هدایت شده از رمـ نگاه ــان💕 بعـد از بهـــار
الهــی
به تـوکُّلِ نـامِ اعظمـت...
#بِسْــــــمِاللَّهِالرَّحْمَـنِالرَّحِيــم 🌸
ِ
هدایت شده از حرف دلــꨄــ 💕
ִֶָ 🎖⸽ پیشرفت و اوج در تبلیغات با ⸽🎖 ִֶָ
🦋 گســــترده شـــــاپــــــرکـــــــــــ 🦋
هدایت شده از حرف دلــꨄــ 💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببینید چی پیدا کردم واستون😍😍
این محصول جوری دندوناتو سفید میکنه که انگار کامپوزیت کردی!!!🦷
جالبه که گیاهیه و قیمت خییییییلی مناسبه👌🏻
لینک سایتشو واستون میذارم حتمااااااااا سفارش بدید تا تموم نشده👇🏻❤️
https://landing.saamim.com/UPkXi
https://landing.saamim.com/UPkXi
📚جالبه یه ایرانی این محصول رو اختراع کرده و بنظرم باید ثبت جهانی بشه🇮🇷🇮🇷👏🏻👏🏻
╭═🍃🌺═══════════╮
#بعدازبهار
#عاطفهمیاندره
#پارت_242
تکان شانههای ظریف مهرآرا، بابک را مبهوت برجا نگه داشت.
_ مهرآرا!
عجولانه دست زير پلکهايش کشید و با لبخندی هول به عقب چرخید.
_ بيدار شدی؟
ابروهای بابک درهم گره خورد، نگاهش هم تا چشمان خیس او.
_ از وقتی اومدی تو خودتی... میپرسم چی شده، میگی هیچی... چرا فکر کردی باور میکنم؟
چیزی نگفت. فقط به چشمهايش اجازهی دوباره باريدن داد، اینبار راحت و بیدلهره.
_ با تو ام؟
_ سوپ آماده شد... بشين شامو بکشم.
بابک برای چند لحظه پلک روی هم فشرد. نمیخواست صدا بلند کند. کاری که هیچوقت انجام نداده بود.
_ میتونم نذارم بری خونهی پدرت!
لبخند مهرآرا حالا غمگین بود، همانند چشمهایش.
_ اگر قراره هر بار که از اونجا برمیگردی داغونتر از بار قبل بشی... ديگه نمیذارم بری.
باز هم هيچ نگفت. کاسهی بزرگ سوپ را وسط میز گذاشت.
_ همین سکوت کردنت داره دیوونهم میکنه.
_ ديگه نمیرم، حتی اگه تو بذاری. بشين تا يخ نکرد.
و مقابل نگاه خیرهی بابک مشغول پر کردن بشقابها شد.
_لازانیا رو از خونه مامان آوردم... مامان اصرار کرد، میدونه دوست داری... ولی تو نخور، برات خوب نیست.
نگاه بابک از چشمان او تا ظرف لازانیا کش آمد. وقتی آن را روی میز میگذاشت انگشتانش میلرزید.
_ تنهاخور نبودیها...
به لبخند روی لب بابک نگاه کرد. مثل همیشه بود. آرام و گرم.
#کپی_حلال_نیست_پیگرد_قانونی_دارد
╭═🍃🌺═══════════╮
#بعدازبهار
#عاطفهمیاندره
#پارت_243
_ پنیرش خیلی چربه... برات بده.
_ نچ... دستپخت مادرزنو که نمیشه رد کرد.
_ اصلاً برشمیدارم.
دستش به ظرف نرسیده بابک مچش را ميان پنجه گرفت.
_ بشين...
_ بابک!
هنوز مچش میان انگشتان گرم او بود.
_ قول میدم کم بخورم.
نتوانست نخندد. لبهای بابک که پشت دستش نشست خندهاش جاندارتر شد، رهاتر...
_ اینکه میگم نرو... نذار به حساب خودخواهی، به خاطر خودته.
او حین اینکه تکهای لازانیا برایش میگذاشت کوتاه نگاهش کرد.
_ ولی تو از تنها رفتنم ناراحتی... نگو نه!
_ ناراحتم.
_ هیچوقت نگفتی.
_ نمیخواستم به خاطر من دلتنگ بشی...
و حین اینکه چنگال را داخل لازانیا فرو میبرد ادامه داد:
_ اما الان حس میکنم دلتنگی کمتر از دیدن بهت ضربه میزنه.
حق با بابک بود. هر بار که تنها میرفت پریشانتر از بار قبل میشد.
_ خیلی خوشمزه شده.
و خواست تکهای دیگر بردارد اما مهرارا ظرف را عقب کشید.
_ انگار سرماخوردگی بهانه بود.
خندید، آرام و مردانه.
_ بدش به من.
