السلطان سایهات مستدام!
همین که سوار بر اتوبوس، وارد زیرگذر حرم شدم حس باشکوهی تمام وجودم را گرفت.
چشم که چرخاندم و پلاک ماشینها را با اعداد متفاوت و مربوط به اقصی نقاط ایران دیدم، دستم را بر سر گذاشتم و رو کردم به صحن و سرایش که بالای سرم بود و گفتم:
"بابارضاجان❤️
نه فقط سایهسر من و مردم این شهر خوشبختی، که سایه پر از رحمت و برکتت بر تمام مردم ایران گسترده است."
سلطانِ ایران سلام😍
#السلطان
#بابا_رضا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینجا دو قبله دارد...
ز آستانه رضایم خدا جدا نکند.
من و جدایی از این آستان خدا نکند.
🔸۲۳ ذیالقعده روز بسیار شریفی است،
در این روز ِزیارتی مخصوص امام رضا علیه السلام که زیارت آن حضرت از دور و نزدیک سنت است، نائبالزیارتان هستم.
🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ وَ حُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ صَلاَةً كَثِيرَةً تَامَّةً زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ.🌸
وقت نماز صبح
۱۲ خرداد ۱۴۰۳
#امام_رضا
#وداع
#پهلوانی_قمی
سلام و احترام
بالاخره اختتامیه هم تمام شد و الحمدلله دارم با کولهباری پر از تجربه و خاطرات قشنگ برمیگردم
و البته انتقادات از توزیع ناعادلانه بودجه فرهنگی در دانشگاهها هم فراوان است که در چند سطر نمیگنجد و یک یادداشت مفصل را میطلبد.
امیدوارم سال آینده اینهمه تفاوت سطح امکانات برطرف بشود.
سفرهای که باز ماند.
دبستانی بودم، شاید ده یازدهساله. مدتی بود که احساس استقلال میکردم و تک و تنها میخوابیدم در تکاتاق طبقه دوّم که دو طرفش سیاهی شب بود و دو طرفش دیوار همسایه.
سمت راست را «فاطمیخانمِ حاجرضا» میگفتیم و دیگری منزل مهدی عبوس(مهدی برادر عباس). هم فاطمه در محلهمان فراوان بود، هم مهدی. برای همین با اضافهکردن اسم همسر و برادر و پدر و ... خیلی راحت منظورمان را منتقل میکردیم و هیچ وقت کسی هم دچار اشتباه نمیشد.
«فاطمیخانم» خدا رحمتش کند، همان کسی بود که توی هر خانهای اسمش زیاد گفته میشد؛ وقتی سفرهای ولو مانده بود و همه پی کارشان رفتهبودند. فقط ممکن بود عناوینش فرق کند! یکی آقاجواد بقّال را صدا میزد و یکی زهراخانم همسایه بغلی!
بابا رو به دیوار همسایه میکرد و صدا میزد: «فاطمیخانوم!» و ما دوزاریمان میافتاد که باید بدویم و سفره را جمع کنیم.
تازه چشم باز کرده بودم و در پاگرد طبقه بالا مشغول پوشیدن لباس مدرسه بودم که بابا صدایم زد و گفت: «بابا امروز مدرسه تعطیله» و رفت؛ بدون اینکه علت تعطیلی را بگوید.
خودم را انداختم روی نرده فلزی و سرک کشیدم. انگار هیچ کس در خانه نبود. سفره بازمانده بود و منتظر فاطمیخانوم بود؛ اما انگار بابا حال صدازدنش را نداشت.
فقط سکوت بود؛ همان چیزی که مدام دنبالش میگشتم تا بالاخره در تکاتاق طبقه بالا پیدایش کردم.
خبر تعطیلی خوب بود؛ اما بغض داشتم. نمیدانم چرا.
چهره گرفته بابا مرا ترساند. از پلهها به سرعت برق و باد پایین دویدم و رو کردم به بابا: «بابا اشتباه نمیکنی؟ فردا تعطیلهها، نه امروز»
بغضی در اتاق عقبی ترکید. خیره شدم به بابا.
- بابا چیزی شده؟
سراپا گوش شدم تا صدایی که با رگههای بغض از گلوی بابا بیرون میآمد بشنوم.
«امام خمینی رحمت خدا...»
دیگر نشنیدم. شاید نمیخواستم بشنوم. کوچک بودم. یک دختر دبستانی جنگدیده و چشیده، کودکی که بارها شکستن دیوار صوتی را شنیده بود و هیچوقت پشتش نشکسته و اندکی نترسیده بود؛ اما آن روز، آن لحظه پشتم شکست.
