✍️ #آنافورا
یکی از مقاله های جالب دربارهی آرایهٔ آنافورا، نوشتهی آقای هادی هادیان هست با این عنوان:
«تمرین آنافورا : وقتی که قافیه در ابتدای جمله ظاهر میشود»
http://hadihadian.ir/2022/11/23/anafora-practice/
این عنوان یادآور آرایهی تکرار در شعره.
تکرار کلمه یا جمله، گاهی به شاعرانهشدن نوشته ما کمک میکنه.
حتماً امتحانش کنید.
🔺نکته اینه که جملههای زیادی بنویسید و حتا چند روز این تمرینو ادامه بدید. ☘️
#تمرین
#آنافورا
#شعر
@paknewis
📌به تازگی آموختهام...
به تازگی آموختهام که آموختن همیشه از مدرسه یا معلم و کتاب سرچشمه نمیگیرد.
به تازگی آموختهام برای آموختن باید با دیگران بیشتر سخن بگویم.
به تازگی آموختهام که آشنایی با آدمهای جدید نه تنها به تجربیاتم بلکه به زندگیام وسعت میبخشد.
به تازگی آموختهام که در کنار دیگران بیشتر و بهتر خودم را خواهم شناخت.
به تازگی آموختهام که در دسترس باشم و یاری دهنده.
به تازگی آموختهام که یادم باشد برای چههدفی در دسترس هستم.
به تازگی آموختهام که از هر ماجرایی میشود درسی آموخت.
به تازگی آموختهام که هر انسانی داستانی است که میتواند به قلم من معنا ببخشد.
به تازگی آموختهام که در تمامی مراحل زندگی باید دانشآموز بود.
به تازگی آموختهام که نگاهم باید نکتهبردار باشد.
به تازگی آموختهام که به تفکرات جدید میدان بدهم.
به تازگی آموختهام که برای خلاقیت و داشتن تفکر نو باید مدام دادههای تازه به مغزم تزریق کنم.
✍️ مهدیس اقبال
#آنافورا
#تمرین
#جمله_نویسی
@mahdiseghbal
https://t.me/mahdiseghbal
@paknewis
📌ونیزگاه محتوانویس
تجربهٔ دوسالهام از نویسندگی برای وبلاگ کسبوکارها را در یک بند میگنجانم:
احوالات محتواکارانی که از رسانهٔ شخصی خود غافلند به این حرف از استیو تولتز در کتاب «جزء از کل» میماند:
«ونیز، پُر از توریستهاییست که به کبوترهای ایتالیایی غذا میدهند، ولی به کبوترهای شهرِ خودشان محل نمیگذارند.»
#یادداشت_روز
✍️سارا اعتماد زاده
https://t.me/saraetemadzadeh
@paknewis
هدایت شده از Amal❤️🔥
امروز همان روزی است که
امروز همان روزی است که دوباره بعد از مدت ها دست به قلم شدم و عجب شاخ غولی را شکستم(هم دردان دانند)!
امروز همان روزی است که فردای رویایی دیروزِ گنگ و بی هدفم می پنداشتم.
امروز همان روزی است که تصمیم گرفتم از دردهای گذشته خداحافظی کنم و دیگر حتی پشت سرم را هم نگاه نکنم.
#آنافورا
#تمریندوم
#جملهنویسی
.آنافورا یعنی تکرار یک واژه یا عبارت در ابتدای چند جمله
📌 امروز همان روزی بود که...
امروز همان روزی بود که صبحانه نخورده بیرون زدم، مثل همهی سالهایی که دویدم و به جایی نرسیدم.
امروز همان روزی بود که کمی فکر کردم و بسیار ترسیدم.
امروز همان روزی بود که دیدم آن کسی را که همیشه همراهم بود و هیچ وقت نمیدیدمش.
امروز همان روزی بود که دلم میخواست فریاد بزنم؛ گور بابای دنیا کرده.
امروز همان روزی بود که دلم میخواست خودم باشم.
