جمال همه گونه سختی را تحمل میکرد.
او خیلی حیا و ادب داشت.
از خجالت نداری صورتش سرخ میشد، اما حرفی نمیزد.
شکایت نمیکرد. جمال تلاش خودش را انجام میداد، اما راضی بود به رضای خدا. در یکی از نامههایش مینویسد:
«الان که در سنگر نشستیم، روز جمعه ساعت 7:30 صبح است. به فکر خانه افتادم؛
به فکر روزهای انقلاب، به فکر بچههای کوچه. بعد به خودم میگویم بیخیال بابا، چند سال در کوچه بودی چه کار کردی؟ اینجا را عشق است.
نبرد حق علیه باطل را.
راستی خدا را شکر میکنم که در جبهه باطل نیستم.
خدایا شکر و سپاس تو را که مرا در لشکر حق قرار دادی. که اگر بکشم، به بهشت میروم و اگر کشته شوم، نیز به بهشت میروم.»
📕 خاطرات شهید جمال محمد شاهی
https://eitaa.com/neveshteh313/3742
در غذاى جسم سختگيرند اما ...
امام حسن عليه السلام مىفرمايد:
عَجِبْتُ لِمَنْ يَتَفَكَّرُ فى مَأْكُولِه كَيْفَ لا يَتَفَكَّرُ فى مَعْقُولِهِ، فَيُجَنِّبُ بَطْنَهُ ما يُؤْذيهِ وَيُودِعُ صَدْرَهُ ما يُرْدِيهِ [1]
ترجمه
عجب دارم از آنها كه به غذاى جسم خود مىانديشند؛ امّا به غذاى روح خود نمىانديشند، خوراك ناراحت كننده از شكم دور مىدارند؛ امّا قلب خود را با مطالب هلاكتزا آكنده مىكنند.
مردم معمولًا در غذاى جسمانى خود سختگيرند جز در پرتو نور چراغ دست به سفره نمىبرند، و جز با چشم باز لقمه بر نمىگيرند، از غذاهاى مشكوك مىپرهيزند، و بعضى هزار گونه نكات بهداشتى را در تغذيه جسم رعايت مىكنند.
امّا در غذاى جان، با چشم بسته، در لابهلاى ظلمتهاى بىخبرى، هرگونه غذاى فكرى مشكوكى را در درون جان خود مىريزند، گفتار دوستان نامناسب، مطبوعات بدآموز، تبليغات مشكوك يا مسموم همه را به آسانى مىپذيرند و اين جاى بسيار شگفتى است..
📗يكصد و پنجاه درس زندگى
📕نویسنده: مكارم شيرازى، ناصر
📘جلد: ۱
📔صفحه: ۱۳
https://eitaa.com/neveshteh313/3743
اگر به کسی ظلم کنیم چی میشه؟
روز قیامت بنده ای از بندگان خدا را (برای حساب) میآورند در حالی که حسناتش او را مسرور ساخته است. در این هنگام کسی میآید و میگوید: خداوندا! این مرد به من ستم کرده. در این هنگام از حسنات او برمی دارند و به حسنات مظلوم میافزایند
و همین گونه این کار تکرار میشود تا آن که حسنه ای از او باقی نمی ماند.
سپس هنگامی که مدعی دیگری پیدا میکند نگاه به گناهان او میکنند و به نامه اعمال ظالم منتقل مینمایند و این کار پیوسته ادامه پیدا میکند تا داخل در آتش دوزخ شود».
