eitaa logo
✍️سپیددار یادداشت‌های ا. پهلوانی قمی
450 دنبال‌کننده
166 عکس
52 ویدیو
1 فایل
اشرف پهلوانی قمی. مادر سه گل⚘️بهشتی زینب‌سادات، سیدمحمدعلی و ریحانه‌سادات سطح سه تفسیر و علوم‌ قرآنی کارشناس مامایی و مدافع سلامت ✍️نویسنده کتاب سپیددار(۱۴۰۱) ✍️نویسنده کتاب سلامت مادر و کودک در دوران بارداری و شیردهی(۱۴۰۰) ارتباط با ادمین‌: @Sepiddar
مشاهده در ایتا
دانلود
در کتاب شرح مناجات شعبانیه از آیة‌الله محمدی گیلانی یک حدیث قدسی از کتاب اصول کافی در باب توکل بر غیرخدا، نقل می‌کند که ذکر خیرش شد. وقتی که پروردگار عالم بعد از چهار بار قسم جلاله، در جواب قسم، آن‌چنان تأکیدی می‌فرماید که لرزه بر آدم می‌اندازد. می‌فرماید: به عزّت و جلال و کرم نامتناهی و استیلای بر عرشم سوگند یاد می‌کنم که 🔸 آرزوی هر آرزومند به غیرم را به ناامیدی قطع کنم و در میان مردم، لباس خواری به اندامش می‌پوشانم و از حریم قرب خویش، او را می‌رانم و به دوری از فضل و عنایتم مبتلایش می‌سازم. آیا در گرفتاری‌ها به غیر من آرزو می‌بندد؟ در صورتی که همه گرفتاریها در دست من است. و به غیر من امیدوار می‌شود و به فکر خویش باب غیر مرا می‌کوبد؟ در حالی که همه ابواب بسته، در دست من است... 🔸آیا کسی که گرفتار مصیبتی شده نمی‌داند که احدی نمی‌تواند آن را رفع کند؛ جز من یا با اذن من پس چرا از من رویگردان است؟... 🔸آیا من بخیلم که بنده‌ام مرا به بخل نسبت می‌دهد؟ آیا جود و کرم مطلقاً ملک من نیست؟ آیا عفو و رحمت مطلقاً به دست من نیست؟ آیا من محل آرزوی همه آرزومندان نیستم؟ ...
یاغی تمام شب ورد زبانم شده بود. نمی‌دانم از کجا در دهانم افتاده بود. اصلاً نمی‌دانستم قبلاً کجا خوانده بودمش. فقط به گوشم آشنا بود و حالا تمام شب را با آن زندگی کرده بودم. هنوز درست و حسابی چشم‌هایم باز نشده بود که یادش افتادم. نشستم پشت لپ‌تاپ. از فرازهای مناجات شعبانیه بود. معنایش آنقدر زیبا بود که یکی از تصویرهایش را دانلود کردم و شد زمینه لپ‌تاپ. از آن شب مدام موقعیتش پیش می‌آید و من هنوز چشمم به جمالش هم روشن نشده، چه برسد به کمالش! از فرض امام امّت و جهاد مالی گرفته تا همین چند روز پیش که روایت‌های لحظه به لحظه دوستان نویسنده‌ام را دیدم، اعزامی به سوریه و لبنان. سعی می‌کنم چشم‌هایم را به روی جهان و اتفاقاتش ‌ببندم؛ اما پایین کشیده شدن کرکره‌ها هم بر کاسبی چشم‌ها اثری ندارد و مدام در جنب و جوش‌اند. آن هم خودشان، سرخود. یک لحظه می‌بینم که شروع می‌کنند به پچ‌پچ. فکر می‌کنم احتمالاً دوباره قصد پرواز دارند. کنار می‌روم و خودم را به ندیدن می‌زنم؛ بلکه بتوانم به یکی از رگ‌هایشان آویزان شوم. از وقتی «جهاد دل‌کندن» را در خواب و بیداری زمزمه کرده‌اند، جور دیگری شده‌اند. وسط آسمان که می‌رسند، رو به بالا می‌کنند و هر دو یک‌صدا می‌خوانند: «هب لی کمال الانقطاع الیک» نه یکبار که بارها و من مات و مبهوت و از همه جا بی‌خبر مانده‌ام که کجا کم‌کاری کرده‌ام؟! چه چیزی باعث این همه فاصله شد؟! که به یکباره لب‌هایم را می‌بینم که او هم با چشم‌ها همنوا شده است. من مانده‌ام و یک مشت چشم و چار یاغی! شاید هم من یاغی‌ام و آن‌ها اهلی...