eitaa logo
نو+جوان مکتب سلیمانی سیرجان💙
162 دنبال‌کننده
837 عکس
1.2هزار ویدیو
10 فایل
- ❲ بسم‌اللّٰھ💙!'❳ اینجا دخترای نو+جوان با استعداد جمع اند💛 که فرصت دیده شدن رو‌ مکتب حاج قاسم براشون فراهم میکنه🤩 .ارٺـباٰطـ📲 بـآ مـآ؛ @Reyhaneh8513 • قوانین‌ گروھ رعایت‌ شہ ‼️ کانالی پر از انرژی و نشاط🦋💙
مشاهده در ایتا
دانلود
بزنیم ولی زندگی خوب و معنویای داشته باشیم؛ حمید خندید و :گفت با این حال حقوقمو بهتون میگم تا شما باز فکراتون رو بکنین؛ ماهی ششصد و پنجاه هزار تومن چیزیه که دست ما رو میگیره زیاد برایم مهم .نبود فقط برای این که جو صحبت هایمان از این حالت جدی و رسمی خارج ،بشود پرسیدم اون وقت چقدر پس انداز دارین؟ :گفت: «چیز زیادی نیست حدود شش میلیون تومن پرسیدم شما با شش میلیون تومن میخوای زن بگیری؟ در حالی که میخندید سرش را پایین انداخت و گفت: با توکل به خدا همه چی جور میشه بعد ادامه داد: بعضی شبها هیئت میرم امکان داره دیر بیام گفتم اشکال) ،نداره هیئت رو میتونین برین ولی شب هر جا هستین برگردین خونه؛ حتی شده نصفه شب. قبل از شروع صحبتمان اصلاً فکر نمیکردم موضوع این همه جدی پیش برود هر چیزی که حمید میگفت مورد تأیید من بود و هر چیزی که من میگفتم حمید تأیید می.کرد پیش خودم گفتم این طوری که ،نمیشه باید به ایرادی بگیرم حمید .بره با این وضع که داره پیش میره باید دستی دستی دنبال لباس عروس باشم به ذهنم خطور کرد از لباس پوشیدنش ایراد بگیرم ولی چیزی برای گفتن .نداشتم تا خواستم خرده ،بگیرم ته دلم گفتم خب فرزانه تو که همین مدلی دوست داری نگاهم به موهایش افتاد که به یک طرف شانه کرده بود خواستم ایراد بگیرم ولی باز دلم راضی نشد چون خودم را خوب میشناختم؛ این سادگیها برایم دوست داشتنی بود وقتی از حمید نتوانستم موردی به عنوان بهانه پیدا کنم سراغ خودم .رفتم سعی کردم از خودم یک غول بیشاخ و دم درست کنم که حمید کلاً از خواستگاری من پشیمان شود برای همین گفتم من آدم عصبی ای ،هستم ،بداخلاقم صبرم .کمه امکان داره شما اذیت بشی حمید که انگار متوجه قصد من از این حرفها شده ،بود که هر چقدر هم عصبانی بشی من آرومم خیلی هم صبورم بعید میدونم با این چیزها جوش بیارم :گفتم اگه یه روزی برم سرکار یا برم ،دانشگاه خسته باشم حوصله نداشته باشم غذا درست نکرده ،باشم خونه شلوغ باشه شما ناراحت نمیشی؟ گفت اشکال) .نداره زن مثل گل میمونه حساسه شما هر چقدر هم که حوصله نداشته باشی من مدارا میکنم خلاصه به هر دری زدم حمید روی همان پله اول مانده بود از اول تمام عزمش را جزم کرده بود که جواب بله را .