﷽
دستمان به قلم نمیرود. زبانمان به کلام نمیچرخد. هیچ خبری در ذهن و روحمان نمیگنجد. فراموش کرده بودیم هنر مردان خدا رها کردن و زود گذشتن از دنیاست. یادمان رفته بود طوری دنیا را رها میکنید که گویا هرگز در نعمات آن نزیستهاید.
بالأخره نوکر از اربابش پاداش میخواهد و قطعا پاداشی کمتر از شهادت لایق شما و لایق مردانه زیستنتان نبود، اما پرسشی که ذهنمان را درگیر کرده این است که چه معاملهی عاشقانهای بین شما و امام هشتم (ع) شکل گرفت که اینگونه شایسته و باشکوه هنگام یاری مظلومان شما را خرید؛ آن هم به گونهای که صدایش گوش عالم را کر کرده و دل شاد شدن برخیها آتشی عظیم به دلمان انداخته.
اما کاش مجال بیشتری به ما میدادید. حال جواب پیر زن روستایی که به پیشواز شما آمده بود را چه میشود داد.جواب سوال های پیرمرد مشهدی زبان که در صحن نشسته و مانند کودکان گلایه میکند را با کدام پاسخ میتوان تمام کرد.گریههای پیر و جوان در سوگ شمارا چگونه خاتمه دهیم؟
جای شما و سایر شهدا که خوب است. ما برای اقبال و عاقبت خود ناراحتیم که باید غم بزرگ مرد دیگری را به دوش بکشیم و همچنان سرگرم بازی های دنیا شویم. اما یادتان نرود برای ما مدعیان صف اول که جز های و هوی چیز دیگری در بساط نداریم در محضر مولایمان علی بن موسی الرضا(ع) دعا کنید شاید نیم نگاهی نصیبمان شود.
#رقیه_بابایی
#شهید_جمهور
#شهید_سید_ابراهیم_رئیسی
@Noorestan_ir
🥀بسم خالق مردان آسمانی 🥀
از حوزه تعطیل شدم و در راه خانه طبق معمول کانالهای خبری رو چک کردم که یکباره خبر فوری توی یکی از کانالها شوک عجیبی بهم وارد کرد؛ رئیس جمهور با همراهانش گم شده بودند؟؟؟؟
مگر چنین چیزی ممکن بود.
انقدر کانالهارو چک کردم و استرسم بالا رفته بود که وقتی به خودم اومدم به خانه رسیده بودم. زنگ در خونه رو زدم و وارد شدم.
تا شب منتظر خبر پیدا شدنشون بودم. قلبم با بیقرار توی سینم میزد و نفسهام با استرسی که به وضوح پیدا بود از ریههام رها میشد. تا ساعت ۶ صبح یک لحظه پلکهام روی هم نیومد. گمشدهای داشتم که خبری ازش نبود.
حسی که داشتم خودم رو به تعجب انداخته بود که چرا انقدر رئیس جمهور برام مهمه ولی وقتی یاد کاراش افتادم و به پیدا نشدنشون فکر میکردم دلم خالی میشد.
خبر شهادت سید رو قطعی کردن
با همین خبر انگار دنیا رو سرم خراب شد. دستام یخ کردن و دیگه گوشهام نمیشنید. اشکهایی که از دیشب آرومشون کرده بودم بیمحابا روی صورتم میریختن و قلبم میسوخت.
انگار شعلهای توی قلبم روشن شده بود و قصد داشت تمام تنم رو خاکستر کنه.
با بیحالی مشکی پوشیدم و به حوزه رفتم. حال همکلاسیهام هم بهتر از من نبود همشون چشماشون قرمز بود و لبهاشون از بغض میلرزید. انگار هممون توی شوک غمی بودیم که به قلبمون نازل شده بود و منتظر سخنرانی رهبر بودیم که با حرفهای آرامش بخشش مرحمی برای قلبهامون بشه ...
حرف رهبر حجت است پس وقتی میگوید نگران نباشید راهش ادامه دارد دیگر جای نگرانی نیست اما با دلتنگی چه کنیم؟
برای شادی روح شهدای سانحه بالگرد صلواتی قرائت بفرمایید🥀
#مینا_محمدی
#شهید_جمهور
#شهید_سید_ابراهیم_رئیسی
@Noorestan_ir