eitaa logo
پابـــــ📡ــــــرج‌مالواجرد
2هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
671 ویدیو
1 فایل
☆مجموعه پابرج☆ تاسیس نوروز ۱۳۷۶ ●شبکه‌پابرج ●سایت مالواجرد ●جشنواره ۹۰ ●رادیوپابرج ●پوشش شبکه‌های رسانه‌ملی ●کانال‌ پابرج‌ مالواجرد در : تلگرام، واتساپ، اینستاگرام، بله و ایتا ⚫حسینیه‌پابرج #09123728749 #09916735248 @Hsadeghi48 @Hsadeghi1348
مشاهده در ایتا
دانلود
📡🔴 آداب و رسوم ماه مبارک رمضان در دهه‌های پنجاه و شصت 2⃣ 💠جیرجیری هرندو ☺️ 💠خرما بلندو ☺️ 💠یوز گردو 😊 💠بادوم نوکچی دارو 😍 💠گندم کپچی دارو 😊 💠یه مرغی داریم دم کلی 😂 💠یک چوبی داریم صد منی 😳 💠هرچیش میزنیم راه نمیره 😢 💠یک چیزیش بدی تا راه بره 😊 🌟القصه این اشعار را بچه‌های روستا از سرشب، دقیقا چند دقیقه بعداز افطار تا حدود نیمه‌شب بیست‌وهفتم ماه مبارک رمضان در قدیم می‌خواندند و از همه محله‌های روستا 💫حتی سمت و نقاط دوردست در محله پائین مثل و و ... 👂به‌گوش می‌رسید 🔴 عرض کردم خدمتتان 👈که قبل از افطار بچه‌ها با هم قرار می‌گذاشتند و می‌کردند و در دسته‌های دو، سه، چهار، پنج و ... نفری و ‌و می‌رفتند 👭🕺👬در هر گروهی از بچه‌ها که صداش از همه بلندتر بود اشعار را می‌خوند و بقیه جواب "هوی " را می‌گفتند ✅ در انتها کلمه "هوی" را با صدای بلندتر می‌کشیدند 💫 صاحب‌خونه، خودش یا خانمش یا پسر بزرگش یا دخترش ... 🔴😁 یکی از اعضا با 🍟🍔🌭 که در سینی داشت و گفتم معمولا نخودچی، کشمش، آجیل، پسته، نبات، قند، خرما، بیسکویت و... بود ✨میومد دم درب خانه و سراغ را می‌گرفت 😄معمولا یکی از بچه‌های گروه که از همه و بود، یه گونی یا بخچه ای همراه داشت و انباردار گروه بود ☄ و خوراکی‌ها را به او می‌دادند و در آخر مراسم که تقریبا سحر می‌شد يکجا می‌نشستند و اعضای گروه به اتفاق انباردار را تقسیم می‌کردند ⚓️🏴‍☠⚓️ تازه اونم اگه به پست که در دالان‌ها و کوچه‌های تنگ و تاریک محله پائين نخورده باشند، که اگه اینطوری شده بود، تمام خوراکی هاشون به می‌رفت 👀🧙‍♂👁 بعضی از بچه‌ها که معمولا هم بودند در پایان شب در دسته‌های دوسه نفری جمع می‌شدند و در تاریک کمین می‌کردند و بچه‌ها که می‌آمدند گونی خوراکی‌ها را از انباردارشون به زور می‌گرفتند و پا به فرار میذاشتند ... 👩‍🦲👶👩‍🦲 بچه‌ها هم گاهی وقت‌ها دو نفر یا سه نفر را می‌کردند تا در چنین مواقعی دار و ندارشون را نبرند 🔸یادش بخیر در دهه پنجاه که سراسری نبود و اون اوائل هم برق حاج‌عباس پتوئی نیامده بود 👈 ادامه مطلب... فرداشب 📡 @paborjemalvajerd
