محفل چطور بود⁉️
تو ناشناس بگید🤨😉👇🏻
https://harfeto.timefriend.net/16884778843468
اگه محفل رو دوست داشتید برای سلامتی نویسنده اش یه صلوات بفرستید
«الهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم»
نویسنده این محفل بنده و اد های این کانال نیستند!
نویسنده این محفل شخصی به نام « ریحانه بانو|313» هست که ایشون در کانال👈🏻 https://shad.ir/etrat_zebarkhan در برنامه «شاد» هستند✨
توراخیلیهادوستدارند،
ولیمنکسیراجزتوبرایدوستداشتنندارم :'')
#حسین_جانم💔
#دلتنگڪربلا💔
@One_month_left
دوستداشتنتو
بهدلتنگیاشمیارزد
اماآقایاباعبداللهبهدلتنگی
ودوریِماراضینشو:)💔
#دلتنگڪربلا 💔
#حسین_جانم 💔
@One_month_left
چه در من یافتی
که اینگونه عشق کربلایت را در دل من انداختی ؟ :)
#حسین_جانم 💔
#دلتنگڪربلا 💔
@One_month_left
الهی جونم فدات حلالم کن حسین
کم گریه کردم برات حلالم کن حسین💔
#حسین_جانم 💔
#دلتنگڪربلا 💔
@One_month_left
امام صادق(ع) که میگن :
هیچ چشمی بیاذن
ما گریان نمیشه تا اینکه خود
آقا سیدالشهدا زانو به زانوی
محبش میشینه تو چشماش
نگاه میکنه ،اون موقع اشکت میاد!
#حسین_جانم 💔
#دلتنگڪربلا 💔
@One_month_left
دیوانهترینحالتِیکعشقزمانیست..
دلتنگشویکارز ِدستتوبرنیاید..💔!
#دلتنگڪربلا💔
#حسین_جانم 💔
@One_month_left
اِنٺظٰارفَرَجَٺوشيوِهديرينہمٰاسٺ؛
مِهرتۅتٰابِہاَبَدهَمسَفَرِسِينِہمٰاسٺ!
دورِٺبِگَردَمامٰامزَمٰانَم ..❤️
#امام_زمانم♥️
@One_month_left
آرزو نیست رجز نیست .. من آخر روزی؛
وسطِ صحنِ حسن؛ سینهزنی خواهم کرد :)))💚
#حسن_جانم💚
@One_month_left
- قرار بود که دلبستۀ کسی نشوم ..
- نمیشود به تو انگار دل نبست حسین❤️🩹!
#حسین_جانم 💔
#دلتنگڪربلا 💔
@One_month_left
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_دویست_و_نود_و_شش
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
رفتم جایی که می تونستن ترورشون رو انجام بدن ولی غافل از اینکه اینجا پره مأمور بود
فقط یه گلوله به دستم خورد و توانستیم دستگیرشون کنیم
حسین: بیمارستان ببریمت ، اونجا ممکنه خطرناک باشه میریم خونتون اونجا دکتر و پرستار میاریم
سوار ماشین شدیم به طرف خونمون
زینب دیدم سعی کرد جیغ نزنه ولی گریه می کرد
رو تخت خوابیدم و نایی نداشتم خون زیادی ازم رفته بود
زینب کنارم نشست آروم گفتم : گریه ،،، نکن خانوم
و چشم هام بستم
با نوازش دست کسی روی صورتم بیدار شدم دیدم دستم باند پیچی شده و سرم بهم وصله
زینب هم کنارم بود
-رفتن؟
زینب: آره ، خوبی؟
-بهترم عزیزم
چشم هام بستم : بازم نوازش کن خوابم ببره خستم
زینب: باشه
روی صورتم نوازش می کرد بعد دستش لای موهام برد و بهم ریخت بعد با شونه هی بهم می ریخت هی درست می کرد
و منم خوابیدم
زینب: رضا بیدار نمیشی؟
چشم هام باز کردم
-سلام
زینب: سلام پاشو نمازت قضا نشه!