[۲]
----------
[۲]: ۲). البدایة و النهایة، ج ۲، ص ۵۵، به نقل از میزان الحکمة
https://eitaa.com/neveshteh313/3744
شهید حاج محمد طاهری خاطرهای از خودش تعریف کرد تا هم لبخند بر لب نیروها بیاید و هم بدانند که فرمانده آنها چه مدت است سراغ زن و بچه نرفته
حاجی گفت این بار آخری که بنده مرخصی رفته بودم حدود ۷ ماه بود که منزل نرفته بودم
وقتی به خانه رسیدم در زدم یک بچه در را باز کرد دیدم خدایا اینکه بچه من نیست شاید هم توی این مدت بچه من اینقدر بزرگ شده اما بچه اول من که پسر بود اینکه دختره
﴿رزمندهها زدند زیر خنده﴾
بعد به در و دیوارهای داخل کوچه نگاه کردم تا ببینم شاید راه را اشتباه نیامده باشم اما درست بود با خودم گفتم شاید زن همسایه با بچهاش آمده یا الله گفتم و رفتم داخل حیاط داشتم بند پوتین را باز میکردم که یک خانم جوان چادر به سر آمد پشت در و گفت بفرمایید
یک لحظه نگاه کردم و گفتم اینکه عیال من نیست با خودم گفتم شاید زن همسایه است گفتم: خانم آقا طاهری را صدا کنید
این خانم با صدای بلندی گفت طاهری کیه آقا اینجا منزل ماست برو بیرون تا داد و فریاد نکردم
با تعجب به داخل حیاط نگاه کردم و با خجالت گفتم خانم من از جبهه آمدم اینجا تا چند ماه پیش منزل ما بود بچههای من اینجا بودند
گفت بله از اینجا رفتند ما هم اینجا را اجاره کردیم
هیچی خلاصه ما هم پوتین را پوشیده و نپوشیده دویدیم داخل کوچه رفتم سپاه و گفتم منزل ما کجاست؟
رفقای همکار میخندیدند و میگفتند یعنی نمیدونی منزلت کجاست گفتم نه
تا ظهر معطل شدیم تا مسئول تعاون از ماموریت آمد و خبر داد که به خاطر شرایط امنیتی خانواده شما را به همسایگی چند تا از خانوادههای سپاه بردیم.
📗منبع کتاب با بابا بر اساس خاطرات سردار شهید حاج محمد طاهری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نظر رهبر فرزانه انقلاب درباره شعار دادن علیه مسئولین و بر هم زدن جلسه عمومی مسئولین...
آیا انتقاد مقام معظم رهبری نسبت به یک مسئول دلیل میشود برای اینکه بتوان علیه او در مجالس شعار داد؟
رهبر فرزانه انقلاب خطاب به کسانی که راه میافتند و علیه بقیه شعار میدهند:
«اگر کسانی که این کارها رو میکنند حزباللهی و مؤمن هستند، خب نکنند این کارها رو. میبینند که تشخیص ما اینست که به ضرر کشور است»
https://eitaa.com/neveshteh313/3747
سه روز مانده بود به شهادت حال عجیبی پیدا کرد
انگار در این دنیا نبود
یک شب او را در خلوت پیدا کردم دستش را به حالت جام بالا گرفته بود رو به آسمان و میگفت بریزید بریزید
آخرین مرخصی را در مراغه گذراند قرار بود به جبهه اعزام شود پیراهن سفید پوشیده بود
برگشت به من گفت: خواهر بیا جلو لباسم را بو کن
رفتم لباسش را بو کردم عطر عجیبی داشت که تا حالا چنین بویی به مشامم نخورده بود
گفتم داداش چه عطری زدی گفت عطر خاصی نیست هر کس به شهادت نزدیک شود چنین بوی عطری ازش حس میشود
بعد چند تا عکس نشانم داد و گفت کدام یک برای سر مزار خوب است از حرفش عصبانی شدم و گفتم چی میگی داداش انشاالله مثل دفعات قبل سالم میری و سالم برمیگردی
وقتی خواست از مادر خداحافظی کند مابین درب منزل با حالت روحانی و متفاوت با دفعات قبل خداحافظی کرد
اولین باری بود که اشک ریخت
میخواست برای آخرین بار از خانه بیرون برود مادر گفت علی برا عید لباس تازه میخوام برات بگیرم
علی جواب داد نه مادر لباسهای من را اونجا دوختن آماده است
وقتی که میرفت از زیر قرآن ردش کردم پشت سرش آب ریختم وقتی میخواست از آخر کوچه بپیچد برگشت نگاه خاصی کرد و رفت
با خودم گفتم چرا اینجور نگاه کرد
نکند واقعا آخرین بار باشد
و آن نگاه واقعا نگاه آخر بود
هر بار میخواست خداحافظی کند گریهای در کار نبود ولی این بار خودش میدانست که برگشتی در کار نیست
برگشت به مادر گفت در بهشت منتظرت هستم که بیایی تا با هم وارد شویم اینقدر گریه نکن از ته دل بخواه و فرض کن قربانی به قربانگاه روانه میکنی
📗از کتاب بیا مشهد
خاطرات روحانی شهید علی سیفی
سر زدن شهید علی سیفی به مادرش بعد از شهادت
خانم آرزومند از همسایگان ما بود و به منزل شهید سیفی رفت و آمد زیادی داشت چون مادر شهید تنها زندگی میکرد.