📡🪦 عمارت‌ها و بناها در بافت قدیم روستای تاریخی 👈به حدود می‌رسد و محدوده روستا در نیمه‌قرن گذشته بدین‌صورت بوده‌ است : 📌از عمارت خانه‌بزرگ و بناهای مربوط به محل نگهداری احشام و زندگی که در حاشیه آن بوده‌است 📌از بناها و عمارت‌های محله 📌از بناها و چندین برج در محله پائين و 📌از برج‌ها، بناها و عمارت‌های محله‌بالاحوضیچی و محله‌دامون ✍ در روزگار قدیم به تمام نقاط روستا از خاصی برخودار بوده و 👈کانال‌های(جوی‌های) هدایت‌کننده آب به‌تمام محله‌ها 👈علیرغم و سنگلاخی بودن سطح روستا👇 👈با مناسب کاملا مهندسی احداث شده‌ بود 🔹کانال اصلی (جوی)، آب چشمه را به ابتدای هدایت کرده 👈سپس در کانال‌های فرعی که سراسر روستا احداث شده بود 🔹از خانه‌ها و محله‌های روستا گذر کرده 🔹ابتدا و سپس را می‌کرد 🌾صحراهای روستا اغلب در یک‌جا متراکم شده‌اند 👈اما صحرای چندامون اینگونه نیست و در روستا واقع شده‌است علت عدم تراکم این صحرا در یک‌جا به‌این دلیل می‌باشد : مردمان روزگار قدیم باغات و مزارع اطراف آبادی را به‌گونه‌ای کرده بودند که 👈هر روز در تمام کانال‌های سطح آبادی جاری شود👇 👈 تا اهالی بلحاظ دسترسی به آب مشکلی نداشته باشند 👈مسیر این کانال‌های فرعی در جائی از ده 👈کنار گذرگاه‌های تنگ و باریک 👈و در جائی دیگر خانه‌های اهالی گذر می‌کرد 🌐بعضی از مردم که خانه‌شان وسیع بود و از منزل‌شان عبور می‌کرد 👈 در مسیر آن احداث می‌کردند تا هم اهل‌بیت خودشان و هم همسایه‌ها برای شستن لباس و ظروف و آب خوردنی شان 💫بآسانی دسترسی به آب داشته باشند ✨احداث حوض و حوضچه در مسیر کانال‌های آب در وسیع به‌جهت شدن اهالی محل از آب نیز مرسوم بوده است 🌐بعضی اشخاص که از وسیع برخوردار بودند 👈درب یکی از مشرف به گذرگاه را 👈به کوچه باز می‌کردند تا اهالی محل برای خواندن از آن مکان استفاده کنند 🔹به این اتاق‌ها که با این شرایط مورد استفاده اهالی روستا قرار می‌گرفت "مسجدچی" می‌گفتند 🔹ضمنا اهالی روستا در طول شبانه‌روز 👈آب چندامون در چه و کدام محله جاری‌ست و چنانچه احتیاج داشتند از حوضچه‌های مسیری که جاری بود استفاده می‌کردند 💠لفظ در برنامه معرفی مساجد روستای دارالمومنین مالواجرد بیانگر مساجد کوچک نمی‌باشد و غالب این مکان‌ها به‌نوعی بوده‌ است 📡 @paborjemalvajerd
📡🔴 آداب و رسوم ماه مبارک رمضان در دهه‌های پنجاه و شصت 2⃣ 💠جیرجیری هرندو ☺️ 💠خرما بلندو ☺️ 💠یوز گردو 😊 💠بادوم نوکچی دارو 😍 💠گندم کپچی دارو 😊 💠یه مرغی داریم دم کلی 😂 💠یک چوبی داریم صد منی 😳 💠هرچیش میزنیم راه نمیره 😢 💠یک چیزیش بدی تا راه بره 😊 🌟القصه این اشعار را بچه‌های روستا از سرشب، دقیقا چند دقیقه بعداز افطار تا حدود نیمه‌شب بیست‌وهفتم ماه مبارک رمضان در قدیم می‌خواندند و از همه محله‌های روستا 💫حتی سمت و نقاط دوردست در محله پائین مثل و و ... 👂به‌گوش می‌رسید 🔴 عرض کردم خدمتتان 👈که قبل از افطار بچه‌ها با هم قرار می‌گذاشتند و می‌کردند و در دسته‌های دو، سه، چهار، پنج و ... نفری و ‌و می‌رفتند 👭🕺👬در هر گروهی از بچه‌ها که صداش از همه بلندتر بود اشعار را می‌خوند و بقیه جواب "هوی " را می‌گفتند ✅ در انتها کلمه "هوی" را با صدای بلندتر می‌کشیدند 💫 صاحب‌خونه، خودش یا خانمش یا پسر بزرگش یا دخترش ... 