🤍💛🌿💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛
🌿💛
💛
📜 #رمان_آدم_و_حوا
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_سیوهشت
گرگا که تا اون موقع فقط گارد گرفته بودن و بعضاً قدمی به دور هم بر می داشتن شروع کردن به حرکت به سمتمون .
اولین گرگ که قدم هاش رو تند کرد بقیه هم پشت سرش قدم تند کردن .
نزدیک ترینشون به قصد تیکه تیکه کردنمون جهش بلندي کرد که صداي تیري تو فضا پیچید ...
یه تیر ...
دو تیر ...
سه تیر ....
پشت سر هم ....
دستم رو روي گوشم گذاشتم و همونجا نشستم .
مبهوت به گرگ تیر خورده اي نگاه می کردم که به خاطر جهش بلندش قبل از تیر خوردن ، روي درستکار افتاد و سعی داشت با جون باقی مونده، پنجه هاش رو تو بدنش فرو کنه و گردنش رو گاز بگیره و من به هیچ عنوان توان بلند شدن و کمک بهش رو نداشتم .
مسخ بودم . خیره به جدال درستکار و اون گرگ که انگار می خواست تاوان تیر خوردنش رو از سر درستکار در بیاره .
ثانیه اي بیشتر طول نکشید که چند تا چوب بزرگ گرگ رو به زور دور کرد و با شلیک چند تا تیر به طور کامل از پا درش آورد .
گرگ که روي زمین افتاد تازه موقعیت رو درك کردم .
نگاهی به مردایی که با اسلحه هاي بزرگ دورمون رو گرفته بودن انداختم .
کی بودن ؟
از کجا اومده بودن ؟
-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-
کنار درستکار که حالا به لطف اون افراد محلی می دونستم اسمش امیر مهدي نشسته بودم .
سرش پایین بود .
انگار تازه حالش جا اومده بود
#گیسوی_پاییز
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد
💛
🌿💛
💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛🌿💛༄⸙|
هدایت شده از حریم عشق
Hossein Taheri - Paye Ghamet (320).mp3
11.29M
- هرشببایدمجنونتشم . . '!
لیلاکیھ؟لیلاتوییقربونتشم((:💔
هدایت شده از مسابقه ماه خدا 4
🎁شماهم برنده نگین انگشتر حرم امام حسین (ع) هستید #بدون_قرعه_کشی🎁
🌺تعدادی از جوایز بدون قرعه کشی و تعدادی هم با قرعه کشی تقدیم میشه
🔰توضیح مسابقه:
ابتدا روی لینک بزنید و وارد کانال مرجع تقلید خودتون بشید:
💢ویژهمقلدین امامخامنهای👇
https://eitaa.com/joinchat/4100522063C1fc61ec4ab
💢ویژهمقلدینآیتاللهمکارم👇
https://eitaa.com/joinchat/3092316245C521fc541d4
💢ویژهمقلدینآیتاللهسیستانی👇
https://eitaa.com/joinchat/1868169268C10d21e4259
#کد4019
الا ای شاه؛ ای آنکه همه خواندند سُلطانت
من از کلِ جهان دلکندهاَم، اِلّا خُراسانت
#السلام_علیک_یا_علیبنموسیالرضا
7.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حالا ڪہ با رفیقام حرم نیومدم
چه کنم؟! ...
به تو از دور سلام ...
#چهارشنبههایامامرضایی
5.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آراممیگیرددلـــــمدرحرمت . .♥🙂
#چهارشنبہهایامامرضایی
اللّهُمَّاغْفِرْلىَالذُّنوبَالَّتىتَحبِسُالدُّعاء
خدایاببخش...🤲
آن گناهانم راکه از اجابت دعاجلوگیرى میکند
همانهاکه:
"عجل لولیک الفرج"هایم را بےاثرکرده
💛🌿💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛
🌿💛
💛
📜 #رمان_آدم_و_حوا
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_سیونه
وقتی بعد از کشته شدن اون گرگ ، نگاهم برگشته بود روش دیده بودم که رنگش به شدت قرمز شده و تند تند نفس می کشید .
چشماش رو بسته بود و انگار تا جدا شدن روح از بدنش چیزي نمونده بود .
وقتی مردا کمکش کردن از روي زمین بلند شه هنوز گیج بود و با ناباوري نگاهشون می کرد .
انگار باور نداشت نجاتمون دادن .
منم باورم نمی شد .
از حرفاشون فهمیدیم که وقتی صداي افتادن هواپیما رو شنیدن به کل روستاشون خبر دادن و اونایی که گردنه هاي کوه رو می شناختن و راه رو بلد بودن با برداشتن اسلحه هاشون و وسیله اي براي روشن کردن راه ، اومدن به کمکمون . ولی به خاطر تاریکی هوا و خسته شدنشون ناچار شدن چند ساعتی رو جایی بمونن و بعد دوباره راه بیفتن تا پیدامون کنن و خوب موقعی به دادمون رسیدن . همون زمانی که دیگه هیچ امیدي نداشتیم براي زنده موندن .
