eitaa logo
پاک‌نویس ( تمرین نویسندگی)
585 دنبال‌کننده
300 عکس
36 ویدیو
7 فایل
♦️ آموزش تخصصی شعر و نویسندگی ✒️📚 💌 پرواز در دنیای ادبیات گروه همراهان پاک‌نویس: https://eitaa.com/joinchat/1348534631C0c1e9e59aa ارتباط با ادمین: @fateme_imani_62 وبگاه؛ fatemeimani.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام به همهٔ دوستان عزیز🌷 صبح اولین شنبهٔ تابستانتون بخیر. امیدوارم شاد و سرحال باشید. 🌱کارگاه داستان‌نویسی از این هفته شروع میشه، شیوهٔ برگزاری به صورت آفلاین هست. 🌱روزهای برگزاری دوشنبه و پنج‌شنبه هر هفته‌ست. به این صورت که فایل صوتی در گروه مربوطه قرار داده میشه. 🌱کارگاه رایگانه و تنها شرط حضور، انجام تمرین‌های ارائه شده هست. اگر مایل به شرکت در کارگاه هستید، به آیدی من پیام بدین لطفاً.🌷 👇 @fateme_imani_62 . @paknewis
گذشته و حال من قصه ی عنوان و پایان. میان نوع نوشتن من در گذشته و حال تفاوت روشنی هست. البته تفاوت ها کم نیست، اما این تفاوت، بیش از بقیه ذهنم را درگیر کرده و معنی دار به نظر می رسد. یادم می آید قبلا راحت تر می نوشتم اما نمی دانستم چه عنوانی برای نوشته هایم انتخاب کنم. گاهی هم می ماندم که نوشته را چگونه به پایان ببرم. اکنون اما ایده ها و عنوان هایی به ذهنم می رسند که دل می برند و می نویسمشان و با خودم میگویم عجب عنوانی شد، از این عنوان می شود یادداشت خوبی درآورد. حتا گاهی شروع می کنم به نوشتن و توضیح مفهومی که تحت آن عنوان می شود گنجاند. اما در میانه ی کار یا وقتی که به دلایلی کار به تعویق می افتد و مجددن به سراغش می آیم، می بینم موضوع از چشمم افتاده و ذوق اولیه را برای ادامه ندارم. گویا در گذشته کت را می دوختم و در انتخاب دکمه ها و تزئینات و سایر تمهیدات پایان کار در می ماندم. اکنون دکمه ها و حواشی را می چینم ولی فرصت و حوصله ای نیست که اصل مطلب را بپردازم و به مرحله ی مناسب انتشار برسانم. البته ناگفته نماند که من هنوز هم به اعتراف دوستان و اطرافیان، جزء آدم‌های با حوصله محسوب می شوم اما دریغ آن تمرکز و فراغت جوانی از ذهنم دور شده است. در تحلیل این وضعیت به نظرم می رسد آنچه در گذشته کم داشتم نگاه واگرا و کلی بود که عنوان یابی و پایان بندی را برایم سخت می کرد. در عوض تمرکز و حوصله ی بیشتری برای ساختن و پرداختن اصل مطلب داشتم. اکنون عکس آن قضیه ام. یعنی نگاه کلی و واگرا را به میزان لازم یافته ام اما موهبت تمرکز و فرصت فراخ را برای نشستن و نوشتن از دست داده ام. حتا اگر فرصتی داشته باشم که بتوانم ز غوغای جهان فارغ، ساعت ها بنشینم و بنویسم، ذهنم با من همراهی شایسته را ندارد و پرش های نابه‌هنگامش تمرکز و توجهم را مختل می کند. اگر دوره ای از زندگی یافت می شد که این هر دو وجه (یعنی نگاه فیلسوف مآبانه و تمرکز بر مساله) با هم جمع می شدند احتمالن روزگار نوشتنم بهتر بود.
