eitaa logo
دردسر شیرین من
9.5هزار دنبال‌کننده
599 عکس
206 ویدیو
4 فایل
در دنیایی که سراسر جنگ است، تو پناه من باش🙂 خالق آثار: دردسر شیرین من«فایل شده در گوگل» زندگی به طعم آلبالو «تمام شده» رد خون «در حال تایپ» به قلم: نگین مرزبانی روزی یه پارت...
مشاهده در ایتا
دانلود
از شونزده سالگی سیگار به لب زدم. اگه پدرم می فهمید لب های دخترش که اون قدر روش حساس بود و حتی روی واقعی بودن رنگش رگ گردنش ورم می کرد، بی خیال اون رژ لبی که از سرخی اش می ترسید حالا داره گرفتار کبودیه سیگار میشه، قطعا می کشتتم. می دونستم که ادعای غیرتش میشه که اجازه ی سرخاب سفیداب بهم نمیده تا کسی نگاه بد بهم نکنه اما من به خاطر فقر و نداری و بدبختی که اون توان درست کردنش رو نداشت، اسیر رفقای نابابی که قطعا فقط برای پسرها نیست و توصیه های ریه سوزشون شده بودم و خوب می دونستم که همچین خبطی برای دخترهای این خطه چه قیامتی به پا می کنه. مادرم ساده بود و راحت می شد اون رو پیچوند و پدرم...
دردسر شیرین من
#داستانک #خاکستر #قسمت‌اول از شونزده سالگی سیگار به لب زدم. اگه پدرم می فهمید لب های دخترش که ا
پدرم هم یا تو جنگل و پی چوب خشک ها بود و یا اون قدر دماغش از دود زغال هایی که درست می کرد، پر شده بود که جایی برای دود سیگار و تشخیص اون نداشت. من همیشه عاشق نقاشی بودم اما از بچه فقیر جماعت که هنرمندی در نمیومد؛ اون هم هنری که خوندنش خدا تومن خرج داشت و به رشته های دیگه هم نه علاقه ای داشتم و نه استعدادی و نه مثل خیلی ها پولی برای شکوفایی زوری اون ها پس به صلاح دید پدر ترک تحصیل کردم و تموم دنیام تانکر نفت آهنی گوشه ی حیاط شد و زغال های دست ساز پدر که ابزار کارم بودن و چهره هایی رو با اون ها روی تانکر نقاشی می کردم و خودم تنها بازدید کننده از نمایشگاه نقاشی ام می شدم.
دردسر شیرین من
#داستانک #خاکستر #قسمت‌دوم پدرم هم یا تو جنگل و پی چوب خشک ها بود و یا اون قدر دماغش از دود زغال ه
بازدیدی که اگر شانس می آوردم و کسی نبود، سیگاری پک می زدم و با غم هنر کور شده ام رو برانداز می کردم و اون شب شانس نیوردم... صدای پدر هول و ولا به جونم انداخت و من هم فیلتر دستم رو به زمین انداختم و به خونه رفتم و چه زود شب، اون غروب رو بلعید و ما به خواب رفتیم، بدون این که خبری داشته باشیم!... خبری از فیلتر خاموش نشده و تانکر سر باز و زغال های به جلز و ولز افتاده و اون همه چوب آتیش گرفته و... اون شب هممون سوختیم و خاکستر شدیم... هممون... چه پدر و مادری که با باد به پرواز در اومدن و آسمونی شدن و چه... چه منی که به ظاهر نجات پیدا کردم و کسی هرگز از خاکستر درون این چهره ی ذوب شده نفهمید!...