میگفت روزی که مثل همیشه به دیدار مادر شهید رفتم به ایشان عرض کردم که در تنهایی اذیت نمیشوی در این خانه بزرگ؟
ایشان گفت نه علی همیشه به من سر میزند وقت نماز با هم وضو میگیریم و صحبت میکنیم...
خیلی تعجب کردم گفتم جدا
اولین بار شهید را کجا دیدید؟
گفت بعد از شهادت مرتب به من سر میزد اولین بار سه روز از شهادت علی میگذشت ما برایش در خانه مجلس گرفتیم
شامی تدارک دیدیم ولی افراد بیش از پیش بینی ما آمدند لذا غذا به اندازه کافی نبود
من هم مضطرب و نگران بودم که غذا کم میآید و شرمنده میشوم و مرتب با خودم کلنجار میرفتم یکباره علی را در گوشه آشپزخانه دیدم به من گفت مادر چرا مضطربی قضیه را برایش تعریف کردم نمیدانم چطوری یک لحظه در دستش یک بشقاب برنج دیدم که آورد به من داد و گفت این را به برنج امشب اضافه کن و نگران نباش
من هم دستپاچه شدم و فوری برنج را گرفتم و اضافه کردم و ظرف را پس دادم
آنقدر هول بودم که یادم رفت ظرف را یادگاری نگه دارم
آن شب به قدر تمام میهمانها غذا کشیدیم همه سیر خوردند و در آخر به اندازه همان مقدار که علی داده بود اضافه ماند
حدود ۲۰ شب که از شهادتش گذشت من و زنهای همسایه تو حیات داشتیم نون میپختیم یک بار دیدم آمد از جلوی ما رد شد بعد آمد داخل خانه و سلام کرد گفتم نون میخوری گفت نه
کمی با هم صحبت کردیم بعد پا شد رفت از خانمهای نانوا پرسیدم علی را دیدید گفتند نه گفتم بابا الان از جلوتون رد شد و رفت گفتن نه ندیدیم.
📗کتاب بیا مشهد زندگینامه و خاطرات روحانی شهید علی سیفی شهیدی که امام زمان عج او را به مشهد دعوت کرد...
https://eitaa.com/neveshteh313/3749
معنای توبه با توجه به کتاب المیزان علامه طباطبایی ره
توبه به معنای رجوع به خدای سبحان، و دل زده شدن از لوث گناه و تاریکی و دوری از خدا و شقاوت، مشروط بر این است که قبلا انسان به وسیله ایمان آوردن به خدا و روز جزا خود را در مستقر دار کرامت و در مسیر تنعم به اقسام نعمت اطاعتها و قربتها قرار داده باشد،
و به عبارتی دیگر موقوف بر این است که قبلا از شرک و از هر گناهی توبه کرده باشد،
هم چنان که فرمود: " وَ تُوبُوا إِلَی اللَّهِ جَمِیعاً أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ"
(هان! ای مؤمنین، همگی به سوی خدا توبه برید، تا شاید رستگار گردید).
https://eitaa.com/neveshteh313/3749
شک نکن شهید سیفی مرتبط با آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بود،
این جمله را همرزم شهید جناب نادر رضایی به من گفت.
با اینکه خودم چیزهایی فهمیده بودم بهش گفتم مطمئنی؟
گفت آره ایشون سر و سری داشت من باهاش ارتباط داشتم من برخی مسائلش را خبر داشتم.
