روحانی یه علی برکة الله میگفت ،
دهنمون ۸ سال سرویس شد ؛
این پزشکیان داره کلا عربی صحبت
میکنه ،
خدا رحم کنه .
ای عهد دار مردم بی دست پا ❤️🩹 حسین. جانم:))
صل الله علیک یا اباعبدالله
صل الله علیک یا اباعبدالله
صل الله علیک یا اباعبدالله
هدایت شده از علیصدر ☫ 𝑨𝒍𝒊 𝑺𝒂𝒅𝒓
1_12287616788.pdf
402K
هدایت شده از جهش ایران[حامیان جلیلی]
گردهمایی طلاب و روحانی👳
{با موضوع مشارکت حداکثری و انتخاب اصلح}
•#مشارکت
•#انتخابات
•#اجتماع
•#طلاب_و_روحانیون
•#انتخاب_اصلح
•#دکتر_سعید_جلیلی
•#یک_جهان_فرصت_یک_ایران_جهش
•#هر_ایرانی_یک_نقش_باشکوه
≼𝐣𝐨𝐢𝐧⋟❊↴
@dr_Saeed_Jalili_bir
⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⣿⡋⠉⢀⣀⠉⠙⢿⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⠀⢈⣿⣿
⣿⡟⡟⠛⠛⠛⠛⠛⠛⠻⢿⣿⣿⣿⣿
⣿⣷⣦⣴⣶⣶⣶⣶⠶⣶⣾⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⡿⠻⡟⠀⣀⠀⢹⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣧⡀⠁⠀⣿⠀⢸⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣟⠋⠀⣸⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣶⣾⣿⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⡟⠉⠀⠀⠉⢻⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⡇⠀⠛⠛⠀⣸⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣶⣶⣶⠀⢸⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⣿⠁⠀⠀⠀⠈⠙⢿⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⠋⢙⣿⣿⣿⣿⠀⢸⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⣷⣿⣿⣀⣀⣀⣠⣾⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⡿⠿⢿⣿⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⣟⠁⢀⣤⠀⢹⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣷⣿⣿⣤⣼⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⣿⡟⠁⣀⠈⢻⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⡿⠛⢿⡇⠀⣿⠀⢸⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⣷⣄⡀⠁⠀⣿⠀⢸⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⡿⠛⢿⣶⣾⣿⠀⢸⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⡷⠀⢺⣀⣀⣀⠀⢺⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣶⣿⠛⠛⠛⠀⠸⠿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣶⣶⣶⣶⣦⠀⢹⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣤⣼⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⣿⠛⠛⠛⠻⣿⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⣿⠶⠶⠶⠀⢸⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣤⣤⣄⠀⢹⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⣿⠉⠉⠉⠀⢼⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⣿⠟⠛⠿⠀⢸⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⠇⠀⣦⡄⠀⢸⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⣇⠀⠁⣀⠀⢸⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⣿⠿⠿⠿⠀⢸⠟⠙⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣤⣤⣤⠀⢹⡃⢈⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⡿⠟⠛⠉⠀⢼⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⣷⣤⣶⣿⠀⢸⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣶⣾⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⠋⠉⢿⣿⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⡿⠁⢀⡀⠘⣿⡿⠻⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⣇⣀⣺⣷⠀⢸⣷⣴⣿⣿
⣿⣿⣿⡟⠛⠛⠛⠛⠋⠀⣸⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⣷⣶⣶⣶⣶⡶⠀⢸⡿⠻⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣀⣀⣀⠀⢺⡗⠐⣿⣿
⣿⣿⣿⡏⠉⠉⠉⠉⠉⠀⢼⣿⣾⣿⣿
⣿⣿⣿⣷⣶⣶⣶⣶⣶⠀⠸⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⠀⠀⡀⠹⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣦⣼⣷⠀⢹⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⠛⠁⢀⣼⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣷⣾⣿⣿⣿
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_پانصد_دوازده
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
بلخره شروع به حرف زدن کرد : رضا چند وقتیه خیلی دلتنگم ، دلتنگ کربلام و این دلتنگی چند وقتیه حسابی داغونم کرده .