بگیرد محترمانه باج میداد و هر چیزی میگفتم قبول میکرد حال خودم هم عجیب بود حس میکردم مسحور او شده ام با متانت خاصی حرف میزد وقتی صحبت میکرد از ته دل محبت را از کلماتش حس میکردم بیشترین چیزی که من را درگیر خودش کرده بود حیای چشمهای حمید بود یا زمین را نگاه میکرد یا به همان نمکدان خیره شده بود محجوب بودن حمید کارش را به خوبی جلو میبرد گویی قسمتم این بود که عاشق چشمهایی بشوم که از روی حیا به من نگاه نمیکرد با این چشمهای محجوب و پر از جذبه میشد به عاشق شدن در یک نگاه اعتقاد پیدا کرد؛ عشقی که اتفاق میافتد و آن وقت یک جفت چشم میشود همۀ زندگی چشمهایی که تا وقتی میخندید همه چیز سر جایش .بود از همان روز عاشق این چشمها شدم آسمان چشمهایش را دوست داشتم؛ گاهی خندان و گاهی خیس و بارانی نیم ساعتی از صحبتهای ما گذشته بود که موتور حمید حسابی گرم بِھترین‌جا‌ وآسهـ اومدن . . پس‌بھ‌دوستآت هم‌بفرست🤍(:` ╭┈┈┈⋆┈┈───── ⊰نو+جوان مکتب سلیمانی⊱ ╰┈➤❤️ https://eitaa.com/joinchat/699400529Cccd494ca91
سلاااااااام چطورین بچه ها😍 صبحتون بخیر🌸🌿 از اتاق فرمان اشاره میکنن بابا الان ظهره نه صبح😑 من محو شدم😶‍🌫 خبب صداشو در نیارین بزارین از اول شروع کنم🤫🤭 سلااااااااام بچه هاا👋🏼 چطوریین؟🧡 ظهرتون بخیر🌕🌻 بِھترین‌جا‌ وآسهـ اومدن . . پس‌بھ‌دوستآت هم‌بفرست🤍(:` ╭┈┈┈⋆┈┈───── ⊰نو+جوان مکتب سلیمانی⊱ ╰┈➤❤️ https://eitaa.com/joinchat/699400529Cccd494ca91
🥺 چند نکته برای صورتی زیبا🧚🏻‍♀♥️ ───── • ◆ • ───── 🛌هر شب قبل خوابیدن صورتتون رو بشورید 🤗اگه صورتی چرب دارین دو روز یک بار حموم کنید 🍯بهترین تاثیر گذاری ماسک و اسکراپ بعد حمومه 🥒کسانی ک پوستی خشک دارند خیار میتونه کمک کننده خوبی باشه 🍭کسانی ‌ پوستی چرب دارند اسکراپ رو ی بار در هفته استفاده کنند. 🍗🍖از خوردن چربی ها مثل سس و شیرینی کمتر استفاده کنند. 🥤خوردن و شستن صورت با عرق کا سنی و شاطره بسیار توصیه میشه. ───  ·  ·  · ☽︎ ·  ·  · ─── بِھترین‌جا‌ وآسهـ اومدن . . پس‌بھ‌دوستآت هم‌بفرست🤍(:` ╭┈┈┈⋆┈┈───── ⊰نو+جوان مکتب سلیمانی⊱ ╰┈➤❤️ https://eitaa.com/joinchat/699400529Cccd494ca91ا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
ساده💛 بلههه دیگه روزه هاتون قبول💚 میخواستم با تزیینات روش براتون عکس بگیرم ولی متاسفانه اقای شکم اجازه ندادن😂 بِھترین‌جا‌ وآسهـ اومدن . . پس‌بھ‌دوستآت هم‌بفرست🤍(:` ╭┈┈┈⋆┈┈───── ⊰نو+جوان مکتب سلیمانی⊱ ╰┈➤❤️ https://eitaa.com/joinchat/699400529Cccd494ca91
سلام به همگی صبحتون بخیر🌤🤍 کیا امروز رفتن مدرسه 🥱 ما که انشالله از شنبه😂 بِھترین‌جا‌ وآسهـ اومدن . . پس‌بھ‌دوستآت هم‌بفرست🤍(:` ╭┈┈┈⋆┈┈───── ⊰نو+جوان مکتب سلیمانی⊱ ╰┈➤❤️ https://eitaa.com/joinchat/699400529Cccd494ca91
🌙 • دعای روز بیست و دوم ماه مبارک رمضان ؛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 💫باسلیقه باش خرمای مجلسی مخصوص ماه رمضان 🤎🧆 بِھترین‌جا‌ وآسهـ اومدن . . پس‌بھ‌دوستآت هم‌بفرست🤍(:` ╭┈┈┈⋆┈┈───── ⊰نو+جوان مکتب سلیمانی⊱ ╰┈➤❤️ https://eitaa.com/joinchat/699400529Cccd494ca91
