eitaa logo
شکوفه پرتقال(نرولی) 🪴 Neroli
99 دنبال‌کننده
510 عکس
228 ویدیو
16 فایل
کانالی صمیمی برای شاعرانه ها ؛ دلنوشته،هایکو ،عکس نوشته، کاریکلماتور،رمان و... ارتباط با مدیر کانال: @morning_rain_1403
مشاهده در ایتا
دانلود
8.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یه لیوان شعر بریز روی پیاله ی غمت سبک میشی و خنک باور کن... به خاطر مادرت به خاطر همسرت به خاطر فرزندت و به خاطر هرکسی که دوستت داره فقط برای خودت... کمی بخند...🤍 خدا هست غمت نباشه🍀 روزتون گیلاسی ترین روز دنیا🍒🍒🍒 (مهدا) https://eitaa.com/neroly1402
دلنوشته های بچه های یک کلاس پایه ی چهارم ابتدایی برای سید حسن نصرالله 🪴😭👆 https://eitaa.com/neroly1402
دلنوشته های بچه های یک کلاس پایه ی چهارم ابتدایی برای سید حسن نصرالله 🪴😭👆 https://eitaa.com/neroly1402
«آهنگ شب های روستا» م_جمشیدی هیاهوی بهار و تابستان را دوست داشتم غروب که می شد خورشید دامنش را جمع می کرد و نرمک نرمک از روستا خدا حافظی می کرد. گاهی اوقات برای بدرقه اش روی تپه ای می ایستادم و تماشایش می کردم. گله ی گوسفندان بعد از چرا، از پشت تپه پیدایش می شد. وارد روستا که می‌شد در هر خانه که می‌رسید گوسفندان چند تا چند تا جدا می شدند و به خانه ی صاحب خود می رفتند. زنان روستا را می دیدم که سطل شیر به دست، برای دوشیدن شیر دام‌ها آماده می شدند. پسرکان به همراه پدرانشان از باغ ها و زمین های کشاورزی به خانه برمی گشتند. مینی بوس که هر روز صبح به شهر می رفت. غروب به روستا باز می گشت. و مسافران را در مرکز روستا پیاده می کرد. و بچه ها دوان دوان با اشتیاق به استقبال مسافران می رفتند. مادران به همراه دخترکانشان کوزه ها را از آب چشمه پر کرده روی دوش می گذاشتند. و راهی خانه می شدند. رقص پرستوها در آسمان سرخ غروب شور و نشاط بچگی ام را بیشتر می کرد. دختران کوچک تر مسئول جمع آوری مرغ ها و جوجه ها و بردن آنها در لانه هایشان بودند. گنجشکان هم آواز خوان برای خواب به لانه هایشان می رفتند. کم کم آواز وغوغای روز جای خود را به سکوت و آرامش شب هدیه می‌ کرد. مادرم پشت بام را آب و جارو می کرد. گلیم را پهن می کرد . سماور را روی میز کوچکی می‌گذاشت. استکان‌ها و قندان هم کنارش می گذاشت. رختخواب ها را هم کمی عقب تر روی هم می چید. شام را هم که از غروب آماده کرده بود، به پشت بام می‌برد. ما که از بازی دل نمی کندیم کنار درخت توت یا هفت سنگ بازی می کردیم یا ی قل دو قل سنگ های ی قل دو قل را از توی جوی آب که دم در خانه مان بود انتخاب می کردیم هم تمیز بودند، هم گرد ، باب ی قل دو قل. گاهی هم مشغول توت کندن از درخت می شدیم که، مادر صدایمان می‌کرد. بچه‌ها شب شده بیاید خانه مادر ، ی کم دیگه بازی کنیم؟ مادر: باشه ولی دیرنکنید. باشه زود میایم. بازی که تمام می شد با خواهرم دوان دوان از حیاط به سمت اتاق می رفتیم رادیو ضبط قدیمی را بر می داشتیم روی پشت بام کنار سفره می گذاشتیم بعد از شام رختخواب ها را پهن می کردیم. با خواهرم کنار هم توی رختخواب به آسمان پرستاره چشم می‌دوختیم منتظر قصه رادیو می ماندیم. « شب بخیر کوچولو » «گنجشک لالا» گنجشکان را می دیدیم که برای خواب به لانه هایشان می رفتند . « آمد دوباره مهتاب لالا» مهتاب را بالای سرمان می‌دیدیم. «قورباغه ساکت خوابیده بیشه» صدای قورباغه ، تصور بیشه برایمان دور از ذهن نبود. صدای جیر جیرک ها صدای واق واق سگ ها صدای شر شر آب رودخانه صدای سکوت شب ... همه ی اینها لالایی بچگی ام بود. این صدای دلنشین را فقط از رادیو نمی شنیدیم این آواز روستای ما بود که هر شب در گوشمان زمزمه می شد... https://eitaa.com/neroly1402
دیدی بعضی وقتا که برقا میره ، ما سراغ شمع نیم سوخته ی تو کشو میریم اونو روشن می کنیم وبا نورش حالمون خوب میشه دیگه اونقدر همه جا تاریک وحشتناک نیست ... و وقتی برقا مییاد اون شمع رو خاموش می کنیم و میندازیم تو کشو... بعضی آدما تو زندگیمون مثله اون شمعه اند که وقتی حالمون خرابه میریم سراغشون تا کمی دلمون آروم بشه ولی وقتی حالمون خوبه فراموششون می کنیم! یادمون باشه ممکنه یه وقت دوباره با حال بد بریم سراغشون ولی دیگه مثله همون شمع آب شده باشن و دیگه برامون نسوزن...! از این آدما دور و برمون زیادن... https://eitaa.com/neroly1402