بهت نگفتم چون میدونستم نمیتونی مرخصی بگیری ، هم آخر سال هست و هم تازه مرخصی گرفتی؛ از لحاظ مالی هم شاید الان برای سفر به کربلا اوضاع خوب نباشه ، به همین خاطر بهت نگفتم که یه وقت شرمنده نشی ..
نفس عمیقی کشیدم و سرش رو به سینه ام فشردم و چیزی نگفتم .
بعد از مدتی زینب تک خنده ای کرد و گفت : البته بد هم نشد سفره چیدما،یادم اومد یک سین کم داریم و باید بگیرم .
فقط لبخند زدم ، سرش توی گردنم برد و چشم هاش بست ، دستم دورش حلقه کردم و سرم روی سرش گذاشتم .
زینب: شب بخیر مرد رویایی من!
آروم خندیدم و گفتم : شب توام بخیر دلبر ِشیطون من .
#فردا
زینب تکه سیبی دستم داد ، ازش گرفتم و تشکر کردم .
نگاهم رفت سمت سفره هفت سینی که هنوز روی میز بود ، یاد حرف زینب افتادم که گفت یک سین کم داره سفره اش .
لبخندی زدم و سجاد صدا کردم .
سجاد: بله بابا؟
-بابایی کیفم میاری
سجاد کیفم آورد و بهم داد ازش تشکر کردم. ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_پانصد_سیزده
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
در کیفم باز کردم و پاکتی به سمت زینب گرفتم .
-بفرما خانوم اینم یک سین سفره ات؛ دیگه سفره هفت سینت کامل شد فقط حیف که سال تحویل کنارش نیستی
زینب اول متعجب و بعد شگفت زده نگاهم کرد و در پاکت باز کرد .
بادیدن برگه های ثبت نام در سامانه حج و زیارت خوشحال گفت : وااای رضا ممنونمم؛ چه جوری مرخصی گرفتی؟؟
- امروز خیلی گرفته بودم، هم شیفتیم گفت چی شده منم براش گفتم اونم گفت برو داداش خیالت راحت من جات وایمیستم
زینب: اخیی، دستش درد نکنه؛ کاروان از کجا پیدا کردی؟
-پییروز حاج آقا توی گروه گذاشته بود که کاروان میبره منم نوشتم .
راستی امروز فهمیدم مامان اینا و فاطمه اینا هم ثبت نام کردن
زینب: اوو پس مسافرت خانوادگیه
-بعله
زینب: هزینه اش چی؟
-نگران نباش ، قسطیه
اومد کنارم و محکم بوسم کرد : ممنونم ازت
سرش بوسیدم و گفتم : کاری نکردم که بانو ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_پانصد_چهارده
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
اومدیم ترمینال و وقتی اتوبوس اومد ، سوار شدیم ؛ ما و مامان اینا و فاطمه اینا همگی عقب اتوبوس نشستیم .
سجاد از همون اول رفت پیش نیایش و ستایش و دوقلوها.
ساعت یک شب زینب گوشی اش رو آورد و گفت : یه فیلم دانلود کردم میخوام دوتایی باهم ببینیم ، امشب نه نیار که میدونی از دستم نمی تونی در بری .
-هعییییی؛از دست شما بانو
زینب: آخ جوون، خب بیا ببینیم
به گوشی اش هنزفری وصل کرد و بعد گفت: یه دقیقه وایسا
بعد چیپسی از مشما برداشت و گذاشت کنار دستمون، به این کارش خندیدم .
هنزفری گذاشتیم توی گوشمون و دوتایی شروع به دیدین فیلم کردیم .
آخرهای فیلم خوابم گرفته بود شدیدا و نمی تونستم چشم هام باز کنم ، زینب که متوجه ام شد خندید و فیلم رو قطع کرد و باخنده گفت ؟
زینب : الهی دورت بگردم ، بیا بخواب روی پاهام ، ببین باهاش چیکار کردم
خودمم خندیدم و گفتم: آره دیگه مظلوم گیر آوردی .
هنزفری درآوردم و به زینب دادم ، زینب گوشی و هنزفری اش رو جمع کرد .
زینب: بیا بخواب روی پاهام ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️