📡🌟 عالِمِ عامِلِ مالواجردی #او یڪ #روحانی بود
💠حاجملاعباس #طبابت هم میکرد
✍نوشتهی : حجتالهصادقی
#قسمتشانزدهم
✍اینجانب حجتاله صادقی از #کودکی مرحوم حجتالاسلام و المسلمین حاجشیخعباسعبدالجباری را دیده بودم
👈و آن هم زمانی بود که #خاله رقیهام مرا با خودش به منزل ایشان در
#محلهی تخت سلیمان یا همان #گاریچه میبرد
درب #منزل حاجیآخوند در قسمت ضلع غربی بنا بود و ضلع شمالی آن خانه
کوچه و دو طرف دیگر همسایهای نداشت و صحرا بود
🌴چند درخت #انار و درخت توتی در #باغچهی وسط حیاط منزل شان سایهسار آن فضا بود
🌾جلوی درب منزل حاج ملاعباس زمین کشاورزی بود و بارها دیده بودم که ایشان
#بیل به دست و گاهی
#دستخاله در دست
مشغول کار و تلاش در آن زمین بودند
🔹ایام ماه محرم و صفر اوائل دههی پنجاه در
#فصل تابستان بود و آن روزگار من هنوز
#مدرسه نرفته بودم
💫پدرم که همیشه صحرا میرفت و در آن ایام
#مادرم نیز بیشتر مواقع به #صحرا میرفت
و من و برادرم آقای #کربلائیمهدی و خواهرم که خیلی کوچک بود
👈در خانه #پدربزرگم مرحوم حاجحسین یوسف بودیم
پدر بزرگم #ظهرها مرا با خودش به #مسجد میبرد و بعد از ظهر هم در #حسینیه حضور داشت که #تعزیه اجرا میشد
💠 #خدام حسینیه هنگام اجرای تعزیه
#نظم و
#انضباط حسینیه را کنترل میکردند و
💫هر شخصی #وارد حسینیه میشد
مخصوصا #بچهها باید تا انتهای مجلس
👈در
#ایوان یا
#سکوها بنشینند و حق جابجا شدن و همچنین
#آویزان کردن پاهایشان از لبهی #سکوها را نداشتند
🌐وقتی با پدر بزرگم مرحوم حاجحسین یوسف وارد حسینیه میشدیم
👈 ایشان گوشهای مینشست اما من دائما در حسینیه از این
#سکو به آن
#سکو
👈 از این
#ایوان به آن ایوان
در رفت و آمد بودم
💫گاهی کنار تعزیهخوانان که روی تخت نشسته بودند
رفته و مینشستم
🔰 کاملا #آزاد بودم و #خدام به من کاری نداشتند
❇️ نمیدانم مرا #نمیدیدند یا کسی سفارش مرا به آنها کرده بود؟
💫بچههای تعزیه خوانان همسن و سال من در حسینیه حضور داشتند
اما تقریبا فقط من بودم که آزادانه در زمان اجرای تعزیه
هر طرف میرفتم و #خادمین حسینیه چیزی نمیگفتند
شبها داخل #مسجد و زمان #روضهخوانی و #سینهزنی نیز چنین بود
👈رفت و آمد اینجانب از نزد پدر بزرگم قسمت مردانه و
#خاله و مادر بزرگم در پشت پرده
کاملا #آزاد و بدون #مزاحمت خادم مسجد
مرحوم #قدمعلی انجام میشد
👇ادامه فرداشب تقدیم خواهد شد
✅ #باماهمراهباشید
📡 #مجموعهفرهنگیهنریپابرج
@paborjemalvajerd