چشم سر به زیر من
که بر کام عطشناک تو راه آب را بستم
اگر فرمان دهی، حُرّ پیشمرگ اصغرت گردد
کمر بهر دفاع از عترت آل عبا بستم
دعا کن تا شهادت وا کند آغوش جان بر من
که چشم آرزو بر هرچه جز این مدعا بستم
📝 #محمود_شریفی.┅┅┅┅┄❅💠❅┄┅┅┅┅┄
#کانال_وابرگروه_نوای_ذاکرین
#اکبر_آرامش_اشعار_مذهبی
🇮🇷#اللّٰهمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّكَ_ٱلْفَرَجَ🇮🇷
دعوتید: به کانال وابرگروه مداحان
#کانال_نوای_ذاکرین👇
Eitaa.com/navayehzakerin2
#ابرگروه_نوای_ذاکرین👇
https://eitaa.com/joinchat/954466766C8b9b885ce9
#حر_ریاحی علیهالسلام
#مثنوی
🔹روزگار وصل🔹
دید خود را در کنار نور و نار
با خدا و با هوا، در گیر و دار
در حدیث نفْس بود و گفتوگوی
نور و ظلمت میکشانْدش از دو سوی
دید، بیپرواست نفْس و سرکش است
در کمین خرمن او، آتش است
گفت: از چه زار و دَروا(۱) ماندهای؟
کاروان، راهیّ و بر جا ماندهای
گر چه خاری، رو به سوی باغ کن
لاله باش و جستوجوی داغ کن..
نیست این در، بسته، راهت میدهند
دو جهان، با یک نگاهت میدهند
گوهر خود را بجو تا دُر شوی
خالی از خود شو که از او پُر شوی
::
در دلش، غوغایی از خوف و رجا
خوف، رفت و بر رجا بخشید، جا
غرقه خود را دید و از بهر حیات
دست و پا زد سوی کشتی نجات
حر، سراپا لمعهای از نور شد
همچو موسی، رهسپار طور شد
آب بر رخ داشت، آتش در ضمیر
روح او در اوج بود و سر به زیر
گفت: ای روح شتاب و صبر من!
وی به دستت، اختیار جبر من!
ای غبارت، آبروی سلسبیل!
خاک پایت، توتیای جبرئیل!
من غبار روی دامان تواَم
خود میَفشانم که مهمان تواَم..
رَستهام از چاه و رو کرده به راه
عذرخواهم، عذرخواهم، عذرخواه
کولهباری از گناه آوردهام
وز بساط شرم، آه آوردهام
همچو موجی گر به ساحل راندیام
شکر! ای دریا! سوی خود خواندیام..
اسم، دارم حر، مُسمّایم ببخش
لفظ من بِستان و معنایم ببخش
بر رخ بلبل، ره گلشن مبند
من اگر بستم، تو راه من مبند
آب میخواهم که من در آتشم
سر به زیرم کرده نفْس سرکشم..
پایههای عرش اگر لرزاندهام
آیۀ «لاتَقنَطوا» را خواندهام..
::
دید حر، از پای تا سر، حر شدهست
سنگ، جُسته گوهر خود، دُر شدهست
حرّ ویران رفته، آباد آمدهست
نُوسواد عشق، اُستاد آمدهست..
گفت: سر بالا کن، ای مهمان ما!
وِی به چشمت، سُرمۀ عرفان ما!
ما پِی امداد تو برخاستیم
گر تو پیوستی به ما، ما خواستیم
عذر، کمتر جو که در این بارگاه
عفو میگردد به دنبال گناه
آب، از سرچشمۀ دل، گِل نبود
جُرم تو از نفْس بود، از دل نبود
خوب دادی امتحان، رد نیستی
تو، بدی کردی، ولی بد نیستی..
قطره بودی، وصل بر دریا شدی
تو دگر «تو» نیستی؛ تو «ما» شدی
«هر کسی کاو دور مانْد از اصل خویش
بازجوید، روزگار وصل خویش»..