نادر در ادامه گفت شهید سیفی پیغامهایی از طرف امام زمان میبرد کرمانشاه برای امام جمعه شهید آیت الله اشرفی اصفهانی.
بار دیگر برادر ملکی را دیدم او میگفت چند سال بعد از جنگ یک روز مسلم شاهرخی فرمانده جداالله که بعدها شهید شد را دیدم.
به او گفتم مسلم برایم یک سوال پیش آمده
چرا وقتی هر عملیاتی در پیش بود و شهید سیفی هم حضور داشت قبل از عملیات با علی سیفی میرفتید بیرون از گردان و تنهایی خلوت میکردید؟
مسلم گفت بیخیال اینها حرفهای گفتنی نیست.
از من اصرار و از مسلم انکار بالاخره از من قول گرفت که تا زندهام جایی نگو گفتم باشد.
مسلم گفت من با علی بیرون میرفتیم از گردان و همه چیز در مورد عملیات پیش رو را به من میگفت مثل اینکه چند نفر شهید میشوند چند نفر زخمی و غیر حتی میگفت کجای کار عملیات به مشکل بر میخورید...
📗منبع کتاب بیا مشهد زندگینامه و خاطرات روحانی شهید علی سیفی شهیدی که امام زمان او را به مشهد دعوت کرد ....
https://eitaa.com/neveshteh313/3751
صحبت کردن با اموات
دوست شهید علی سیفی میگفت: یک روز علی وارد قبرستان شد و بر سر مزار اموات و شهدا آرام شروع به صحبت کرد در حالی که هیچکس در اطرافش نبود
وقتی این صحنه را دیدم به کنارش آمدم و با او صحبت کردم آنقدر سماجت کردم که گفت:
من با برخی از اموات و شهدا صحبت میکنم.
یکی دیگر از دوستانش میگفت
من بعد از شهادت علی او را در خواب دیدم احساس کردم صدای مداحی میآید
پرسیدم کجا هستی؟
علی سیفی گفت نمیدانم کجا هستم
گفتم
آیا واقعاً نمیدانی کجا هستی؟
گفت نه هرجا حضرت زهرا علیها السلام باشند من هم آنجا هستم.
بیخود نبود که حاج شیخ حسین انصاریان بعد از شهادت راجع به ایشان میگویند شهید علی سیفی قطار عرفان را سوار شدند ولی ما لنگان لنگان میرویم...
📗منبع از کتاب بیا مشهد زندگینامه و خاطرات روحانی شهید علی سیفی شهیدی که امام زمان او را به مشهد دعوت کرد...
https://eitaa.com/neveshteh313/3752
عنایت شهید علی سیفی به مادر خودش بعد از شهادت
تا سالها بعد از شهادت علی سیفی هر وقت مادر شهید مریض میشد اجازه نمیداد دکتر برویم میگفت علی میآید
بعد هم خوب میشد میگفت: علی آمد و خوب شدم.
یک بار که برای نمونه برداری دیالیز برده بودیم بیمارستان
حالم خوب نبود و نتوانستم مادر را توی آن شرایط ببینم
من از اتاق بیرون رفتم بعد از اینکه مادر به هوش آمد
گفت علی کجا رفت!؟
گفتم مامان علی اینجا نبود علی شهید شده است
گفت نه بابا الان همین جا بالای سرم بود آن روز هم حال مادر خوب شد و برگشتیم
آخرین باری که مریض شد به ما گفت من دیگر رفتنی هستم علی نیامده بالای سرم
باور نمیکردیم اما همینطور شد ۲۰ سال بعد از شهادت علی در یک غروب سرد پاییزی زهرا خانم مهمان علی در بهشت الهی شد.
📗منبع از کتاب بیا مشهد زندگینامه و خاطرات روحانی شهید علی سیفی شهیدی که امام زمان او را به مشهد دعوت کرد...
https://eitaa.com/neveshteh313/3753
ثواب نالیدن از روزگار...