🔴😁 یکی از اعضا با 🍟🍔🌭 که در سینی داشت و گفتم معمولا نخودچی، کشمش، آجیل، پسته، نبات، قند، خرما، بیسکویت و... بود ✨میومد دم درب خانه و سراغ را می‌گرفت 😄معمولا یکی از بچه‌های گروه که از همه و بود، یه گونی یا بخچه ای همراه داشت و انباردار گروه بود ☄ و خوراکی‌ها را به او می‌دادند و در آخر مراسم که تقریبا سحر می‌شد يکجا می‌نشستند و اعضای گروه به اتفاق انباردار را تقسیم می‌کردند ⚓️🏴‍☠⚓️ تازه اونم اگه به پست که در دالان‌ها و کوچه‌های تنگ و تاریک محله پائين نخورده باشند، که اگه اینطوری شده بود، تمام خوراکی هاشون به می‌رفت 👀🧙‍♂👁 بعضی از بچه‌ها که معمولا هم بودند در پایان شب در دسته‌های دوسه نفری جمع می‌شدند و در تاریک کمین می‌کردند و بچه‌ها که می‌آمدند گونی خوراکی‌ها را از انباردارشون به زور می‌گرفتند و پا به فرار میذاشتند ... 👩‍🦲👶👩‍🦲 بچه‌ها هم گاهی وقت‌ها دو نفر یا سه نفر را می‌کردند تا در چنین مواقعی دار و ندارشون را نبرند 🔸یادش بخیر در دهه پنجاه که سراسری نبود و اون اوائل هم برق حاج‌عباس پتوئی نیامده بود 👈 ادامه مطلب👇 ✅ 📡 شبکه‌پابرج در اینستاگرام https://instagram.com/shabakepaborj پابرج‌مالواجرد در تلگرام https://t.me/paborjemalvajerd پابرج‌مالواجرد در ایتا eitaa.com/paborjemalvajerd پابرج‌مالواجرد در بله https://ble.ir/paborjemalvajerd
📡🌟 گذرے بر عالِمِ عامِلِ مالواجردی 💠 ✍ نوشته‌ی: حجت‌اله صادقی 🎙به‌روایت: حاج‌یحیی‌عبدالجباری 💫یکی از موارد کاربرد آب در فصل سرما که 🌾کشاورزان روزگار قدیم روستا از آن بهره‌مند می‌شدند زمین‌های بدون حاصل و آب روی سطح زمین بود 🌟 این کار عبارت بود از : 🔻اولا : کرم‌ها و حشرات مضرّ برای گیاهان در دل خاڪ را از بین می‌رفت 🔻ثانیا : با یخ زدگی خاڪ و ذوب شدن آن یخ باعث خاڪ می‌شد که برای رشد محصولاتی که در فصل گرما کشت می‌شد بسیار موثر و مفید بود ⚜مرحوم حاج‌ملاعباس در تاریکی شب علیرغم احتیاط در مسیر و راه رفتن با ملایمت اما ناگهان در زمینی که قبلا آبیاری شده و سطح آن یخ زده بود خورده و به‌علت وزن سنگینی که داشت پای او می‌شکند و بدن ایشان روی پایش سقوط می‌کند آن مرحوم قد بلند و هیکل درشتی داشت ⚜حاج‌ملاعباس ابتدا از درد شکستگی قلم پا نمی‌توانست چیزی بگوید ❄️ اما به علت هوا و سِرّ شدن موضع شکسته متوجه می‌شود که به هیچ وجه نمی‌تواند بخورد 🌨 ایشان فکر می‌کنند در این تاریکی شب و سردی هوا و دوری از روستا اگر همینطور بماند تا صبح از سوز سرما زده و جان می‌دهد ❄️لازم است تلاش کند حداقل یکی از اهالی روستا را از که برایش افتاده نماید 📣 آن