eitaa logo
کتابخانه‌ی خیابان نوزدهمـ
242 دنبال‌کننده
459 عکس
302 ویدیو
4 فایل
با عطر اسپرسو و بوی کاه پذیراتون هستم. ☕📜 ریوجی می‌شنود‌: https://daigo.ir/secret/2399342596 طنین هجویات روزانه + پاسخ پرسش هاتون: https://eitaa.com/storerome
مشاهده در ایتا
دانلود
سرانگشتش گره می‌زد به گیسو دلم می‌رفت و آن‌جا گیر می‌کرد:))))
و أراك تبتعدین کسرابٍ کسی الأرص شیبًا کلما رکضت خلفه کنتُ أنا الغریق... می‌بینم که می‌روی مانند سرابی که زمین را با غبار می‌پوشاند هرچه پی‌اش می‌دَوَم بیشتر غرق می‌شوم...
هدایت شده از نِئون
آیینه بر خاک زد صُنعِ یکتا تا وانمودند کیفیتِ ما بنیادِ اظهار بر رنگ چیدیم خود را به هر رنگ کردیم رسوا بیدل دهلوی
کتابخانه‌ی خیابان نوزدهمـ
There we go(: - #Tuneful
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بی‌شمار مشاپ و ریمیکس و... شنیدم و دیدم از این آهنگ ولی این‌بار اصلا قابل توصیف نیست حسش... یجور انگار عمق اون احساس و اندوه نهفته در Another love با نواختن این ساز ادا شده...
کتابخانه‌ی خیابان نوزدهمـ
1. داستان با یک دانشجوی تاریخ شروع میشه و پارگراف بعدی وارد یکی از شخصیت های پارگراف قبلی میشه و این
بچه‌ها یک مطلبی رو بهتون بگم.دیشب یکی از دوستان، در ناشناس گفته بودند که کتاب و اینا معرفی کنم، جدا تا وقتی تعداد قابل توجهی کتاب با ژانر اجتماعی/ تاریخی/جنگی و دفاع مقدس نخونده‌اید، اصلا سراغ کتاب های یزدانی خرم نرید!!!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
Approximately, most of the members know the history behind this song if they've known me since I had been in MOTIVATION... What am I about to say is, Purely I wanna inform u this song totally reminds me of HARMEHR and dudeeee u don't have any imagination how long we haven't met each other... We haven't seen each other in a coons days!!! While we used to see everyother day;)))) Know that I occasionally prefer to talk metaphorically, but the person means a lot to me {whether this street be two ways or not=)))}
هدایت شده از ‹ 𝙋𝙖𝙣𝙖𝙝𝙦𝙖𝙝 | 🇵🇸 ›
- یک جهان شعر سرودم که بفهمی تنها ; محض لبخند تو شاعر شده‌ام خوش انصاف !
کتابخانه‌ی خیابان نوزدهمـ
- یک جهان شعر سرودم که بفهمی تنها ; محض لبخند تو شاعر شده‌ام خوش انصاف !
اول اینکه پاشید برید به چهارصد و پنجاه برسونید اینجا رو که مطمئنم وایب قشنگشون شما رو نمک گیر خواهد کرد و در قدم دوم هم، ‏گفتم که تو منظور من از این همه شعری! مغرور، نگاهی به من انداخت که: منظور؟!
