شک نکن شهید سیفی مرتبط با آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بود،
این جمله را همرزم شهید جناب نادر رضایی به من گفت.
با اینکه خودم چیزهایی فهمیده بودم بهش گفتم مطمئنی؟
گفت آره ایشون سر و سری داشت من باهاش ارتباط داشتم من برخی مسائلش را خبر داشتم.
نادر در ادامه گفت شهید سیفی پیغامهایی از طرف امام زمان میبرد کرمانشاه برای امام جمعه شهید آیت الله اشرفی اصفهانی.
بار دیگر برادر ملکی را دیدم او میگفت چند سال بعد از جنگ یک روز مسلم شاهرخی فرمانده جداالله که بعدها شهید شد را دیدم.
به او گفتم مسلم برایم یک سوال پیش آمده
چرا وقتی هر عملیاتی در پیش بود و شهید سیفی هم حضور داشت قبل از عملیات با علی سیفی میرفتید بیرون از گردان و تنهایی خلوت میکردید؟
مسلم گفت بیخیال اینها حرفهای گفتنی نیست.
از من اصرار و از مسلم انکار بالاخره از من قول گرفت که تا زندهام جایی نگو گفتم باشد.
مسلم گفت من با علی بیرون میرفتیم از گردان و همه چیز در مورد عملیات پیش رو را به من میگفت مثل اینکه چند نفر شهید میشوند چند نفر زخمی و غیر حتی میگفت کجای کار عملیات به مشکل بر میخورید...
📗منبع کتاب بیا مشهد زندگینامه و خاطرات روحانی شهید علی سیفی شهیدی که امام زمان او را به مشهد دعوت کرد ....
https://eitaa.com/neveshteh313/3751
صحبت کردن با اموات
دوست شهید علی سیفی میگفت: یک روز علی وارد قبرستان شد و بر سر مزار اموات و شهدا آرام شروع به صحبت کرد در حالی که هیچکس در اطرافش نبود
وقتی این صحنه را دیدم به کنارش آمدم و با او صحبت کردم آنقدر سماجت کردم که گفت:
من با برخی از اموات و شهدا صحبت میکنم.
یکی دیگر از دوستانش میگفت
من بعد از شهادت علی او را در خواب دیدم احساس کردم صدای مداحی میآید
پرسیدم کجا هستی؟
علی سیفی گفت نمیدانم کجا هستم
گفتم
آیا واقعاً نمیدانی کجا هستی؟
گفت نه هرجا حضرت زهرا علیها السلام باشند من هم آنجا هستم.
بیخود نبود که حاج شیخ حسین انصاریان بعد از شهادت راجع به ایشان میگویند شهید علی سیفی قطار عرفان را سوار شدند ولی ما لنگان لنگان میرویم...
📗منبع از کتاب بیا مشهد زندگینامه و خاطرات روحانی شهید علی سیفی شهیدی که امام زمان او را به مشهد دعوت کرد...
https://eitaa.com/neveshteh313/3752
عنایت شهید علی سیفی به مادر خودش بعد از شهادت
تا سالها بعد از شهادت علی سیفی هر وقت مادر شهید مریض میشد اجازه نمیداد دکتر برویم میگفت علی میآید
بعد هم خوب میشد میگفت: علی آمد و خوب شدم.
یک بار که برای نمونه برداری دیالیز برده بودیم بیمارستان
حالم خوب نبود و نتوانستم مادر را توی آن شرایط ببینم
من از اتاق بیرون رفتم بعد از اینکه مادر به هوش آمد
گفت علی کجا رفت!؟
گفتم مامان علی اینجا نبود علی شهید شده است
گفت نه بابا الان همین جا بالای سرم بود آن روز هم حال مادر خوب شد و برگشتیم
آخرین باری که مریض شد به ما گفت من دیگر رفتنی هستم علی نیامده بالای سرم
باور نمیکردیم اما همینطور شد ۲۰ سال بعد از شهادت علی در یک غروب سرد پاییزی زهرا خانم مهمان علی در بهشت الهی شد.
📗منبع از کتاب بیا مشهد زندگینامه و خاطرات روحانی شهید علی سیفی شهیدی که امام زمان او را به مشهد دعوت کرد...
https://eitaa.com/neveshteh313/3753
ثواب نالیدن از روزگار...
مروى است كه:
«چون حضرت زكريّا از كفّار فرار نمود و در ميان درختى پنهان شد،
كفّار مطّلع شده به تعليم شيطان،
ارّه دو سر ساختند
و بر بلاى درخت نهاده كشيدند تا ارّه به فرق همايون زكريّا رسيد،بىاختيار ناله از او سر زد پس وحى الهى به زكريّا رسيد كه:اگر يك ناله ديگر از تو بلند شود نام تو را از ديوان انبيا محو مىسازم.
پس زكريّا دم دركشيد و دندان بر جگر نهاد تا او را به دو نيم كردند».
منبع از کتاب معراج السعاده
https://eitaa.com/neveshteh313/3754
نگو هوا گرم است ...
عشق احمد آقا به خدا با هیچ عشق زمینی قابل مقایسه نبود گاهی فکر میکردم عشقی را که احمد آقا به مولایش دارد حتماً بیشتر از عشقی ست که مجنون به لیلی داشته است بعد از این مقایسه خندهام میگرفت. او آنقدر خدا را دوست میداشت که هیچ انتقادی را از نظام آفرینش نمیپذیرفت.
یک روز به احمد آقا گفتم هوا خیلی گرم شده است.
احمد خیلی مودبانه و از روی مهربانی به من گفت
دیگر این حرف را نزن
گفتم چرا خب هوا گرم شده دیگه گفت نه این ناشکریست
هوا خیلی هم خوب است
خدا این همه به ما نعمت داده که ما اصلاً آنها را یادمان نیست حالا هم هوا یک مقدار گرم باشد
حتماً صلاح این است که هوا گرم باشد ما که نباید ناشکری کنیم
این اصلاً خوب نیست تا یک ذره سختی دیدیم شروع کنیم به شکوه و گلایه حتی اگر هوا مطابق میل ما هم نباشد ما نباید این را به زبان بیاوریم باید باز هم خدا را شکر کنیم برای همه نعمتهایش همین هوای گرم هم نعمت خداست و برای خیلی کارها لازم است احمد آقا به بخشی از آیه دوم سوره انفال قرآن کریم بسیار علاقه داشت و معمولاً آن را مینوشت در محل زندگی و کارش نصب میکرد در دفتر بسیج هم آن را نوشته و نصب کرده بود
انما المومنون الذین اذا ذکر الله وجلت قلوبهم
احمد آقا خودش مظهر این آیه بود ومومنان حقیقی آنانند که چون ذکری از خدا شود دلهاشان هراسان شود و چون آیات خدا را بر آنها تلاوت کنند بر مقام ایمانشان بیفزایند و به خدای خود در هر کاری توکل میکنند
و چون احمد همه عالم را مظهر اسما صفات الهی میدید عملاً عاشق همه عالم هستی بود و جز خیر از او سر نمیزد و قلبش سراسر عشق الهی و فارغ و خالی از هر تعلق مادی بود.
📗کتاب عارفانه زندگینامه و خاطرات عارف شهید احمد علی نیری
https://eitaa.com/neveshteh313/3755
ماجرای کشتی ابراهیم هادی با قهرمان جهان💪
حسین الله کرم دوست شهید در خاطرهای از شهید ابراهیم هادی میگوید:
«سیدحسین طحامی، کشتیگیر قهرمان جهان، به زورخانه ما آمده بود و با بچهها ورزش میکرد، هر چند مدتی بود که سید به مسابقات قهرمانی نمیرفت، اما هنوز بدنی بسیار ورزیده و قوی داشت.
بعد از پایان ورزش رو کرد به حاج حسن و گفت: «حاجی کسی هست با من کشتی بگیرد؟
حاج حسن نگاهی به بچهها کرد و گفت: ابراهیم.
بعد هم اشاره کرد برو وسط.
معمولاً در کشتی پهلوانی حریفی که زمین بخورد یا خاک شود، میبازد. کشتی شروع شد همه ما تماشا میکردیم. مدتی طولانی دو کشتیگیر درگیر بودند اما هیچکدام زمین نخوردند؛
فشار زیادی به هر دو نفرشان آمد، اما هیچکدام نتوانست حریفش را مغلوب کند، این کشتی پیروز نداشت.
بعد از کشتی سیدحسین بلند بلند میگفت: بارک الله، بارک الله، چه جوان شجاعی، ماشاءالله پهلوان.
📗کتاب سلام بر ابراهیم
https://eitaa.com/neveshteh313/3756
گنده لاتها را این گونه جذب میکرد...
«بارها میدیدم ابراهیم با بچههایی که نه ظاهر مذهبی داشتند و نه به دنبال مسائل دینی بودند، رفیق میشد.
آنها را جذب ورزش میکرد و به مرور به مسجد و هیئت میکشاند
یکی از آنها خیلی از بقیه بدتر بود؛ همیشه از خوردن مشروب و کارهای خلافش میگفت!
اصلاً چیزی از دین نمیدانست؛ نه نماز و نه روزه. به هیچ چیز هم اهمیت نمیداد.
حتی میگفت تا حالا هیچ جلسه مذهبی یا هیئت نرفتهام. به ابراهیم گفتم: آقا ابراهیم، اینها کی هستند دنبال خودت میاری؟ با تعجب پرسید: چطور؟ چی شده؟ گفتم: دیشب این پسر پشت سر شما وارد هیئت شد؛ بعد هم آمد و کنار من نشست. حاج آقا صحبت میکرد از مظلومیت امام حسین و کارهای یزید میگفت و این پسر هم خیره خیره و با عصبانیت گوش میکرد. وقتی چراغها خاموش شد، به جای این که اشک بریزد مرتب فحشهای ناجور به یزید میداد. ابراهیم داشت با تعجب گوش میکرد و یک دفعه زد زیر خنده. بعد هم گفت: «عیبی نداره! این پسر تا حالا هیئت نرفته و گریه نکرده، مطمئن باش با امام حسین علیه السلام که رفیق بشه تغییر میکنه؛ ما هم اگر این بچهها را مذهبی کنیم هنر کردیم.» دوستی ابراهیم با این پسر به جایی رسید که همه کارهای اشتباهش را کنار گذاشت، یکی از بچههای خوب ورزشکار شد، چند ماه بعد و در یکی از روزهای عید همان پسر را دیدم که بعد از ورزش جعبه شیرینی خرید و پخش کرد و گفت: رفقا! من مدیون همه شما و مدیون آقای ابراهیم هستم. از خدا خیلی ممنونم؛ من اگر با شما آشنا نشده بود معلوم نبود الان کجا بودم؟ ما هم با تعجب نگاهش میکردیم؛ با بچهها آمدیم بیرون، توی راه به کارهای ابراهیم دقت میکردم. چقدر زیبا یکی یکی بچهها را جذب ورزش میکرد و بعد هم آنها را به مسجد و هیئت میکشاند و به قول خودش «میانداخت تو دامن امام حسین.» یاد حدیث پیامبر به امیرالمومنین افتادم که فرمود: «یا علی اگر یک نفر به واسطه تو هدایت شود از آنچه آفتاب بر آن میتابد بالاتر است.»
📗کتاب سلام بر ابراهیم
https://eitaa.com/neveshteh313/3757
همه عبادات و جنگ رفتن و شهید شدن برای طاهر شدن است.
هيچ دشمنى بدتر از دشمن درونى نيست و هيچ آلودگى بدتر از پليدى نفس نيست لذا تمام اين عبادتها براى آن است كه انسان از راههاى مختلف از اين غرور و منيت و خودخواهى رهايى يابد
همه دستورات دين براى تطهير است
انسان نماز مى خواند براى آن كه طاهر شود روزه مى گيرد براى آنكه طاهر شود جنگ مى كند كه
براى طاهر شدن تلاش كند شهيد مى شود كه طاهر شود مشكلات جنگ را تحمل مى كند كه از غرور نجات يابد.