نشسته بودیم منتظر تا کسی که رفته بود به روستا خبر بده جاي دقیق هواپیما کجاست .که بتونن گروه امداد رو بفرستن براي کمک .امیر مهدي سرش همچنان پایین بود .
نمی دونستم داره به چی فکر می کنه .
کمی خودم رو بهش نزدیک کردم .
من – بهتر شدي ؟
سرش رو به علامت مثبت تکون داد .
دستم رو بردم سمتش تا دستش رو بگیرم که سریع دستش رو بالا گرفت و گفت .
امیر مهدي – محرمیتمون تا چند دقیقه دیگه تموم می شه . صیغه رو براي یه ساعت خوندم ....
با بهت نگاهش کردم .
براي یه ساعت ؟
خوب بیکار بود صیغه بخونه ؟ همونجور نا محرم می موندیم دیگه !
" چند دقیقه " حرفم رو خوردم .
اومدم یه کلمه ي خوب نثار روحش و صیغه ي یه ساعتش کنم که با یادآوري گفت چند دقیقه ي دیگه صیغه باطل می شه . خوب چند دقیقه هم براي خودش عالمی داشت
کی گفته نمی شه تو چند دقیقه اذیت کرد ؟
کی گفته من باید از خیر چند دقیقه بگذرم ؟
عمراً اگر این پسر از دستم قسر در می رفت !
#گیسوی_پاییز
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد
💛
🌿💛
💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛🌿💛༄
💛🌿💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛
🌿💛
💛
📜 #رمان_آدم_و_حوا
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_چهل
کمی خودم رو بهش نزدیک کردم .
من – چند دقیقه مونده ؟
سرش رو به طرفم چرخوند . باز هم حاضر نبود نگاهم کنه .
امیر مهدي – چی چند دقیقه مونده ؟
من – صیغه دیگه !
سریع به آدماي اطرافمون نگاه کرد . کسی حواسش نبود .
امیر مهدي – می شه آرومتر حرف بزنین . الان پیش خودشون چه فکري می کنن ؟
شونه اي بالا انداختم .
من – هر چی . حالا چقدر مونده ؟
ساعتش رو نگاه کرد .
امیر مهدي – وقتی داشتیم حرف می زدیم ساعت رو نگاه کردم . الان پنجاه دقیقه از اون موقع گذشته . اگر
حساب کنیم پنج دقیقه بعدش محرم شدیم ...
مکثی کرد ..
امیر مهدي – یه ربع دیگه صیغه باطله .
لبخندي از سر رضایت زدم .
پنج دقیقه هم براي من کافی بود .
براي اینکه نتونه مانع کارم بشه ، به سرعت دستم رو روي دستش گذاشتم و در همون حال با ناز گفتم .
من – امیر مهدي ؟
نمی دونم از حالت صدام بود یا گرماي دستم ، که سریع سر بلند کرد و چشم تو چشم شدیم .
نمی دونم چی شد . دنیا براي ما ایستاد یا ما گذرش رو حس نکردیم .
شایدم خدا مخصوصاً ثانیه ها رو کش داد .
هر چی بود که براي من به اندازه ي یه قرن بود حل شدن تو نی نی چشماش .
به نظرم نگاهش قشنگ بود چون من از نگاهش خوشم اومد .
چشماي کشیده ش با مژه هاي نه چندان پرش براي من خاص بود . چراش رو نفهمیدم . ولی لذت بردم که
باعث شدم چشم تو چشم بشیم .
لذت بردم که خیره ي چشمام شد و براي چند ثانیه نتونست نگاه ازم بگیره .
لبخند زدم . باز هم از سر رضایت . و باعث شد نگاهش به سمت لب هام هدایت بشه .
نمی دونم چی شد که سریع چشماش رو بست و ازم رو گرفت .
امیر مهدي – تا چند دقیقه ي دیگه ....
نذاشتم ادامه بده .
دستش رو که می خواست از زیر دستم بیرون بکشه ؛ محکم گرفتم و گفتم .
من – هنوز که محرمیم .
سري تکون داد .
امیر مهدي – بالاخره تموم می شه .
من – هنوز مونده .
با سر به اون افراد محلی اشاره کرد .
امیر مهدي – زشته !
بی خیال جواب دادم .
من – مهم نیست .
امیر مهدي – درست نیست .
خودم رو بیشتر بهش نزدیک کردم .
من – زنتم .
کمی ازم فاصله گرفت .
امیر مهدي – ناچار بودیم وگرنه از نظر شرعی شبهه داشت .
رفتم جلوتر و چسبیدم بهش .
من – محرمتم هر کاري هم بخوام می کنم .
کلافه بلند شد ایستاد
#گیسوی_پاییز
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد
💛
🌿💛
💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛🌿💛༄⸙|