مروى است كه:
«چون حضرت زكريّا از كفّار فرار نمود و در ميان درختى پنهان شد،
كفّار مطّلع شده به تعليم شيطان،
ارّه دو سر ساختند
و بر بلاى درخت نهاده كشيدند تا ارّه به فرق همايون زكريّا رسيد،بىاختيار ناله از او سر زد پس وحى الهى به زكريّا رسيد كه:اگر يك ناله ديگر از تو بلند شود نام تو را از ديوان انبيا محو مىسازم.
پس زكريّا دم دركشيد و دندان بر جگر نهاد تا او را به دو نيم كردند».
منبع از کتاب معراج السعاده
https://eitaa.com/neveshteh313/3754
نگو هوا گرم است ...
عشق احمد آقا به خدا با هیچ عشق زمینی قابل مقایسه نبود گاهی فکر میکردم عشقی را که احمد آقا به مولایش دارد حتماً بیشتر از عشقی ست که مجنون به لیلی داشته است بعد از این مقایسه خندهام میگرفت. او آنقدر خدا را دوست میداشت که هیچ انتقادی را از نظام آفرینش نمیپذیرفت.
یک روز به احمد آقا گفتم هوا خیلی گرم شده است.
احمد خیلی مودبانه و از روی مهربانی به من گفت
دیگر این حرف را نزن
گفتم چرا خب هوا گرم شده دیگه گفت نه این ناشکریست
هوا خیلی هم خوب است
خدا این همه به ما نعمت داده که ما اصلاً آنها را یادمان نیست حالا هم هوا یک مقدار گرم باشد
حتماً صلاح این است که هوا گرم باشد ما که نباید ناشکری کنیم
این اصلاً خوب نیست تا یک ذره سختی دیدیم شروع کنیم به شکوه و گلایه حتی اگر هوا مطابق میل ما هم نباشد ما نباید این را به زبان بیاوریم باید باز هم خدا را شکر کنیم برای همه نعمتهایش همین هوای گرم هم نعمت خداست و برای خیلی کارها لازم است احمد آقا به بخشی از آیه دوم سوره انفال قرآن کریم بسیار علاقه داشت و معمولاً آن را مینوشت در محل زندگی و کارش نصب میکرد در دفتر بسیج هم آن را نوشته و نصب کرده بود
انما المومنون الذین اذا ذکر الله وجلت قلوبهم
احمد آقا خودش مظهر این آیه بود ومومنان حقیقی آنانند که چون ذکری از خدا شود دلهاشان هراسان شود و چون آیات خدا را بر آنها تلاوت کنند بر مقام ایمانشان بیفزایند و به خدای خود در هر کاری توکل میکنند
و چون احمد همه عالم را مظهر اسما صفات الهی میدید عملاً عاشق همه عالم هستی بود و جز خیر از او سر نمیزد و قلبش سراسر عشق الهی و فارغ و خالی از هر تعلق مادی بود.
📗کتاب عارفانه زندگینامه و خاطرات عارف شهید احمد علی نیری
https://eitaa.com/neveshteh313/3755
ماجرای کشتی ابراهیم هادی با قهرمان جهان💪
حسین الله کرم دوست شهید در خاطرهای از شهید ابراهیم هادی میگوید:
«سیدحسین طحامی، کشتیگیر قهرمان جهان، به زورخانه ما آمده بود و با بچهها ورزش میکرد، هر چند مدتی بود که سید به مسابقات قهرمانی نمیرفت، اما هنوز بدنی بسیار ورزیده و قوی داشت.
بعد از پایان ورزش رو کرد به حاج حسن و گفت: «حاجی کسی هست با من کشتی بگیرد؟
حاج حسن نگاهی به بچهها کرد و گفت: ابراهیم.
بعد هم اشاره کرد برو وسط.
معمولاً در کشتی پهلوانی حریفی که زمین بخورد یا خاک شود، میبازد. کشتی شروع شد همه ما تماشا میکردیم. مدتی طولانی دو کشتیگیر درگیر بودند اما هیچکدام زمین نخوردند؛
فشار زیادی به هر دو نفرشان آمد، اما هیچکدام نتوانست حریفش را مغلوب کند، این کشتی پیروز نداشت.
