eitaa logo
پاک‌نویس ( تمرین نویسندگی)
587 دنبال‌کننده
300 عکس
36 ویدیو
7 فایل
♦️ آموزش تخصصی شعر و نویسندگی ✒️📚 💌 پرواز در دنیای ادبیات گروه همراهان پاک‌نویس: https://eitaa.com/joinchat/1348534631C0c1e9e59aa ارتباط با ادمین: @fateme_imani_62 وبگاه؛ fatemeimani.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
📌شعر یا موسیقی؟ مرحوم ابتهاج در جایی گفته بود «کاش به جای شعر به دنبال موسیقی رفته بودم چون موسیقی زبانی است که بدون نیاز به ترجمه با مخاطب ارتباط برقرار می‌کند.» شما درباره‌ی این جمله چه نظری دارید؟ نظر هرکدام از ما به نوع علایقمان بستگی دارد. اگر دلبسته شعر باشیم احتمالن این جمله به مذاقمان خوش نمی‌آید و سعی می‌کنیم دلیلی بر رد آن بیابیم و اگر اهل موسیقی باشیم ممکن است از این جمله دفاع کنیم و فکر کنیم که چه تفاوت جالبی و چرا تا کنون به فکر خودم نرسیده بود؟ با این توضیح، «سایه» را می‌توان بیشتر از اهالی موسیقی دانست تا شعر، چرا که او در شعر نیز بیشتر به گونه‌ی موزون و مقفای آن متمایل بود، آن هم از نوع حافظ و سعدی‌گونه‌اش. راستش من تا مدت‌ها گمان می‌‌کردم غزل معروف «حالیا چشم جهانی نگران من و توست» از جناب سعدی باشد. اما در پاسخ به جمله‌ی آقای سایه می‌توان سوالی را مطرح کرد که سارتر در کتاب «ادبیات چیست؟» می‌پرسد. او پس از اینکه نظریه‌ی وجود مطابقه و موازنه بین هنرهای مختلفی چون ادبیات و نقاشی و موسیقی را به شرح وتفصیل رد می‌کند، از کسانی که به روح «تأثربرانگیزی» مشترک در میان همه‌ی هنرها اشاره می‌کنند می‌پرسد: «آیا گمان می‌برید تماشای شاهکاری چون «کشتار گرنیکا» هرگز یک نفر را همراه یا حتا هم‌عقیده‌ی مبارزان آزادی اسپانیا کرده باشد؟ و با این وجود چیزی در آن گفته شده است که برای بیان آن هزاران هزار کلمه لازم است.» جملهٔ اول او گویای این نکته است که تاثیر هیچ هنری به پای هنرهای کلامی و از جمله شعر نمی‌رسد؛ جمله‌ی دوم هم این سوال را به ذهن می‌آورد که «آیا این حد از نیازمندی به کلمه، خود بیانگر نیاز شدید به نوعی «ترجمه» نیست؟» کلام هنرمندانه، بیش از هر هنر دیگری با مخاطب ارتباط برقرار می‌کند و حتا برای کمک به سایر هنرها نیز برمی‌خیزد. فاطمه‌ایمانی @paknewis_ir .
21.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 قطعه «عین علی» 🎙با صدای: گروه همخوانی بشری و نورالهدی ✍ شاعر: انسیه سادات هاشمی 🎛 موسیقی: مهدی کریزانی 🎼 تهیه شده در واحد موسیقی مؤسسه مصاف 🎼 @masafmusic
📌زندگی شعاری/ زندگی بی شعار بعضی از سوال‌ها با کمی اندیشیدن، به پاسخ نزدیک می‌شوند. شاید هم گاهی کشفی که می‌کنیم چندان دقیق نباشد ولی به طور کلی کشف نکته‌ای که ذهن را مدت‌ها درگیر کرده، لذت‌بخش است. مثلاً از مدتی پیش این سوال در ذهن من بود که بالاخره «شعار دادن» در زندگی خوب است یا بد؟ چگونه است که از سویی «شعاری‌بودن» و «شعار دادن» را نقطه‌ضعف می‌دانیم و مذمت می‌کنیم ولی از دیگر سو، به دنبال یافتن «شعار» در زندگی هستیم؟ شعار شخصی شعار گروه شعار سازمان شعار برند وقتی با دقت بیشتر می‌نگریم، درمی‌یابیم که «زندگی بدون شعار» مساوی با «زندگی بدون هدف» است. گویا داشتن شعار برای انسان هدفمند، مانند داشتن پرچم برای یک کشور است. این سوال در ذهنم زندگی می‌کرد و سوال‌هایی که در ذهن زندگی می‌کنند گویا پازلی بی‌آزارند که تکه‌هایشان به مرور زمان دور هم جمع می‌شوند و تو در لحظه‌ای ناخودآگاه می‌بینی به پاسخ رسیده‌ای. چند روز پیش با دیدن صحنه‌ی شعاردادن نابه‌جای برخی از حضار مجلس، دوباره ذهنم در مذمت «شعار دادن» زبان گشوده بود که باز به همین سوال برخوردم. سپس جرقه‌ای در ذهنم روشن شد و به شکل این جمله صورت یافت که: «شعارداشتن» با «شعاردادن» فرق می‌کند. شعار داشتن یعنی داشتن جمله‌ای پر مفهوم که سرلوحه‌ی عمل قرار می‌گیرد و راهنمای مسیر می‌شود. اما شعاردادن یعنی حرف‌زدن را جایگزین عملگرایی کردن. اولی انسان را در مسیر درست به پیش می‌برد و دومی او را از قدم برداشتن و پیش‌رفتن بازمی‌دارد. دومی با فریاد و دورویی همراه است و اولی در کمال سکوت و تلاش مداوم صورت می‌پذیرد. بنابراین نه زندگی شعاری سودی به حال صاحبش دارد و نه زندگی بی‌شعار بدان مقصد عالی تواند رسید. فاطمه‌ایمانی ۱۴۰۳/۴/۶ @paknewis .