سلام عزیزای دلم حالتون چطوره ❤️
یادتونه تو مسجدا میگشتیم تا یه هم سن و سال پیدا کنیم و اسمش بپرسیم بعدم دوستیمونو شروع کنیم 🥺💖 بِھترین‌جا‌ وآسهـ اومدن . . پس‌بھ‌دوستآت هم‌بفرست🤍(:` ╭┈┈┈⋆┈┈───── ⊰نو+جوان مکتب سلیمانی⊱ ╰┈➤❤️ https://eitaa.com/joinchat/699400529Cccd494ca91
🌱 • دعای روز بیست و سوم ماه مبارک رمضان
اینجا کجاست؟؟ 😉😉
شد. بیشتر او صحبت میکرد و من شنونده بودم یا نهایتاً با چند کلمهٔ کوتاه جواب میدادم انگار خودش هم متوجه سکوتم شده باشد، پرسید: «شما سؤالی نداری؟ اگر چیزی براتون مهمه بپرسید. برایم درس خواندن و کار مهم بود گفتم من تازه دانشگاه قبول شدم اگه قرار بر وصلت ،شد شما اجازه میدین ادامه تحصیل بدم و اگر جور شد سر کار برم؟» حمید گفت: «مخالف درس خوندن شما نیستم ولی واقعیتش رو ،بخوای به خاطر فضای نامناسب بعضی دانشگاهها دوست ندارم خانمم دانشگاه بره البته مادرم با من صحبت کرده و گفته که شما به درس علاقه داری از روی اعتماد و اطمینانی که به شما دارم اجازه میدم دانشگاه برین سر کار رفتن هم به انتخاب خودتون ولی نمی خوام باعث بشه به زندگی لطمه وارد بشه با شنیدن صحبتهایش گفتم مطمئن باشید من به بهترین شکل جواب این اعتماد شما رو میدم راجع به کار هم من خودم محیط مردونه رو نمی پسندم. اگه محیط مناسبی بود ،میرم ولی اگه بعداً بچه دار بشم و ثانیه ای حس کنم همسر یا فرزندم به خاطر سر کار رفتنم اذیت میشن قول میدم دیگه نرم اكثر سؤالهایی که حمید پرسید را نیازی ندیدم من هم بپرسم از بس در این مدت ننه از حمید گفته بود جواب همه آنها را میدانستم. وسط حرفها پرسیدم: «شما کار فنی «بلدین؟ حمید متعجب از سؤال من گفت: «در حد بستن لامپ بلدم گفتم در حدی که واشر شیر آب رو عوض کنین چطور؟ گفت آره خیالتون راحت دست به آچارم بد ،نیست کار رو راه میندازم مسئله ای من را درگیر کرده بود مدام در ذهنم بالا و پایین میکردم که چطور آن را مطرح کنم دلم را به دریا زدم و پرسیدم: «ببخشید این سؤال رو میپرسم چهرۀ من مورد پسند شما هست یا نه؟!» پیش خودم فکر میکردم نکند حمید به خاطر اصرار خانواده یا چون از بچگی این حرف ها بوده به خواستگاری من آمده .است جوابی که حمید داد خیالم را راحت کرد نمی دونم چی باعث شده همچین سؤالی بپرسین اگه مورد پسند نبودین که نمی اومدم اینجا و اینقدر پیگیری نمیکردم از ساعت پنج تا شش و نیم صحبت .کردیم هنوز نمکدان بین دستهای حمید میچرخید صحبتها تمام شده بود حمید وقتی می خواست از اتاق بیرون برود به من تعارف کرد گفتم «نه شما .