باز هم جمعه و بوی آمدنت! می خواستم بگویم... وقتی که نباشی... روزهای بودنم مثال برگه هایی است، کاهی و بی ارزش از رمانی تکراری.... در زمانه ای اسف بار کاش ،تکرار می شدم در لحظات با تو بودن ... می گویند:نگه داشتن دین در آخر الزمان چون ذغال است در کف دست همان مرز پاکی است... مرزها همیشه مرا می ترسانند... درست مثل اعراف وانسان های معلق میان بهشت و دوزخ! وتردید زمانیکه دل رامی سوزاند و ایمان را چو جامی لرزان می کند در دست عشق! می خواستم بگویم: زودتر بیا ای یقین هر روزم زودتربیا که کمی دیر است! (مهدا) https://eitaa.com/neroly1402
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا اي آخرين فرياد! بيا من خواستار شور شب هايم بيا من تشنه ي شوق سحرهايم. سحرهايي كه چشمم سخت مي جوشيد. و قلبم، هم چنان مرغان وحشي، بال و پر مي زد. سحرهايي كه شوق تو مرا از هستي از اين جوّ جادويي، جدا مي كرد. مرا در عالم گل ها، رها مي كرد. و من بودم تو بودی ،جلوه هایی شاد! https://eitaa.com/neroly1402
تصمیم☘ و من آخر در يك روز پاييزي همراه پرستوها به سوي چشمه هاي نور، مي آيم. و من، همدست ِ باران هاي حاصل خيز در يك روز توفاني از، اين خواب از، اين خواب خرگوشي مي روبم، تمام پلك هاي سخت و سنگين را! و امّا مرگ، پايان نيست. آغاز دويدن هاست. در اين سو، پاي ما آماده مي گردد، با رنج و فشار و درد. در آن سو، سخت مي تازيم. تا آن مقصد بي مرز. https://eitaa.com/neroly1402
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه کنم با تو ای خوش تعبیر ترین رؤیا! در کنارت در هر بهشتی را می بندم وکلیدش را می دهم به دست باد! به خدا تو خود بهشتی ... تو چه کردی با این دل غمزده که فقط تبسم تو شادش می کند و غمت آن را به خاکستر می کشد مرا بخوان آرام و دلنشین چون رد شدن نسیم از میانه ی رود باز دوباره بخوان که در میانه ی قلبم نشسته ای و نبضم با عطر نفست می زند فقط نفس بکش تا زنده بمانم! neroli🍒 https://eitaa.com/neroly1402
چه خوبن آدمایی که میتونن ساعت ها راجع به کتاب حرف بزنن.آدمایی که وقتی اذون رو میگن با آب حوض وضو میگیرن و به ماهیای سرخ تو حوض سلام میکنن.دل آدم می‌ره برا آدمایی که عاشق طلوعن و عاشق غروب . یه جوری بوی کاهگل حیاط حالشونو جا مییاره که بوی اونو با هیچ عطر فرانسوی عوض نمکینن. آدمایی که دوست دارن تو بشقاب گل سرخ غذا بخورن وبا سفره ی پهن شده روی زمین عشق می کنن. عصر که میشه، بساط اسباب چاییشونو میبرن تو ایوون خونشون وبا عزیزاشون یه چایی تلخ میخورن .قندشونو می زنن ،تو چایی بعد میذارن دهنشون وروحشون شیرین شیرین میشه. گلدونای شمعدونیشون همیشه تر و تازه است وپشت پنجره ی چوبی اونها رو می چینن. آدمایی که همه زندگیشون تو حرف مردم خلاصه نمیشه وچشم ندوختن به زندگی بقیه تا مبادا عقب بمونن.کاری رو می کنن که خدایی درسته وحالشونو خوب می کنه. اینها واقعی ترین وشیرین ترین حسای زندگیه...🪴 باور کن...........☘ (مهدا) https://eitaa.com/neroly1402
روز شماری بی شمار برای آمدنت روز شمار دارم یا برای رسیدن به خواهش های بی شمارم ،فی الواقع نمی دانم ، که هستی ودر کجایی... هرچند در احوالت کتاب ها خوانده ام وسخن ها رانده ام به راستی تو در کجای قلبم جا داری بیچاره من ...،باکریدور قلبم روزهای بودنم مثال برگه هایی است، کاهی و بی ارزش از رمانی تکراری.... در زمانه ای اسف بار کاش ،تکرار می شدم در لحظات با تو بودن با محبتی دست نخورده تمام تمام از جنس امامم که تا حد کمال نثارت می کردم مهدی جان، غم نبودنت را هدیه می خواهم آن را به من بده به عنوان تحفه ای، در تولد زمستانی ام ،که در بمباران آن روزها در زیر شیشه های مات قدیمی ،ماندم و نشکستم تا شاید، قلم زنم ،در بمباران این روزها و غزه های ‌مجازی آن... فضای مجازی را می گویم در آن جا ورود ممنوع است تباهی مشغول به کار است مسلح وارد شوید سوزاننده است قدم به قدم نفس به نفس برنامه ها دارند آن جا هویت ها سوخته است آن جا ،بی نشانه می میری گمشده ای به دور از نور آنجا حتی خودت را از خودت می گیرند شخص دیگری می شوی مراقب باشید گناه قطره قطره می چکد ازسقف ایمانتان وانگهی آن رابر سرتان ویران می کند می گویند در آخر آلزمان نگه داشتن دین چون ذغال است در کف دست همان مرز پاکی است ...✨ مراقب مرزهایمان باشیم ترک برندارد.... (مهدا) اسفند۱۴۰۲ https://eitaa.com/neroly1402 🪴🪴🪴