eitaa logo
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
111 دنبال‌کننده
2هزار عکس
877 ویدیو
7 فایل
_هَرڪه‌پُرسید‌چہ‌دارَد‌مَگَر‌اَز‌دارِجهآن _هَمہ‌یِ‌دارو‌نَدارَم‌بِنِویسید‌"حُسِین"😌❤️ تولد کانالمون: ۱۴۰۱/۳/۱۸🙂♥ شرایط👇🏻😉 https://eitaa.com/joinchat/681050625C8a6d8f6ea0
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید چهارم نام: شهید 🙂🖤
شهید پنجم نام: شهید 🙂🖤
سفر امام مهدی به کربلا و زیارت قبر امام حسین بعد از قیام امیرالمومنین علی علیه‌السلام: سپس مهدی عجل الله فرجه،(بعد از ملاقات با پیامبر صلی الله علیه و آله در مدینه و زیارت من در کوفه)، به کربلا می‌رود و قبر امام حسین صلوات الله علیه را زیارت می‌کند... و در قبرش او و هر که با او شهید شده است را می‌بیند! ...ثمّ یأتي کربلا و یزور قبر @One_month_left
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 مامان و امیر علی اومدن نشستن پیش ما بعد مامان به نیایش گفت بره چایی بیاره مامان: رضا فاطمه می خواد تو و زینب دعوت کنه خونشون کی باشه بهتره؟ - دستش درد نکنه والا نمی دونم هر موقعه خودش دوست داره و می تونه مامان: خودش گفت فکر کنم بعد جشن عقدشون بهتره حالا بازم از تو بپرسم -خب پس دیگه همون بعد جشن عقد مامان: یه شبم ما باید دعوتش کنیم ، مامانیتم گفت اونم می خواد تو و زینب دعوت کنه مامان جونتم همین طور -یا خدا کلا یه هفته مهمونی هستیم بعدم خندیدم مامان: آره دیگه ، جشن عقد هم از اول هستید دیگه؟ چون دیگه کاری ندارید -فکر کنم زینب میره آرایشگاه مامان: آهان حواسم نبود اصلا ، عکس هاتون کی چاپ میشه؟ -هفته دیگه شنبه مامان: آهان نیایش چایی رو آورد چایی رو خوردیم اذان گفتن امیر علی: داداش بیا ما بهت اقتدار کنیم یه نماز جماعت بخونیم امیر حسین و نیایش و ستایش: ارهه راست میگه تورو خدااا... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 -باشه برید وضو بگیرید رفتیم وضو هامونو گرفتیم مامان هم اومد یه نماز جماعت مشتی خوندیم بعد نماز قرآن خوندیم جانماز ها رو جمع کردیم بابا اومد همگی بهش سلام کردیم مامان: بچه ها بیاید کمک رفتیم کمک مامان سفره انداختیم و غذا خوردیم عادت نداشتیم زیاد سر سفره صحبت کنیم و همیشه صحبت هامونو می زاشتیم بعد غذا غذا تموم شد سفره جمع کردیم مسواکم رو زدم و آماده خواب شدم شب بخیر گفتم رفتم توی اتاقم گوشیم روشن کردم زینب پیامک داده بود: رضا جان رسیدی؟ رضا کجایی؟ بهش زنگ زدم چند تا بوق خورد و بعد صداش پیچید تو گوشم: الو -سلام عزیزم خوبی؟شبت بخیر زینب: سلام خوبم تو خوبی؟ -الحمدلله ، چیکار می کنی؟ زینب: داشتم فیلم می دیدم -عه پس مزاحم شدم خندید ، فهمیدم چشه -زینب جان شرمنده من عادت دارم وقتی توی جمع خونه هستم سراغ گوشیم خیلی نمیرم ، الانم چون ظهر بهت قول دادم زنگ زدم بهت وگرنه تا قبلا دست نمیزدم بهش... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 ، ببخشید می دونم چی دوست داری ولی درکم کن هم خسته ام هم باید برای خانواده وقت بزارم ولی از فردا زمانم درست مدیریت می کنم که برای شما هم یه وقت کااامل داشته باشم خوبه؟ زینب: اهوم ، باشه -دلت برام تنگ شده نه؟؟ می دونم می دونم خندید زینب: بیاااا به من میگه خود شیفته منم خندیدم - استاد به پای شما نمیرسیم زینب: هیچ کس نمیرسه -بله بله ، ولی خودمون می دونم دلت برام تنگ شده محض رضای خدا گوشیت خاموش کن بگیر بخواب جای منم پتو بغل کن زینب: راهکار میدی؟ بلند خندیدم -ندیم چه کنیم بانو زینب: هییی خدا -خب من بعدا به حسابت می رسم زینب: باشه کاری نداری؟ -جون رضا اگه رضا رو دوست داری اون گوشی بزار کنار بیا امشب یه کاری کنیم تو توی گوشت هنزفری بزار منم می زارم بعد من برات هر چیزی که دوست داشتی بخونم توام بخوابی باشه؟ زینب: باشه هنزفری زدم به گوشی و توی گوشم کردم -دراز بکش خودمم دراز کشیدم -چی برات بخونم؟ زینب:لالایی -باشه ، چشماتو ببند... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 یاد یه لالایی افتادم که خیلی دوسش داشتم همیشه تو تنهایی هام برای خودم میخوندم کمی فکر کردم یادم اومدم و شروع کردم براش با صدای آروم خوندن:بخواب آروم تو آغوشم، نکن هرگز فراموشم بخواب آروم کنار من، تو پاییز و بهار من لالا لالا تو مثل ماه، بخواب که شب شده کوتاه لالا لالا گل گندم، نشی تو بی قراری گم لالا لالا گل مریم، چشات رو هم میره کم کم لالا لالا گل یاسم، ازت میخونه احساسم لالا لالا گل پونه، عزیزنم رفته از خونه لالا لالا گل زردم، ببین بی تو پر از دردم بخواب آروم تو آغوشم، نکن هرگز فراموشم بخواب آروم کنار من، تو پاییز و بهار من لالا لالا گل پونه، عزیزنم رفته از خونه لالا لالا گل زردم، ببین بی تو پر از دردم صدای نفس های ارومش نشون میداد خوابیده آروم گفتم: شبت بخیر قشنگ رضا تلفن قطع کردم و خوابیدم گوشیم زنگ خورد بیدار شدم نماز شبم و قرآن و نماز صبحم رو خوندم بعد آماده شدم برای رفتن به سرکار... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️