📌ننویس تا اتفاق نیفتد داشتم به اتفاقاتی فکر می‌کردم که افتاده‌اند و رد پایی از آن‌ها را در نوشته‌های گذشته‌ام دیده‌ام. آن وقت به خودم گفته‌ام: دیدی گفتم، یا به عبارت بهتر: «دیدی نوشتم. نوشته بودم که فلان کار فلان عاقبت را دارد یا فلان‌کس فلان‌طور می‌اندیشد.» حالا نه اینکه همیشه دقیق از آب درآمده باشد، ولی معمولن دربارهٔ مسائلی که بسیار به آنها اندیشیده‌ام، درگیرشان بوده‌ام و درباره‌شان نوشته‌ام، پیش‌بینی‌هایم چندان دور ازآبادی هم نبوده است. الان مثال قابل ذکری به ذهنم نمی‌رسد؛ برخی مثال‌ها هم به دلیل ملاحظات شخصی شامل ممنوعیت انتشارند ولی با اندیشیدن به این مساله سخن کتاب «بنویس تا اتفاق بیفتد» را به یاد آوردم. هنریت آنه کلوز در مقدمه‌ی کوتاه این کتاب می‌گوید: «تندیس کاتبی مصری بر روی شومینه‌ام نشسته است. این همان مجسمه‌ی سنگی است که چند سال پیش از سفر خود به قاهره آن را خریداری کردم. او به صورت چهارزانو نشسته، کاغذی پاپیروسی روی زانویش گذاشته و قلمی در دستش گرفته آماده‌ی نوشتن است. درحالیکه چشمانش به دوردست‌ها خیره‌شده گویی می‌تواند آینده را ببیند. این مجسمه نمادی از همهٔ چیزهایی است که در این کتاب درباره‌اش نوشته‌ام. به باور مردم باستانی نیل، نوشتن هر چیزی به آن قطعیت می‌بخشد.» ارتباط میان «نوشتن» و «قطعیت یافتن»، نکته‌ی مهمی است که در قرآن کریم هم به آن اشاره می‌شود. آن نوشتن البته نوشتن توسط خداوند یا فرشتگان است که مقدرات و اعمال آدمی را می‌نویسند اما می‌توان گفت به هرحال این باور که «آنچه نوشته شود محکم و قطعی شده است» حقیقتی خدشه‌ناپذیر است. از همین رو معلمان مدرسه همیشه می‌گفتند برای این که درس در ذهنتان بنشیند، از روی آن بنویسید. نوشتن چه از نوع املا و رونویسی باشد و چه از نوع انشا و تفکر، برای نشستن دانش در ذهن سودمند است. اما دو نکته دربارهٔ کتاب «بنویس تا اتفاق بیفتد»: ۱-این کتاب به روش‌هایی از نوشتن اشاره می‌کند که موجب تحقق اهداف و آرزوهای ما می‌شوند و ما را به حرکت وامی‌دارند. به عبارت دیگر منظور او صرفا نوشتن جملات انگیزشی یا لیستی از آرزوها و چسباندنشان به دیوار نیست. ۲- سوال اینکه آیا عکس این مطلب هم صادق است؟ یعنی می‌توانیم با ننوشتن دربارهٔ اتفاق‌های بد و ناخوشایند، از وقوعشان جلوگیری کنیم؟ با توجه به نکته‌ی قبلی، مسلما پاسخ منفی است. نوشتن ما، قرار نیست تغییری در مقدرات جهان ایجاد کند. معجزه‌ی نوشتن آن است که از سویی ذهن را در مسیر رسیدن به آرزوها توانمندتر کند واز سوی دیگر، از توان احساسات بد و ناملایمات زندگی برای آزردن ما بکاهد. پس شاید بتوان گفت هم «بنویس تا اتفاق بیفتد» و هم «بنویس تا اتفاق نیفتد». در هر صورت بنویس. این مساله البته جای دقتی بیش از این دارد؛ مثلا باور گذشتگان به «نفوس بد نزدن» و دیگر جزئیات نیز می‌تواند ذیل چنین مطلبی بررسی شود اما پرداختن به آن، در این مختصر نمی‌گنجد. فاطمه ایمانی ۱۴۰۳/۴/۳ @paknewis .