::
گفت: ای دُرِّ کرم! دریای جود!
در برِ جود تو، جود آرد سجود..
مَحرَمم کن! در حرم، راهم بده
روشنی از پرتوِ آهم بده
حلقه از این ننگ، در گوشم مخواه
سر، گران باریست، بر دوشم مخواه
گر نریزی آب رحمت بر سرم
آتش خجلت کند خاکسترم
بار این عصیان ز بس سنگین بُوَد
زندگی زین پس، مرا ننگین بُوَد..
رخصتم دِه، جُرم خود جبران کنم
پای تا سر جان شوم، قربان کنم..
::
رود گشت و سوی دریا رفت، حر
چون مصلِّی بر مصلّا رفت، حر
هم زمین دادَش بشارت، هم زمان
رو به قلب خصم، چون تیر از کمان
چون ندای «اِرجِعی» بِشْنیده بود
پاک، «نفْس مطمئن» گردیده بود
::
گفت: مس رفته، طلا برگشتهام
نی طلا، بل کیمیا برگشتهام..
ای به پیشانی کوفی، داغ ننگ!
پُشت بر آیینه و در مُشت، سنگ!
مردمِ گم کرده راهِ مَردمی!
گم شده در وادی سردرگمی!
ای گریزان، آبِ رو از جویتان!
وی سیه، چون نامههاتان، رویتان!..
ای ز اسلام شما، کافر، خجل!
داغ، پیشانی ولی بیداغ، دل..
از میان خیمههای بوتراب
یک صدا میآید آن هم: آبآب
دست و خاک و تیغتان باید به سر
آب، مَهر مادر و تشنه، پسر؟
ای شما بهر علی در چشم، خار!
از وفا بیبهره، همچون روزگار..
ای همه حقّ نمک نشناخته!
دین عَلَم کرده، به قرآن تاخته!..
ای فریب از پای تا سر، چون سراب!
از چه بر آبآفرین بستید آب؟
باغبان و باغ در بیآبیاند
وز عطش، خورشیدها، مهتابیاند
آن که زو دارد حیات، آب حیات
داغ لبهایش به دل دارد، فرات
بندبندش، پُرنوا همچون نی است
صد پرستوی مهاجر با وی است
گر نه قرآن است، با قرآن که هست
گر نه دلبند علی، مهمان که هست
دید مست جام غفلت، سربهسر
غافلانند و سراپا کور و کر
راهیِ بیراهه، دید آن گمرهان
تاخت چون شیر ژیان بر روبهان
لاجَرَم، جام شهادت، نوش کرد
جسم خود از زخمها، گلپوش کرد
دید چون تاجی به سر، پای امام
یافت شعر عمرِ او، حُسن ختام
تا سر بشْکستهاش در بر گرفت
حر، سرافرازی خود از سر گرفت
📝 #علی_انسانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱. دَروا: حیران، سرگشته.┅┅┅┅┄❅💠❅┄┅┅┅┅┄
#کانال_وابرگروه_نوای_ذاکرین
#اکبر_آرامش_اشعار_مذهبی
🇮🇷#اللّٰهمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّكَ_ٱلْفَرَجَ🇮🇷
دعوتید: به کانال وابرگروه مداحان
#کانال_نوای_ذاکرین👇
Eitaa.com/navayehzakerin2
#ابرگروه_نوای_ذاکرین👇
https://eitaa.com/joinchat/954466766C8b9b885ce9
#حبیب_بن_مظاهر علیهالسلام
#غزل
🔹ذکر مکرر🔹
از جنس حیدر است رجزها که از بر است
با یا علی همیشه دهانش معطر است
در وصف او کتاب فراوان نوشتهاند
دیگر نوشتهاند که این مرد، دیگر است
در آسیاب کوفه نکردهست مو سفید
او پیر پای منبر اولاد حیدر است
بر دست اگر که نیزه بگیرند، سربلند
در دست اگر که تیغ بگیرند، او سر است
با سنگ و تیر و نیزه و شمشیر آمدند
حق داشتند، جبههشان نابرابر است!
