eitaa logo
پاک‌نویس ( تمرین نویسندگی)
592 دنبال‌کننده
300 عکس
36 ویدیو
7 فایل
♦️ آموزش تخصصی شعر و نویسندگی ✒️📚 💌 پرواز در دنیای ادبیات گروه همراهان پاک‌نویس: https://eitaa.com/joinchat/1348534631C0c1e9e59aa ارتباط با ادمین: @fateme_imani_62 وبگاه؛ fatemeimani.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
📌...بی‌واژه سفره‌ای کرمی‌رنگ با چند سوراخ ریز، بشقاب‌های ملامین، طالبی قاچ‌شده، یک کاسه متوسط سالادشیرازی، خورش قیمه، برنج ایرانی با ته‌دیگ نان. مامانجون که پایش را کنار سفره دراز کرده، آقاجون که شال سبزش را یک دور به سر پیچیده و ادامه‌اش را روی شانه انداخته، و آفتاب ۲ بعد از ظهر که نشسته پشت پرده‌های سفید قدیمی و به صدای کولرآبی و اخبار رادیو گوش می‌دهد. این توصیف یک صحنه از کودکی‌ام نیست، یک حس است. یک حس واقعی و زنده که هرچه کلمه می‌چینم نمی‌توانم حتا ذره‌ای از آن را بیان کنم. تا چند وقت پیش فکر می‌کردم فقط بوی سالادشیرازی در یک ظهر تابستان است که مرا پرت می‌کند به خانه‌ی آقاجون در مشهد و یک لحظه می‌نشاندم سر همان سفره. فکر می‌کردم این هم یکی از همان بوهاست که می‌توانند یادآور خاطره‌ای دوست‌داشتنی باشند در دوردست. چند روز پیش که سفرهٔ ناهار را در اتاقی آفتابگیر پهن کردیم، ناگهان دوباره به سراغم آمد. آن وقت بود که یقین‌کردم این یک حس است نه یک خاطره یا یک صحنه. حسی مخصوص به من که نمی‌توان اسمی یک کلمه‌ای برایش گذاشت. نه، حتا اسمی دوکلمه‌ای یا سه کلمه‌ای هم جوابگو نیست. این یک حس است که مخصوص به من خواهدماند. چون هرچه کلمه می‌چینم نمی‌توانم بگویمش اما بدجوری در من قوی و زنده است. مثل چادرشبی که هوس می‌کنم محکم دور خود بپیچم، یا مثل گرگرفتگی که گاه و بی‌گاه سراغ خانم‌های پا به سن گذاشته می‌آید و وجودشان را فرامی‌گیرد، مثل... مثل خیلی چیزها هست ولی هیچ کدام از آن ها نیست. فقط می‌دانم قوی است و مجبورم می‌کند درباره‌اش بنویسم با اینکه می‌بیند نمی‌توانم. چرا نمی‌توانم بنویسمش؟ چرا اینقدر اصرار دارد بنویسمش؟ نمی‌دانم. شاید چون قسمتی از روح من در آن دوران مانده است یا حتا همهٔ روحم. من آدمی هستم که آن روزها زندگی می‌کرد و حواسش به زندگی نبود. آدمی که حالا زندگی نمی‌کند ولی حواسش بیشتر به زندگی جمع است. راستی مامانجون من هیچ وقت سالادشیرازی را زیاد ریز نمی‌کرد، نه دست داشت نه حوصله، اما خیلی خوشمزه می‌شد. فاطمه ایمانی پنج‌شنبه ۱۸ خرداد ۰۳ @paknewis_ir
