📡🔴 #یادبادآنروزگارانیادباد آداب و رسوم ماه مبارک رمضان
در دهههای پنجاه و شصت
2⃣ #قسمتدوم
💠جیرجیری هرندو
☺️ #هوی
💠خرما بلندو
☺️ #هوی
💠یوز گردو
😊 #هوی
💠بادوم نوکچی دارو
😍 #هوی
💠گندم کپچی دارو
😊 #هوی
💠یه مرغی داریم دم کلی
😂 #هوی
💠یک چوبی داریم صد منی
😳 #هوی
💠هرچیش میزنیم راه نمیره
😢 #هوی
💠یک چیزیش بدی تا راه بره
😊 #هوووووووی_یاعلی
🌟القصه این اشعار را بچههای روستا از سرشب،
دقیقا چند دقیقه بعداز افطار
تا حدود نیمهشب بیستوهفتم ماه مبارک رمضان
در قدیم میخواندند و از همه محلههای روستا
💫حتی سمت #گاریچه و نقاط دوردست در محله پائین مثل #حودا و #ملسکندر و ...
👂بهگوش میرسید
🔴 عرض کردم خدمتتان
👈که قبل از افطار بچهها با هم قرار میگذاشتند و #هماهنگ میکردند و در دستههای دو، سه، چهار، پنج و ... نفری و #خونهبهخونه و
#محلهبهمحله میرفتند
👭🕺👬در هر گروهی #یکی از بچهها که صداش از همه بلندتر بود اشعار را میخوند و بقیه جواب "هوی " را میگفتند
✅ در انتها کلمه "هوی" را با صدای بلندتر میکشیدند
💫 صاحبخونه، خودش یا خانمش یا پسر بزرگش یا دخترش ...
🔴😁 یکی از اعضا با
🍟🍔🌭 #خوراکی که در سینی داشت و گفتم معمولا نخودچی، کشمش، آجیل، پسته، نبات، قند، خرما، بیسکویت و... بود
✨میومد دم درب خانه و سراغ #انباردارگروه را میگرفت
😄معمولا یکی از بچههای گروه که از همه #بزرگتر و #قویتر بود،
یه گونی یا بخچه ای همراه داشت و انباردار گروه بود
☄ و خوراکیها را به او میدادند و در آخر مراسم که تقریبا #نزدیک سحر میشد يکجا مینشستند و اعضای گروه به اتفاق انباردار #خوراکیها را تقسیم میکردند
⚓️🏴☠⚓️ تازه اونم اگه به پست #راهزنانی که در دالانها و کوچههای تنگ و تاریک محله پائين نخورده باشند، که اگه اینطوری شده بود، تمام خوراکی هاشون به #بادفنا میرفت
👀🧙♂👁 بعضی از بچهها که معمولا #بزرگسال هم بودند در پایان شب در دستههای دوسه نفری جمع میشدند و در #مکانهای تاریک کمین میکردند و بچهها که میآمدند #سریع گونی خوراکیها را از انباردارشون به زور میگرفتند و پا به فرار میذاشتند ...
👩🦲👶👩🦲 بچهها هم گاهی وقتها دو نفر یا سه نفر را #انباردار میکردند تا در چنین مواقعی دار و ندارشون را نبرند
🔸یادش بخیر در دهه پنجاه که #برق سراسری نبود و اون اوائل هم برق حاجعباس پتوئی نیامده بود
👈 ادامه مطلب... فرداشب
📡 #پابرجمالواجرد
@paborjemalvajerd
📡🪦 #قدمت عمارتها و بناها در بافت قدیم روستای تاریخی #مالواجرد
👈به حدود #چهارقرن میرسد و محدوده روستا در نیمهقرن گذشته بدینصورت بوده است :
📌از #شمال عمارت خانهبزرگ و بناهای مربوط به محل نگهداری احشام و زندگی #خدمه که در حاشیه آن بودهاست
📌از #شرق بناها و عمارتهای محله #گاریچه
📌از #جنوب بناها و چندین برج در محله پائين و #حودا
📌از #غرب برجها، بناها و عمارتهای محلهبالاحوضیچی و محلهدامون
✍ در روزگار قدیم #آبرسانی به تمام نقاط روستا از #طراحی خاصی برخودار بوده و
👈کانالهای(جویهای) هدایتکننده آب بهتمام محلهها
👈علیرغم #ناهمواری و سنگلاخی بودن سطح روستا👇