تیغ از غلاف خویش اگر در بیاورد
تنها خودش به منزلۀ چند لشکر است
با تیغ در غلاف، به میدان قدم گذاشت
گفت آنکه پای پس کشد از مرد کمتر است
حاشا نفس نفس بزند پیر کارزار!
اینها نفس نفس که نه، ذکر مکرر است
وقتی حبیب روی دو زانوی خود نشست
دیدند شیر معرکه دیگر کبوتر است..
وقتی حبیب روی دو زانوی خود نشست
معلوم بود فکر لب خشک اصغر است
وقتی حبیب روی دو زانوی خود نشست
پیچید بوی سیب... وَ این بیت آخر است
📝 #محمدحسین_ملکیان..┅┅┅┅┄❅💠❅┄┅┅┅┅┄
#کانال_وابرگروه_نوای_ذاکرین
#اکبر_آرامش_اشعار_مذهبی
🇮🇷#اللّٰهمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّكَ_ٱلْفَرَجَ🇮🇷
دعوتید: به کانال وابرگروه مداحان
#کانال_نوای_ذاکرین👇
Eitaa.com/navayehzakerin2
#ابرگروه_نوای_ذاکرین👇
https://eitaa.com/joinchat/954466766C8b9b885ce9
#حضرت_رقیه_علیهاالسلام
#مصیبت_عطش
◾️به خدا سخت است بر من که ببینم تو از عطش بال بال میزنی...
در نقلی آمده است:
ظهر عاشورا وقتی که سیدالشهداء علیهالسلام به جهت وداع به خیمه مخدّرات قدم گذاشتند، هر یک را به نوعی تسلی میدادند؛ در آن اثناء، دختر سه ساله آن حضرت از شدت عطش فریاد بر آورد:
يا أبتاه العطش العطش...
آن حضرت از بی تابی آن طفل،به گریه در آمد و او را در آغوش کشید و صورتش را بوسید وفرمود:
اِصبري يٰا بُنيّة حتّى أتيكِ بِالماء
▪️ای دختر من! صبر کن تا من بروم و برای تو آبی بیاورم.
پس آن حضرت وداع کرد و پا به سوی میدان گذاشت ؛ آن دختر بر در خیمه به انتظار نشست؛ چون آن حضرت از میدان برگشت و به خیمهها رسید، آن دختر مضطر همینکه چشمش به بابای خودش افتاد، بیاختیار خود را بر دامن آن بزرگوار انداخته و عرضه داشت:
يا أبَتاه لعَلّكَ اٰتَيتَنی بِالماء!
▪️ای پدرجان! امیدوارم از برای من جرعه آبی آورده باشی؛
در اینجا بود که سیدالشهداء علیهالسلام دیگر نتوانست جلوی گریه خود را بگیرد و صدای گریه حضرت بلند شد؛ آن دختر هم با گریه پدر گریهاش گرفت.
سیدالشهداء علیهالسلام او را در برگرفت و روی او را بوسید و اشک چشمش را پاک کرده و فرمود:
وَاللّهِ يَعِزُّ عَلَىَّ تَلهّفُكِ
▪️به خدا قسم، بر من سخت است ببینم که از عطش، بال بال میزنی!
پس آن حضرت انگشت خود را در دهان آن صغيره تشنهکام گذاشت و او را تسلی داد.
📚مخزن البکاء ص۶۴۳
📚بحرالمصائب،ج۵ ص۹۹
#حضرت_رقیه_علیهاالسلام
◾️ بابا نمیدانم...
از جان من این زجرِ زجرآور چه میخواهد؟!
⚡️ مصیبت جانسوزِ جاماندن سهساله آل الله از قافله و اذیتهای زجر ملعون...
راوی گوید:
چون اسراء را به سمت شام میبردیم، در نزدیکی شهر «عسقلان» هوا بسیار گرم شد؛ لشکر پیوسته به اسبان خود آب میدادند و بقیه آب را بر روی زمین میریختند و به اسراء نمیدادند.
