╭═🍃🌺═══════════╮
#بعدازبهار
#عاطفهمیاندره
#پارت_243
_ پنیرش خیلی چربه... برات بده.
_ نچ... دستپخت مادرزنو که نمیشه رد کرد.
_ اصلاً برشمیدارم.
دستش به ظرف نرسیده بابک مچش را ميان پنجه گرفت.
_ بشين...
_ بابک!
هنوز مچش میان انگشتان گرم او بود.
_ قول میدم کم بخورم.
نتوانست نخندد. لبهای بابک که پشت دستش نشست خندهاش جاندارتر شد، رهاتر...
_ اینکه میگم نرو... نذار به حساب خودخواهی، به خاطر خودته.
او حین اینکه تکهای لازانیا برایش میگذاشت کوتاه نگاهش کرد.
_ ولی تو از تنها رفتنم ناراحتی... نگو نه!
_ ناراحتم.
_ هیچوقت نگفتی.
_ نمیخواستم به خاطر من دلتنگ بشی...
و حین اینکه چنگال را داخل لازانیا فرو میبرد ادامه داد:
_ اما الان حس میکنم دلتنگی کمتر از دیدن بهت ضربه میزنه.
حق با بابک بود. هر بار که تنها میرفت پریشانتر از بار قبل میشد.
_ خیلی خوشمزه شده.
و خواست تکهای دیگر بردارد اما مهرارا ظرف را عقب کشید.
_ انگار سرماخوردگی بهانه بود.
خندید، آرام و مردانه.
_ بدش به من.
او با شيطنت ابرو بالا انداخت.
_ سوپ برای شماست.
_ بده دختر... اذیت نکن.
_ نچ...
بابک که سمتش خیز برداشت، مهرآرا با جیغ و خنده از جا پرید.
➖➖➖➖➖
📌 جهت دریافت عضویت کانالvip رمان،
با بیش از هفتاد پارت جلوتر،
فعلا با قیمت ۳۵ هزار تومن
به شماره کارت:
5892101604838934
منصوریفر/ بانک سپه واریز کنید و فیش واریزی رو به آیدی زیر ارسال کنید.
@VIPPPP
#کپی_حلال_نیست_پیگرد_قانونی_دارد