بعد از کشتی سیدحسین بلند بلند میگفت: بارک الله، بارک الله، چه جوان شجاعی، ماشاءالله پهلوان.
📗کتاب سلام بر ابراهیم
https://eitaa.com/neveshteh313/3756
گنده لاتها را این گونه جذب میکرد...
«بارها میدیدم ابراهیم با بچههایی که نه ظاهر مذهبی داشتند و نه به دنبال مسائل دینی بودند، رفیق میشد.
آنها را جذب ورزش میکرد و به مرور به مسجد و هیئت میکشاند
یکی از آنها خیلی از بقیه بدتر بود؛ همیشه از خوردن مشروب و کارهای خلافش میگفت!
اصلاً چیزی از دین نمیدانست؛ نه نماز و نه روزه. به هیچ چیز هم اهمیت نمیداد.
حتی میگفت تا حالا هیچ جلسه مذهبی یا هیئت نرفتهام. به ابراهیم گفتم: آقا ابراهیم، اینها کی هستند دنبال خودت میاری؟ با تعجب پرسید: چطور؟ چی شده؟ گفتم: دیشب این پسر پشت سر شما وارد هیئت شد؛ بعد هم آمد و کنار من نشست. حاج آقا صحبت میکرد از مظلومیت امام حسین و کارهای یزید میگفت و این پسر هم خیره خیره و با عصبانیت گوش میکرد. وقتی چراغها خاموش شد، به جای این که اشک بریزد مرتب فحشهای ناجور به یزید میداد. ابراهیم داشت با تعجب گوش میکرد و یک دفعه زد زیر خنده. بعد هم گفت: «عیبی نداره! این پسر تا حالا هیئت نرفته و گریه نکرده، مطمئن باش با امام حسین علیه السلام که رفیق بشه تغییر میکنه؛ ما هم اگر این بچهها را مذهبی کنیم هنر کردیم.» دوستی ابراهیم با این پسر به جایی رسید که همه کارهای اشتباهش را کنار گذاشت، یکی از بچههای خوب ورزشکار شد، چند ماه بعد و در یکی از روزهای عید همان پسر را دیدم که بعد از ورزش جعبه شیرینی خرید و پخش کرد و گفت: رفقا! من مدیون همه شما و مدیون آقای ابراهیم هستم. از خدا خیلی ممنونم؛ من اگر با شما آشنا نشده بود معلوم نبود الان کجا بودم؟ ما هم با تعجب نگاهش میکردیم؛ با بچهها آمدیم بیرون، توی راه به کارهای ابراهیم دقت میکردم. چقدر زیبا یکی یکی بچهها را جذب ورزش میکرد و بعد هم آنها را به مسجد و هیئت میکشاند و به قول خودش «میانداخت تو دامن امام حسین.» یاد حدیث پیامبر به امیرالمومنین افتادم که فرمود: «یا علی اگر یک نفر به واسطه تو هدایت شود از آنچه آفتاب بر آن میتابد بالاتر است.»
📗کتاب سلام بر ابراهیم
https://eitaa.com/neveshteh313/3757
همه عبادات و جنگ رفتن و شهید شدن برای طاهر شدن است.
هيچ دشمنى بدتر از دشمن درونى نيست و هيچ آلودگى بدتر از پليدى نفس نيست لذا تمام اين عبادتها براى آن است كه انسان از راههاى مختلف از اين غرور و منيت و خودخواهى رهايى يابد
همه دستورات دين براى تطهير است
انسان نماز مى خواند براى آن كه طاهر شود روزه مى گيرد براى آنكه طاهر شود جنگ مى كند كه
براى طاهر شدن تلاش كند شهيد مى شود كه طاهر شود مشكلات جنگ را تحمل مى كند كه از غرور نجات يابد.