دختر خردسال حسین علیهالسلام که فاطمه صغری (رقیه سلاماللهعلیها) نام داشت، خود را به سایه بوتهٔ خاری رسانید و در زیر همان سایه خوابش برد.
وَ تَرکُوها وَ ارْتَحَلوا عَنها
▪️لشکر از آن وادی کوچ کرده و آن دختر را فراموش کردند.
در مسیر، ناگهان زینب کبری سلاماللّهعلیها متوجه شد که آن نازدانه از قافله جا مانده است،
فَبَکتْ و نادَت:
▪️لذا صدای گریه آن بانو بلند شد و فریاد برآورد:
یٰا قَوم! بِاللّهِ عَلیکم إصبِروا هُنَیئةً، فَقَد افتَقَدَتْ إبنَةُ أخی و قُرّةُ عَینی
▪️ای قوم! شما را به خدا قسم میدهم که کمی صبر کنید؛ دختر برادر و نور چشمم گم شده است.
همهمه در بین لشکر بالا گرفت؛ در آن اثنا ، ملعونی به نام «زجر بن قیس» صدایش را بلند کرد و گفت:
من میروم و هر گونه باشد آن دخترک را میآورم.
🔻 راوی گوید:
من همراه زجر به عقب قافله به راه افتادیم؛ از همان دور، نگاهم به آن دخترک افتاد؛ از جای برخاسته بود و دست بر روی سرش گذاشته بود؛ گاهی به اطراف نگاه میکرد و گاه مینشست؛ گاه میدوید و بر روی زمین میافتاد و فریاد میکشید:
یٰا عمّاه! یٰا عَمّتاه! یا أبتاه! یا أُختاه! یا أخاه....
گاه دیگر نمیتوانست راه برود و بر روی ریگهای گرم بیابان میغلطید و پاهایش را با دست میگرفت.
دیدم که تکهای از لباسش را پاره کرد و از شدت حرارت ریگها، به کف پای خود پیچید.
🔻در همین حال بود که زجر به او رسید و با تازیانهاش بر تن آن دختر زد و بر سر او فریاد کشید:
برخیز که اسبم هلاک شد تا تو را پیدا کردم!
بعد دیدم که بر صورت آن دختر سیلی زد و آن دختر ناله « وا أبتاه! وا علیاه!» سر میداد.
در آخر آن دخترک را بر عقب اسب خود انداخت و حرکت کرد.
چون به قافله رسید آن دختر را از همان بالای اسب ، در عقب قافله بر روی زمین انداخت.
📚بحرالمصائب ج۷ ص۲۹۹
📚سرورالمومنین (نسخه خطی) ص۱۶۳
#جوانان_زینب_کبری_علیهم_السلام
◼️ من شما را همانند اسماعیل ذبیح، قربانی برادرم خواهم کرد ...
نقل کردهاند:
وقتی که ظهر عاشورا، حضرت زینب کبری سلاماللهعلیها، مشاهده نمود که برادرش لحظهبهلحظه تنها تر می شود، خطاب به دو جوان خود فرمود:
بروید و به یاریِ دایی غریبتان بشتابید.
🔻دو برادر دست هم را گرفتند و به حضور امام مشرّف شدند و اجازه میدان طلبیدند.
اما سیدالشهدا علیه السلام چون نگاهش به آن تو گل رعنا افتاد، فرمود:
ای نور دیدگان من!
پدر شما عبدالله، چشم انتظار و مادر دل شکسته شما، بعد از من بی پناه خواهد شد.
یک داغ بس است برای قبیلهای!
اکنون من شما را مرخص نمودم که تا نزد مادر خود باشید و بعد از من در گرفتاری ها و بلاها او را یاری و غمخواری نمایید.