با دهان بازمانده زل زدم به لبهای بابا که ادامه دهد. چیزی بگوید که خلاف حرف الانش باشد. بگوید: «شوخی کردم» بگوید: «سرِ کارت گذاشتم! بیا این دو تا لقمه رو بگیر و بدو کاراتو بکن بریم مدرسه» اما چهره ورم کرده و سرخ مامان که در آستانه اتاق ظاهر شد، چیز دیگری میگفت.
نشستم روی زمین و خاطراتم را که تنها به قاب تلویزیون ختم میشد مرور کردم. روحانی نورانی و سپیدمویی که مهربانی و در عین حال ابهّت و وقارش از پشت صفحه شیشهای تلویزیون هم پیدا بود.
تصاویر ذهنم مدام میآمد و میرفت و من باور نمیکردم که این پیر فرزانه که امیدش به ما بچّهها بود و همه ملّت امیدشان به او، از بین ما رفته باشد.
باورم نمیشد. با خودم تکرار میکردم: «امکان نداره... حتماً اشتباهی شده... مگه میشه امام خمینی... نه نه نه....»
اشک بیصدا از گوشه چشمانم سرازیر شد. زانوهایم را بغل کردم و به چشمهایم گفتم: «ببارید که حق دارید. ببارید که دیگه یتیم شدید. ببارید که ...»
و الان که سالها گذشته، باز هم خاطره آنروز، همان بغضکردن و ابریشدن و آبشارشدن در صبح چهارده خرداد تکرار میشود.
https://eitaa.com/pahlevaniqomi
#چهارده_خرداد
#امام_خمینی
#پهلوانی_قمی
از دوستان مؤمن و خوشسعادتم که امروز(دحوالارض) را روزه گرفتهاند و کار شصتروز را در یک روز انجام دادهاند التماس دعا دارم.
اللهاکبر اذان مغرب را که شنیدید، قبل از اینکه اولین لقمه را میل کنید دعای سلامتی و فرج آقا و سپس عاقبتبهخیری همه دوستانتان را از خداوند رحمان طلب کنید.
قبول باشد🌹
نترسید من هستم
این همه قرآن خواندهام و شنیدهام؛ ولی این یکی را انگار بار اول بود که میدیدم!
«لاتحزن انّ الله معنا» (توبه/40) را یادم هست و اتفاقاً از وجود پرخیر و آرامشش فیض هم بردهام، وقتی که پریشان بودم و در مقابل حادثه سنگین و دلهرهآوری توانم بریده بود؛ اما این یکی را نه.
«قال لاتخافا انّنی معکما اسمع و اری» (طه/46)
اصلاً جنس کلامش فرق میکند. در سوره توبه، نقلقول بشر است؛ هر چند پیامبر خاتم باشد؛ اما در طه، قول خداوند است.
گویی در محضر پروردگار عالم ایستادهام، همو که هم حیّ مطلق است، هم حاضر و ناظر بر کلّ عالم و آدم، همو که بر هر چیزی قادر است.
محبت از کلامش آبشار میشود بر سرم وقتی که میفرماید: «نترسید! من با شما هستم. (همه چیز را) میشنوم و میبینم.»
و من نفس بلندی میکشم و انگار همان لحظه آتش ناملایمات روزگار برایم گلستان میشود.
ولی هنوز آرام ننشستهام که آیه «ولاتنیا لذکری» (طه 42) نوری را ساطع میکند و در دل و ذهنم فرو میرود که
درست است که فرمود: «کمکتان میکنم. حمایتتان میکنم» اما این را هم فرمود که «در ذکر من کوتاهی نکنید.»
ذکر الهی و توجّه کامل و دائم به پروردگار راهیست برای کسب این توانایی خدانشان تا بر هر ترسی پیروز شوید، مخصوصاً خوفی که در راه انجام وظیفه الهی ایجاد شده باشد.
https://eitaa.com/pahlevaniqomi
🔸تفسیر نمونه
🔸بیانات رهبری در دیدار با اعضای مجلس خبرگان. 1397
#پهلوانی_قمی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میدانید فرق کریم با جواد در چیست؟
از شخص کریم همین که درخواست کنید،
به شما عنایت میکند.
ولی جواد، خود به خود به دنبال سائل میگردد تا به او عطا کند.🥺
🖤شهادت جوادالائمه علیهالسلام تسلیت🖤