او با شيطنت ابرو بالا انداخت.
_ سوپ برای شماست.
_ بده دختر... اذیت نکن.
_ نچ...
بابک که سمتش خیز برداشت، مهرآرا با جیغ و خنده از جا پرید.
➖➖➖➖➖
📌 جهت دریافت عضویت کانالvip رمان،
با بیش از هفتاد پارت جلوتر،
فعلا با قیمت ۳۵ هزار تومن
به شماره کارت:
5892101604838934
منصوریفر/ بانک سپه واریز کنید و فیش واریزی رو به آیدی زیر ارسال کنید.
@VIPPPP
#کپی_حلال_نیست_پیگرد_قانونی_دارد
دستپخت مادرزنو که نمیشه رد کرد.
مهرآرایی که میخواد قید دلتنگیشو بزنه
و بابک همیشه همراه 😊
لینک ناشناس 👇
https://gkite.ir/es/8681149
زاپاس، جواب ناشناسها در زنگ تفریح👇
https://eitaa.com/joinchat/122618196C5b64839be0
پارت اول رمان بعد از بهار
https://eitaa.com/negah_novel/59635
هدایت شده از تـرنـج | رمان💗شاهدخـꨄــت
یک بار برای همیشه از قد کوتاهت خلاص شو😍
با اینکه همیشه میگفتن وقتی به سن بلوغ برسی رشد_قد شما متوقف میشه🥴‼️
اما با متد جدید افزایش قد دیگه قدبلندشدن یه رویا نیست😍😱👇
✅افزایش قد آسان و سالم تا20سانت
✅تضمینی ودارای مجوز
✅مخصوص سنین ۱۰تا۴۵سال
⭕ روی لینک زیر کلیک کن👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1276641494C7b9c603516
چرا تو خوش قد و بالا نباشی⁉️⁉️⁉️
رمـ نگاه ــان💕 بعـد از بهـــار
یک بار برای همیشه از قد کوتاهت خلاص شو😍 با اینکه همیشه میگفتن وقتی به سن بلوغ برسی رشد_قد شما متوقف
سلام یک راه خوب واسه افزایش قد پیدا کردم بدون هیچ قرص و دارویی بهتون کمک میکنه تا قدتون رشد کنه😍
خودم از پکیجشون استفاده کردم توسه ماه 11سانت رشد کردم 😍😁 اگر شما هم از این موضوع رنج میبرین یه سر به کانالشون بزنین کارشون عالیه👇🤩👇
https://eitaa.com/joinchat/1276641494C7b9c603516
👆💥آخرین فرصت برای افزایش قد💥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄┅┄✶🍃🌸🍃✶┄┅┄
🎬 #موزیک_ویدئو
🎤 مسعود صادقلو
───┤ ♩♬♫♪♭ ├───
میدونستم که تو دريای چشات
غرق ميشم مرد ميشم
به دلم افتاده بود يه روزی ميری از پيشم
میديدم اونجوری که من واسه تو
وقت ميذارم، وقت نداری
يه چيزي ته دلم میگفت که
دوستـم نداری... 💔🔗•
🫀 ⃟●━━ @Harfe_Dl
⚜ خـوش اومدین عزیـزان ⚜
🍃🌸 رمــان بـعــــد از بـهـــــــار 🌸🍃
🌱 میانبر پارتهای رمان بعد از بهار
https://eitaa.com/negah_novel/64853
🌱 شرایط خرید VIP
https://eitaa.com/negah_novel/64860
🌱 آخرین پارت امروز ۲۴۵
https://eitaa.com/negah_novel/65344
رمـ نگاه ــان💕 بعـد از بهـــار
╭═🍃🌺═══════════╮ #بعدازبهار #عاطفهمیاندره #پارت_242 تکان شانههای ظریف مهرآرا، بابک را
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عشقا توی زنگ تفریح،
کلیپی زیبا از شخصیتهای رمان گذاشتم. دوست داشتین برین نگاه کنید.. 😉
اونجا ناشناس، جواب پیامها و عکسهای شخصیتها گذاشته میشه.... 🌺
https://eitaa.com/joinchat/122618196C5b64839be0
من سعیـدم..
ولیعهدی مذهبی، مغرور و متأهل
دلباختۀ نگاهی شدم که گاهی از شدت دوست داشتنش به وحشت و لرز میافتم.
زنـم بود.. ولی نمیتونستم باهاش باشم و این عذابآورترین شکنجهای بود که میشد نصیب یه مرد بشه..
عاشقش بودم و حیران ز قوانین جهان
بر سر دو راهی وحشتناکی مانده بودم، عشق را خدا فریاد میزد و هوس را شیطان...🔥❌
https://eitaa.com/joinchat/3809411160C57f549d6bd
عاشقانهای داغ و غیرقابل پیشبینی 🔥
بعد از دو سال به عشق #یکطرفهم رسیدم ولی اون منو فقط برای #سهماه خواست.. اگه پدرم میفهمید خاک کشورشو به توبره میبست...