📌انتخاب سخت وقتی می‌خواهید بگویید کسی برای دیگری مزاحمت ایجاد کرد، از کدام جمله استفاده می‌کنید؟ -الف مزاحم ب بود. -الف برای ب مزاحمت ایجاد می‌کرد. -الف موی دماغ ب بود. -الف خار چشم ب بود. -الف برای ب دست و پا گیر بود. -الف مخالف منافع ب رفتار می کرد. -الف با ب سر ناسازگاری داشت. بستگی دارد که نگاه شما به الف و ب چگونه باشد. مسلما اگر آن‌ دو نفر، کسانی باشند که با نوع فعالیت‌هایشان آشنایی کافی دارید، انتخاب جمله آسان‌تر است. گاهی انتخاب آنقدر آسان است که ناخودآگاه دست به انتخاب می‌زنید و نیازی نیست جملات متعدد را کنار هم بچینید یا به معنای کلمات مختلف بیندیشید. اما در مورد «انتخاب کلمات بهتر» می‌توان گفت همیشه «انتخابی سخت» پیش رو داریم. هر چه به کاربرد کلمات آگاه‌تر باشیم و معنای آن‌ها را موشکافانه‌تر بررسی کرده‌باشیم، سخن‌گفتن و نوشتن برایمان سخت‌تر می‌شود. به همین دلیل «توماس مان» معتقد است : «نویسنده کسی است که نوشتن برایش سخت‌تر از دیگران است.» او هر حرفی را به راحتی به زبان نمی‌آورد و هر جمله‌ای را به راحتی برای نوشته‌اش نمی‌پسندد چون اهل دقت و اندیشه است. نویسنده باشیم. فاطمه‌ایمانی ۱۴۰۳/۴/۱۱ @paknewis .
📌دربارهٔ تناقض‌گویی قبلن دربارهٔ اهمیت بازی شهروند و مافیا و علت علاقه‌م به این بازی گفته‌بودم. معتقدم این بازی درسای مهمی به ما میده. مافیا برای برنده‌شدن دو تا ابزار مهم داره: 1-مخلوط‌‌کردن راست و دروغ (به اصطلاح همزدن شهر) 2-یارفروشی. با اولی حق به جانب می‌ایسته و نمیذاره شهروند راست و دروغ رو از هم تشخیص بده. با دومی هم به اصطلاح خودشو سفید می‌کنه. جالب اینه که تو این بازی، اکثر آدما نمی‌تونن مافیای خوبی باشن، مگر درصورتی که خیلی با‌تجربه باشن. آدمای بی‌تجربه معمولا فقط میتونن شهروند خوبی باشن، اونم با تلاش و سختی بسیار. اما شهروندا چه ابزاری برای تشخیص دارن؟ 1-دقت به حرف‌ها 2-دقت به رای‌ها مهمترین ابزار تشخیص، دقت به حرف‌هاست. باید بلد باشیم راست رو از دروغ تشخیص بدیم تا گول نخوریم. به نظر من مهم‌ترین قسمت این ماجرا توانایی تشخیص «تضاد و تناقض» در حرف‌های یک نفره. کسی که خودش حرف خودش رو نقض میکنه، معلومه یه جای کارش می‌لنگه. یا داره شهرو به هم می‌زنه، یا یادش رفته قبلن چی گفته بود چون از قدیم گفتن دروغگو کم‌حافظه‌س. تو بازی مافیا هم این جمله معروفه که «مافیا کم‌حافظه‌س» نکته‌ی دوم هم تشخیص هماهنگی حرف‌ و عمل یک فرده که با دقت به رای‌دادن‌هاش مشخص میشه. اما توجه به تناقض‌ها و ردیابی و کشف اونها انقدر مهمه که من مدتیه تصمیم گرفتم یه کتاب آموزشی درباره‌ش بنویسم. اول برای خودم و بعد برای کسانی که به این مساله علاقه‌مند هستن. به امید خدا. فاطمه‌ایمانی ۱۴۰۳/۴/۱۲ @paknewis
