eitaa logo
رمـ‌ نگاه ــان💕 بعـد از بهـــار
21هزار دنبال‌کننده
102 عکس
63 ویدیو
0 فایل
♥ بـه نام خدا ♥ بعداز بهار به قلم عاطفه میاندره هر روز پارت داریم. ❌هرگونه کپی‌برداری حتی با ذکر نام نویسنده حرام و پیگرد قانونی دارد❌⚖️ تبلیغات @Tablighat_TORANJ مدیر کانال @admintoranj کانال‌های دیگه‌مون @toranj_novel .. @voroojaak .. @Harfe_Dl
مشاهده در ایتا
دانلود
یک بار برای همیشه از قد کوتاهت خلاص شو😍 با اینکه همیشه میگفتن وقتی به سن بلوغ برسی رشد_قد شما متوقف میشه🥴‼️ اما با متد جدید افزایش قد دیگه قدبلندشدن یه رویا نیست😍😱👇 ✅افزایش قد آسان و سالم تا20سانت ✅تضمینی ودارای مجوز ✅مخصوص سنین ۱۰تا۴۵سال ⭕ روی لینک زیر کلیک کن👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1276641494C7b9c603516 چرا تو خوش قد و بالا نباشی⁉️⁉️⁉️
رمـ‌ نگاه ــان💕 بعـد از بهـــار
یک بار برای همیشه از قد کوتاهت خلاص شو😍 با اینکه همیشه میگفتن وقتی به سن بلوغ برسی رشد_قد شما متوقف
سلام یک راه خوب واسه افزایش قد پیدا کردم بدون هیچ قرص و دارویی بهتون کمک میکنه تا قدتون رشد کنه😍 خودم از پکیجشون استفاده کردم توسه ماه 11سانت رشد کردم 😍😁 اگر شما هم از این موضوع رنج میبرین یه سر به کانالشون بزنین کارشون عالیه👇🤩👇 https://eitaa.com/joinchat/1276641494C7b9c603516 👆💥آخرین فرصت برای افزایش قد💥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‎‌‌‎‌‌‎‎‎‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌┄┅┄✶🍃🌸🍃✶┄┅┄ 🎬 🎤 مسعود صادقلو ───┤ ♩♬♫♪♭ ├─── می‌دونستم که تو دريای چشات غرق ميشم مرد ميشم به دلم افتاده بود يه روزی ميری از پيشم می‌ديدم اونجوری که من واسه تو وقت ميذارم، وقت نداری يه چيزي ته دلم می‌گفت که دوستـم نداری... 💔🔗‌‌‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎•‌‌‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‌‌ 🫀 ⃟●━━ @Harfe_Dl
‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌‌ ‌ ‌⚜ خـوش اومدین عزیـزان ⚜ 🍃🌸 رمــان بـعــــد از بـهـــــــار 🌸🍃 ‌🌱 میانبر پارت‌های رمان بعد از بهار https://eitaa.com/negah_novel/64853 ‌🌱 شرایط خرید VIP https://eitaa.com/negah_novel/64860 ‌🌱 آخرین پارت امروز ۲۴۵ ‌https://eitaa.com/negah_novel/65344 ‌ ‌
‌ عشقا توی زنگ تفریح، کلیپی زیبا از شخصیت‌های رمان گذاشتم. دوست داشتین برین نگاه کنید.. 😉 اونجا ناشناس، جواب پیامها و عکس‌های شخصیت‌ها گذاشته میشه.... 🌺 https://eitaa.com/joinchat/122618196C5b64839be0 ‌‌