ولی من مجبور به قبول پیشنهادش شدم و #عقــد سه ماهه را قبول کردم.. 😔🥺
🔴 ادامـــه داستــان👈 باز شــــــــــــــود 🔴
هدایت شده از سابقه گسترده طلایی💛
🤔 تو هم مشکل معده داری ⁉️
🎥 یه کلیپ برات ضبط کردم 🤌
و بهت آموزش میدم چطور این
ترکیب ساده رو تو خونه درست کنی
و دیگه مشکل معده نداشته باشی ❌
😍 بزن روی لینک زیر و عضو شو 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/184549694C66c0fef805
🔥 فقط ۲ روز تا #پایان_جشنواره_رایگان👆👆
هدایت شده از تـرنـج | رمان💗شاهدخـꨄــت
⚫️ سنگصفرا و سنگکلیه توی یه هفته آب میشه
کافیه روزی ۲بار دمکرده این سبزیرو🌿 بخوری👇🏼👇👇
https://eitaa.com/joinchat/184549694C66c0fef805
هدایت شده از رمـ نگاه ــان💕 بعـد از بهـــار
الهــی
به تـوکُّلِ نـامِ اعظمـت...
#بِسْــــــمِاللَّهِالرَّحْمَـنِالرَّحِيــم 🌸
ِ
╭═🍃🌺═══════════╮
#بعدازبهار
#عاطفهمیاندره
#پارت_244
_ میرم بخوابم... شب بهخیر.
لیلی فقط نیمنگاهی سمتش انداخت. داریوش اما با نگاهی به او آرام خطاب به کاوه گفت:
_ لیلی کبابتابهای درست کرده.
کاوه نزدیک پلهها ایستاد و به عقب چرخيد. لبخند روی لبش محو و غمگین بود.
دوستداشتنیهايش سالها میشد بیاهمیتترین بودن برایش.
_ خیلی خستهم.
_ خسته! چیکار مگه میکنی شما؟ آقا کاوه!
کوروش بود که خونسرد لیوان را از دلستر انگور پر میکرد.
_ کوروش!
او بیاعتنا به تشر داریوش لیوان را به لب نزديک کرد. لبخند گوشهی لبش زیادی غریبه بود.
_ بهتره بشینی شامتو بخوری، چون چند ماه دیگه خبری از این غذاها تو این خونه نیست. خدمتکار مرخصه، برای همیشه.
لیلی نفسش را آشفته رها کرد. اخمهای داریوش درهم گره خورد ولی قبل از اینکه حرفی بزند کاوه چند قدم جلو آمد.
_ چرا فکر کردی میتونی برای زن من تصمیم بگیری بچه؟
واژهی "زن من" بارها در گوش همه زنگ خورد و بیشتر از همه در گوش لیلی. اولین بار بود که کاوه این نسبت را به او داده و به زبان میآورد.
ابروهای کوروش با لبخندی پهن روی لب بالا پرید.
_ خیلی جالبه جناب! شما چرا فکر میکنی بعد بیست و هفت سال نبودنت، مادر من بهت ربطی داره؟
کاوه حالا نزدیک میز بود.
_ فکر نمیکنم... مطمئنم.
کوروش با پوزخندی خشک همانطور خونسرد حین گذاشتن چند تکه کبابتابهای داخل بشقاب لب زد:
_ اون موقع که گذاشتی رفتی من اینی که الان هستم نبودم.... اینی که جلوت وایمیسه و نمیذاره کاری که قبل کردی رو دوباره انجام بدی، له کردن مادرم.
داریوش بازدم خود را کلافه بیرون فرستاد. کوروش هیچگاه سالهای رفته را نه فراموش میکرد و نه میبخشید.
لیلی درمانده خود را روی صندلی انداخت و چشم دوخت به پسری که همهچیزش بود.
#کپی_حلال_نیست_پیگرد_قانونی_دارد
╭═🍃🌺═══════════╮
#بعدازبهار
#عاطفهمیاندره
#پارت_245
دست کاوه روی شانهی کوروش نشست. مردمکهای کوروش از تیلههای سیاه او تا انگشتانش کش آمد.
برای اولین بار به چروکهای ریز پشت دست او خیره ماند.
_ خوشحالم که هوای مادرت رو داری، حتی مقابل من.
این را گفت و بعد قدمهایش بود که سکوت سرد فضا را شکست.
_ کاوه حال خوبی نداره، رفتارای تو میتونه حالشو بدتر کنه.
کوروش هیچ نگفت. فقط کوتاه به داریوش نگریست.
_ اون پدرته.
خنديد، بیصدا و با دردی که فقط خودش میفهمید.
