eitaa logo
رمـ‌ نگاه ــان💕 بعـد از بهـــار
22.1هزار دنبال‌کننده
143 عکس
149 ویدیو
0 فایل
♥ بـه نام خدا ♥ بعداز بهار به قلم عاطفه میاندره هر روز پارت داریم. ❌هرگونه کپی‌برداری حتی با ذکر نام نویسنده حرام و پیگرد قانونی دارد❌⚖️ تبلیغات @Tablighat_TORANJ مدیر کانال @admintoranj کانال‌های دیگه‌مون @toranj_novel .. @voroojaak .. @Harfe_Dl
مشاهده در ایتا
دانلود
‎‌‌‎‎‌‌╭═🍃🌺═══════════╮ _ پنیرش خیلی چربه... برات بده. _ نچ... دست‌پخت مادرزن‌و که نمی‌شه رد کرد. _ اصلاً برش‌می‌دارم. دستش به ظرف نرسیده بابک مچش را ميان پنجه گرفت. _ بشين... _ بابک! هنوز مچش میان انگشتان گرم او بود. _ قول می‌دم کم بخورم. نتوانست نخندد. لب‌های بابک که پشت دستش نشست خنده‌اش جان‌دارتر شد، رهاتر... _ اینکه می‌گم نرو... نذار به حساب خودخواهی، به خاطر خودته. او حین اینکه تکه‌ای لازانیا برایش می‌گذاشت کوتاه نگاهش کرد. _ ولی تو از تنها رفتنم ناراحتی... نگو نه! _ ناراحتم. _ هیچ‌وقت نگفتی. _ نمی‌خواستم به خاطر من دلتنگ بشی... و حین اینکه چنگال را داخل لازانیا فرو می‌برد ادامه داد: _ اما الان حس می‌کنم دلتنگی کمتر از دیدن بهت ضربه می‌‌زنه. حق با بابک بود. هر بار که تنها می‌رفت پریشان‌تر از بار قبل می‌شد. _ خیلی خوشمزه شده. و خواست تکه‌ای دیگر بردارد اما مهرارا ظرف را عقب کشید‌. _ انگار سرماخوردگی بهانه بود. خندید، آرام و مردانه. _ بدش به من. او با شيطنت ابرو بالا انداخت. _ سوپ برای شماست. _ بده دختر... اذیت نکن. _ نچ... بابک که سمتش خیز برداشت، مهرآرا با جیغ و خنده از جا پرید. ➖➖➖➖➖ 📌 جهت دریافت عضویت کانالvip رمان، با بیش از هفتاد پارت جلوتر، فعلا با قیمت ۳۵ هزار تومن به شماره کارت: 5892101604838934 منصوری‌فر/ بانک سپه واریز کنید و فیش واریزی رو به آیدی زیر ارسال کنید. @VIPPPP