▪️عون و محمد تا اینگونه سخنان دایی خود را شنیدند، ناله و شیون سر دادند که زمین و زمان را به لرزه درآورد. در آن هنگام زینب کبری علیهاالسلام، بی اختیار از خیمه ها بیرون آمد و دست بر گردن دو جوان خود انداخت و اشک از چشمانش جاری شد و فرمود:
شتاب و اضطراب نکنید! اگرچه برادرم به خاطر من به شما اجازه میدان نمی دهد اما من شما را همانند اسماعیل، همان قربانی کوه منا، شهید راه برادرم خواهم کرد.
پس آنها را به خیمه ها آورد و کاکل و موی آنها را پریشان کرد گریبان آنها را چاک داد و اشک چشمانش را به موی پریشان آن دو جوانش مالید و لباس رزم بر تن آنها کرد و آنها را به خدمت برادر آورد.
سیدالشهدا علیه السلام، تا حال خواهر و دو نوگل خواهرش را دید، ناله ای کشیده و از چشمانش اشک سرازیر شد و فرمود:
ای خواهر من! بعد از من این دو جوان باید بمانند و انیس و غمگسار تو باشند.
اما آنقدر زینب کبری علیهاالسلام، اصرار کرد تا در نهایت سیدالشهداء عَلَيْهِ السَّلَام به فرزند بزرگ آن مظلومه یعنی محمد اجازه میدان داد.
📚 بحرالمصائب ج٣ ص١۶٩
#جوانان_زینب_کبری_علیهم_السلام
◼️ وقتی که محمّد، پسر بزرگ زینب کبری سلام الله علیها، به پای داییاش میافتد تا اذن میدان بگیرد...
نقل کردهاند:
زینب کبری سلام الله علیها لباس رزم بر تن دو فرزندش پوشاند و شمشیر بر کمرشان بست و از خیمه بیرون آمد و در حضور سیدالشهدا علیه السلام ایستاد و عرضه داشت:
برادر جان! این دو پسر را آوردهام تا فداییات شوند، خواهشم این است که هدیه ناقابل خواهر را قبول کنی و دست رد بر سینهام نگذاری.
امام علیه السلام وقتی که حال زار زینب کبری علیهاالسلام و دو جوان کفن پوشیده اش را دید، اشک ریخت و آهی کشید اما جوابی نداد.
محمد که برادر بزرگ عون بود عرضه داشت:
مولای من! اگر برادرم عون را اذن میدان ندهی و او را از برای تسلی دل مادرم بگذاری، لکن تمنا دارم که مرا اذن دهی تا رو به آخرت آورم و در خدمت جدّ پاکیزه سرشتم، جعفر طیّار در بهشت طیران کنم.(عبدالله، شوهر زينب کبری علیهاالسلام، فرزند حضرت جعفر طیار علیه السلام بود)
محمد این جملات را گفت و خود را به روی قدم های امام علیه السلام انداخت و سر برنداشت تا آنکه سیدالشهدا علیهالسلام اذن میدان را به او داد...
📚ریاض القدس ج٢ نسخه خطی
#جوانان_زینب_کبری_علیهم_السلام
◼️ همه آمدند استقبال الّا زینب کبری سلاماللّهعلیها...
وقتی که سیدالشهدا علیه السلام ، نعش مطهر عون و محمد علیهماالسلام،را از میان میدان به خیمهگاه آورد، مخدرات همگی به استقبال آن دو شهید بیرون دویدند مگر زینب کبری علیهاالسلام؛ که از خیمه ها بیرون نمیآمد ( تا مبادا برادر از روی او خجل باشد) و فقط در همان جا نشسته و اینگونه دعا مینمود:
ای خداوند محمود! این طایفه عاد و ثمود را در دنیا و آخرت به بدترین بلا مبتلا گردان و انتقام آل محمد صلیالله علیهم اجمعین را از ایشان بگیر.
📚 بحرالمصائب ج٣ص١٧٢
#حر_ریاحی
🔘 حکایت دستمالی که سیدالشهداء علیهالسلام بر سر حرّ بست و بعد از هزار سال، خون تازه از زیر آن جاری شد...