📌شعر یا موسیقی؟ مرحوم ابتهاج در جایی گفته بود «کاش به جای شعر به دنبال موسیقی رفته بودم چون موسیقی زبانی است که بدون نیاز به ترجمه با مخاطب ارتباط برقرار می‌کند.» شما درباره‌ی این جمله چه نظری دارید؟ نظر هرکدام از ما به نوع علایقمان بستگی دارد. اگر دلبسته شعر باشیم احتمالن این جمله به مذاقمان خوش نمی‌آید و سعی می‌کنیم دلیلی بر رد آن بیابیم و اگر اهل موسیقی باشیم ممکن است از این جمله دفاع کنیم و فکر کنیم که چه تفاوت جالبی و چرا تا کنون به فکر خودم نرسیده بود؟ با این توضیح، «سایه» را می‌توان بیشتر از اهالی موسیقی دانست تا شعر، چرا که او در شعر نیز بیشتر به گونه‌ی موزون و مقفای آن متمایل بود، آن هم از نوع حافظ و سعدی‌گونه‌اش. راستش من تا مدت‌ها گمان می‌‌کردم غزل معروف «حالیا چشم جهانی نگران من و توست» از جناب سعدی باشد. اما در پاسخ به جمله‌ی آقای سایه می‌توان سوالی را مطرح کرد که سارتر در کتاب «ادبیات چیست؟» می‌پرسد. او پس از اینکه نظریه‌ی وجود مطابقه و موازنه بین هنرهای مختلفی چون ادبیات و نقاشی و موسیقی را به شرح وتفصیل رد می‌کند، از کسانی که به روح «تأثربرانگیزی» مشترک در میان همه‌ی هنرها اشاره می‌کنند می‌پرسد: «آیا گمان می‌برید تماشای شاهکاری چون «کشتار گرنیکا» هرگز یک نفر را همراه یا حتا هم‌عقیده‌ی مبارزان آزادی اسپانیا کرده باشد؟ و با این وجود چیزی در آن گفته شده است که برای بیان آن هزاران هزار کلمه لازم است.» جملهٔ اول او گویای این نکته است که تاثیر هیچ هنری به پای هنرهای کلامی و از جمله شعر نمی‌رسد؛ جمله‌ی دوم هم این سوال را به ذهن می‌آورد که «آیا این حد از نیازمندی به کلمه، خود بیانگر نیاز شدید به نوعی «ترجمه» نیست؟» کلام هنرمندانه، بیش از هر هنر دیگری با مخاطب ارتباط برقرار می‌کند و حتا برای کمک به سایر هنرها نیز برمی‌خیزد. فاطمه‌ایمانی @paknewis_ir .
21.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 قطعه «عین علی» 🎙با صدای: گروه همخوانی بشری و نورالهدی ✍ شاعر: انسیه سادات هاشمی 🎛 موسیقی: مهدی کریزانی 🎼 تهیه شده در واحد موسیقی مؤسسه مصاف 🎼 @masafmusic
📌زندگی شعاری/ زندگی بی شعار بعضی از سوال‌ها با کمی اندیشیدن، به پاسخ نزدیک می‌شوند. شاید هم گاهی کشفی که می‌کنیم چندان دقیق نباشد ولی به طور کلی کشف نکته‌ای که ذهن را مدت‌ها درگیر کرده، لذت‌بخش است. مثلاً از مدتی پیش این سوال در ذهن من بود که بالاخره «شعار دادن» در زندگی خوب است یا بد؟ چگونه است که از سویی «شعاری‌بودن» و «شعار دادن» را نقطه‌ضعف می‌دانیم و مذمت می‌کنیم ولی از دیگر سو، به دنبال یافتن «شعار» در زندگی هستیم؟ شعار شخصی شعار گروه شعار سازمان شعار برند وقتی با دقت بیشتر می‌نگریم، درمی‌یابیم که «زندگی بدون شعار» مساوی با «زندگی بدون هدف» است. گویا داشتن شعار برای انسان هدفمند، مانند داشتن پرچم برای یک کشور است. این سوال در ذهنم زندگی می‌کرد و سوال‌هایی که در ذهن زندگی می‌کنند گویا پازلی بی‌آزارند که تکه‌هایشان به مرور زمان دور هم جمع می‌شوند و تو در لحظه‌ای ناخودآگاه می‌بینی به پاسخ رسیده‌ای. چند روز پیش با دیدن صحنه‌ی شعاردادن نابه‌جای برخی از حضار مجلس، دوباره ذهنم در مذمت «شعار دادن» زبان گشوده بود که باز به همین سوال برخوردم. سپس جرقه‌ای در ذهنم روشن شد و به شکل این جمله صورت یافت که: «شعارداشتن» با «شعاردادن» فرق می‌کند. شعار داشتن یعنی داشتن جمله‌ای پر مفهوم که سرلوحه‌ی عمل قرار می‌گیرد و راهنمای مسیر می‌شود. اما شعاردادن یعنی حرف‌زدن را جایگزین عملگرایی کردن. اولی انسان را در مسیر درست به پیش می‌برد و دومی او را از قدم برداشتن و پیش‌رفتن بازمی‌دارد. دومی با فریاد و دورویی همراه است و اولی در کمال سکوت و تلاش مداوم صورت می‌پذیرد. بنابراین نه زندگی شعاری سودی به حال صاحبش دارد و نه زندگی بی‌شعار بدان مقصد عالی تواند رسید. فاطمه‌ایمانی ۱۴۰۳/۴/۶ @paknewis .
📌انتخاب سخت وقتی می‌خواهید بگویید کسی برای دیگری مزاحمت ایجاد کرد، از کدام جمله استفاده می‌کنید؟ -الف مزاحم ب بود. -الف برای ب مزاحمت ایجاد می‌کرد. -الف موی دماغ ب بود. -الف خار چشم ب بود. -الف برای ب دست و پا گیر بود. -الف مخالف منافع ب رفتار می کرد. -الف با ب سر ناسازگاری داشت. بستگی دارد که نگاه شما به الف و ب چگونه باشد. مسلما اگر آن‌ دو نفر، کسانی باشند که با نوع فعالیت‌هایشان آشنایی کافی دارید، انتخاب جمله آسان‌تر است. گاهی انتخاب آنقدر آسان است که ناخودآگاه دست به انتخاب می‌زنید و نیازی نیست جملات متعدد را کنار هم بچینید یا به معنای کلمات مختلف بیندیشید. اما در مورد «انتخاب کلمات بهتر» می‌توان گفت همیشه «انتخابی سخت» پیش رو داریم. هر چه به کاربرد کلمات آگاه‌تر باشیم و معنای آن‌ها را موشکافانه‌تر بررسی کرده‌باشیم، سخن‌گفتن و نوشتن برایمان سخت‌تر می‌شود. به همین دلیل «توماس مان» معتقد است : «نویسنده کسی است که نوشتن برایش سخت‌تر از دیگران است.» او هر حرفی را به راحتی به زبان نمی‌آورد و هر جمله‌ای را به راحتی برای نوشته‌اش نمی‌پسندد چون اهل دقت و اندیشه است. نویسنده باشیم. فاطمه‌ایمانی ۱۴۰۳/۴/۱۱ @paknewis .