📌با عمر کم و کتاب‌های زیاد چه کنیم؟ یکی از مهم‌ترین دغدغه‌های آدم‌های کتاب‌خوان، فهرست بلندبالا و ناتمام کتاب‌هایی است که فکر و ذکرشان را درگیر کرده و گاه آن‌ها را دچار بی‌انگیزگی در مطالعه (ریدینگ‌اسلامپ) می‌کند. اما چاره چیست؟ به‌ قول فرهاد مهراد خواندنی‌ها کم نیست اما عمر کوته بی‌اعتبار هم* محدودتر از آن است که به خواندن تعداد زیاد کتاب‌ها کفاف دهد. پس چاره چیست؟ به‌نظرم تنها راه، دسته‌بندی کتاب‌ها و تعریف معیارهایی برای خواندن آن‌هاست. مثلاً ۱. کتاب‌های تخصصی (در زمینهٔ شغلی و تحصیلی) ۲. کتاب‌هایی برای توسعهٔ فردی در زندگی با اثر بلندمدت در طول زمان ۳. کتاب‌هایی صرفاً برای تورق و برنامه‌ریزی برای مطالعه ۴. کتاب‌های حال‌خوب‌کُن و مُسکّن روح حالا که این دسته‌بندی‌ها مشخص شد، موقع قرار دادن کتاب‌ها در هرکدام از این گروه‌هاست. این‌جاست که مرحلهٔ دردناک اما ضروری حذف و هرس فرا می‌رسد و باید واقع‌بینانه و شفاف برای هر کتاب تصمیم گرفت. نکتهٔ مهم آن است که کیفیت مواجهه با کتاب‌های هر دسته متفاوت است و لازم نیست تمامی کتاب‌ها، موبه‌مو خوانده شوند و گاه می‌توان تنها به فصول گزیده‌ای از یک کتاب، به‌خصوص کتاب‌های مربوط به دستهٔ اول مراجعه کرد. نکتهٔ دیگر آنکه موقعیت هر کتابی در این دسته‌بندی‌ها، بسته به ضرورت و اولویت می‌تواند تغییر کند و متناسب با نیاز یا حس‌وحال افراد، بهینه و به‌روز شود. راه‌حل شما برای تعیین تکلیف با کتاب‌هایتان چیست؟ برایم بنویسید.👇😊 راضیه بهرامی | ۱۸ خرداد ۱۴۰۳ *مصرعی از غزل معروف شهریار: وه که با این عمرهای کوته بی‌اعتبار این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا @razminabook (کانال تلگرام)
دیرتر بهتر است | درباره‌ی کتاب «دیر شکوفاشدگان» نوشته‌ی ریچ کارلگارد با خواندن این کتاب، ترجیح خواهید داد که در زمرهٔ «دیرشکوفاشدگان» درآیید. 😌 @paknewis
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام و عصر شنبه‌ بخیر 🌷 هفته‌تون عالی و پرنوشتن باشه به امید خدا ☘️ @paknewis
پاک‌نویس ( تمرین نویسندگی)
دیرتر بهتر است | درباره‌ی کتاب «دیر شکوفاشدگان» نوشته‌ی ریچ کارلگارد با خواندن این کتاب، ترجیح خواه
یکی از مفیدترین تمرین‌ها که قلم‌مون رو همواره قوی‌تر و پرمایه‌تر خواهد کرد، نوشتن دربارهٔ کتاب‌هاست. نوشتنِ «دربارهٔ کتاب» که اینجا ازش حرف می‌زنیم، با «نقد کتاب» و «مرورنویسی» متفاوته، به این معنا که دایره‌ی وسیع‌تری داره. «مرورنویسی» و «نقد کتاب» هم نوشتن دربارهٔ کتاب محسوب میشه اما ما قصد نداریم قانون و قاعدهٔ خاصی برای نوشتن از کتاب بذاریم. شما آزادید هرچی درباره‌ی کتاب و محتوای اون به ذهنتون رسیده، روی کاغذ بیارید: مثلاً -با خوندن کتاب یا با دیدن عنوان کتاب، چی به ذهنتون رسید؟ -با کدوم قسمت کتاب بیشتر ارتباط برقرار کردید؟ -موضوع کتاب و نثر اون چقدر براتون کشش داشت؟ -آیا تمایل دارید دوباره بخونیدش؟ چرا؟ و... ده‌ها سوال دیگه که خودتون مطرح می‌کنید و بهش پاسخ میدید. با این کار، علاوه بر تقویت قدرت قلم، فرایند مطالعهٔ ما هم غنی‌تر و سودمندتر خواهدشد و از کتاب‌ها بهترین بهره رو خواهیم‌برد. 🌷 @paknewis . و من مثل همیشه منتظر نوشته‌های شما در گروه پاکنویس هستم: 👇 https://eitaa.com/joinchat/1348534631C0c1e9e59aa