بفرمایین گفت: حتماً میخواین فکر کنین پس اجازه بدین آخرین حدیث رو هم بگم یک ساعت فکر کردن بهتر از هفتاد سال عبادته بین صحبت هایمان چندین بار از حدیث و روایت استفاده کرده بود هر چیزی که میگفت یا قال امام صادق ها بود یا قال امام باقر با گفتن این حدیث صحبت ما تمام شد و حمید زودتر از من اتاق را ترک کرد. آن روز نمیدانستم مرام حمید همین است: «میآید نیامده جواب میگیرد و بعد هم خیلی زود میرود. حالا همۀ آن چیزی که دنبالش بود را گرفته بود من ماندم و یک دنیا رؤیاهایی که از بچگی با آنها زندگی کرده بودم و حس میکردم از این لحظه روزهای پر فراز و نشیبی باید در انتظار من باشد؛ یک انتظار تازه که به حسی تمام ناشدنی تبدیل خواهد شد. تمام آن یک ساعت و نیمی که داشتیم صحبت میکردیم پدرم با اینکه پایش در رفته بود عصا به دست بیرون اتاق در رفت و آمد بود میرفت ته راهرو به دیوار تکیه میداد با ایما و اشاره منظورش را میرساند که یعنی کافیه در چهره اش به راحتی میشد استرس را دید میدانستم بِھترین‌جا‌ وآسهـ اومدن . . پس‌بھ‌دوستآت هم‌بفرست🤍(:` ╭┈┈┈⋆┈┈───── ⊰نو+جوان مکتب سلیمانی⊱ ╰┈➤❤️ https://eitaa.com/joinchat/699400529Cccd494ca91
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چطور مطورین دخترااا من صبحی بیدار شدم و با این صحنه بارونی قشنگ مواجه شدم🥺
🌙 • - دعای روز بیست و چهارم ماه مبارک رمضان ؛
سلام سلام👋🏼 خوبین چه خبرا🥰 اولین روز مدارس بعد اینهمه مدت چطور بود🥲 راستی دخترا چون از الاان مداارس باز هست ما فعالیت هامون رو از ساعت 3 شروع میکنیم😉😇 بِھترین‌جا‌ وآسهـ اومدن . . پس‌بھ‌دوستآت هم‌بفرست🤍(:` ╭┈┈┈⋆┈┈───── ⊰نو+جوان مکتب سلیمانی⊱ ╰┈➤❤️ https://eitaa.com/joinchat/699400529Cccd494ca91
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😜یجوری به دروغ می گفتن دبی تو خیابوناش کولر گازی گذاشته که آدم باورش می شد! 😎ما خودمون تو کوچه خیابونامون بالگرد کار گذاشتیم! بِھترین‌جا‌ وآسهـ اومدن . . پس‌بھ‌دوستآت هم‌بفرست🤍(:` ╭┈┈┈⋆┈┈───── ⊰نو+جوان مکتب سلیمانی⊱ ╰┈➤❤️ https://eitaa.com/joinchat/699400529Cccd494ca91
سیب تو سرخ سیبی است ک دربرخی نقاط جهان از جمله سمنان وآذربایجان ایران یافت میشودتفاوت اصلی این سیب ها درصدبالای آنتی اکسیدان و مزه ترش آن است همچنین در مجاورت هواسیاه نمیشود ! بِھترین‌جا‌ وآسهـ اومدن . . پس‌بھ‌دوستآت هم‌بفرست🤍(:` ╭┈┈┈⋆┈┈───── ⊰نو+جوان مکتب سلیمانی⊱ ╰┈➤❤️ https://eitaa.com/joinchat/699400529Cccd494ca91
چقدر به من وابسته است و این لحظات او را مضطرب کرده همیشه وقتی حرص میخورد عادت داشت یا راه میرفت یا لبش را ور می چید وقتی از اتاق بیرون آمدم عمه گفت: «فرزانه جان خوب فکراتو بکن ما هفته بعد برای گرفتن جواب تماس میگیریم از روی خجالت نمیتوانستم درباره اتفاق آن روز و صحبتهایی که با حمید داشتم با پدر و مادرم حرفی بزنم این طور مواقع معمولاً حرفهایم را به برادرم علی میزنم در ماجراهای مختلفی که پیش می،آمد مشاور