eitaa logo
پاک‌نویس ( تمرین نویسندگی)
606 دنبال‌کننده
294 عکس
35 ویدیو
6 فایل
♦️ آموزش تخصصی شعر و نویسندگی ✒️📚 💌 پرواز در دنیای ادبیات گروه همراهان پاک‌نویس: https://eitaa.com/joinchat/1348534631C0c1e9e59aa ارتباط با ادمین: @fateme_imani_62 وبگاه؛ fatemeimani.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
بریده ای از کتاب: «وقتی من کوچیک بودم ، با خانوادم رفتیم کنار دریا. خواهرم همیشه سنگ های بزرگی پیدا میکرد و از روشون می پرید تو آب ، شیرجه میزد و بعد برمیگشت روی آب . من همیشه بالای سنگ وایمیستادم، و اون از توی آب داد میزد بپر بریت ، فقط بپر! وقتی اون بالا وایسادی و پایین رونگاه میکنی فقط یه لحظه واسه پریدن خودت رو آماده حس میکنی. اگه این کارو کردی ، اونوقت جرئتش رو داری . اما اگه اون لحظه رد بشه و منتظر بشی تا دوباره سراغت بیاد ، هیچ وقت جرئتش رو پیدا نمیکنی و نمی پری.» 🔺پ.ن: شاید بریت ماری اول یه آدم غیرقابل درک به نظر بیاد، اما کم کم به ترتیب قاشق و چنگال توی کشوها عادت می کنید ، دلتون برای گل های بالکن تنگ میشه و در آخر هم مثل بریت ماری جرئت پریدن پیدا می‌کنید. اگرهم نه وقتی کتابو بستید حتما مثل بقیه کاملا حس میکنید که « بریت ماری اینجا بود». @paknewis
🦋 هیچ‌کس شاعر نیست. هیچ‌کس نمی‌تواند مثل کودکی که می‌خندد یا درختی که غرق شکوفه است شعر بگوید. 🍀 🦋 شاعر وجود ندارد. تنها شعر وجود دارد. شعر هست؛ همانطور که دشت‌ها هستند و برف هست و فصل‌ها هستند. 🍀 🦋شعر زندگی زلال و بی پیرایه است؛ می‌آید و آرام، همچون بارش زمستانه، بر بام دل ما می‌بارد. 🍀 🦋 شعر از جنس دانسته‌های ما نیست؛ از جنس لبخند است. شعر، سخن نیست؛ سکوت است. ©عشق/ کریستین بوبن @paknewis paknewis.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خوشا به حال شماها... @paknewis
🕌«جهان‌بانو» با همین چشم‌های خود دیدم، زیر باران بی‌امان بانو! درحرم قطره‌قطره می‌افتاد، آسمان روی آسمان بانو! صورتم قطره‌قطره حس‌کرده‌ست، چادرت خیس می‌شود اما به خدا گریه‌های من گاهی، دست من نیست مهرَبان‌بانو! گم‌شده خاطرات کودکی‌ام، گریه‌گریه در ازدحام حرم باز هم آمدم که گم‌بشوم، من همان کودکم همان،بانو! باز هم مثل کودکی هرسو، می‌دوم در رواق تودرتو دفترم دشت و واژه‌ها آهو...گفتم آهو و ناگهان بانو... شاعری در قطار قم-مشهد، چای می‌خوردو زیر لب می‌گفت: شک ندارم که زندگی یعنی، طعم سوهان و زعفران بانو شعر از دست واژه‌ها خسته‌است بغض راه گلوم را بسته‌است بغض یعنی که حرف‌هایم را، از نگاهم خودت بخوان بانو این غزل‌گریه‌ها که می‌بینی آنِ شعر است، شعر آیینی زنده‌ام با همین جهان‌بینی، ای جهان من ای جهان‌بانو! کوچه در کوچه قم دیار من‌است، شهر ایل من و تبار من‌است زادگاه من و مزار من‌است، مرگ یک روز بی گمان ... سید حمیدرضا برقعی @paknewis
هدایت شده از فلانی
تقوای تمام و کمال یعنی چیزهایی که نمی‌دانی را یاد بگیری و به چیزهایی که می‌دانی عمل کنی تَمامُ التَّقْوى اَنْ تَتَعَلَّمَ ما جَهِلْتَ وَ تَعْمَلَ بِما عَلِمْتَ. پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله تنبيه الخواطر، ج 2، ص 120.