من سعیـدم.. ولیعهدی مذهبی، مغرور و متأهل دلباختۀ نگاهی شدم که گاهی از شدت دوست داشتنش به وحشت و لرز می‌افتم. زنـم‌ بود.. ولی نمی‌تونستم باهاش باشم و این عذاب‌آورترین شکنجه‌ای بود که میشد نصیب یه مرد بشه‌.. عاشقش بودم و حیران ز قوانین جهان بر سر دو راهی وحشتناکی مانده بودم، عشق را خدا فریاد میزد و هوس را شیطان...🔥❌ https://eitaa.com/joinchat/3809411160C57f549d6bd عاشقانه‌ای داغ و غیرقابل پیش‌بینی 🔥
بعد از دو سال به عشق رسیدم ولی اون منو فقط برای خواست.. اگه پدرم می‌فهمید خاک کشورشو به توبره می‌بست... ولی من مجبور به قبول پیشنهادش شدم و سه ‌ماهه را قبول کردم.. 😔🥺 🔴 ادامـــه داستــان👈 باز شــــــــــــــود 🔴 ‌
‌ 🤔 تو هم مشکل معده داری ⁉️ 🎥 یه کلیپ برات ضبط کردم 🤌 و بهت آموزش میدم چطور این ترکیب ساده رو تو خونه درست کنی و دیگه مشکل معده نداشته باشی ❌ ‌‌😍 بزن روی لینک زیر و عضو شو 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/184549694C66c0fef805 ‌‌ 🔥 فقط ۲ روز تا 👆👆 ‌
‌ ⚫️ سنگ‌صفرا و سنگ‌کلیه توی‌ یه‌ هفته آب‌ میشه کافیه روزی ۲بار دم‌کرده این‌ سبزی‌رو🌿 بخوری👇🏼👇👇 https://eitaa.com/joinchat/184549694C66c0fef805
‎‌‌‎‎‌‌╭═🍃🌺═══════════╮ _ می‌رم بخوابم... شب به‌خیر. لیلی فقط نیم‌نگاهی سمتش انداخت. داریوش اما با نگاهی به او آرام خطاب به کاوه گفت: _ لیلی کباب‌تابه‌ای‌ درست کرده. کاوه نزدیک پله‌ها ایستاد و به عقب چرخيد. لبخند روی لبش محو و غمگین بود. دوست‌داشتنی‌هايش سال‌ها می‌شد بی‌اهمیت‌ترین بودن برایش‌. _ خیلی خسته‌م. _ خسته! چیکار مگه می‌کنی شما؟ آقا کاوه! کوروش بود که خونسرد لیوان را از دلستر انگور پر می‌کرد. _ کوروش! او بی‌اعتنا به تشر داریوش لیوان را به لب نزديک کرد. لبخند گوشه‌ی لبش زیادی غریبه بود. _ بهتره بشینی شامت‌و بخوری، چون چند ماه دیگه خبری از این غذاها تو این خونه نیست‌‌‌‌‌‌‌. خدمتکار مرخصه، برای همیشه. لیلی نفسش را آشفته رها کرد. اخم‌های داریوش درهم گره خورد ولی قبل از اینکه حرفی بزند کاوه چند قدم جلو آمد. _ چرا فکر کردی می‌تونی برای زن من تصمیم بگیری بچه؟ واژه‌ی "زن من" بارها در گوش همه زنگ خورد و بیشتر از همه در گوش لیلی. اولین بار بود که کاوه این نسبت را به او داده و به زبان می‌آورد. ابروهای کوروش با لبخندی پهن روی لب بالا پرید. _ خیلی جالبه جناب! شما چرا فکر می‌کنی بعد بیست و هفت سال نبودنت، مادر من بهت ربطی داره؟ کاوه حالا نزدیک میز بود‌. _ فکر نمی‌کنم... مطمئنم. کوروش با پوزخندی خشک همانطور خونسرد حین گذاشتن چند تکه کباب‌تابه‌ای داخل بشقاب لب زد: _ اون موقع که گذاشتی رفتی من اینی که الان هستم نبودم.... اینی که جلوت وایمیسه و نمی‌ذاره کاری که قبل کردی رو دوباره انجام بدی، له کردن مادرم. داریوش بازدم خود را کلافه بیرون فرستاد. کوروش هیچ‌گاه سال‌های رفته را نه فراموش می‌کرد و نه می‌بخشید. لیلی درمانده خود را روی صندلی انداخت و چشم دوخت به پسری که همه‌چیزش بود.