📗 اسرار عبادات
📙نویسنده: جوادی آملی، عبدالله
📘صفحه: ۲۷
https://eitaa.com/neveshteh313/3758
زرنگ بازی درآوردن
🔻 خدا رحمت کند مرحوم آیتالله بهاءالدینی در صحبتهایشان خیلی سفارش میکرد و خودش هم به این زاویه توجه زیادی داشت و شیطنتهای نفسانی و انواع خدعههایی که روزمره از انسانها تراوش میکند را خیلی دشمن میدانست و بد می دانست. از اینها پرهیز میکرد و در نصایح ایشان هم خیلی عیان بود که از این زاویه خیلی پرهیز دارد، که کسی مبتلا شود.
🔸 مخصوصاً انواع خدعه، خدعههای پیچیدهای از نفس که در روابط عمومی ظاهر میشود و بعضی اینها را پای سیاست میگذارند و بعضی پای زرنگی میگذارند.
تمام اینها از شعب خدعه است. بعضی از آنها که انسان را به بیماریهای بدتر مبتلا میکند ولی مؤمن صاف و زلال است.
🔹 آقا امیرالمؤمنین علیهالسلام اصلاً خانهنشینِ این صافی و زلالی شدند. بقیهٔ اهلبیت هم همینطور بودند.
🔸 در خود جریان عاشورا، صبح عاشورا که نزدیک به شروع جنگ بود، مسلم بن عوسجه وقتی شمر نزدیک میشود، خدمت آقا سیدالشهدا عرض میکند که: آقا اجازه بدهید که من بر او مستولی هستم، یک تیر بزنم. حضرت میفرمایند: نه "اکره ان ابدئهم بقتال" صاف بودند.
(بحار الأنوار؛ ج۴۵؛ ص۵)
🔹 خیلی موارد پیش میآمد. مثلا حضرت مسلم به منزل حضرت هانی آمد، بنا بود که حضرت مسلم، وقتی عبیدالله به خانهٔ حضرت هانی آمد، حمله کنند. حضرت مسلم گفتند: من برای اینکار دلیلی نیافتم.
(وقعة الطفّ، ص۱۱۴)
شیخ جعفر ناصری حفظه الله
https://eitaa.com/neveshteh313/3759
راوى گويد امام حسن عليه السلام را ديدم كه غذا مى خورد و مقابلش هم سگى بود؛ امام بزرگوار هر لقمه اى را كه ميل مى فرمود، لقمه اى هم براى آن حيوان مى انداخت، گفتم: اى فرزند رسول خدا آيا اجازه مى فرماييد كه اين سگ را از غذاى شما دور كنم؟
فرمود: آن را رها كن زيرا من از خدا شرم مى كنم كه جان دارى به صورت من نگاه كند و من بخورم و به آن غذا ندهم.
https://eitaa.com/neveshteh313/3761
شهید احمد بیابانی زندگی عجیب و غریبی داشت لوتی صفت بود با غیرت و به ناموس حساس بود این شهید در سه راه ورامین تهران بزرگ شده بود ورزشکار بود و بدنی قوی داشت
زیر بار حرف زور نمیرفت
در هیچ دعوایی هم کم نمیآورد آنقدر دوست و رفیق داشت که کسی جرأت نکند به او نزدیک شود
بعد از انقلاب مامورین خواستند او را دستگیر کنند اما احمد توبه کرده بود از آنها خواست هماهنگ کنند تا به جبهه برود
احمد راهی غرب شد و خدا خواست تا با سردار شهید مهدی خندان آشنا شود زندگی احمد کاملاً تغییر کرد
آخرین بار به برادرش گفت من دارم میرم کربلا خداحافظ
ناراحت بود که بعد از شهادت کسی بدن او را ببیند
از خدا خواست تا این مشکل حل شود گلوله مستقیم تانک به خودروی او خورد احمد در آتش عشق الهی سوخت.
📗کتاب بامرام زندگینامه شهید احمد بیابانی از انتشارات ابراهیم هادی
https://eitaa.com/neveshteh313/3762
آدمهای بدی در جامعه هستند که حقت را میخورند و شما باید آنها را تحمل کنی، با آنها مدارا کنی و آنها را ببخشی. یک کسی حق تو را خورده ولی شما حتی نباید غیبتش را بکنی و آبرویش را ببری، لذا شما مظلوم واقع میشوی. البته شاید گاهی لازم باشد که آدم یک کسی را رسوا کند مثلاً برای اینکه او آبروی جامعۀ اسلامی را برده است. ولی غالباً اینطور نیست.