📌دربارهٔ تناقض‌گویی قبلن دربارهٔ اهمیت بازی شهروند و مافیا و علت علاقه‌م به این بازی گفته‌بودم. معتقدم این بازی درسای مهمی به ما میده. مافیا برای برنده‌شدن دو تا ابزار مهم داره: 1-مخلوط‌‌کردن راست و دروغ (به اصطلاح همزدن شهر) 2-یارفروشی. با اولی حق به جانب می‌ایسته و نمیذاره شهروند راست و دروغ رو از هم تشخیص بده. با دومی هم به اصطلاح خودشو سفید می‌کنه. جالب اینه که تو این بازی، اکثر آدما نمی‌تونن مافیای خوبی باشن، مگر درصورتی که خیلی با‌تجربه باشن. آدمای بی‌تجربه معمولا فقط میتونن شهروند خوبی باشن، اونم با تلاش و سختی بسیار. اما شهروندا چه ابزاری برای تشخیص دارن؟ 1-دقت به حرف‌ها 2-دقت به رای‌ها مهمترین ابزار تشخیص، دقت به حرف‌هاست. باید بلد باشیم راست رو از دروغ تشخیص بدیم تا گول نخوریم. به نظر من مهم‌ترین قسمت این ماجرا توانایی تشخیص «تضاد و تناقض» در حرف‌های یک نفره. کسی که خودش حرف خودش رو نقض میکنه، معلومه یه جای کارش می‌لنگه. یا داره شهرو به هم می‌زنه، یا یادش رفته قبلن چی گفته بود چون از قدیم گفتن دروغگو کم‌حافظه‌س. تو بازی مافیا هم این جمله معروفه که «مافیا کم‌حافظه‌س» نکته‌ی دوم هم تشخیص هماهنگی حرف‌ و عمل یک فرده که با دقت به رای‌دادن‌هاش مشخص میشه. اما توجه به تناقض‌ها و ردیابی و کشف اونها انقدر مهمه که من مدتیه تصمیم گرفتم یه کتاب آموزشی درباره‌ش بنویسم. اول برای خودم و بعد برای کسانی که به این مساله علاقه‌مند هستن. به امید خدا. فاطمه‌ایمانی ۱۴۰۳/۴/۱۲ @paknewis
📌اگر دردم یکی بودی چه بودی؟ ۱-هر دفعه که این فایلو باز می‌کنم شاد میشم به خاطر جملاتی که اولش نوشتم. چه‌خوب که این فایلو با جملات شاد و شنگول شروع کردم. روحیه می‌گیرم خودم. «سلام سلااااام. یه سلام شاد و شنگول از یه تیرماه خوشگل و گرم.» این جملاتیه که اول فایل یادداشتای تیرماه نوشتم و هربار که بازش می‌کنم با دیدنش انرژی میگیرم، حتا اگه حالم گرفته باشه. تصمیم گرفتم از این به بعد شروع فایل‌ها رو خوب بنویسم. ۲-خب. امشب چی بنویسم؟ آخه الان وقت این سواله؟ به قول دوستای شیرازی‌مون «حالو ای موقع؟» از صبح فکرش هستم ولی سم مهلک «حالا وقت هست» از ذهنم بیرون نمیره. نمیدونم چیکارش کنم. علم این همه پیشرفت کرده، آیا هنوز دارویی برای درمان «دقیقه‌نودی‌بودن» اختراع نشده؟ پس این دانشمندا دارن چیکار می‌کنن؟ ۳-یه حس غریبی دارم. انگار هنوز یه حرف نگفته باقی‌مونده باشه، حرفی که خودمم نمی‌دونم چیه. می‌دونم صبح که دوباره انرژیم فول بشه، این حس هم از بین میره، یا لااقل کمرنگ میشه. یه حس سردرگمی هست که نمیدونی چیکار کنی از بس کار داری. اولویت‌بندی‌کردن کارها زیادم آسون نیست. همونطور که کنار گذاشتن بعضی‌هاشون واقعا سخته. مهم زمانه. کی چه کاری رو انجام دادن و کی کنار گذاشتن. و زمان یه موجود متغیره. نمیشه براش یه برنامه قطعی و همیشگی داد. «زمان» لزوم تغییر و به‌روزرسانی رو بر ما تحمیل می‌کنه. ۴- بیرون رفتن از خونه داره روز به روز برام سخت‌تر میشه. استرس می‌گیرم وقتی قراره جایی برم. نمیدونم چرا. دوست دارم بیست و چهار ساعته تو خونه باشم. انگار اینجوری بیشتر احساس امنیت می‌کنم؛ اینجوری که نه من جایی برم نه کسی سراغم بیاد. ولی نمیشه، هرروز یه کاری برای بیرون رفتن پیش میاد. نکنه اینم یه مریضیه که انقد به خونه علاقمند شدم؟ هرچی هست که من از بچگی بهش مبتلا بودم، الان داره شدیدتر میشه. فکر کنم کم‌کم دارم میرم به سمت قطع کامل رفت و آمدها. برای هرکاری ترجیح میدم از اپ‌های موجود استفاده کنم. الحمدلله کمم نیستن. ۵-کولر زوزه میکشه، آدم خیال می‌کنه چله‌ی زمستون تو بهمن گیرکرده و صدای گرگ میاد. گرگه عجب نفسی‌ام داره، خسته نمیشه. ۶-معتاد شدم به ایموجی؛ تو برنامهٔ وردم که می‌نویسم آخر جمله‌های ایموجی‌لازم، یه پرانتز باز می‌کنم و توضیح ایموجی رو می‌نویسم، مثلا بعد از نقل یه واقعه تاسف‌بار می‌نویسم (اون که کف گرگی می‌زنه تو صورت خودش) یا بعد از یه جملهٔ لوس می‌نویسم: (کله‌خندهٔ سی و شیش دندونی) البته قبلاً می‌نوشتم: اونی که وقتی می‌خنده سی ‌و شیش تا دندونش پیداس. ولی الان موجزتر می‌نویسم. هیچی دیگه، همین. اگر دردم یکی بودی چه بودی؟ ۱۴۰۳/۴/۱۳ @paknewis
📌دعوت من و تو باهم متفاوتیم. اختلاف نظرهای اساسی داریم و سر بعضی مسائل شاید هیچ‌گاه به اتفاق نظر نرسیم؛ این درست. اما از طرفی دلمان نمی‌خواهد از یکدیگر فاصله بگیریم، هیچ کدام از ما قصد نداریم دیگری را برای همیشه ترک کنیم چون با هم اشتراکات مهمی داریم که ما را بر سر یک سفره می‌نشاند و به ماندن علاقمند می‌کند، درست مثل یک خانواده. این میان همواره کسانی هستند که ما را به «انتخاب» دعوت می‌کنند. آیا با این همه تفاوت و اختلاف، راهی برای انتخاب مشترک هست؟ آیا معیاری برای تشخیص درست از نادرست وجود دارد؟ کدام گزینه برای خانواده بهتر است؟ سر دوراهی‌ها کدام معیار مشترک به کمک ما می‌آید؟ من از معیارها حرف می‌زنم. معیارهای ثابتی که تاریخ مصرف ندارند. مربوط به امروز و امسال و سال بعد نیستند. همیشگی‌اند. به درد همه می‌خورند. معیارهای منطقی، استثنا بردار نیستند و به همین دلیل هم قابل اعتمادند. یکی از این معیارهای منطقی و عقل‌پسند، این است که ببینیم چه کسی بر نقاط اختلاف و تفاوت‌های ما تاکید می‌کند و چه کسی بر نقاط اشتراک ما؟ مسلماً خود ما بیش از دیگران بر اختلاف‌های خود آگاهیم اما کسی که در مواقع حساس انتخاب، به اختلافات ما دامن می‌زند و آن ها را برجسته می‌کند، خیرخواه ما نیست. فاطمه ایمانی ۱۴۰۳/۴/۱۴ @paknewis