پاک‌نویس ( تمرین نویسندگی)
تقوای تمام و کمال یعنی چیزهایی که نمی‌دانی را یاد بگیری و به چیزهایی که می‌دانی عمل کنی تَمامُ التّ
دوستان عزیز سلام 🌷 کانال «فلانی» اشعار خانم دکتر «انسیه‌سادات هاشمی» هست. حتماً دنبال کنید و از شعرای زیباشون لذت ببرید.☘️
هدایت شده از فلانی
سخت است ولی آسان، تلخ است ولی شیرین آرام گرفتن در این هستی چین در چین چون دلهرهٔ دریا، چون دغدغهٔ فردا گاهی بروی بالا گاهی بروی پایین دنیا اگر آشوب است حال دل من خوب است چون خواست محبوب است خوب است هم آن هم این من جامع اضدادم، زندانی آزادم در غصهٔ خود شادم، در شادی خود غمگین در اوج خودآگاهی با درد شدم راهی دردی که شده گاهی بر درد دگر تسکین غم دارم و خوشحالم، می‌گریم و می‌بالم از اینکه دروغی را با خود نکنم تلقین @folanipoem
من درختی کلاغ بردوشم، خبرم درد می‌کند بدجور ساقه تا شاخه‌ام پر از زخم است، تبرم درد می‌کند بدجور 🔸 جنگجویی نشسته بر خاکم، در قماری که هر دو می‌بازیم پسرم روی دستم افتاده، سپرم درد می‌کند بد جور 🔸 مثل قابیل بی‌قبیله شدم، بوی گندم گرفته دنیا را بس‌که حوا، هوایی‌اش کرده، پدرم درد می‌کند بدجور 🔸 هرچه کوه بزرگ می‌بینی، همگی روی دوش من هستند عاشقی هم که قوز بالا قوز، کمرم درد می‌کند بدجور 🔸 تو فقط صبر می‌کنی تجویز، من فقط صبر می‌کنم یکریز بس که دندان گذاشتم رویش، جگرم درد می‌کند بدجور "مرتضی خدایگان"  @paknewis .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حالا که آمده‌ای سلام☘ حالا که نمی‌روی خداحافظ ای همه‌ی ابرهائی که به جای دیگر می‌روید. (محمدرضا عبدالملکیان) @paknewis
کیا مثل ایشون عاشق شنبه‌ن ؟ 😁 دستشون بالا ✋✋ @paknewis
میان تشنگیِ این کویر وهم، کسی مرا به هُرم نفس‌های شرجی‌اش گره‌زد اتاق خلوت من خسته بود و تب‌کرده شبی که با سرِ انگشت، روی پنجره زد ☘ هنوز در نفس گریه‌های هرشبه‌ام نمود بارزی از ردّ پای طاقت هست هنوز در دل من فکر می‌کنم آقا! نشان مبهمی از ذره‌ای لیاقت هست ☘ دو پله سمتِ بلندی برای من کافی‌ است اگر دوباره بخندی برای من کافی‌ است همین که باز بگویی: «بیا به مشهد من» آهای بچّه‌ زرندی! برای من کافی است. از کتاب «گلدسته‌های عشق» فهیمه اسدی (زرند) @paknewis
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌 زوم‌کردن روی کلمات: ☘یکی از ویژگی‌های شاعر، انس و دوستی زیاد با کلمه‌هاست. ☘شاعر کلمه‌ها رو دقیق می‌بینه و به شکل خاصی از اون‌ها استفاده می‌کنه. ☘شیوه هر شاعر در برخورد با زبان و کلمه‌ها با شاعرای دیگه تفاوت داره و همین تفاوت‌هاست که سبک مخصوص هرکس رو میسازه👍 🔻به نمونه‌های زیر توجه کنید: @paknewis
🦋 نمونه (۱) هر پنجره پشت سر تباه از دوری هر آینه پیش رو سیاه از دوری من فاصله در فاصله کم خواهم‌شد: آنگاه نگاه گاه آه از دوری | احسان افشاری |
🦋نمونه (۲) او شاخه گلی لای کتاب، اما من... از ماه پلی به آفتاب اما من... او سیر تکامل قشنگی دارد، اینگونه: نقاب قاب آب.. اما من ... |احسان افشاری|
🦋 نمونه (۳) اگر بنويسم «سنگ» 🪨 بي برو برگرد بايد پنجره ای  سری   بال پرنده ای يا چراغ نيمه شب خيابانی را بشكند در آسياب دهكده ای متروك اگر به خواب رفته باشد حتمن سنگ نيست. |عباس صفاری|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در بیمارستانی دو بیمار افلیج در یک اتاق بستری بودند. تخت یکی از بیماران کنار پنجره بود و دیگری دورتر از آن. آن‌دو هرروز ساعت‌ها با هم صحبت‌می‌کردند؛ از همسر، خانواده، خانه، سربازی یا تعطیلاتشان حرف می‌زدند. هر روز بعد از ظهر، بیماری که تختش کنار پنجره بود، می نشست و تمام چیزهایی که بیرون از پنجره می‌دید برای هم‌اتاقی‌اش توصیف می‌کرد. پنجره، رو به یک پارک بود که دریاچه زیبایی داشت. مرغابی‌ها و قوها در دریاچه شنا می‌کردند و کودکان با قایق‌های تفریحی در آب سرگرم‌بودند. درختان کهن به منظره‌ی بیرون زیبایی خاصی بخشیده بودند و تصویری زیبا از شهر در افق دوردست دیده میشد. همان طور که مرد کنار پنجره این جزئیات را توصیف می کرد هم اتاقی‌اش چشمانش را می بست و این مناظر را در ذهن خود مجسم می کرد و روحی تازه می گرفت. روزها و هفته‌ها سپری‌شد. تا اینکه روزی مرد کنار پنجره از دنیا رفت و مستخدمان بیمارستان جسد او را از اتاق بیرون بردند. مرد دیگر که بسیار ناراحت بود تقاضا کرد که تختش را به کنار پنجره منتقل کنند. پرستار این کار را با رضایت انجام داد. مرد به آرامی و با درد بسیار، خود را به سمت پنجره کشاند تا اولین نگاهش را به دنیای بیرون از پنجره بیندازد. بالاخره می توانست آن منظره زیبا را با چشمان خودش ببیند ولی در کمال تعجب با یک دیوار بلند مواجه شد! مرد متعجب به پرستار گفت که هم اتاقی‌اش همیشه مناظر دل‌انگیزی را از پشت پنجره برای او توصیف می‌کرده‌است. پرستار پاسخ داد:ولی آن مرد کاملا نابینا بود. پائولو کوئیلو @paknewis
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا