eitaa logo
کتابخانه‌ی خیابان نوزدهمـ
242 دنبال‌کننده
459 عکس
302 ویدیو
4 فایل
با عطر اسپرسو و بوی کاه پذیراتون هستم. ☕📜 ریوجی می‌شنود‌: https://daigo.ir/secret/2399342596 طنین هجویات روزانه + پاسخ پرسش هاتون: https://eitaa.com/storerome
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از Motivation🇵🇸
دیگه واقعا بسه باید به بدترین شکل ممکن مجازات شن
هنیئا لک شهیدالله، شهید الحق، شهید القدس.
گفتی چه کسی؟ در چه خیالی؟ به کجایی؟ بی‌تاب توام، محو توام، خانه خرابم...
دلداده‌ گنبد طلا باش و نترس از گنبد آهنین گذر خواهی کرد.
دست و رو در آب جو ترکردنم، گیرم زِ ناچاری است من بخواهم یا نخواهم، جویبار زندگی جاری است می‌ستیزم در بهارِ کوچکِ یک غنچه با پاییز این نبرد نا برابر خود گرفتم عین دشواری است من نه شبکورم چراغی از دلم بر می‌کنم با عشق گیرم اینجا خانه تاریّ و افق تارّی و شب تاری است می‌مزم نُقل دهانی زیر دندان تا که تاب آرم جام اگر آن جام محتوم است و دور، آن دور تلخواری است صخره‌ی «سیزیف» و سنگ آسمان را می‌کشم بردوش «آدم»‌ام تبعیدی خاکی که تقدیرش گرانباری است بار دیگر چون ببینم با نگاهی تازه خواهم دید گیرم این تصویر هم، مانند آن آیینه، تکراری است از خزان خود چرا نالم به کافر نعمتی، وقتی با خزانم نیز باغ دوست را، چشم خریداری است ای بهار خانگی! گُل با تو کی همسنگ خواهد شد؟ «حُسن یوسف» نیز پیش حسن تو کالای بازاری است کینه کی با مهر برتابد؟ امیدِ من! به نام ایزد زخم تو بر چشم این اسفندیار خیره سر، کاری است از دلم می‌پرسم: آیا همچنان از عشق ناچاری؟ من تپش‌های دلم را می‌شناسم. پاسخش«آری» است(((: هیمه‌ای دیگر درون آتشت می‌افکنم ای عشق! تا ببینم همچنان فرّ و فروغت، رو به بسیاری است.
ندارمت که بر دل، سیب و غزل بریزم درخت خسته‌ام را تکان نده عزیزم...
2164_Sweet_Boy_Blue_LIM_Moon_Sung_Nam_Lim_Tae_Young_128.mp3
1.82M
هرچند فاصله افتاده، هنوز بالا و پایین شدن‌های تناژ صدایت یاد ذهنم مانده؛ هنوز می‌شود سوار بر جریان صدایت شد و از تمام شروط عدم لغزش پیروی کرد، مگر رسیدن به تو آسان‌تر شود.
کتابخانه‌ی خیابان نوزدهمـ
در پی این برآمده بودم که بنویسم،" کاملا رندوم"، اما بعد دیدم نه... رندوم نیست. این دل‌تنگی رندوم نیست. از صبح، از دیروز، از ظهر، از بعد از ظهر نه اصلا چهار ماهی می‌شود که دل‌تنگم. شاید روند برخوردم با این ویدئو، رندوم بوده باشد، لکن رویدادهای ثانویه رندوم نبود؛ بلکه حالتی نشات گرفته از دل‌تنگی بی‌نهایتی بود که دچارش شده بودم. در آنی بدون تانی حس کردم چقدر دلم برای حرف زدن و شنیدن صدای شما تنگ شده؛ برای آن لحن خاص. آن‌قدر که در آپارت دنبال سخنرانی‌هایتان می‌گردم و "کاملا رندوم" یکی را پخش می‌کنم و می‌بینم چقدر دلم تنگ بود. چقدر جایتان امروز خالی بود. کاش شما هم بودید. کاش شما هم امروز در بین جمعیت حضور داشتید. در امروزی که گذشت؛ امروزی که بعدا مفتخر خواهیم بود در چنین روز و سال و ماهی زیست کردیم و تصویر اقتدار و نصرت امت اسلامی را خود با چشمانمان، هرچند از دور، به تماشا نشستیم. کاش بودید. کاش... . 1403/07/13
یک نفر داخل ناشناس حسابی داره شیطنت می‌کنه و یک ماجراجویی جذاب رو شروع کرده. به قول رگ خواب من افتاده به دست مردم آزاری!(((((:.
گفتی : غریب شهر منی این چه غربت است کاین شهر از تو می‌شنود داستان من تشخیصِ دردِ من به دلِ خود حواله كن آه ای طبیبِ دردفروشِ جوانِ من! زین پیش اگر كه نصفِ جهان بود، بعد از این با تو شود تمامِ جهان اصفهان من!=)))
من سرم را شیره میمالم که یادت نیستم پشت حجمی بی‌خیالی دوستت دارم هنوز.
کتابخانه‌ی خیابان نوزدهمـ
Let's have a trip. #Eye_catching
هردو ورژن رو گوش بسپارید، از این عصر پاییزی متلذذ بشید، زندگی رو بنوشید و دوباره از جاتون پاشید؛ چون هنوز هیچی تموم نشده. *One of the most fav🤍⚡️.
مرا گرفت نگاهت، تمام شد کارم بیا بلند بگویم که دوستت دارم در انتظارِ ملاقاتِ نیستی بودم ولی کشید دوباره به عاشقی کارم دوباره زندگی‌ام از ترانه سرشار است دوباره عکسِ کسی هست روی ديوارم طلوع می‌کند از پشتِ کوه‌ها خورشید فروغ تاز‌ه‌ی من! من هنوز بیدارم وداع می‌کنی و بغض می‌کنم، شب خوش! هزار و یک غزلِ عاشقانه می‌بارم
معلمت همه شوخی و دلبری آموخت جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت غلام آن لب ضحاک و چَشم فتانم که کید سحر به ضحاک و سامری آموخت تو بت چرا به معلم رَوی که بتگرِ چین به چین زلف تو آید به بتگری آموخت[; هزار بلبل دستان سرای عاشق را بباید از تو سخن گفتن دری آموخت برفت رونق بازار آفتاب و قمر از آن که ره به دکان تو مشتری آموخت همه قبیله‌ی من عالمانِ دین بودند مرا معلم عشق تو شاعری آموخت مرا به شاعری آموخت روزگار آن گه که چشم مست تو دیدم که ساحری آموخت؛> مگر دهان تو آموخت تنگی از دل من وجودِ من ز میان تو لاغری آموخت بلایِ عشق تو بنیاد زهد و بیخ وَرَع چنان بِکَند که صوفی قلندری آموخت[[": دگر نه عزم سیاحت کند نه یاد وطن کسی که بر سر کویت مجاوری آموخت... من آدمی به چنین شکل و قد و خوی و روش ندیده‌ام مگر این شیوه از پری آموخت؟=)) به خون خلق فروبرده پنجه کاین حَنّاست ندانمش که به قتل که شاطری آموخت(!) چنین بگریم از این پس که مرد بتواند در آبِ دیده‌ی سعدی شناوری آموخت... ــــــــــــ *This time, the poem is related to the real person, not sth or someone imaginary:)). I hope u get all the words and sentences I wanted to tell u. I hope u wholeheartedly figure my intention out.
هدایت شده از Motivation🇵🇸
Mr. born to lose