📌شروع دوباره 1-شنبه‌ها نصفم میگه: به‌به! یه شنبه‌ی دیگه، نصفم میگه: اَه! بازم شنبه شد و هزار و یک کار. اصن چرا بین روزا فرق میذاریم؟ راستی یه تمرین جالب که دوست دارم بارها انجامش بدم نوشتن دربارهٔ «رنگ روزای هفته»س. یادم باشه فردا درباره‌ش بنویسم. 2-گشنۀ نوشتن پسرک من کوچیک‌تر که بود، نمی‌گفت گشنمه، اسم غذا رو می‌برد و می‌گفت: «گشنه‌ی فلان غذام.» مثلا گشنه‌ی ماکارونی‌ام یا گشنه‌ی مرغ سوخاری‌ام. حالا یه سوال: چرا ما وقتی مشتاق چیزی هستیم، میگیم تشنه‌ی اون چیزم؟ مثلا «تشنه‌ی نوشتن» نمیگیم «گشنه‌ی نوشتن»؟ ینی تشنگی باکلاس تر از گشنگیه ؟ یا تشنگی میل شدیدتریه؟ به هر حال من، هم تشنه‌ی نوشتنم هم گشنه‌ی نوشتن. 3-از خوشگلی؟ از دیالوگای من و دخترک: -یه دختر دارم... -شاه نداره. - از خوشگلی... -تا میخوره -از خوشگلی؟ -تا نمیخوره؟ -تا نداره -آها!! تا نداره -به کس کسونش نمیدم -به کسون کسونش نمیدم 🤦 دیگه قضیه شاه و وزیر و اینا رو هم بیخیال. کلن به هیشکی نمیدم دیگه. تامام. 4-سوال چهارگزینه‌ای المپیاد ادبیات: -منظور از بیت زیر چیست؟ «دوش سودای رخش گفتم ز سر بیرون کنم گفت کو زنجیر تا تدبیر این مجنون کنم» الف) هرچه دوشیده بودیم پنبه شد. ب)هر نقشه ای که دوش کشیده بودیم بر باد رفت ج) هر نقشه ای که زیر دوش کشیده بودیم بر آب رفت. د) دوش، نقشه های زنجیره ای کشیده بودیم که از یاد رفت. 5-سوالی دیگر: چرا به «نقل مکان» میگیم نقل مکان؟ مکان که منتقل نمیشه، مکین منتقل میشه. شاید از باب «شرف المکان بالمکین» اینجا هم منظور از نقل مکان نقل مکینه. ۶- و یه سوال دیگه: صبح تو آزادنویسی‌م داشتم شعر می‌نوشتم که یاد یه بیت معروف افتادم و مشعوف شدم. نوشتم: به قول مولوی «از راه صلاح آیم، یا از ره رسوایی؟» بعد رفتم سرچ کردم کاملشو بخونم دیدم نوشته از نظامی گنجوی! خب دلم می‌خواست از مولوی باشه، حالا سوال اینجاست که اگه بگیم مال مولویه نظامی ناراحت میشه؟ نه، فکر نکنم؛ بزرگواران با جنبه‌تر از این حرفان. 7-بعضی وقتا هم که احساسات زیادی فوران می‌کنه و کلمه‌ کم میاریم، برای ابرازش میشه از روش دیوی استفاده کرد. مثلن بهش میگی: فلانی جان! خیلی آدم بیخودی هستی و منم ازت متنفرم. این روش البته از قدیم متداول بوده، مثلا می خواستن به کسی بگن خیلی باحالی می‌گفتن خیلی خری! شما نمیگفتین؟ 