پاشدم نماز صبحم خوندم
-دیشب موهام حسابی بهم ریختیا ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_دویست_و_نود_و_هفت
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
زینب: بله برای اولین بار تونستم اون موهات بهم بریزم
-خسته نباشید
پشت چشمی برام نازک کرد
دستش بوسیدم و رفتم رو تخت بخوابم
زینب هم اومد کنارم خوابید
روی گونش بوسه ای زدم و خوابیدم
#چند_هفته_بعد
مادر بزرگ زینب دعوتمون کرده بود خونشون خاله های زینب هم اومده بودن
ازدواج مادر و پدر زینب فامیلی بوده و مادر بزرگ زینب خاله ی خاله های زینب میشه
آماده شدیم و سمت خونشون راه افتادیم
رسیدیم وارد خونه شدیم
در باز شد وارد شدیم از صحنه روبروم چند لحظه خشکم زد ، اعضای خونه مشغول کشیدن قلیون بودن حتی مادر زینب
و من اون لحظه دلم می خواست با سر برم تو دیوار
با همه سلام و علیک کردم و نشستم گوشه ای نشستم
زن عموش برامون چایی آورد ، تشکر کردم
به جمع نگاه کوتاهی کردم و از خنده می خواستم منفجر بشم
خاله های زینب دود می کشیدن و از بینی حلقه ای بیرون می آوردن
خندم گرفته بود سرم پایین انداختم
زیر چشمی به زینب نگاهی انداختم
جور خاصی نگاهشون می کرد اما معنی متعجب شدن یا خجالت کشیدن نبود
نگاهش معنی دیگه ای میداد
به چیزی که تو ذهنم بود شک کردم ولی با خودم گفتم نه زینب دیگه اهلش نیست ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_دویست_و_نود_و_هشت
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
با صدای عموش از فکر دراومدم
عموی زینب: بسه جمع کنیم زینب دلش می خواد
تیز سرم بالا آوردم
یعنی چی یعنی زینب هم می کشه
خدایااا کمککک
مامانش: نه بهش نمیدیم
یا ایزد منااان
به زینب نگاه کردم
نگاهش معنی خواستن نشون میداد
زینب: مااامان یکی
خدایا ، خدای عزیزم نجاااتم بده
مامان زینب: نخیر!
عموی زینب: آقا رضا شما نمی کشی
ابوالفضللللل
-نه عمو جان
عموی زینب: بیا یکی بکش
-نه عموجان ممنون من اصلا دوست ندارم
در همین لحظه پدر زینب و عموی زینب وارد شدن و با دیدن صحنه رو به رو اخم هاشون توهم رفت و بقیه هم که این چیز رو دیدن سریع جمع کردن
البته از اون جمع فقط چند نفر مشغول کشیدن بودن بقیه دوست نداشتن
خدا آقا محمد و داداشش خیر بده ایشالا
تا آخر اون شب عصبی بودم از دست زینب
نشستیم تو ماشین
بهش توجه نکردم و عصبی و کلافه بودم
عه عه عه این همه منم منم می کنه این همه میگه خودم برام مهم ترین فردم بعدد پای سلامتیش که وسطه خودشو یادش میره
اون از چشم هاش اینم از سلامت شش هاش
اصلا زن من قلیون می کشیده و من نمی دونستممم هیچی بهم نگفتههههه
وووووووییییی خداااا
زیر چشمی نگاه حرصی بهش انداختم
رسیدیم خونه همیشه تا من ماشین پارک کنم وایمیستاد ولی این دفعه با لحن تندی گفتم : برو تو خونه من میام
زینب: باشه چرا اینجوری میگی خب مثل آدم بگو
حرصی پام کف ماشین به زمین زدم و از جلوش رد شدم
ماشین پارک کردم و یکم قدم زدم و سعی کردم به خودم مسلط باشم بعد رفتم توی خونه...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_دویست_و_نود_و_نه
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
رفتم تو اتاق خودمون دیدم داره لباس هاش عوض می کنه لباس هامو برداشتم بردم تو اون اتاق لباس هامو عوض کردم مسواکم زدم کارام کردم رفتم بخوابم دیدم نشسته و تو گوشیه بی توجه بهش برق اتاق خاموش کردم رفتم رو تخت پتو روی سرم کشیدم
همیشه وقتی عصبی بودم خوابم نمی برد
تصمیم گرفتم برم توی اون یکی اتاق
پاشدم متکام برداشتم رفتم توی اون اتاق درم قفل کردم
وضو داشتم تصمیم گرفتم برای آرامشم نماز شبم رو الان بخونم
توی قنوت نماز وتر بودم که زینب درو محکم باز بسته می کرد ولی بعد خسته شد و رفت
نمازم تموم شد سر به مهر گذاشتم و سعی کردم آرامش بگیرم
نیاز داشتم تخلیه بشم
از گوشیم مداحی ریان ابن شعیب گذاشتم با صدای حسین طاهری
و ۱۰ دقیقه باهاش گریه کردم و وقتی آروم شدم تمام وسایل جمع کردم درو باز کردم و سرم رو روی متکا گذاشتم
چادری روم انداختم ولی سردم بود
زینب اومد تو اتاق به من نگاه کرد
زینب: اینجا خوابیدی؟ چرا نمیای تو اتاق خودمون؟
جواب ندادم
زینب: خوابی؟ بهتره خودتو به خواب نزنی یهو خوابت برد آره؟ منم گوشام درازه ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
شب جمعه است آقا جان هوایت نکنم میمیرم...
