eitaa logo
کتابخانه‌ی خیابان نوزدهمـ
242 دنبال‌کننده
459 عکس
302 ویدیو
4 فایل
با عطر اسپرسو و بوی کاه پذیراتون هستم. ☕📜 ریوجی می‌شنود‌: https://daigo.ir/secret/2399342596 طنین هجویات روزانه + پاسخ پرسش هاتون: https://eitaa.com/storerome
مشاهده در ایتا
دانلود
42.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چونان خیالی که به واقعیت پیوسته بود، می‌مانست. چه رفتن‌های بی‌انتهایی. چه غنیمت‌های سوخته‌ای. کدام لحظات را به زندگی نزدیک‌تر از همیشه یافته بودی؟! مرز تخیل را کجا با حقیقت درهم آمیخته بودی؟! چقدر تمیز دادن آن دو را سخت کرده‌ای. در حفره‌های زمان زندانی شده‌ای؟! چه اثر بی‌مانندی ساخته‌ای. در کدام کتاب، در کدام صفحه دوباره بیابمت؟! پراکنده گویی... حجم بی‌امان و لحظه‌ای کلمات، مجال برایم نگذاشته. شمع‌های‌م را گم کرده‌ام و تو اگر بودی، یحتمل، در دستانت، همان‌ها که بوی یاس می‌دهند، می‌یافتم‌شان. حالا خوب نیستی؛ و من هم کوچ کرده‌ام، از خود به آفتاب. و چون شمعی در دستانم نبود، قریب به اطمینان، تعدد دفعاتی که گم شده از مسیر به یافتنت ادامه داده بودم نیز بسیار است. با نت‌های به‌جا مانده، حصاری ساخته‌ام و در بند، کشیده‌ام خویش را. و حرف، حروف، و سخن تزریق می‌کنم. هنوز سرم را می‌چرخانم به سمت در. هنوز قرنیه‌هایم دنبال کفش‌هایت می‌دوند. Ps: سپاس از تو که زحمت این ویدئو را با وجود مادرانگی سختت متحمل شدی💚.
شما دارید عربی می‌خوانید، ولی من نشسته‌م و مسائل بارگزاری گسترده حل می‌کنم از استاتیک. پارسال این‌موقع احتمالا سر یکی از امتحان‌های نهایی‌م درگیر بودم، و اکنون حتی به یاد نمی‌آورم :)) اگر سال گذشته کسی این حرف را به من می‌زد، مسلما تو دهنی نوش می‌کرد، لکن اکنون سرم را از شدت جهالتی که در آن زیست کرده بودم، تکان می‌دهم و لبخند می‌زنم(هرچند دیگر چشمانم چیزی نمی‌بیند!!) به آنچه که برایش تلاش کرده‌اید باور داشته باشید و کسی از آن بالا نظاره‌گر شماست که اوست دانای نهان و آشکار.
هدایت شده از چامه؛
نور...
من چند غزل پیر شوم تا تو بفهمی تصویرِ تو در قابِ زمان جا شدنی نیست؟
اعتیاد مسئله‌ای تکان دهنده برایم است. تا ترم گذشته همکلاسی من بود(هرچند سال بالایی و رشتهٔ دیگری) اما اکنون که به اواخر ترم جاری نزدیک شده‌ایم، رفتارها و نحوهٔ برخورد او حتی به طور کلی تفاوت پیدا کرده‌ست. چشمان همواره خمار و تلو تلو خوردن های مدام در سالن، حتی به هنگامه‌ای که از من شمارهٔ کلاس را پرسید و به او گفتم، او درحین کشیدن بدنش به دنبال خودش و لخ لخ کتانی‌هایش روی زمین، به درب شیشه‌ای که در مقابل دیدگانش بود، برخورد کرد. شانه‌های افتاده و تناژ صدای پایین و بدنی که شل و وارفته‌ست. به هر حال تعداد ماشین‌های دودزای دانشگاه قلیل نیستند، اما این فرد تفاوتی بسیار داشت و به حدی محسوس که حتی اساتید نیز متذکر شدند. صنعتی البته، از این موارد کم نداشته و حتی در ترم گذشته، فردی را به دلیل اوردوز و مصرف بیش از حد مواد مخمور کننده، راهی کما نموده بود!! و the rest is history!!! Honestly speaking, ما جوان هستیم، سرشار از شادابی و طراوت. سرشار از انرژی، هرچقدر هم که دنبال دلیلی برای این عمل بگردم، چیزی در انتها دست گیرم نمی‌شود.
داستایوفسکی دوست‌داشتنی من.
مشهد می‌خواهم.