#آنافورا
#تمرین
#جمله_نویسی
(کانال تلگرام)
@Mansoureh_Banam
هدایت شده از خود نویس/نسرین حق اللهی
امروز همان روزی بود که باز هم قرار دیدار با دوستان قدیمی را به هفته آینده موکول کردم
امروز همان روزی بود که باز هم به تصمیم های خاک گرفته گوشه ذهنم فکر کردم
امروز همان روزی بود که باز هم قرار بود بعد از کارهای روزمره به ایده های نابم رسیدگی کنم
امروز همان روزی بود که باز هم خداوند فرصت زیستن به من داد
امروز همان روزی بود که باز هم خدا را شکر کردم
#آنافورا
چرا آنافورا؟
تمرین دیروز و امروز بچهها نوشتن #آنافورا بود.
به نظرم همانقدر که تمرینهای جدید و متنوع برای ذهنورزی مفید است، تکرار تمرینها یا تمرینهای تکرارشونده هم مفیدند.
تکرار یعنی هر بار از زاویهای دیگر به موضوع نگاه کردن و در آن عمیق شدن.
پ.ن:
چندی است به زومکردن روی یک موضوع خاص علاقمندتر شدهام اما هنوز میسر نشده آنطور که دلم میخواهد بچسبم به موضوع مورد علاقهام و رهایش نکنم؛ یا بهتر بگویم «او مرا رها نکند.»
فعلن هر دغدغه از سویی افسار ذهن را گرفته و میکشد؛
تا ببینیم سرانجام چه خواهد بودن.
@paknewis
هدایت شده از نویسنده شو ✍
🔻 ۱۰ اصل اساسی نوشتن از «جان اشتاینبک»
۱. در مورد آنچه میدانی و دوست داری بنویس.
۲. شخصیتهای زنده و واقعی خلق کن و از افراد واقعی با عیوب و فضایل خاص خود بنویس.
۳. از زبان ساده و طبیعی استفاده کن.
۴. جزئیات و احساسات را توصیف کن و توصیفهای استادانه از تجربیات درونی شخصیتها بنویس.
۵. از آزمایش فرم نترس و جسورانه از تکنیکهای ابتکاری استفاده کن.
۶. سرشار از شفقت برای افراد محروم و ستمدیده باش.
۷. قدرت روح انسان را نشان بده؛ شخصیتهایی که با وجود مشکلات تسلیم نمیشوند و به مبارزه ادامه میدهند.
۸. تضاد بین انسان و جامعه را به تصویر بکش و تنهایی انسان را در دنیای بیرحم جامعه نشان بده.
۹. از وقایع واقعی الهام بگیر و از مشاهدات زندگی در اطراف خود استفاده کن.
۱۰. در مورد چیزهای بزرگ بهسادگی بنویس.
#نویسندگی_خلاق
🆔 @nevisandeshoo
پارسال همین موقعها که آسمان فیروزهای بود و برگها زرد شدند و اینها، یک کتری شیشهای برقی خریدم بابت بهبود سطح کیفی چای دم کردن. یک کتری با تکنولوژی بالا و یک صفحه کلید دیجیتال که به اندازهی کابین خلبان ایرباس، دکمه دارد و هر کاری که بخواهید انجام میدهد. مثلا میتوانم بهش بگویم ساعت دو و نیم صبح بیدار شو و آب را جوش بیاور و بعد آن را در دمای نود و هفت درجه نگه دار و چای دم کن تا بیدار شوم. همین قدر درخشان و انتلکت. وقتی که روشن میشود، یک چراغ آبی در محفظهی شیشهایش هم روشن میشود که آدم را یاد فوارههای میدان ونک میاندازد. تا قبل از این یک کتری استیل داشتم، شبیه به تانکهای چیفتن. پرش میکردم آب و میگذاشتم روی اجاق تا جوش بیاید. تنها هوشمندیاش این بود که دستگیرهی نسوز داشت. همین. البته نزدیک به پانزده بار یادم رفت تا شعلهی زیرش را خاموش کنم و آبش تبخیر شد و خودِ کتری تا مرحله تصعید پیش رفت. همین شد که ایرباس را خریدم قبل از اینکه چیفتن خانه را بپکاند.