👈با #شیببندی مناسب کاملا مهندسی احداث شده بود
🔹کانال اصلی (جوی)، آب چشمه را به ابتدای #آبادی هدایت کرده
👈سپس در کانالهای فرعی که سراسر روستا احداث شده بود
🔹از خانهها و محلههای روستا گذر کرده
🔹ابتدا #باغات و سپس #مزارع را #آبیاری میکرد
🌾صحراهای روستا اغلب در یکجا متراکم شدهاند
👈اما صحرای چندامون اینگونه نیست و در #سهجهت روستا واقع شدهاست
علت عدم تراکم این صحرا در یکجا بهاین دلیل میباشد :
مردمان روزگار قدیم #آبیاری باغات و مزارع اطراف آبادی را بهگونهای #برنامهریزی کرده بودند که
👈هر روز #آب در تمام کانالهای سطح آبادی جاری شود👇
👈 تا اهالی بلحاظ دسترسی به آب مشکلی نداشته باشند
👈مسیر این کانالهای فرعی در جائی از ده
👈کنار گذرگاههای تنگ و باریک
👈و در جائی دیگر #زیر خانههای اهالی گذر میکرد
🌐بعضی از مردم که #حیاط خانهشان وسیع بود و #کانالآب از منزلشان عبور میکرد
👈 در مسیر آن #حوضچهای احداث میکردند تا هم اهلبیت خودشان
و هم همسایهها برای شستن لباس و ظروف و آب خوردنی #حیوانات شان
💫بآسانی دسترسی به آب داشته باشند
✨احداث حوض و حوضچه در مسیر کانالهای آب
در #گذرگاههای وسیع بهجهت #بهرهمند شدن اهالی محل از آب نیز مرسوم بوده است
🌐بعضی اشخاص که از #خانهای وسیع برخوردار بودند
👈درب یکی از #اتاقهای مشرف به گذرگاه را
👈به کوچه باز میکردند تا اهالی محل برای خواندن #نماز از آن مکان استفاده کنند
🔹به این اتاقها که با این شرایط مورد استفاده اهالی روستا قرار میگرفت
"مسجدچی" میگفتند
🔹ضمنا اهالی روستا در طول شبانهروز #میدانستند
👈آب چندامون در چه #مسیری و کدام محله جاریست و چنانچه احتیاج داشتند از حوضچههای مسیری که جاری بود استفاده میکردند
💠لفظ #مسجد در برنامه معرفی مساجد روستای دارالمومنین مالواجرد
بیانگر #مسجدبودن مساجد کوچک نمیباشد و غالب این مکانها بهنوعی #نمازخانه بوده است
📡 #مجموعهفرهنگیهنریپابرج
@paborjemalvajerd
📡🔴 #یادبادآنروزگارانیادباد آداب و رسوم ماه مبارک رمضان
در دهههای پنجاه و شصت
2⃣ #قسمتدوم
💠جیرجیری هرندو
☺️ #هوی
💠خرما بلندو
☺️ #هوی
💠یوز گردو
😊 #هوی
💠بادوم نوکچی دارو
😍 #هوی
💠گندم کپچی دارو
😊 #هوی
💠یه مرغی داریم دم کلی
😂 #هوی
💠یک چوبی داریم صد منی
😳 #هوی
💠هرچیش میزنیم راه نمیره
😢 #هوی
💠یک چیزیش بدی تا راه بره
😊 #هوووووووی_یاعلی
🌟القصه این اشعار را بچههای روستا از سرشب،
دقیقا چند دقیقه بعداز افطار
تا حدود نیمهشب بیستوهفتم ماه مبارک رمضان
در قدیم میخواندند و از همه محلههای روستا
💫حتی سمت #گاریچه و نقاط دوردست در محله پائین مثل #حودا و #ملسکندر و ...
👂بهگوش میرسید
🔴 عرض کردم خدمتتان
👈که قبل از افطار بچهها با هم قرار میگذاشتند و #هماهنگ میکردند و در دستههای دو، سه، چهار، پنج و ... نفری و #خونهبهخونه و
#محلهبهمحله میرفتند
👭🕺👬در هر گروهی #یکی از بچهها که صداش از همه بلندتر بود اشعار را میخوند و بقیه جواب "هوی " را میگفتند
✅ در انتها کلمه "هوی" را با صدای بلندتر میکشیدند
💫 صاحبخونه، خودش یا خانمش یا پسر بزرگش یا دخترش ...
