کتابخانهی خیابان نوزدهمـ
ارمیا باز میگردد دنبالِ کسی دیگر... نه... دنبالِ سهراب نیست... میداند که نباید باشد. عاقبت روی ردیفِ آخر دو نفر را میبیند که به او نگاه میکنند و دست به سینه ایستادهاند. اشک توی چشمِ هر دو جمع شدهاست. رضای لبنانی و... ارمیا خودش را از دستِ پلیس رها میکند و فریاد میکشد:
-حاج مهدی...
حاج مهدی جلو میآید و ارمیا را در آغوش میگیرد. هر دو زار میزنند. رضای لبانی هم. آرمیتا با گوشهی روسریش زیرِ چشمها را پاک میکند.
-حاج مهدی... از بازداشتگاه که میآوردندم، توی پارکینگِ دادگاه، از لای چرخهای تراک، یک سپر زردِ تاکسی دیدم... همانجا به دلم افتاد که میبینمت امروز... حاج مهدی... فرماندهِ گردان... بچهی کربلای پنج و تاکسیِ زرد توی نیویورک؟
حاج مهدی هق هق میکند.
-بچهی کربلای پنج و اتهامِ به قتل؟! تاکسی هم دیگر مالِ من نیست... دیروز غروب امتیازش را فروختم... همه جور، پشتت ایستادیم، رفیقِ زمانِ جنگ... برای جلسهی بعدی وکیل داری... یک وکیلِ توپ، که قرار است حق را به حقدار بدهد...
-حاج مهدی! نیافت توی بازیِ اینها... این بازی ته ندارد... من از خودِ خدا ، بعدِ قطعنامه، اینجوریش را خواسته بودم... عینِ همین را... جوری که وحشی و حرامی دورهام کرده باشند و تک و تنها باشم... مثلِ مولا... به قطعِ الوتین...
~~~~
-نگاه! این شمارهی قبرِ سهراب است... چهل و هشت، بیست، صد و چهل و چهار... تو گفتی صد و چهل و سه... میشود بغلیش... بده من سلولارت را...
سلولار-فون را در دست میگیرد. روی مانیتورِ تلفنِ همراه، مدام نورِ بالای اتومبیلها میافتد و رد میشود. از رو میخواند:
-اللهم ارحَم مَن لا یَرحَمُهُ العِباد وَ اقبِل مَن لا یَقبَلهُ البِلاد! منتظرم...
#بیوتن
#رضا_امیرخانی
#به_اشارتی_بپیما
#به_قوهٔ_ثانیهها
کتابخانهی خیابان نوزدهمـ
ارمیا باز میگردد دنبالِ کسی دیگر... نه... دنبالِ سهراب نیست... میداند که نباید باشد. عاقبت روی ردی
از همان دقایق آغازین شنیدن خبر، این جملات ارمیا در گوشم زنگ میخورد و بغضم را افزونی میبخشید.
آقای دکتر... تک و تنها در نقطهٔ صفر مرزی، در نقطهای که کل مملکت بسیج شدهبودند برای پیدا کردنت، شما هم همین را خواسته بودید؟
به قطعِ الوتین؟! ارباً اربا؟!... یا مانند مادرمان در آتش و...
هرآنچه که بود، ملتمس دعا...
حلال بفرمائید...
اللهم انا لانعلم منهم الا خیرا...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
Qom, Kermejegan
1403/02/26
#عبور_از_روز
هدایت شده از . پنـاھ .
محـل دفن شهـید رئیسۍ مصـداق این نوحہاس :
یہ کنـج از حـرم، بهـم جا بده . .
کتابخانهی خیابان نوزدهمـ
محـل دفن شهـید رئیسۍ مصـداق این نوحہاس : یہ کنـج از حـرم، بهـم جا بده . .
همانگونه که لفظ شهید سلیمانی، در زبانمان بعد از این سالها نچرخیدهاست، لفظ شهید رئیسی نیز باورناپذیرتر از آنیست که بر زبان جاری شود.
به چونان دعاهایی که پای شما را به چنین ورطههایی کشانید، نیازمندیم؛
در محضر شاه خراسان، برای ما هم دعا بفرمائید.
42.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چونان خیالی که به واقعیت پیوسته بود، میمانست.
چه رفتنهای بیانتهایی. چه غنیمتهای سوختهای. کدام لحظات را به زندگی نزدیکتر از همیشه یافته بودی؟! مرز تخیل را کجا با حقیقت درهم آمیخته بودی؟! چقدر تمیز دادن آن دو را سخت کردهای. در حفرههای زمان زندانی شدهای؟! چه اثر بیمانندی ساختهای. در کدام کتاب، در کدام صفحه دوباره بیابمت؟! پراکنده گویی... حجم بیامان و لحظهای کلمات، مجال برایم نگذاشته.