بسیاری از اوقات، شما با رعایت دستورهای اخلاقی اسلام، مظلوم واقع میشوید؛
شما باید آدمهای بد را در جامعه تحمل کنی، باید گنهکار را ببخشی، گناهش را ندیده بگیری و حتی غیبتش را هم نکنی.
بسیاری از دستورهای اخلاقی به نفع گنهکارهاست؛ به نفع مؤمنها نیست.
https://eitaa.com/neveshteh313/3763
راز پیروزی در برخی عملیاتها و شکست در عملیاتهای دیگر
هر وقت به خودمون تکیه نمودیم از طرحمون اطمینان کامل داشتیم از تجهیزاتمون از پشتیبانیمون همان جا ضربه خوردیم ولی هر وقت مضطر شدیم هر وقت عقلمون به جایی نرسید هر وقت کار را سخت دیدیم خدا دری را برای ما باز کرد که هیچکس به فکرش نمیرسید. در همه حمله ها همینطور بود در حمله بیت المقدس وقتی همه ما نشستیم گردنها را کج کردیم و گفتیم ما نمیدونیم نمیشه و ابراز عجز و ناتوانی کردیم دیدید که اون شهر چه جوری با اون عظمت فتح شد در فتح المبین همینطور سختی کار مشکل کار باید ما را محکمتر و سرسختتر بکند هرچی دشمن مانع بیشتری ایجاد کنه سختی برای ما بیشتر باشه سر راه ما مشکلات زیادتر باشه خدا هم نصرتش را بیشتر میکند راه فرج برای ما باز میکند مگه خدا شما را همینطور ول کرده به حال خودتون خدا خودش فرموده ان تنصر الله ینصرکم
بخشی از بیانات شهید ردانی پور.
منبع از کتاب مصطفی خدا زندگینامه و خاطرات سرلشکر شهید حجت الاسلام مصطفی ردانی پور.
https://eitaa.com/neveshteh313/3764
مادر همسر شهید مغفوری نقل کرده است:
زمانی که شهید می خواست برای آخرین بار به جبهه برود به او گفتم: من زهرا﴿همسر شهید﴾ را می برم پیش خودم، چون تنها می ماند، شهید گفت شما صاحب اختیارید اما زهرا باید به تنهایی عادت کند، پرسیدم، مگر چند روز می خواهی در جبهه بمانی؟
گفت:
این دفعه اگر بروم دیگر نمی آیم، مرا می آورند، بعد خندید، خداحافظی کرد و رفت.
📗 سایت ایرنا
https://eitaa.com/neveshteh313/3765
هیچ زمانی مزار شهید عبدالمهدی مغفوری را خالی از زائر ندیدیم همیشه تعداد زیادی از افراد با سر و شکل های متفاوت پشت سر هم ایستاده اند تا دستی بر سنگ مزارش برسانند و نیّت کنند تا با دل پاک و آسمانیاش حاجت شان را از خدا بخواهد.
زائران گلزار شهدا در واقع او را واسطه بین خود و خدا قرار می دهند تا شاید به واسطه این بنده پاک، خدا نظری به آنان همه بیندازد.
📗 سایت ایرنا
https://eitaa.com/neveshteh313/3766
حسنی سعدی به نقل از همسر شهید ﴿عبدالمهدی مغفوری﴾ ادامه داد:
یک روز موضوعی پیش آمد و پدر شهید با ایشان تند صحبت کرد.
اما شهید مغفوری اصلا جواب پدرش را نداد، بعد از او پرسیدم شما که برای کارت دلیل داشتی چرا جواب پدرت را ندادی که شهید مغفوری گفت ایشان پدرم هستند.
شما هم همسرم هستید جواب شما را هم نمی توانم بدهم.
📗سایت ایرنا
https://eitaa.com/neveshteh313/3767