📌اگر دردم یکی بودی چه بودی؟ ۱-هر دفعه که این فایلو باز می‌کنم شاد میشم به خاطر جملاتی که اولش نوشتم. چه‌خوب که این فایلو با جملات شاد و شنگول شروع کردم. روحیه می‌گیرم خودم. «سلام سلااااام. یه سلام شاد و شنگول از یه تیرماه خوشگل و گرم.» این جملاتیه که اول فایل یادداشتای تیرماه نوشتم و هربار که بازش می‌کنم با دیدنش انرژی میگیرم، حتا اگه حالم گرفته باشه. تصمیم گرفتم از این به بعد شروع فایل‌ها رو خوب بنویسم. ۲-خب. امشب چی بنویسم؟ آخه الان وقت این سواله؟ به قول دوستای شیرازی‌مون «حالو ای موقع؟» از صبح فکرش هستم ولی سم مهلک «حالا وقت هست» از ذهنم بیرون نمیره. نمیدونم چیکارش کنم. علم این همه پیشرفت کرده، آیا هنوز دارویی برای درمان «دقیقه‌نودی‌بودن» اختراع نشده؟ پس این دانشمندا دارن چیکار می‌کنن؟ ۳-یه حس غریبی دارم. انگار هنوز یه حرف نگفته باقی‌مونده باشه، حرفی که خودمم نمی‌دونم چیه. می‌دونم صبح که دوباره انرژیم فول بشه، این حس هم از بین میره، یا لااقل کمرنگ میشه. یه حس سردرگمی هست که نمیدونی چیکار کنی از بس کار داری. اولویت‌بندی‌کردن کارها زیادم آسون نیست. همونطور که کنار گذاشتن بعضی‌هاشون واقعا سخته. مهم زمانه. کی چه کاری رو انجام دادن و کی کنار گذاشتن. و زمان یه موجود متغیره. نمیشه براش یه برنامه قطعی و همیشگی داد. «زمان» لزوم تغییر و به‌روزرسانی رو بر ما تحمیل می‌کنه. ۴- بیرون رفتن از خونه داره روز به روز برام سخت‌تر میشه. استرس می‌گیرم وقتی قراره جایی برم. نمیدونم چرا. دوست دارم بیست و چهار ساعته تو خونه باشم. انگار اینجوری بیشتر احساس امنیت می‌کنم؛ اینجوری که نه من جایی برم نه کسی سراغم بیاد. ولی نمیشه، هرروز یه کاری برای بیرون رفتن پیش میاد. نکنه اینم یه مریضیه که انقد به خونه علاقمند شدم؟ هرچی هست که من از بچگی بهش مبتلا بودم، الان داره شدیدتر میشه. فکر کنم کم‌کم دارم میرم به سمت قطع کامل رفت و آمدها. برای هرکاری ترجیح میدم از اپ‌های موجود استفاده کنم. الحمدلله کمم نیستن. ۵-کولر زوزه میکشه، آدم خیال می‌کنه چله‌ی زمستون تو بهمن گیرکرده و صدای گرگ میاد. گرگه عجب نفسی‌ام داره، خسته نمیشه. ۶-معتاد شدم به ایموجی؛ تو برنامهٔ وردم که می‌نویسم آخر جمله‌های ایموجی‌لازم، یه پرانتز باز می‌کنم و توضیح ایموجی رو می‌نویسم، مثلا بعد از نقل یه واقعه تاسف‌بار می‌نویسم (اون که کف گرگی می‌زنه تو صورت خودش) یا بعد از یه جملهٔ لوس می‌نویسم: (کله‌خندهٔ سی و شیش دندونی) البته قبلاً می‌نوشتم: اونی که وقتی می‌خنده سی ‌و شیش تا دندونش پیداس. ولی الان موجزتر می‌نویسم. هیچی دیگه، همین. اگر دردم یکی بودی چه بودی؟ ۱۴۰۳/۴/۱۳ @paknewis