طبق کاتالوگ، این ایرباس یک سنسور پیشرفته دارد که دما را دقیق سر مرز نگه میدارد و سر موقع کتری را خاموش و روشن میکند. سر هر دما یا زمانی که ما بخواهیم. سنسور که نیست لاکردار. مغز هوشمند است. یک قطعهی کوچک و مخفی زیر صفحه کلید که همه کار را خودش میکند. البته از چهارشنبه قبل بازی عوض شده و به نظر سنسورش سوخته است. هر وقت دلش بخواهد کتری را روشن میکند و زیر بار خاموش کردنش هم نمیرود. دکمهی خاموش را هم که میزنیم، بیمحلی میکند و روشن میماند. وقتی هم که آب جوش میآید، چراغ آبیاش مثل آمبولانس چشمک میزند. هیچ کدام از دکمهها هم کار نمیکند. یک ایرباس خودسر که با کله میخواهد خودش را بکوباند توی کابینتهای دوقلوی آشپزخانه و منفجرشان کند. خوفناک است و ازش میترسم. تنها راه خلاصی این است که پریزش را از برق بکشم. البته قسم میخورم که یک بار پریزش را کشیدم ولی باز هم خاموش نشد و مثل آتشفشان گالراس به خودش میپیچید. شاید هم بس که ازش میترسم، مغزم پارانوید شده است. شاید.
امشب ماندهام بدون چای. چیفتن را که چند ماه قبل انداختم توی سطل بازیافت و تا الان حکما ذوبش کردهاند و شده پایهی میز تحریر یک کارمند خسته. این ایرباسِ بدون مغز هم که بابت هر بار چای دم کردن مجبورم میکند دو بار با عزراییل روبوسی کنم. واقعا تکلیف چیست؟ کاش چیفتن را دور ننداخته بودم. این ایرباس بیمغز خیلی زباننفهمتر و خطرناکتر از چیفتن است. چیزی که قبلا مغز داشته و حالا مغزش را گرفته باشند از چیزی که از اول مغز نداشته ترسناکتر است. یک قوچِ بیمغز، ترسناکتر است یا یک چهارپایه؟ مغز قوچ را که بگیری، شاخش را در هر گوشتی فرو میکند و جر میدهد. مثل همین کتری برقی که دچار مرگ مغزی شده و از بنلادن هم ترسناکتر شده است.
میترسم امشب که بخوابم، روشن بشود و آب را جوش بیاورد و بعد برود سر کشو و کارد آشپزخانه را بردارد و بیاید بالای سرم توی اتاق خواب و با ائمه محشورم کند. مغز که ندارد و نمیفهمد چرا دارد این کار را میکند. نمیفهمد که کی باید روشن شود و کی خاموش شود. اصلا چرا باید روشن و خاموش بشود. سنسور مصلحتاندیشاش سوخته است. حالا فقط بلد است آبجوش درست کند و قل قل کند و مثل آمبولانس چراغ بزند و تهدید کند. چرا؟ نه من میدانم و نه خودش. گرفتار شدیم این وقت شب. فیوز را از کنتور قطع کنم؟ اصلا چرا باید همچین چیز پیچیدهای خلق کرد و فرمانش را داد دست یک چیزی قدِ نخود؟ نخود که تا ابد سالم نمیماند. بفرما. حالا من ماندهام و این قوچِ بیمغز و این شبِ تارِ بدون چای.
©️ کانال «گفت و چای»
#فهیم_عطار
@fahimattar
https://t.me/fahimattar/629
پاکنویس ( تمرین نویسندگی)
قبل و بعد هر کاری، سه تا جمله بنویس، ✍️
هرچی به ذهنت رسید هرررچی.
امروز امتحانش کن،
بعد حستو بهم بگو 👇
@fateme_imani_62
@paknewis