‎‌‌‎‎‌‌╭═🍃🌺═══════════╮ دست کاوه روی شانه‌ی کوروش نشست. مردمک‌های کوروش از تیله‌های سیاه او تا انگشتانش کش آمد. برای اولین بار به چروک‌های ریز پشت دست او خیره ماند. _ خوشحالم که هوای مادرت رو داری، حتی مقابل من. این را گفت و بعد قدم‌هایش بود که سکوت سرد فضا را شکست. _ کاوه حال خوبی نداره، رفتارای تو می‌تونه حالش‌و بدتر کنه. کوروش هیچ‌ نگفت. فقط کوتاه به داریوش نگریست. _ اون پدرته. خنديد، بی‌صدا و با دردی که فقط خودش می‌فهمید. _ اون هیچ‌ تلاشی برای بهتر شدن حالش نمی‌کنه‌‌‌. تو هم اگه کمک نمی‌کنی درد نشو. کوروش! باز هم خندید. این بار تلخ‌تر. دقایقی بعد بشقاب خالی‌ را کنار زد و از جا بلند شد. _ مرسی لیلی.‌‌.. مثل همیشه عالی. "نوش‌جانی"که لیلی گفت آن‌قدر آرام بود که نشنید‌. حتی بغض نشسته پس آن را هم متوجه نشد. به اتاق که رفت بی‌معطلی شماره‌ی بهارک را گرفت. تنها چیزی که الان آرامش می‌کرد شنیدن صدای ملایم او بود‌. تا بوق آخر جوابی نگرفت. نفسش را آرام از عمق سینه رها کرد و خود را هم روی تخت. پلک‌ بست و سعی کرد افکار آزاردهنده را از خود دور کند، ناراحتی این سه سال انتظار را. لبخند خواستنی بهارک هر لحظه در نگاهش دورتر می‌شد، عسلی‌های روشن و گیسوان مشکی مواجش هم... آوای آرام موبایل پلک‌هايش را گشود. او بود. پوزخند زد و آن را کنار انداخت. اشتباه کرد وقت خوبی را برای حرف زدن انتخاب نکرده بود. نه حالا که نگاه رنج‌کشیده‌ی مادر و نگاه بی‌حس کاوه مقابل چشمانش می‌رقصید. اما لرزش دوباره‌ی موبایل و پیچیدن همان ملودی. _ جانم؟ _ زنگ زده بودی، گوشی تو اتاق بود. پایین بودم. هیج نگفت. فقط آرام نفس گرفت. _ کوروش؟ _ جان... _ خوبی؟ _ دور از تو نه! ➖➖➖➖➖ 📌 جهت دریافت عضویت کانالvip رمان، با بیش از هفتاد پارت جلوتر، فعلا با قیمت ۳۵ هزار تومن به شماره کارت: 5892101604838934 منصوری‌فر/ بانک سپه واریز کنید و فیش واریزی رو به آیدی زیر ارسال کنید. @VIPPPP
‌‌ خوشحالم که هوای مادرت رو داری، حتی مقابل من. چاره داشت که از خونه بیرونت میکرد😉 لینک ناشناس 👇 https://gkite.ir/es/8681149 زاپاس، جواب ناشناس‌ها در زنگ تفریح👇 https://eitaa.com/joinchat/122618196C5b64839be0 پارت اول رمان بعد از بهار https://eitaa.com/negah_novel/59635
هدایت شده از تبلیغات همشهری
هیچ بچه ای حق ورود به این کانال رو نداره 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3389063564Ca275d19eb9 A09 جویـن ندی از دست رفته🤦‍♂ https://eitaa.com/joinchat/3389063564Ca275d19eb9 ⛔️زیر 20سال بیاد حذف میشه⛔️
هدایت شده از حرف دلــ‍‍ꨄــ 💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درمان سریع سفیدی مو توسط شرکت فناور درمان🇮🇷 تنها با یک دوره مصرف متوجه بازگشت موهایتان به رنگ اصلی خواهید شد. 😍🤩 بـیـش از ۳۰هـــزار خـانم و آقـا از این روش معجزه_آسا نتیجـه گرفتن  🪄 روی لینک زیر کلیک کنید 😃👇 https://www.20landing.com/141/1746 https://www.20landing.com/141/1746