🔴😁 یکی از اعضا با
🍟🍔🌭 #خوراکی که در سینی داشت و گفتم معمولا نخودچی، کشمش، آجیل، پسته، نبات، قند، خرما، بیسکویت و... بود
✨میومد دم درب خانه و سراغ #انباردارگروه را میگرفت
😄معمولا یکی از بچههای گروه که از همه #بزرگتر و #قویتر بود،
یه گونی یا بخچه ای همراه داشت و انباردار گروه بود
☄ و خوراکیها را به او میدادند و در آخر مراسم که تقریبا #نزدیک سحر میشد يکجا مینشستند و اعضای گروه به اتفاق انباردار #خوراکیها را تقسیم میکردند
⚓️🏴☠⚓️ تازه اونم اگه به پست #راهزنانی که در دالانها و کوچههای تنگ و تاریک محله پائين نخورده باشند، که اگه اینطوری شده بود، تمام خوراکی هاشون به #بادفنا میرفت
👀🧙♂👁 بعضی از بچهها که معمولا #بزرگسال هم بودند در پایان شب در دستههای دوسه نفری جمع میشدند و در #مکانهای تاریک کمین میکردند و بچهها که میآمدند #سریع گونی خوراکیها را از انباردارشون به زور میگرفتند و پا به فرار میذاشتند ...
👩🦲👶👩🦲 بچهها هم گاهی وقتها دو نفر یا سه نفر را #انباردار میکردند تا در چنین مواقعی دار و ندارشون را نبرند
🔸یادش بخیر در دهه پنجاه که #برق سراسری نبود و اون اوائل هم برق حاجعباس پتوئی نیامده بود
👈 ادامه مطلب👇
✅ #باماهمراهباشید
📡 #مجموعهفرهنگیهنریپابرج
شبکهپابرج در اینستاگرام
https://instagram.com/shabakepaborj
پابرجمالواجرد در تلگرام
https://t.me/paborjemalvajerd
پابرجمالواجرد در ایتا
eitaa.com/paborjemalvajerd
پابرجمالواجرد در بله
https://ble.ir/paborjemalvajerd
📡🌟 گذرے بر #زندگی عالِمِ عامِلِ مالواجردی
💠 #او_یک_روحانی_بود
✍ نوشتهی: حجتاله صادقی
🎙بهروایت: حاجیحییعبدالجباری
#قسمتچهاردهم
💫یکی از موارد کاربرد آب در فصل سرما که
🌾کشاورزان روزگار قدیم روستا از آن بهرهمند میشدند
#آبیاری زمینهای بدون حاصل و
#یخ_زدن آب روی سطح زمین بود
🌟 #فواید این کار عبارت بود از :
🔻اولا : کرمها و حشرات مضرّ برای گیاهان
در دل خاڪ را از بین میرفت
🔻ثانیا : با یخ زدگی خاڪ و ذوب شدن آن یخ
باعث #پوکی خاڪ میشد که برای رشد محصولاتی که در فصل گرما کشت میشد بسیار موثر و مفید بود
⚜مرحوم حاجملاعباس در تاریکی شب
علیرغم احتیاط در مسیر و راه رفتن با ملایمت
اما ناگهان در زمینی که قبلا آبیاری شده و سطح آن یخ زده بود
#سر خورده و بهعلت وزن سنگینی که داشت
#قلم پای او میشکند و بدن ایشان روی پایش سقوط میکند
آن مرحوم قد بلند و هیکل درشتی داشت
⚜حاجملاعباس ابتدا از درد شکستگی قلم پا
نمیتوانست چیزی بگوید
❄️ اما به علت #سردی هوا و سِرّ شدن موضع شکسته
متوجه میشود که به هیچ وجه نمیتواند #تکان بخورد
🌨 ایشان فکر میکنند در این تاریکی شب و سردی هوا و دوری از روستا
اگر همینطور بماند تا صبح از سوز سرما #یخ زده و جان میدهد
❄️لازم است تلاش کند حداقل یکی از اهالی روستا را از #اتفاقی که برایش افتاده #مطلع نماید
📣 آن مرحوم از صدای بلند و رسائی برخوردار بود
از ویژگیهای تعزیهخوانان در روزگار قدیم
داشتن صدائی با چنین
#خصوصیاتی بود
#عباسمرشد بهخاطر داشتن صدائی بلند و رسا
توانسته بود خود را مجذوب تعزیه خوانان #کهڪے در مشهد مقدس کند
📣 حاجملاعباس شروع به داد و فریاد میکند تا بلکه حاجسیدحسین و سائر همولایتیها در محلهی #گاریچه که نزدیکترین محل به موقعیت وی
در صحرای بنگی بودند را متوجه خویش کند
✨جناب آقای حاجسیدحسین موسوی ولد مرحوم حاجسیدمحمد آقاسیدباقر نقل کرده است :
👈شب از نیمه گذشته بود و من برای رفع حاجت از اتاق بیرون آمدم سر و صدائی از دور شنیدم که انگار مرا صدا میزد
ابتدا فکر کردم خیالاتی شدهام اما خوب که دقت کردم #فهمیدم شخصی نام مرا و همسایهها را صدا میزند
👈صدایش بلند
اما مشخص بود فاصلهاش از سمت یخچال
و از ما دور است
⚜مرحوم حاجحسین عبدالمولا و برادرش مرحوم کربلائیمحمد عبدالمولاه و برادرم حاجسیدعباس که از همسایههای ما بودند را صدا زدم
🐴 و الاغی را پالان کرده به طرف صحرای بنگی به راه افتادیم
👇ادامه فرداشب...