_ اون هیچ تلاشی برای بهتر شدن حالش نمیکنه. تو هم اگه کمک نمیکنی درد نشو. کوروش!
باز هم خندید. این بار تلختر.
دقایقی بعد بشقاب خالی را کنار زد و از جا بلند شد.
_ مرسی لیلی... مثل همیشه عالی.
"نوشجانی"که لیلی گفت آنقدر آرام بود که نشنید. حتی بغض نشسته پس آن را هم متوجه نشد.
به اتاق که رفت بیمعطلی شمارهی بهارک را گرفت. تنها چیزی که الان آرامش میکرد شنیدن صدای ملایم او بود.
تا بوق آخر جوابی نگرفت. نفسش را آرام از عمق سینه رها کرد و خود را هم روی تخت.
پلک بست و سعی کرد افکار آزاردهنده را از خود دور کند، ناراحتی این سه سال انتظار را.
لبخند خواستنی بهارک هر لحظه در نگاهش دورتر میشد، عسلیهای روشن و گیسوان مشکی مواجش هم...
آوای آرام موبایل پلکهايش را گشود.
او بود. پوزخند زد و آن را کنار انداخت.
اشتباه کرد وقت خوبی را برای حرف زدن انتخاب نکرده بود. نه حالا که نگاه رنجکشیدهی مادر و نگاه بیحس کاوه مقابل چشمانش میرقصید.
اما لرزش دوبارهی موبایل و پیچیدن همان ملودی.
_ جانم؟
_ زنگ زده بودی، گوشی تو اتاق بود. پایین بودم.
هیج نگفت. فقط آرام نفس گرفت.
_ کوروش؟
_ جان...
_ خوبی؟
_ دور از تو نه!
➖➖➖➖➖
📌 جهت دریافت عضویت کانالvip رمان،
با بیش از هفتاد پارت جلوتر،
فعلا با قیمت ۳۵ هزار تومن
به شماره کارت:
5892101604838934
منصوریفر/ بانک سپه واریز کنید و فیش واریزی رو به آیدی زیر ارسال کنید.
@VIPPPP
#کپی_حلال_نیست_پیگرد_قانونی_دارد
خوشحالم که هوای مادرت رو داری، حتی مقابل من.
چاره داشت که از خونه بیرونت میکرد😉
لینک ناشناس 👇
https://gkite.ir/es/8681149
زاپاس، جواب ناشناسها در زنگ تفریح👇
https://eitaa.com/joinchat/122618196C5b64839be0
پارت اول رمان بعد از بهار
https://eitaa.com/negah_novel/59635
هدایت شده از تبلیغات همشهری
هیچ بچه ای حق ورود به این کانال رو نداره
👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3389063564Ca275d19eb9
A09
جویـن ندی از دست رفته🤦♂
https://eitaa.com/joinchat/3389063564Ca275d19eb9
⛔️زیر 20سال بیاد حذف میشه⛔️
هدایت شده از حرف دلــꨄــ 💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درمان سریع سفیدی مو توسط شرکت فناور درمان🇮🇷
تنها با یک دوره مصرف متوجه بازگشت موهایتان به رنگ اصلی خواهید شد. 😍🤩
بـیـش از ۳۰هـــزار خـانم و آقـا
از این روش معجزه_آسا نتیجـه گرفتن 🪄
روی لینک زیر کلیک کنید 😃👇
https://www.20landing.com/141/1746
https://www.20landing.com/141/1746
هدایت شده از گسترده چمران
❌❌این سرگذشت واقعی است❌❌❌
وقتی فهمیدم تو عقد موقت حامله شدم دنیا رو سرم خراب شد، زنگ زدم به رامین، قرار شد هرچی زودتر مقدمات عروسی رو فراهم کنیم، یک هفته مونده به عروسیم موقع اثاث کشی مسعود برادرشوهرم تصادف کرد و مرد و من شدم عروس بد قدم مادرشوهرم،هیچکس نمیدونست باردارم این در حالی بود که هنوز چهلم برادرشوهرم نشده مهسا جاریم خودشو به شوهرم نزدیک کرد....
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
❤️داستان مریم❤️❤️
هدایت شده از تـرنـج | رمان💗شاهدخـꨄــت
یه دعوتنامه از طرف ادمین کانال داری، بزن رو قلب قشنگمون👇
♥️♥️ ♥️♥️
♥️ 🤍 ♥️ ♥️ 🤍 ♥️
♥️ 🤍 🤍 🤍 🤍 🤍 ♥️
♥️ 🤍 🔐🔐🔐🤍 ♥️
♥️ 🤍 🔐🔐 🤍 ♥️
♥️🤍 🤍 🤍 ♥️
♥️ 🤍 ♥️
♥️
اگر قفل باز شد به بهترین ها میرسی