مرحوم سیّد نعمة الله جزائری در کتاب «الأنوار النُعمانیّه» مینویسد:
افراد معتمد و موثّق برای من نقل کردند که شاه إسماعیل در سفری برای زیارت قبر حضرت سیّدالشهداء علیهالسّلام به کربلا رفت و چون از بعضی از مردم شنیده بود که به حرّ بن یزید ریاحی طعن میزنند، به سمت قبر حرّ آمد و دستور داد قبر حرّ را نبش کنند.
🔻چون قبر حرّ را نبش کردند، دیدند که به همان هیئت و کیفیّتی که کشته شده است خوابیده است، و بر سر او دستمالی دیدند که با آن سر حرّ بسته شده بود.
شاه اسماعیل در کتب تاریخی خوانده بود که در واقعه کربلا که سر حرّ مورد اصابت قرار گرفت و حضرت سیدالشهدا علیهالسلام دستمال خود را بر سر حرّ بستند و حرّ با همان دستمال دفن شده است، برای باز کردن و برداشتن دستمال تصمیم گرفت.
فلمّا حَلّوا تِلكَ العِصابة جَرَى الدَم مِن رأسِه حتّى اِمتَلأ مِنهُ القبر
🔹 چون آن دستمال را باز کردند خون از سر حرّ جاری شد بطوریکه از آن خون قبر پُر شد.
و چون دستمال را بستند خون باز ایستاد و چون دوباره باز کردند خون جاری شد. و هر چه کردند که بتوانند آن خون را به غیر از همان دستمال بند بیاورند و از جریانش جلوگیری کنند میسّر نشد. و از اینجا دانستند که این قضیّه موهبت الهی است که نصیب حرّ شده است.
شاه اسماعیل دستور داد قبّهای بر مزار او بنا کردند و خادمی را بر آن گماشت تا آن بقعه را خدمت کند.
📚الانوار النعمانیه ج۳ ص۱۸۶
#حر_ریاحی
🔘 یا کاشِفَ الْکَرْبِ عَنْ وَجْهِ مَوْلانَا الْحُسَیْنِ علیه السّلام اکْشِفْ لَنَا الْکُرَبَ الْعِظامَ بِحَقِّ مَوْلانَا اَلْحُسَیْنِ علیهالسلام...
⚡️ کرامتی از حضرت حرّ ریاحی «حَشَرنا اللهُ مَعهُ فی دار النعیم»
عالم ربانی مرحوم مولوی قندهاری گوید:
زمانی که در کربلا بودم، به مرض تب مزمن و اختلال حواس مبتلا شدم. رفقا مرا برای تفریح و تغییر هوا به سمت قبر جناب حر شهیدبردند.
در حرم حرّ بودم و قدرت ایستادن نداشتم، نشسته زیارت مختصری خواندم.
🔻 در این اثناء دیدم زن عرب بیابانی وارد شد و نزدیک ضریح نشست و انگشت خود را در حلقه ضریح گذارد و این دعا را خواند:
یا کاشِفَ الْکَرْبِ عَنْ وَجْهِ مَوْلانَا الْحُسَیْنِ علیه السّلام اکْشِفْ لَنَا الْکُرَبَ الْعِظامَ بِحَقِّ مَوْلانَا اَلْحُسَیْنِ علیهالسلام
🔹 ای کسی که غم و اندوه را از چهره مبارک مولایمان حسین علیهالسلام برداشتی، گرفتاریهای بزرگمان را نیز به حق مولایمان حسین علیهالسلام از ما بردار.
پس انگشت خود را برمی داشت و در حلقه متصل به آن گذاشته و آن ذکر را میخواند و همینطور میخواند و دور میزد؛ دور پنجم یا ششم او بود که من هم آن جمله را حفظ کردم، چون توانائی ایستادن نداشتم که از بالا شروع کنم خود را کشان کشان به ضریح رسانده و انگشتم را به حلقه پایین ضریح گذاشتم و همان جمله را خواندم.