جر کربلایت دلم برای محرمت هم تنگ شده💔:))
#دلتنگڪربلا 💔
#حسین_جانم 💔
@One_month_left
میگفت:
فإذا اختنَقتُمْ، بالحُسينِ تنفّسوا
اگر دلتان سخت به تَنگ آمد ،
با ذکرِ حسین(ع) نَفَس بکشید.♥️
#دلتنگڪربلا 💔
#حسین_جانم 💔
@One_month_left
سعیکن،مدافعقلبتباشیازنفوذ
شیطان؛شایدسختترازمدافعحرم
بودنمدافعقلبشدنباشد🚶🏻♂!'
#مراقبباش❗
@One_month_left
رسول خدا صلی الله علیه وآله :
در روز جمعه فراوان بر من #صلوات فرستيد ، كه هر كس درودش بر من بيشتر باشد ، مقام و منزلتش به من نزديك تر است .
و هر كس روز جمعه #صد بار بر من #صلوات بفرستد ، در روز قيامت با چهره نورانى محشور مى شود.
و هر كس در روز جمعه #هزار بار بر من #صلوات فرستد ، چشم از دنيا نبندد تا جايگاهش را در بهشت ببيند.
اللهم صلّ علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن و اهلک اعدائهم
📚 آثارالصادقین ، ج11 ، ص216
#احکام
#دانستنی
@One_month_left
- ماخانهبهدوشیمغَمِسیلابنداریم..
- ماجزپسرِفاطمهاربابنداریم💛️(:
#بیوگرافی
#حسین_جانم
@One_month_left
هدایت شده از ـ مجهول ـ
ـ میشہ اینجا رو کنید ' ⁵⁰⁰ ' ؟
ـ تگ هارو تا نیم ساعت میزارم کانال =)
فوررر
جهت ارسال تگ=
@AVAN_09✨
استادیداشتیم،
خوبحرفیزد.
گفتیهخانومیفوتکرد،همهروسریهاشونرودرآوردن!
اما300شهیددادیم،حاضرنشدنکمیروسریهاشونروجلوبکشن:(💔
#بہکجاچنینشتابان!؟
@One_month_left
بیایدهمکاریکنیمودستبهدستهمبدیم،
تااینلبیکیامهدیمیلیونیبشه!
¹⁰تالبیکیامهدیسهمترفیق😍🌱
لبیڪیامھدے🌿"✨
لبیڪیامھدے🌿"✨
لبیڪیامھدے🌿"✨
لبیڪیامھدے🌿"✨
لبیڪیامھدے🌿"✨
لبیڪیامھدے🌿"✨
لبیڪیامھدے🌿"✨
لبیڪیامھدے🌿"✨
لبیڪیامھدے🌿"✨
لبیڪیامھدے🌿"✨
- بہامېدظھۆࢪصاحِـبنامھدے -
بههمهمقدساتتونقسم
هرچادریبهشتےنیست...
هرریشویے
حزباللھےنیست !
هرآخوندۍ،
انقلابےنیست☝️🏻
هرسپاهے
سلیمانےنیست...
#نفوذیزیادہحاجی:)
@One_month_left
پُست نگهبانی رو زود تر از همه ترک کرده بود...
فرمانده گفت : جریمه ات ۳۰۰ تا صلواته...
کمی فکر کرد و با صدای بلند گفت: برادرا همه صلوات...
همه با صدای بلند صلوات فرستادند...
بعد روبه فرمانده برگشت و گفت : بفرما اینم ۳۰۰ تا صلوات ، فکر کنم بیشتر هم شد😁😂😂😂
خاطره ای از #شهیدابراهیم_هادی عزیز...💚🍃
#طنز_جبهه
#شهیدانه
@One_month_left