eitaa logo
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
110 دنبال‌کننده
2هزار عکس
855 ویدیو
7 فایل
_هَرڪه‌پُرسید‌چہ‌دارَد‌مَگَر‌اَز‌دارِجهآن _هَمہ‌یِ‌دارو‌نَدارَم‌بِنِویسید‌"حُسِین"😌❤️ تولد کانالمون: ۱۴۰۱/۳/۱۸🙂♥ شرایط👇🏻😉 https://eitaa.com/joinchat/681050625C8a6d8f6ea0
مشاهده در ایتا
دانلود
روحانی یه علی برکة الله میگفت ، دهنمون ۸ سال سرویس شد ؛ این پزشکیان داره کلا عربی صحبت میکنه ، خدا رحم کنه .
ای عهد دار مردم بی دست پا ❤️‍🩹 حسین. جانم:)) صل الله علیک یا اباعبدالله صل الله علیک یا اباعبدالله صل الله علیک یا اباعبدالله
1_12287616788.pdf
402K
🔰تیترنامه برنامه‌ها و دغدغه‌های دولت آقای برای حل مشکلات 🔸نشر بدید، چاپ کنید، توزیع نمایید 🔹ویژه اهالی روستاهای سراسر کشور 🇮🇷جلـــــ۴ـــــیــلـــ۴ـــی✌️ [ @ruzefekr ±∞ ] روضه‌فکر 🌱
هدایت شده از جهش ایران[حامیان جلیلی]
گردهمایی طلاب و روحانی👳 {با موضوع مشارکت حداکثری و انتخاب اصلح} • ≼𝐣𝐨𝐢𝐧⋟❊↴ @dr_Saeed_Jalili_bir
⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿ ⣿⣿⣿⣿⣿⣿⡋⠉⢀⣀⠉⠙⢿⣿⣿ ⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⠀⢈⣿⣿ ⣿⡟⡟⠛⠛⠛⠛⠛⠛⠻⢿⣿⣿⣿⣿ ⣿⣷⣦⣴⣶⣶⣶⣶⠶⣶⣾⣿⣿⣿⣿ ⣿⣿⣿⣿⡿⠻⡟⠀⣀⠀⢹⣿⣿⣿⣿ ⣿⣿⣿⣿⣧⡀⠁⠀⣿⠀⢸⣿⣿⣿⣿ ⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣟⠋⠀⣸⣿⣿⣿⣿ ⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣶⣾⣿⣿⣿⣿⣿ ⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿ ⣿⣿⣿⣿⣿⡟⠉⠀⠀⠉⢻⣿⣿⣿⣿ ⣿⣿⣿⣿⣿⡇⠀⠛⠛⠀⣸⣿⣿⣿⣿ ⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣶⣶⣶⠀⢸⣿⣿⣿⣿ ⣿⣿⣿⣿⣿⣿⠁⠀⠀⠀⠈⠙⢿⣿⣿ ⣿⣿⣿⣿⣿⠋⢙⣿⣿⣿⣿⠀⢸⣿⣿ ⣿⣿⣿⣿⣿⣷⣿⣿⣀⣀⣀⣠⣾⣿⣿ ⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿ ⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⡿⠿⢿⣿⣿⣿⣿⣿ ⣿⣿⣿⣿⣿⣟⠁⢀⣤⠀⢹⣿⣿⣿⣿ ⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣷⣿⣿⣤⣼⣿⣿⣿⣿ ⣿⣿⣿⣿⣿⣿⡟⠁⣀⠈⢻⣿⣿⣿⣿ ⣿⣿⣿⡿⠛⢿⡇⠀⣿⠀⢸⣿⣿⣿⣿ ⣿⣿⣿⣷⣄⡀⠁⠀⣿⠀⢸⣿⣿⣿⣿ ⣿⣿⣿⡿⠛⢿⣶⣾⣿⠀⢸⣿⣿⣿⣿ ⣿⣿⣿⡷⠀⢺⣀⣀⣀⠀⢺⣿⣿⣿⣿ ⣿⣿⣿⣿⣶⣿⠛⠛⠛⠀⠸⠿⣿⣿⣿ ⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣶⣶⣶⣶⣦⠀⢹⣿⣿ ⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣤⣼⣿⣿ ⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿ ⣿⣿⣿⣿⣿⣿⠛⠛⠛⠻⣿⣿⣿⣿⣿ ⣿⣿⣿⣿⣿⣿⠶⠶⠶⠀⢸⣿⣿⣿⣿ ⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣤⣤⣄⠀⢹⣿⣿⣿⣿ ⣿⣿⣿⣿⣿⣿⠉⠉⠉⠀⢼⣿⣿⣿⣿ ⣿⣿⣿⣿⣿⣿⠟⠛⠿⠀⢸⣿⣿⣿⣿ ⣿⣿⣿⣿⣿⠇⠀⣦⡄⠀⢸⣿⣿⣿⣿ ⣿⣿⣿⣿⣿⣇⠀⠁⣀⠀⢸⣿⣿⣿⣿ ⣿⣿⣿⣿⣿⣿⠿⠿⠿⠀⢸⠟⠙⣿⣿ ⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣤⣤⣤⠀⢹⡃⢈⣿⣿ ⣿⣿⣿⣿⣿⡿⠟⠛⠉⠀⢼⣿⣿⣿⣿ ⣿⣿⣿⣿⣿⣷⣤⣶⣿⠀⢸⣿⣿⣿⣿ ⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣶⣾⣿⣿⣿⣿ ⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿ ⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⠋⠉⢿⣿⣿⣿⣿⣿ ⣿⣿⣿⣿⣿⡿⠁⢀⡀⠘⣿⡿⠻⣿⣿ ⣿⣿⣿⣿⣿⣇⣀⣺⣷⠀⢸⣷⣴⣿⣿ ⣿⣿⣿⡟⠛⠛⠛⠛⠋⠀⣸⣿⣿⣿⣿ ⣿⣿⣿⣷⣶⣶⣶⣶⡶⠀⢸⡿⠻⣿⣿ ⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣀⣀⣀⠀⢺⡗⠐⣿⣿ ⣿⣿⣿⡏⠉⠉⠉⠉⠉⠀⢼⣿⣾⣿⣿ ⣿⣿⣿⣷⣶⣶⣶⣶⣶⠀⠸⣿⣿⣿⣿ ⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⠀⠀⡀⠹⣿⣿ ⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣦⣼⣷⠀⢹⣿ ⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⠛⠁⢀⣼⣿ ⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣷⣾⣿⣿⣿
سید مجید بنی فاطمه از دکتر سعید جلیلی اعلام حمایت کرد