8-درباره ی نمایشنامه‌ی داوید و ادوارد: بالاخره خوندمش. اینشو دوست دارم که میشه اسماشونو عوض کرد. ینی اگه اسم قصه رو بذاریم مثلا سعید و وحید، فکر می‌کنم تفاوت چندانی در دیالوگ‌ها به وجود نیاد. حتا اگه به جای داوید یه آدم مذهبی هم بذاریم، احتمالا ازملاقات با دوست‌پسر همسر مرحومش همین قدر ناراحت میشه. و احتمالن دوست‌پسره هم از خیانت همسر دوست‌دختر مرحومش همینقدر یکه بخوره و برآشفته بشه. خلاصه که قصه‌ی جالبیه. همون حق‌به‌جانب‌بودن‌ها که همه جای دنیا هست و همون توضیح و توجیه‌ها که همه برای تبرئه‌ی خودشون سر هم میکنن. چند تا رسم مذهبی و سنتی هم این وسط هست که بهشون احترام میذاریم تا از عذاب وجدانمون در ارتکاب جرم کاسته بشه. آدم ها بیش از همه عاشق خودشونن و بیشترین لطفی که در حق خود عزیزشون می‌کنن، تراشیدن توجیه برای اشتباهات و دفاع از خودشون در مقابل دیگرانه. دوست دارم دوباره بخونمش. اینبار فارغ از مرض همیشگی «آخرش چی میشه» که مرضی لاعلاجه و دکترا هنوز درمانی براش پیدا نکردن. بار دوم همیشه نکته‌های بهتری دستگیر آدم میشه. بعدشم سه نمایشنامه‌ی دیگه تو صفن. 9-از فیلم علاوه بر کتاب‌ها درباره‌ی فیلما هم حتماً بنویسید، هر فیلمی که دیدید. بگید بد بود یا خوب؟ چرا؟ چی یاد گرفتید، به کجاش انتقاد داشتین و چرا؟ -اهل فیلم نیستم، فقط گاهی فیلمهایی که اساتید میگن خوبه، اونم شاید و اگه توفیق رفیق شد و ازین حرفا، این یکی فیلمم دانلود کردم، هنوز نصفشو دیدم، اونم در دو مرحله 🤦 «در حال و هوای عشق» آدم‌هایی باریک که در راهروهایی باریک‌تر زندگی می‌کنند. انگار ما بی‌اجازه سرک کشیدیم توی زندگیشون. چون به ندرت پیش میاد که چهره کاملشون رو ببینیم. بیشتر پس کله‌ها یا نصف گردنشون پیداست یا نیم‌رخ یا یه دست و یه پا. از خونه‌ و محل کارشونم فقط راه پله، راهرو ، یا نمایی از لای یه در نیمه‌باز. یه حسنش اینه که کم دیالوگه. البته صحنه ها رو هم دوست دارم. هنوز نفهمیدم چرا همه‌چی انقد باریک و نصفه نیمه‌س و چرا گاهی صحنه به شکل حرکت آهسته و با یه آهنگ ملایم زیبا در میاد. ولی به هر حال اینجور بازیا به نظرم ظریف و خاصه. کار هر کسی نیست، نمیشه اداشو درآورد. برم بقیه شو ببینم. شاید چیزی دستگیرم شد. فاطمه ایمانی ۱۹/خرداد/۰۳ @paknewis
📌یکشنبه خاله‌س شنیدین میگن خاله مثل مامانه؟ ینی همونقدر مهربون ولی بدون گیر و قفلیای مامان؛ من با این حرف کاملاً موافقم. و به نظرم شنبه و یکشنبه هم همین نسبتو دارن، شنبه مث مامانه که مقیده حتماً خوب باشیم و همهٔ کارامونو درست انجام بدیم، ولی یکشنبه مهربونه و میگه هنوز دیر نشده عزیزم، تو بازم میتونی بهترین باشی. حس شما به روزای هفته چیه؟ تا حالا بهش فکر کردین؟ روزای هفته برای شما چه رنگی‌ان؟ چه شخصیتی دارن؟ این میتونه موضوع یک یا چندتا از یادداشت‌هاتون باشه. مثلاً برای من «چهارشنبه»، یک مرد جوان خوش بر و بالاست با کت‌شلوار مشکی و پیراهن سرمه‌ای. البته این جزییات گاهی تفاوت می‌کنه مثلاً گاهی سنش بیشتر می‌شه و جاافتاده‌تر؛ ولی چهارشنبهٔ این هفته، برام اینطوریه. شمام بنویسید و برامون بفرستید. 🌷 👇 https://eitaa.com/joinchat/1348534631C0c1e9e59aa @paknewis .