📗 اسرار عبادات
📙نویسنده: جوادی آملی، عبدالله
📘صفحه: ۲۷
https://eitaa.com/neveshteh313/3758
زرنگ بازی درآوردن
🔻 خدا رحمت کند مرحوم آیتالله بهاءالدینی در صحبتهایشان خیلی سفارش میکرد و خودش هم به این زاویه توجه زیادی داشت و شیطنتهای نفسانی و انواع خدعههایی که روزمره از انسانها تراوش میکند را خیلی دشمن میدانست و بد می دانست. از اینها پرهیز میکرد و در نصایح ایشان هم خیلی عیان بود که از این زاویه خیلی پرهیز دارد، که کسی مبتلا شود.
🔸 مخصوصاً انواع خدعه، خدعههای پیچیدهای از نفس که در روابط عمومی ظاهر میشود و بعضی اینها را پای سیاست میگذارند و بعضی پای زرنگی میگذارند.
تمام اینها از شعب خدعه است. بعضی از آنها که انسان را به بیماریهای بدتر مبتلا میکند ولی مؤمن صاف و زلال است.
🔹 آقا امیرالمؤمنین علیهالسلام اصلاً خانهنشینِ این صافی و زلالی شدند. بقیهٔ اهلبیت هم همینطور بودند.
🔸 در خود جریان عاشورا، صبح عاشورا که نزدیک به شروع جنگ بود، مسلم بن عوسجه وقتی شمر نزدیک میشود، خدمت آقا سیدالشهدا عرض میکند که: آقا اجازه بدهید که من بر او مستولی هستم، یک تیر بزنم. حضرت میفرمایند: نه "اکره ان ابدئهم بقتال" صاف بودند.
(بحار الأنوار؛ ج۴۵؛ ص۵)
🔹 خیلی موارد پیش میآمد. مثلا حضرت مسلم به منزل حضرت هانی آمد، بنا بود که حضرت مسلم، وقتی عبیدالله به خانهٔ حضرت هانی آمد، حمله کنند. حضرت مسلم گفتند: من برای اینکار دلیلی نیافتم.
(وقعة الطفّ، ص۱۱۴)
شیخ جعفر ناصری حفظه الله
https://eitaa.com/neveshteh313/3759
راوى گويد امام حسن عليه السلام را ديدم كه غذا مى خورد و مقابلش هم سگى بود؛ امام بزرگوار هر لقمه اى را كه ميل مى فرمود، لقمه اى هم براى آن حيوان مى انداخت، گفتم: اى فرزند رسول خدا آيا اجازه مى فرماييد كه اين سگ را از غذاى شما دور كنم؟
فرمود: آن را رها كن زيرا من از خدا شرم مى كنم كه جان دارى به صورت من نگاه كند و من بخورم و به آن غذا ندهم.
https://eitaa.com/neveshteh313/3761
شهید احمد بیابانی زندگی عجیب و غریبی داشت لوتی صفت بود با غیرت و به ناموس حساس بود این شهید در سه راه ورامین تهران بزرگ شده بود ورزشکار بود و بدنی قوی داشت
زیر بار حرف زور نمیرفت
در هیچ دعوایی هم کم نمیآورد آنقدر دوست و رفیق داشت که کسی جرأت نکند به او نزدیک شود
بعد از انقلاب مامورین خواستند او را دستگیر کنند اما احمد توبه کرده بود از آنها خواست هماهنگ کنند تا به جبهه برود
احمد راهی غرب شد و خدا خواست تا با سردار شهید مهدی خندان آشنا شود زندگی احمد کاملاً تغییر کرد
آخرین بار به برادرش گفت من دارم میرم کربلا خداحافظ
ناراحت بود که بعد از شهادت کسی بدن او را ببیند
از خدا خواست تا این مشکل حل شود گلوله مستقیم تانک به خودروی او خورد احمد در آتش عشق الهی سوخت.
📗کتاب بامرام زندگینامه شهید احمد بیابانی از انتشارات ابراهیم هادی
https://eitaa.com/neveshteh313/3762