NA YUN SIK - A Silent Cry.mp3
6.62M
شاید بعدا کپشنشو نوشتم و ادیت زدم؛ نمی‌دونم... Nevertheless, nighty fellas✨🪁🌃
هدایت شده از درانزوای‌خویش
از این که خیلیا در تلاشن تا توی مجازی خودشونو کول و خفن نشون بدن و با دونستن چارتا اسم تو هر زمینه‌ای فکر کنن خیلی حالیشونه خوشم نمیاد؛چون حس میکنم این آدما به یه عده که حالا شاید سطح پایین‌تر و کم اطلاع‌تر باشن حس حماقت بدن. حس اینکه «اگه اینو بگم یه وقت فکر نکنن من چقدر عقبم و حالیم نیست»؟! مسخره نشم که «ای بابا تو کجای کاری هنوز تو این چیزا سیر می‌کنی»؟ چون دقیقا بخشی از مجازی کارش همینه؛سرکوب کردن اعتماد به نفس آدما اونم از طریق اطلاعات و اداهای کاذب.. یعنی طرف مثلا چارتا کتاب خونده و یه عده هم دنبالش میکنن و همون یه عده، تعدادی بینشون هستن که دائم با خودشون بگن ما چقدر هیچی حالیمون نیست، ما چقدر بی‌سوادیم و.. . همین مثالو میشه تعمیم داد به کسایی که فیلم دیدن ولی فیلم باز نیستن، یه کم از مد و فشن در میارن ولی فشن‌بلاگر نیستن و کلی مثالای دیگه. می‌خوام تهش اینو بگم که اگه مثلا من همچنان با ترانه‌های چهل‌سال پیش معین حال میکنم و نمی‌تونم خیلی چستر گوش کنم دال بر این نیست که از چیزای دیگه عقب افتادم. اگه من نمیدونم ولنتینو کیه چیزیو از دست ندادم یا اگه ویکتور فرانکل اسمیه که اولین باره به گوشم خورده، منو سطح پایین نشون نمیده.. تو این دنیا قرار نیست برای بهتر دیده شدن و نشون دادن اینکه آره ماهم یه چیزی حالیمون میشه از لذت دیدن و خوندن و شنیدن بزنیم که صرفا اگه جایی صحبتش شد بگیم "ماهم آره" یا برعکس، بخوایم احساس کم آوردن کنیم. دونستن، اطلاعات کسب کردن و سر در آوردن عالیه، اصا ما به دنیا اومدیم که تجربه کنیم و بشناسیم و از هرچیزی یکم مزه کنیم ولی نه به هر قیمتی و در نهایت حال کنیم با اون چیزی که هستیم و دوستش داریم، حتی اگه از نظر بقیه قدیمی و از مد افتاده و حتی مسخره باشه..
بهش گفتم من اون C آخر هر انتگرال نامعینم. همون‌قدر کانستنت، همونقدر هو نیدز می و مارجینال، همونقدر فورگتبل برای ترم یکیا.
جدی شد 2024؟؟ من چرا هنوز خیال می‌کنم 2016 عه؟!://///
گرچه در خیل تو بسیار به از ما باشد ما تو را در همه عالم نشناسیم نظیر...
I've missed there like an epsilon( that yellow sign)
تو برای کسانی که روحیه‌ات را درک نمی‌کنند، برای این جهانِ بیرون که تو را کوچک می‌شمارد، زندگی نمیکنی؛ بلکه برای کسی که پیوسته در فکر توست و در همه چیز مانند تو و همراه تو احساس می‌کند، زندگی را ادامه می‌دهی. -روژه مارتن دوگار