و بعد در حلقه دیگر و چون در حلقه سوم مشغول خواندن شدم، گرمی مختصری از داخل ضریح به انگشتانم رسید به طوری که به داخل بدن و تمام رگهای بدنم سرایت کرد مانند دوای آمپولی که تزریق میکنند، حس کردم میتوانم برخیزم، پس برخاستم و بقیه حلقهها را ایستاده خواندم و بکلی آن مرض برطرف گردید و دیگر اثری از آن پیدا نشد.
📚داستان های شگفت،عبدالحسین دستغیب،ص۲۰۵
#حبیب_بن_مظاهر علیهالسلام
#غزل
🔹دوستی تا پای جان🔹
چه خوش باشد که راه عاشقی تا پای جان باشد
خصوصاً پای فرزند علی هم در میان باشد
سر پیری عجب شوریست در چشمانت ای مؤمن!
- جوان بودن به ظاهر نیست، باید دل جوان باشد
چنان آتش شدی، گفتند دود از کُنده برخیزد
همان دودی که باید خار چشم کوفیان باشد
چکید از دیدۀ تر اشک شوقت، تیغ آوردی
کشیدی تیغ بیتردید تا خط و نشان باشد..
تو آن کوه کهنسالی که میگفتند خاموش است
دهان وا کردی و دریافتند آتشفشان باشد
تو آن مردی که «قوت لا یموتش» عشق شد، آری
نمکگیر است از این سفره هر کس، جاودان باشد
به فیض دوستی نائل شدن چندان هم آسان نیست
«حبیب» است آنکه پای دوستی تا پای جان باشد
📝 #علی_فردوسی..┅┅┅┅┄❅💠❅┄┅┅┅┅┄
#کانال_وابرگروه_نوای_ذاکرین
#اکبر_آرامش_اشعار_مذهبی
🇮🇷#اللّٰهمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّكَ_ٱلْفَرَجَ🇮🇷
دعوتید: به کانال وابرگروه مداحان
#کانال_نوای_ذاکرین👇
Eitaa.com/navayehzakerin2
#ابرگروه_نوای_ذاکرین👇
https://eitaa.com/joinchat/954466766C8b9b885ce9
#زمینه شب چهارم محرم با موضوع حضرت حر و توبه
شاعر : کربلایی حسین بابانیا
🔶 بند اول :
بوی خوش حرم میاد
صدای نوحه خونیه
شب چهارم عزاست
یک شب آسمونیه
شب چهارم ، شب حر ، شب اشک و دعاست
شب دلای ، عاشق و اسیر و مبتلاست
شب گرفتن برات حرم کربلاست
دل سیاهمو دُر کن
دستای خالیمو پر کن (2 بار همه بخونن)
مثل شهید شاهرخ ضرغام
منم با نگات مثل حر کن
امیر من حسین جان
🔶 بند دوم :
ببین چه شور همهمه است
تازه شروع ماجراست
اول دلدادگیه
این شب قدر نوکراست
شب چهارم ، شب سوز ، شب ناله و دم
شب دلای ، بی قرار ، اسیر درد و غم
شب رسیدن ، یه شبه ، به ساحت حرم
بسوزونم خاکسترم کن
منو خراب درد و غم کن
مثل مجید قربانخانی
منو مدافع حرم کن
امیر من حسین جان
🔶 بند سوم :
توی نگاه نوکرت
یه خواهشه حبیب من
زیارت و شهادته
ای آقای غریب من
شب چهارم ، که روا ، همه ی حاجتاست
شب نیازه ، شب شور ، زیر علامتاست
شب دعای ، فرجِ امام زمان ماست
نکن منو دست به سر آقا
منو زیارت ببر آقا (2 بار همه )
مثل علی گندابی یک روز
برا همیشه بخر آقا
امیر من حسین جان
recording-20230717-121819.mp3
3.67M
#زمینه شب چهارم محرم
کربلایی حسین بابانیا