💞﷽💞                      🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 بلخره شروع به حرف زدن کرد : رضا چند وقتیه خیلی دلتنگم ، دلتنگ کربلام و این دلتنگی چند وقتیه حسابی داغونم کرده . بهت نگفتم چون میدونستم نمیتونی مرخصی بگیری ، هم آخر سال هست و هم تازه مرخصی گرفتی؛ از لحاظ مالی هم شاید الان برای سفر به کربلا اوضاع خوب نباشه ، به همین خاطر بهت نگفتم که یه وقت شرمنده نشی .. نفس عمیقی کشیدم و سرش رو به سینه ام فشردم و چیزی نگفتم . بعد از مدتی زینب تک خنده ای کرد و گفت : البته بد هم نشد سفره چیدما،یادم اومد یک سین کم داریم و باید بگیرم . فقط لبخند زدم ، سرش توی گردنم برد و چشم هاش بست ، دستم دورش حلقه کردم و سرم روی سرش گذاشتم . زینب: شب بخیر مرد رویایی من! آروم خندیدم و گفتم : شب توام بخیر دلبر ِشیطون من . زینب تکه سیبی دستم داد ، ازش گرفتم و تشکر کردم . نگاهم رفت سمت سفره هفت سینی که هنوز روی میز بود ، یاد حرف زینب افتادم که گفت یک سین کم داره سفره اش . لبخندی زدم و سجاد صدا کردم . سجاد: بله بابا؟ -بابایی کیفم میاری سجاد کیفم آورد و بهم داد ازش تشکر کردم. ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞                      🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 در کیفم باز کردم و پاکتی به سمت زینب گرفتم . -بفرما خانوم اینم یک سین سفره ات؛ دیگه سفره هفت سینت کامل شد فقط حیف که سال تحویل کنارش نیستی زینب اول متعجب و بعد شگفت زده نگاهم کرد و در پاکت باز کرد . بادیدن برگه های ثبت نام در سامانه حج و زیارت خوشحال گفت : وااای رضا ممنونمم؛ چه جوری مرخصی گرفتی؟؟ - امروز خیلی گرفته بودم، هم شیفتیم گفت چی شده منم براش گفتم اونم گفت برو داداش خیالت راحت من جات وایمیستم زینب: اخیی، دستش درد نکنه؛ کاروان از کجا پیدا کردی؟ -پییروز حاج آقا توی گروه گذاشته بود که کاروان میبره منم نوشتم . راستی امروز فهمیدم مامان اینا و فاطمه اینا هم ثبت نام کردن زینب: اوو پس مسافرت خانوادگیه -بعله زینب: هزینه اش چی؟ -نگران نباش ، قسطیه اومد کنارم و محکم بوسم کرد : ممنونم ازت سرش بوسیدم و گفتم : کاری نکردم که بانو ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞                      🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 اومدیم ترمینال و وقتی اتوبوس اومد ، سوار شدیم ؛ ما و مامان اینا و فاطمه اینا همگی عقب اتوبوس نشستیم . سجاد از همون اول رفت پیش نیایش و ستایش و دوقلوها. ساعت یک شب زینب گوشی اش رو آورد و گفت : یه فیلم دانلود کردم میخوام دوتایی باهم ببینیم ، امشب نه نیار که میدونی از دستم نمی تونی در بری . -هعییییی؛از دست شما بانو زینب: آخ جوون، خب بیا ببینیم به گوشی اش هنزفری وصل کرد و بعد گفت: یه دقیقه وایسا بعد چیپسی از مشما برداشت و گذاشت کنار دستمون، به این کارش خندیدم . هنزفری گذاشتیم توی گوشمون و دوتایی شروع به دیدین فیلم کردیم . آخرهای فیلم خوابم گرفته بود شدیدا و نمی تونستم چشم هام باز کنم ، زینب که متوجه ام شد خندید و فیلم رو قطع کرد و باخنده گفت ؟ زینب : الهی دورت بگردم ، بیا بخواب روی پاهام ، ببین باهاش چیکار کردم خودمم خندیدم و گفتم: آره دیگه مظلوم گیر آوردی . هنزفری درآوردم و به زینب دادم ، زینب گوشی و هنزفری اش رو جمع کرد . زینب: بیا بخواب روی پاهام ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️