┄┅┄✶🍃🌸🍃✶┄┅┄ گر شاخه‌ها دارد تری ور سرو دارد سروری ور گل کند صد دلبری ای جان، تو چیزی دیگری . . 💍❤️ 🫀 ⃟●━━ @Harfe_Dl
هدایت شده از گسترده چمران
❌❌این سرگذشت واقعی است❌❌❌ وقتی فهمیدم تو عقد موقت حامله شدم دنیا رو سرم خراب شد، زنگ زدم به رامین، قرار شد هرچی زودتر مقدمات عروسی رو فراهم کنیم، یک هفته مونده به عروسیم موقع اثاث کشی مسعود برادرشوهرم تصادف کرد و مرد‌ و من شدم عروس بد قدم مادرشوهرم،هیچکس نمیدونست باردارم این در حالی بود که هنوز چهلم برادرشوهرم‌ نشده مهسا جاریم خودشو به شوهرم نزدیک کرد.... https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f ❤️داستان مریم❤️❤️
‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌‌ ‌ ‌⚜ خـوش اومدین عزیـزان ⚜ 🍃🌸 رمــان بـعــــد از بـهـــــــار 🌸🍃 ‌🌱 میانبر پارت‌های رمان بعد از بهار https://eitaa.com/negah_novel/64853 ‌🌱 شرایط خرید VIP https://eitaa.com/negah_novel/64860 ‌🌱 آخرین پارت امروز ۲۴۵ ‌https://eitaa.com/negah_novel/65344 ‌ ‌
دستمو بردم سمت گردنش تا قلقلکش بدم که سریع کشید عقب و منم پرت شدم جلو واااای!! هومن افتاده بود زمین و منم درازکش... اونم هیچ تلاشی برای بلند شدن نمیکرد. خجالت زده مشتی به سینه‌اش زدم و خودمو عقب کشیدم که دوباره افتادم، ای وای من..!!! چرا جون ندارم بلند بشم، مثل ماست... دوباره تصمیم گرفتم بلند بشم که پام گیر کرد به پای هومن و ایندفعه با صورت سقوط کردم روش... یعنی خاک تو سر دست و پا چلفتیم، این هومن کتلت نشده باشه شانس آوردم. خواستم چیزی بگم که دیدم هومن پشت دستش رو گذاشته روی دهنش و آروم و مردونه می‌خنده. خدای من چقدر این پسر جذابه... با گیجی گفتم: - تو خیلی قشنــگی...!!! سریع خودمو جمع و جور کردم : - منظورم اینه که خنده‌ات خیلی قشنگه هومن با شیطنت خندید: - میدونم که خیلی قشنگـم لبخند خجولی زدم. خدایا من چقدر دوستــش دارم...❤️‍🔥❤️ https://eitaa.com/joinchat/3809411160C57f549d6bd پارت واقعی رمان ❌این پسر کراش خیلی‌ها شـــده🤤😍
‌ ❌🙈 شــــرم و حیـا هم خوب چیزیه والا، ولی ترلان و خجالت.. کلا هفت پشت باهم غریبن!!💢🚷 https://eitaa.com/joinchat/3809411160C57f549d6bd 😍 پارت‌گذاری‌ رمان کامل شده 😍 و رمان کامل توی کانال هست 😍 پارت اول ترلان https://eitaa.com/toranj_novel/2819
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خانمایی که موی پرپشت میخوان❌ دیگه نیازی نیست بخاطر ریزش مو خجالت بکشی😊 منم قبلا موهام کم پشـــــــــت بود و ریزش داشت هرجا میرفتم روم نمیشد روسریمو از سرم دربیارم😢⛔️ ✅اما الان جوری موهام خوشگل شده که همه ازم میپرسن چیکارکردی؟🧐 منم آدرس کانال این طبیب رو میدم بهشون ، خودت بیا ببین👇 https://eitaa.com/joinchat/3748790935Cda51e270f0 تادیرنشده توام بیا موهاتو نجات بده👆