✅ #باماهمراهباشید
📡 #مجموعهفرهنگیهنریپابرج
@paborjemalvajerd
📡🌟 عالِمِ عامِلِ مالواجردی #او یڪ #روحانی بود
💠حاجملاعباس #طبابت هم میکرد
✍نوشتهی : حجتالهصادقی
#قسمتشانزدهم
✍اینجانب حجتاله صادقی از #کودکی مرحوم حجتالاسلام و المسلمین حاجشیخعباسعبدالجباری را دیده بودم
👈و آن هم زمانی بود که #خاله رقیهام مرا با خودش به منزل ایشان در
#محلهی تخت سلیمان یا همان #گاریچه میبرد
درب #منزل حاجیآخوند در قسمت ضلع غربی بنا بود و ضلع شمالی آن خانه
کوچه و دو طرف دیگر همسایهای نداشت و صحرا بود
🌴چند درخت #انار و درخت توتی در #باغچهی وسط حیاط منزل شان سایهسار آن فضا بود
🌾جلوی درب منزل حاج ملاعباس زمین کشاورزی بود و بارها دیده بودم که ایشان
#بیل به دست و گاهی
#دستخاله در دست
مشغول کار و تلاش در آن زمین بودند
🔹ایام ماه محرم و صفر اوائل دههی پنجاه در
#فصل تابستان بود و آن روزگار من هنوز
#مدرسه نرفته بودم
💫پدرم که همیشه صحرا میرفت و در آن ایام
#مادرم نیز بیشتر مواقع به #صحرا میرفت
و من و برادرم آقای #کربلائیمهدی و خواهرم که خیلی کوچک بود
👈در خانه #پدربزرگم مرحوم حاجحسین یوسف بودیم
پدر بزرگم #ظهرها مرا با خودش به #مسجد میبرد و بعد از ظهر هم در #حسینیه حضور داشت که #تعزیه اجرا میشد
💠 #خدام حسینیه هنگام اجرای تعزیه
#نظم و
#انضباط حسینیه را کنترل میکردند و
💫هر شخصی #وارد حسینیه میشد
مخصوصا #بچهها باید تا انتهای مجلس
👈در
#ایوان یا
#سکوها بنشینند و حق جابجا شدن و همچنین
#آویزان کردن پاهایشان از لبهی #سکوها را نداشتند
🌐وقتی با پدر بزرگم مرحوم حاجحسین یوسف وارد حسینیه میشدیم
👈 ایشان گوشهای مینشست اما من دائما در حسینیه از این
#سکو به آن
#سکو
👈 از این
#ایوان به آن ایوان
در رفت و آمد بودم
💫گاهی کنار تعزیهخوانان که روی تخت نشسته بودند
رفته و مینشستم
🔰 کاملا #آزاد بودم و #خدام به من کاری نداشتند
❇️ نمیدانم مرا #نمیدیدند یا کسی سفارش مرا به آنها کرده بود؟
💫بچههای تعزیه خوانان همسن و سال من در حسینیه حضور داشتند
اما تقریبا فقط من بودم که آزادانه در زمان اجرای تعزیه
هر طرف میرفتم و #خادمین حسینیه چیزی نمیگفتند
شبها داخل #مسجد و زمان #روضهخوانی و #سینهزنی نیز چنین بود
👈رفت و آمد اینجانب از نزد پدر بزرگم قسمت مردانه و
#خاله و مادر بزرگم در پشت پرده
کاملا #آزاد و بدون #مزاحمت خادم مسجد
مرحوم #قدمعلی انجام میشد
👇ادامه فرداشب تقدیم خواهد شد
✅ #باماهمراهباشید
📡 #مجموعهفرهنگیهنریپابرج
@paborjemalvajerd
📡🌟گذری بر زندگی پربار روحانی گمنام و عالِمِ عامِل مالواجردی
⚜ #مرحومشادروان
⚜ #حجتالاسلاموالمسلمین
⚜ #حاجملاعباسعبدالجباری