مرحوم از صدای بلند و رسائی برخوردار بود از ویژگی‌های تعزیه‌خوانان در روزگار قدیم داشتن صدائی با چنین بود به‌خاطر داشتن صدائی بلند و رسا توانسته بود خود را مجذوب تعزیه‌ خوانان در مشهد مقدس کند 📣 حاج‌ملاعباس شروع به داد و فریاد می‌کند تا بلکه حاج‌سیدحسین و سائر همولایتی‌ها در محله‌ی که نزدیکترین محل به موقعیت وی در صحرای بنگی بودند را متوجه خویش کند ✨جناب آقای حاج‌سیدحسین موسوی ولد مرحوم حاج‌سیدمحمد آقاسیدباقر نقل کرده است : 👈شب از نیمه گذشته بود و من برای رفع حاجت از اتاق بیرون آمدم سر و صدائی از دور شنیدم که انگار مرا صدا می‌زد ابتدا فکر کردم خیالاتی شده‌ام اما خوب که دقت کردم شخصی نام مرا و همسایه‌ها را صدا می‌زند 👈صدایش بلند اما مشخص بود فاصله‌اش از سمت یخچال و از ما دور است ⚜مرحوم حاج‌حسین عبدالمولا و برادرش مرحوم کربلائی‌محمد عبدالمولاه و برادرم حاج‌سیدعباس که از همسایه‌های ما بودند را صدا زدم 🐴 و الاغی را پالان کرده به طرف صحرای بنگی به راه افتادیم 👇ادامه فرداشب... ✅ 📡 @paborjemalvajerd
📡🌟 عالِمِ عامِلِ مالواجردی یڪ بود 💠حاج‌ملاعباس هم می‌کرد ✍نوشته‌ی : حجت‌اله‌صادقی ✍اینجانب حجت‌اله صادقی از مرحوم حجت‌الاسلام و المسلمین حاج‌شیخ‌عباس‌عبدالجباری را دیده بودم 👈و آن هم زمانی بود که رقیه‌ام مرا با خودش به منزل ایشان در تخت سلیمان یا همان می‌برد درب حاجی‌آخوند در قسمت ضلع غربی بنا بود و ضلع شمالی آن خانه کوچه و دو طرف دیگر همسایه‌ای نداشت و صحرا بود 🌴چند درخت و درخت توتی در وسط حیاط منزل شان سایه‌سار آن فضا بود 🌾جلوی درب منزل حاج ملاعباس زمین کشاورزی بود و بارها دیده بودم که ایشان به دست و گاهی در دست مشغول کار و تلاش در آن زمین بودند 🔹ایام ماه محرم و صفر اوائل دهه‌ی پنجاه در تابستان بود و آن روزگار من هنوز نرفته بودم 💫پدرم که همیشه صحرا میرفت و در آن ایام نیز بیشتر مواقع به می‌رفت و من و برادرم آقای و خواهرم که خیلی کوچک بود 👈در خانه‌ مرحوم حاج‌حسین یوسف بودیم پدر بزرگم مرا با خودش به می‌برد و بعد از ظهر هم در حضور داشت که اجرا می‌شد 💠 حسینیه هنگام اجرای تعزیه و حسینیه را کنترل می‌کردند و 💫هر شخصی حسینیه می‌شد مخصوصا باید تا انتهای مجلس 👈در یا بنشینند و حق جابجا شدن و همچنین کردن پاهایشان از لبه‌ی را نداشتند 🌐وقتی با پدر بزرگم مرحوم حاج‌حسین یوسف وارد حسینیه می‌شدیم 👈 ایشان گوشه‌ای می‌نشست اما من دائما در حسینیه از این به آن 👈 از این به آن ایوان در رفت و آمد بودم 💫گاهی کنار تعزیه‌خوانان که روی تخت نشسته بودند رفته و می‌نشستم 🔰 کاملا بودم و به من کاری نداشتند ❇️ نمی‌دانم مرا یا کسی سفارش مرا به آنها کرده بود؟ 💫بچه‌های تعزیه خوانان هم‌سن و سال من در حسینیه حضور داشتند اما تقریبا فقط من بودم که آزادانه در زمان اجرای تعزیه هر طرف می‌رفتم و حسینیه چیزی نمی‌گفتند شبها داخل و زمان و نیز چنین بود 👈رفت و آمد اینجانب از نزد پدر بزرگم قسمت مردانه و و مادر بزرگم در پشت پرده کاملا و بدون خادم مسجد مرحوم انجام می‌شد 👇ادامه فرداشب تقدیم خواهد شد ✅ 📡 @paborjemalvajerd