و نگاهش به من می‌افتد و من دستپاچه، مثل دزدی که او را روی دیوارِ خانه دیده باشند، از روی دیوار می‌پرم توی کتاب‌های روی میز. توی رویدادهای قرن هفتم و حملهٔ مغول‌ها به بلخ و جیحون و بخارا و توس و ری و بعد چیزی را چند بار می‌خوانم و نمی‌فهمم بس که حواسم نیست، بس که آشوب می‌شوم و انگار عرق کرده‌ام که دست‌ها را روی شلوارم می‌کشم تا کف دست‌ها خشک شوند، و انگار هنوز زیر نگاه کتابدارم و باز ورق می‌زنم و کاغذی از توی جیبم بیرون می‌آورم تا چیزی یادداشت کنم و لب‌هام خشک شده‌اند از شرم یا نمی‌دانم چه مرگم شده سرخ شده‌ام لابد یا خجالت بکش به تو هم می‌گویند آدم که انگشتان کسی چیزی را که روی پیشخوان کتابدار جا گذاشته‌ام می‌گذارد روی میز و جز خداوند و جز خداوند -قسم می‌خورم- هیچ چیز یکتا و یگانه نیست که چقدر، چقدر شبیه انگشتان مهنازند این انگشت‌ها و کارت کتابخانه‌ام را برمی‌دارم وقتی که صاحب انگشتان لبخندش را لابد به خاطر حواس پرتی من زده و دور شده و کارت را به خاطر آن تماس با انگشتان توی دست‌هام می‌فشارم و خفه شو که چشمم به نوشته‌های کاغذ می‌افتد خمیر دندان نگرفته‌ام و مایع ظرفشویی و پودر لباسشویی و وای دیر شده باید به وستینگهاوس تلفن کنم و کتابدار دورتر شده است به سمت خروجی و انگار خطوط دیوارها و سطوح میز و ابعاد آدم‌ها و ترکیب کتابخانه کش می‌آیند و هندسه‌شان نااقلیدسی می‌شود و لعنت به مغول‌ها اگر که می‌تازند و پیشانی‌ام چه عرق کرده است ناگهان و کتاب را می‌بندم، و خودکار را توی جیبم می‌گذارم و از پشت صندلی بلند می‌شوم و از کتابخانه می‌زنم بیرون.
من را به باد میسپری میروی کجا؟ من خاک مطلقم، به فنا میروم حبیب...
مادرانگی‌هایت مستدام باد عزیزجانم🫂🤍 دست مرا گرفتی و در دست حضرت مادر گذاشتی، همواره آگاهم کردی و می‌کنی که حواست باشد حق مادری حضرت را بر دوش داری... از خانم ممنونم که مادرانگی‌های شما رو بر من ارزانی داشت:))🫀✨🫂
زنی از خاک، ‌از خورشید، از دریا قدیمی‌تر زنی از هاجر و آسیه و حوا قدیمی‌تر زنی از خویشتن حتی از أعطینا قدیمی‌تر زنی از نیّت پیدایِش دنیا قدیمی‌تر که قبل از قصۀ قالوا بلی این زن بلی گفته‌ست نخستین زن که با پروردگارش یا علی گفته‌ست ملائک در طواف چادرش، پروانه پروانه به سوی جانمازش می‌رود سلانه سلانه شبی در عرش از تسبیح او افتاد یک دانه از آن دانه بهشت آغاز شد ریحانه ریحانه نشاند آن دانه را در آسمان، با گریه آبش داد زمین خاکستری بود، اشک او رنگ و لعابش داد زنی آنسان که خورشید است سرگرم مصابیحش که باران نام او را می‌ستاید در تواشیحش جهان آرایه دارد از شگفتی های تلمیحش جهان این شاه مقصودی که روشن شد ز تسبیحش ابد حیران فردایش ازل مبهوت دیروزش ندانم های عالم ثبت شد در لوح محفوظش چه بنویسم از آن بی‌ابتدا، بی‌انتها، زهرا زمین زهرا، زمان زهرا، قدر زهرا، قضا زهرا شگفتا فاطمه! یا للعجب! واحیرتا! زهرا چه می‌فهمم من از زهرا و ما أدراک ما زهرا؟! مرا در سایۀ خود برد و جوهر ریخت در شعرم رفوی چادرش مضمون دیگر ریخت در شعرم مدام او وصله می‌زد، وصلۀ دیگر بر آن چادر که جبرائیل می‌بندد دخیل پَر بر آن چادر ستون آسمان‌ها می‌گذارد سر بر آن چادر تیمّم می‌کند هر روز پیغمبر بر آن چادر همان چادر که مأوای علی در کوچه‌ها بوده‌ست کمی از گرد و خاکش رستخیز کربلا بوده‌ست...