📌 روانشناسی و نوشتن «اثر ‌زیگارنیک» در مورد این مفهوم است که افراد از اینکه کارهایی را که شروع کرده‌اند، ناتمام باقی بگذارند متنفرند و اگر کار نیمه‌تمام بماند ذهن فرد همچنان درگیر کار نیمه‌تمام است. پس اگر فردی، پروژه‌ای را شروع می‌کند، بیشتر از اینکه آن را معوق کند، علاقه دارد که به اتمامش برساند. وقتی افراد موفق می‌شوند تا کاری را آغاز کنند، بیشتر تمایل دارند تا آن را به اتمام برسانند. و به اتمام نرساندن کار تنش اضافه بر فرد وارد می‌کند. هرچند در اعتبار اثر زیگارنیک تردیدهایی هم وجود دارد و در برخی تحقیقات، نظریاتی در تضاد با آن هم ارائه شده است. (ویکی پدیا) «اثر زیگارنیک»؛ این واژه را برای اولین بار، دیروز در یادداشت آقای مدیر دیدم. مساله برایم جالب شد، پس سرچ کردم و به مطلب بالا رسیدم. سپس به طور ناگهانی و کاملاً خودجوش و طی نظریه‌ای ناروانشناسانه به ذهنم رسید قضیه این است که کارها در نظر ما دو دسته‌اند: کارهایی که از نیمه‌تمام گذاشتنشان متنفریم، کارهایی که از نیمه‌تمام گذاشتنشان خشنودیم. سپس مصداق هر کدام از این دسته‌ها، می‌تواند از فردی به فرد دیگر متفاوت باشد. مثلاً کارهایی هستند که بالاجبار شروع می‌کنیم، به این دلیل که کارهای دیگری متوقف بر انجام آنها است؛ چنین کارهایی معمولا عذاب آورند و عجله داریم تمامشان کنیم تا به سراغ کارهای بعدی برویم. این دسته از کارها باید تمام شوند تا ذهن ما برسد به «آخیش، راحت شدم». در دیگرسو، کارهایی هستند که برای انجامشان شوق داریم و خودشان هدف اصلی محسوب می‌شوند. این دسته از کارها نیز دو دسته‌اند: کارهایی که از تمام شدنشان شاد می‌شویم وکارهایی که ذهن ما دوست ندارد به «تمام‌شدن»شان فکرکند. مثلاً اگر به یک بازی علاقه داریم، دوست داریم مرحله‌های آن بازی هیچ وقت تمام نشوند و حتا درحین انجام سایر کارها نیز، ته ذهنمان کودک خوشحالی هست که می‌گوید: «آخ جون! یه کار باحال نیمه‌تموم دارم که بعد از انجام این کار، میتونم برم سراغش.» مثل رمان مورد علاقه یا سریال محبوبمان یا هر کار طولانی‌مدت دیگر؛ برای شخص من، بعضی از پروژه‌های بافتنی اینچنین‌اند. در این دستهٔ اخیر، به احتمال زیاد بازهم پای «دوپامین» درمیان است. مسأله مهم اینجاست که چطور می‌توانیم از «اثر زیگارنیک» در مدیریت کارها و رسیدن به بهره وری بیشتر کمک بگیریم؟ با گوگلیدن عبارت «اثر زیگارنیک» می‌بینید که در این زمینه نیز ده‌ها مقاله‌ی جالب و کاربردی نوشته شده‌است. مقالاتی درباره‌ی استفاده از اثر زیگارنیک در رشد کسب و کار، تقویت حافظه و حتا در برگرداندن عشق. از آن مقالاتی است که خیلی دلمان می‌خواهد به طور ناگهانی و کاملا خودجوش، درباره‌شان نظر غیر کارشناسی بدهیم و ژست روانشناسانه بگیریم. راستی چرا ما دوست داریم درباره‌ی برخی مسائل روانشناسی ژست بگیریم و نظر کارشناسانه بدهیم؟ اینبار بیایید به جنبهٔ مثبت قضیه فکر کنیم: اینگونه موضوعات، سوژه‌های بسیار خوبی برای نوشتن هستند؛ خصوصاً اگر دربارهٔ آنها تحربهٔ زیسته‌ای هم داشته باشیم. نوشتن از این نظریه‌پردازی‌ها، برای ارزیابی سیر تحولات فکری‌مان بسیار کاربردی و حتا ضروری‌اند. فقط مراقب اظهاراتتان باشید، چون ممکن است بعدن برعلیه شما استفاده شود. فاطمه ایمانی ۲۰/خرداد/ ۰۳ @imanism @paknewis