نوشتهی : حاجحجتالهصادقی
#قسمتبیستوسوم
💠مرحوم حاجملاعباس معمولا هر سال یکیدو نوبت برای دیدن فرزندان و #نوههایش
👈به تهران سفری چند روزه داشت
🌟ایشان خردادماه سال ۱۳۶۱ قبل از ماه مبارڪ رمضان
در تهران با فرزندان و بستگانش #دیدار میکند
💠آن مرحوم هر نوبت میخواست به روستا برگردند از فرزندانش
#حلالیت میطلبید اما این نوبت
#خداحافظی او با فرزندان، نوهها و بستگانش با دفعات قبل متفاوت بود
🌙 #ماه مبارڪ رمضان در روستا از راه میرسد
👈و مثل هر سال صفوف نمازهاى جماعت نسبت به سایر ایام طی سال با جمعیت بیشتری روبرو میشود
👇این #قسمت یادداشت نویسنده
(اینجانب حجتاله حاجمختار ) میباشد :
مرحوم حاجملاعباس از #بیمهری و #کملطفی عدهای #دلخور بود و میخواست هرچه #زودتر و #باعجله مالواجرد را #ترڪ کند
💠 آن مرحوم روز جمعه ۱۱ تیرماه ۱۳۶۱ مطابق با ۱۰ ماه رمضان ۱۴۰۲ قمری نماز جماعت ظهر و عصر را در مسجدجامع اقامه میکند
👈 با ذکر #صلوات جماعت روزهدار به منبر میرود
👈 بعد از حمد و ستایش پروردگار، حدیثی بیان میفرماید و اندکی پیرامون آن صحبت کرده
🔰خطاب به #جماعت حاضر میفرماید :
#مردم خوبی، بدی، هر آنچه از من دیدی #حلالم کنید و ...
🔰و با حالت خاصی بر منبر جملاتی میگوید، روضهخوانی مختصری کرده مسجد را #ترڪ میکند
📗 ایشان در طول ماه رمضان بعد از منبر در جلسهی جزءخوانی قرآن هر روز که #مقابله میگفتند
👈حضور داشت و اینجانب با شرکت در آن جلسات و درڪ محضر مرحوم حاجملاعباس را از افتخارات خود میدانم
❌ آن روز حاجملاعباس برای جلسه مقابله نماند
🔰 حاجیهخانم بلقیس آقاشفیعی در حالیکه از #فرمایشات حاجآقا نگران شده بود
👈سراسیمه از مسجد بیرون آمده به سمت محلهی #گاریچه و منزلشان به راه میافتد
⚜ حاجیآخوند به محض رسیدن همسرش به خانه به او میگوید :
برو خانهے #غلامعلی و او را با خودت بیاور
🌟 همسرش چنین کرده و به همراه پسرش (حاج غلامعلی) وارد اتاق میشوند که
⚜حاج ملاعباس به او میگوید :
باید به تهران بروم
🌟حاج غلامعلی به پدر عرض میکند :
شما تازگی تهران بودین، میخواهی به تهران برای چه کاری بروید
⚜که حاجملاعباس میگوید :
به این کارهایش شما کاری نداشته باش وسیلهای جور کن تا برویم من باید به تهران بروم
پسرش میگوید : ...
👈ادامهی مطلب را فرداشب تقدیم خواهیم کرد
✅ #باماهمراهباشید
💯 #همراهیشما
✅ #افتخارماست
📡 #مجموعهفرهنگیهنریپابرج
شبکهپابرج در اینستاگرام
https://instagram.com/shabakepaborj
پابرجمالواجرد در تلگرام
https://t.me/paborjemalvajerd
پابرجمالواجرد در ایتا
eitaa.com/paborjemalvajerd
پابرجمالواجرد در بله
https://ble.ir/paborjemalvajerd