خصوصی من بود با اینکه از نظر سنی یک سال از من کوچکتر ،است ولی نظرات خوب و منطقی ای میدهد. باشگاه بود. وقتی به خانه رسید هنوز ساکش را زمین نگذاشته بود که ماجرای صحبتم با حمید را برایش تعریف کردم و نظرش را پرسیدم گفت: «کار خوبی کردی صحبت کردی حمید پسر خیلی خوبیه من از همه نظر تأییدش میکنم مهر حمید از همان لحظه اول به دلم نشسته بود. به یاد عهدی که با خدا بسته بودم افتادم؛ درست روز بیستم حمید برای خواستگاری به خانه ما آمده بود تصورش را هم نمیکردم توسل به ائمه اینگونه دلم را گرم کند و اطمینان بخش قلبم .باشد حس عجیب شورانگیزی داشتم.همۀ آن ترسها و اضطرابها جای خودشان را به یک اطمینان قلبی داده بودند تکیه گاه مطمئنم را پیدا کرده بودم احساس میکردم با خیال راحت میتوانم به حمید تکیه کنم به خودم گفتم «حمید همون کسی هستش که میشه تا ته دنیا بدون خستگی باهاش همراه شد. سه روزی از این ماجرا گذشت مشغول رسیدگی به گلهای گلخانه .بودم مادرم غیر مستقیم چند باری نظرم را درباره حمید پرسیده بود. از حال و روزش معلوم بود که خیلی خوشحال ،است از اول به حمید علاقه مادرانه ای داشت. در حال صحبت بودیم که تلفن خانه به صدا درآمد مادرم گوشی را برداشت با همان سلام اول شصتم خبردار شد که احتمالاً عمه برای گرفتن جواب تماس گرفته است در حین احوال پرسی مادرم با به من اشاره کرد که به عمه چه جوابی بدهد؟ آمدم بگویم هنوز که یک هفته نشده چرا انقدر عجله دارید؟ بعد پیش خودم حساب کردم دیدم جواب من که مشخص است؛ چه امروز چه چند روز بعد شانه هایم را دادم .بالا دست آخر دلم را به دریا زدم و گفتم جوابم ،مثبته ولی چون ما فامیل هستیم اول باید بریم برای آزمایش ژنتیک تا یه وقت بعداً مشکل پیش نیاد تا جواب آزمایش نیومده این موضوع رو با کسی مطرح نکنن علت اینکه عمه انقدر زود تماس گرفته بود حرفهای حمید بود به مادرش گفته بود من فرزانه خانم رو راضی .کردم زنگ بزن مطمئن باش جواب بله رو میگیریم بِھترین‌جا‌ وآسهـ اومدن . . پس‌بھ‌دوستآت هم‌بفرست🤍(:` ╭┈┈┈⋆┈┈───── ⊰نو+جوان مکتب سلیمانی⊱ ╰┈➤❤️ https://eitaa.com/joinchat/699400529Cccd494ca91
🌙☘شب داستان زندگی ماست گاهی پر نور و گاهی کم نور میشود اما به خاطر بسپار هر آفتابی غروبی دارد و هرغروبی طلوعی 🌙☘شبتون بخیر 🍀🌙 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌بِھترین‌جا‌ وآسهـ اومدن . . پس‌بھ‌دوستآت هم‌بفرست🤍(:` ╭┈┈┈⋆┈┈───── ⊰نو+جوان مکتب سلیمانی⊱ ╰┈➤❤️ https://eitaa.com/joinchat/699400529Cccd494ca91
سلام رفقااا♥️ حالتووووون چطوره؟😍 ظهر قشنگ بهاریتون بخیر🌻 بِھترین‌جا‌ وآسهـ اومدن . . پس‌بھ‌دوستآت هم‌بفرست🤍(:` ╭┈┈┈⋆┈┈───── ⊰نو+جوان مکتب سلیمانی⊱ ╰┈➤❤️ https://eitaa.com/joinchat/699400529Cccd494ca91
🌱 • دعای روز بیست و هفتم ماه مبارک رمضان؛