📌نوشتن با احساسات «الیف شافاک» نویسنده‌ی کتاب ملت عشق، در یک سخنرانی تد این سوال را مطرح‌کرد: «چرا از نویسنده می‌خواهیم فقط آنچه را که هست یا آنچه را زندگی‌کرده ‌بنویسد؟» او معتقد بود این توقع، محدود‌کننده‌ی نویسنده و حتا به نوعی نابودکننده‌ی اوست. وقتی سخن از آزادی عمل و حذف محدودیت به میان می‌آید، ناخودآگاه همه‌ی ما از آن جانب‌داری می‌کنیم؛ اما سوال این است که آیا نویسنده می‌تواند از چیزهایی بنویسد که با آنها پیوند احساسی عمیقی برقرار نکرده‌است؟ به عبارت بهتر آیا آثاری که با تجربه‌ی زیسته‌ی نویسنده فاصله‌ی زیادی دارند، می‌توانند تاثیرگذاری لازم را به‌همراه داشته‌باشند؟ حقیقتی که می‌توان گفت در همه‌ی آثار ادبی بزرگ شاهدش هستیم این‌است که خلق شخصیت‌های ماندگار، معمولاً رابطه‌ی مستقیمی با تجربه‌های زیسته‌ی نویسنده‌ دارد. داستان‌های چخوف پر است از شخصیت‌هایی که در اطرافش می‌زیسته‌اند و داستان‌های مارکز از اعتقادات ماورائی او تاثیر پذیرفته‌اند. پس نوشتن از تجربه‌ی زیسته، به معنای محدودیت و بستن دست نویسنده نیست، بلکه به معنای عمق بخشیدن به آثار اوست. هرچند لازم نیست برای نوشتن، همه‌ی رنج‌ها و ناهنجاری‌های اجتماعی را تجربه کرده‌باشیم اما برای دوری از سطحی‌نگری و شعارزدگی بهتر است از احساساتی بنویسیم که خودمان آن‌ها را تجربه‌کرده‌ایم یا لااقل از نزدیک با آن‌ها سروکار داشته‌ایم. این مساله نه تنها در داستان، که در همه‌ی انواع نوشتار از جمله مقاله و جستار نیز مطرح‌است. اگر نویسنده در مقاله‌ی شخصی خود از تجربه‌ی زیسته‌اش می‌نویسد، در حقیقت به آن جنبه‌ی عمومی تجربه که باعث تغییر یا تاثیری در او شده نظردارد و همین جنبه‌ی ماجراست که می‌تواند برای مخاطب مفیدباشد و او را به خواندن و اندیشیدن ترغیب‌کند. هنر نویسنده این‌است که با نوشتن از احساسات شخصی خود به احساسات خواننده پل‌می‌زند و او را با خود همراه می‌کند و این همان معنای سخن یونگ است که می‌گوید: «شخصی‌ترین چیزها عمومی‌ترین چیزها هستند.» پ.ن: با الهام از کتاب رها و ناهشیار می‌نویسم/ نوشته‌ی ادر لارا . فاطمه ایمانی @paknewis
در گوشه‌‌‌‌های غربت این دنیا، با یاد کربلای تو می‌گریم غم دارم از ستاره فراوان‌تر اما فقط برای تو می‌گریم مانند بومیان قسم‌خورده مانند مردمان دل‌آزرده مانند مادران جوان‌مرده ای شاه! در عزای تو می‌گریم طوری که دسته‌های عزادارت طرزی که دوستان گرفتارت شکلی که شیعیان وفادارت آ‌ن‌گونه در هوای تو می‌گریم با تُرک‌های نوحه‌گرت گاهی مجروح می‌کنم سر و رویم را آن‌گاه تکیه‌داده به دیواری با ذکر "لای‌لای" تو می‌گریم گفتم به شمر تعزیه‌ات امسال آتش به خیمه‌گاه نیندازد خود را در این گناه نیندازد.... [این روضه را به جای تو می‌گریم] روزی به احترام شهیدانت، ای آفتاب مکه به قربانت!   با حاجیان به سوی تو می‌آیم با کعبه در منای تو می‌گریم تیر از قفای تیر رها می‌شد پیراهنت دچار بلا می‌شد ای تشنه‌لب به مقتل خون رفته! چون رود در قفای تو می‌گریم دستار بر حریم سرت یعنی پوشیده باد راز مُعَلّایت آری تو راز بودی و تا محشر بر راز برملای تو می‌گریم حتی همین که اسم تو می‌آید چیزی مرا به گریه می‌اندازد ای آسمان گریسته بر جسمت! بر جان پارسای تو می‌گریم زخمی نباش این‌همه ای زیبا! ای دسته‌های نی کفنت! مولا! من دستمال گریه‌ی عشاقم از داغ بوریای تو می‌گریم @saeid_mobasher_71