شمعهایم را گم کردهام و تو اگر بودی، یحتمل، در دستانت، همانها که بوی یاس میدهند، مییافتمشان.
حالا خوب نیستی؛
و من هم کوچ کردهام، از خود به آفتاب. و چون شمعی در دستانم نبود، قریب به اطمینان، تعدد دفعاتی که گم شده از مسیر به یافتنت ادامه داده بودم نیز بسیار است.
با نتهای بهجا مانده، حصاری ساختهام و در بند، کشیدهام خویش را.
و حرف، حروف، و سخن تزریق میکنم. هنوز سرم را میچرخانم به سمت در. هنوز قرنیههایم دنبال کفشهایت میدوند.
#Aesthetic
#Eye_catching
#Tuneful
#روشنترین_رنگ_لحظهها
Ps:
سپاس از تو که زحمت این ویدئو را با وجود مادرانگی سختت متحمل شدی💚.
شما دارید عربی میخوانید، ولی من نشستهم و مسائل بارگزاری گسترده حل میکنم از استاتیک.
پارسال اینموقع احتمالا سر یکی از امتحانهای نهاییم درگیر بودم، و اکنون حتی به یاد نمیآورم :))
اگر سال گذشته کسی این حرف را به من میزد، مسلما تو دهنی نوش میکرد، لکن اکنون سرم را از شدت جهالتی که در آن زیست کرده بودم، تکان میدهم و لبخند میزنم(هرچند دیگر چشمانم چیزی نمیبیند!!)
به آنچه که برایش تلاش کردهاید باور داشته باشید و کسی از آن بالا نظارهگر شماست که اوست دانای نهان و آشکار.
#University
#Fact_time
#ریوجی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برخاسته از عواطف غلیظ انسانی.
#Tuneful
من چند غزل پیر شوم تا تو بفهمی
تصویرِ تو در قابِ زمان جا شدنی نیست؟
#احسان_افشاری
#سبزینه_های_خیال
اعتیاد مسئلهای تکان دهنده برایم است. تا ترم گذشته همکلاسی من بود(هرچند سال بالایی و رشتهٔ دیگری) اما اکنون که به اواخر ترم جاری نزدیک شدهایم، رفتارها و نحوهٔ برخورد او حتی به طور کلی تفاوت پیدا کردهست. چشمان همواره خمار و تلو تلو خوردن های مدام در سالن، حتی به هنگامهای که از من شمارهٔ کلاس را پرسید و به او گفتم، او درحین کشیدن بدنش به دنبال خودش و لخ لخ کتانیهایش روی زمین، به درب شیشهای که در مقابل دیدگانش بود، برخورد کرد.
شانههای افتاده و تناژ صدای پایین و بدنی که شل و وارفتهست.
به هر حال تعداد ماشینهای دودزای دانشگاه قلیل نیستند، اما این فرد تفاوتی بسیار داشت و به حدی محسوس که حتی اساتید نیز متذکر شدند.
صنعتی البته، از این موارد کم نداشته و حتی در ترم گذشته، فردی را به دلیل اوردوز و مصرف بیش از حد مواد مخمور کننده، راهی کما نموده بود!! و the rest is history!!!
Honestly speaking,
ما جوان هستیم، سرشار از شادابی و طراوت. سرشار از انرژی، هرچقدر هم که دنبال دلیلی برای این عمل بگردم، چیزی در انتها دست گیرم نمیشود.
#روشنترین_رنگ_لحظهها
#Small_hint
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
The atmosphere they have»»»»»»»»»
#Tuneful
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
Like ur not really happy but u don't wanna die.
#Tranquility
It s Okay to Not Be Okay (Original Television Soundtrack), P (5).mp3
10.93M
اگر قرار بر آن بود که کما فیالسابق برای این نوا نیز کپشنی ارائه دهم، یحتمل متن آن شباهت بسیاری به این متن میداشت.
ترک خود و خویشتن برای رهایی و چشم روی سایر اجزا بستن، اگرچه هرگز نمیرد آنکه دلش به عشق زنده شد، اما دستیابی به حتی همین امر نیز مستلزم عبور از نعش بیجان خودمان بودهاست. اصلا بنای عالم بر عبور و گذر چیده شدست. معذلک بواسطهٔ هیجانات و عدم کنترل بر آنچه فرماندهی میشویم، این اصل را از یاد میبریم. احساس میکنم دستگیری لحظهها و چنگ زدنهای مدام، همان تقلای درونی ماست. همان عامل تهیج. همان.
#Song
#روشنترین_رنگ_لحظهها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عمیقا دلتنگ زاگرس هستم.
#Eye_catching