📡🌟گذری بر زندگی پربار روحانی گمنام و عالِمِ عامِل مالواجردی ⚜ نوشته‌ی : حاج‌حجت‌اله‌صادقی 💠مرحوم حاج‌ملاعباس معمولا هر سال یکی‌دو نوبت برای دیدن فرزندان و 👈به تهران سفری چند روزه داشت 🌟ایشان خردادماه سال ۱۳۶۱ قبل از ماه مبارڪ رمضان در تهران با فرزندان و بستگانش می‌کند 💠آن مرحوم هر نوبت می‌خواست به روستا برگردند از فرزندانش می‌طلبید اما این نوبت او با فرزندان، نوه‌ها و بستگانش با دفعات قبل متفاوت بود 🌙 مبارڪ رمضان در روستا از راه می‌رسد 👈و مثل هر سال صفوف نمازهاى جماعت نسبت به سایر ایام طی سال با جمعیت بیشتری روبرو می‌شود 👇این یادداشت نویسنده (اینجانب حجت‌اله حاج‌مختار ) می‌باشد : مرحوم حاج‌ملاعباس از و عده‌ای بود و می‌خواست هرچه و مالواجرد را کند 💠 آن مرحوم روز جمعه ۱۱ تیرماه ۱۳۶۱ مطابق با ۱۰ ماه رمضان ۱۴۰۲ قمری نماز جماعت ظهر و عصر را در مسجدجامع اقامه می‌کند 👈 با ذکر جماعت روزه‌دار به منبر می‌رود 👈 بعد از حمد و ستایش پروردگار، حدیثی بیان می‌فرماید و اندکی پیرامون آن صحبت کرده 🔰خطاب به حاضر می‌فرماید : خوبی، بدی، هر آنچه از من دیدی کنید و ... 🔰و با حالت خاصی بر منبر جملاتی می‌گوید، روضه‌خوانی مختصری کرده مسجد را می‌کند 📗 ایشان در طول ماه رمضان بعد از منبر در جلسه‌ی جزءخوانی قرآن هر روز که می‌گفتند 👈حضور داشت و اینجانب با شرکت در آن جلسات و درڪ محضر مرحوم حاج‌ملاعباس را از افتخارات خود می‌دانم ❌ آن روز حاج‌ملاعباس برای جلسه مقابله نماند 🔰 حاجیه‌خانم بلقیس آقاشفیعی در حالی‌که از حاج‌آقا نگران شده بود 👈سراسیمه از مسجد بیرون آمده به سمت محله‌ی و منزلشان به راه می‌افتد ⚜ حاجی‌آخوند به محض رسیدن همسرش به خانه به او می‌گوید : برو خانه‌ے و او را با خودت بیاور 🌟 همسرش چنین کرده و به همراه پسرش (حاج غلامعلی) وارد اتاق می‌شوند که ⚜حاج ملاعباس به او می‌گوید : باید به تهران بروم 🌟حاج غلامعلی به پدر عرض می‌کند : شما تازگی تهران بودین، می‌خواهی به تهران برای چه کاری بروید ⚜که حاج‌ملاعباس می‌گوید : به این کارهایش شما کاری نداشته باش وسیله‌ای جور کن تا برویم من باید به تهران بروم پسرش می‌گوید : ... 👈ادامه‌ی مطلب را فرداشب تقدیم خواهیم کرد ✅ 💯 📡 شبکه‌پابرج در اینستاگرام https://instagram.com/shabakepaborj پابرج‌مالواجرد در تلگرام https://t.me/paborjemalvajerd پابرج‌مالواجرد در ایتا eitaa.com/paborjemalvajerd پابرج‌مالواجرد در بله https://ble.ir/paborjemalvajerd