📌دعوت من و تو باهم متفاوتیم. اختلاف نظرهای اساسی داریم و سر بعضی مسائل شاید هیچ‌گاه به اتفاق نظر نرسیم؛ این درست. اما از طرفی دلمان نمی‌خواهد از یکدیگر فاصله بگیریم، هیچ کدام از ما قصد نداریم دیگری را برای همیشه ترک کنیم چون با هم اشتراکات مهمی داریم که ما را بر سر یک سفره می‌نشاند و به ماندن علاقمند می‌کند، درست مثل یک خانواده. این میان همواره کسانی هستند که ما را به «انتخاب» دعوت می‌کنند. آیا با این همه تفاوت و اختلاف، راهی برای انتخاب مشترک هست؟ آیا معیاری برای تشخیص درست از نادرست وجود دارد؟ کدام گزینه برای خانواده بهتر است؟ سر دوراهی‌ها کدام معیار مشترک به کمک ما می‌آید؟ من از معیارها حرف می‌زنم. معیارهای ثابتی که تاریخ مصرف ندارند. مربوط به امروز و امسال و سال بعد نیستند. همیشگی‌اند. به درد همه می‌خورند. معیارهای منطقی، استثنا بردار نیستند و به همین دلیل هم قابل اعتمادند. یکی از این معیارهای منطقی و عقل‌پسند، این است که ببینیم چه کسی بر نقاط اختلاف و تفاوت‌های ما تاکید می‌کند و چه کسی بر نقاط اشتراک ما؟ مسلماً خود ما بیش از دیگران بر اختلاف‌های خود آگاهیم اما کسی که در مواقع حساس انتخاب، به اختلافات ما دامن می‌زند و آن ها را برجسته می‌کند، خیرخواه ما نیست. فاطمه ایمانی ۱۴۰۳/۴/۱۴ @paknewis
📌نوشتن با احساسات «الیف شافاک» نویسنده‌ی کتاب ملت عشق، در یک سخنرانی تد این سوال را مطرح‌کرد: «چرا از نویسنده می‌خواهیم فقط آنچه را که هست یا آنچه را زندگی‌کرده ‌بنویسد؟» او معتقد بود این توقع، محدود‌کننده‌ی نویسنده و حتا به نوعی نابودکننده‌ی اوست. وقتی سخن از آزادی عمل و حذف محدودیت به میان می‌آید، ناخودآگاه همه‌ی ما از آن جانب‌داری می‌کنیم؛ اما سوال این است که آیا نویسنده می‌تواند از چیزهایی بنویسد که با آنها پیوند احساسی عمیقی برقرار نکرده‌است؟ به عبارت بهتر آیا آثاری که با تجربه‌ی زیسته‌ی نویسنده فاصله‌ی زیادی دارند، می‌توانند تاثیرگذاری لازم را به‌همراه داشته‌باشند؟ حقیقتی که می‌توان گفت در همه‌ی آثار ادبی بزرگ شاهدش هستیم این‌است که خلق شخصیت‌های ماندگار، معمولاً رابطه‌ی مستقیمی با تجربه‌های زیسته‌ی نویسنده‌ دارد. داستان‌های چخوف پر است از شخصیت‌هایی که در اطرافش می‌زیسته‌اند و داستان‌های مارکز از اعتقادات ماورائی او تاثیر پذیرفته‌اند. پس نوشتن از تجربه‌ی زیسته، به معنای محدودیت و بستن دست نویسنده نیست، بلکه به معنای عمق بخشیدن به آثار اوست. هرچند لازم نیست برای نوشتن، همه‌ی رنج‌ها و ناهنجاری‌های اجتماعی را تجربه کرده‌باشیم اما برای دوری از سطحی‌نگری و شعارزدگی بهتر است از احساساتی بنویسیم که خودمان آن‌ها را تجربه‌کرده‌ایم یا لااقل از نزدیک با آن‌ها سروکار داشته‌ایم. این مساله نه تنها در داستان، که در همه‌ی انواع نوشتار از جمله مقاله و جستار نیز مطرح‌است. اگر نویسنده در مقاله‌ی شخصی خود از تجربه‌ی زیسته‌اش می‌نویسد، در حقیقت به آن جنبه‌ی عمومی تجربه که باعث تغییر یا تاثیری در او شده نظردارد و همین جنبه‌ی ماجراست که می‌تواند برای مخاطب مفیدباشد و او را به خواندن و اندیشیدن ترغیب‌کند. هنر نویسنده این‌است که با نوشتن از احساسات شخصی خود به احساسات خواننده پل‌می‌زند و او را با خود همراه می‌کند و این همان معنای سخن یونگ است که می‌گوید: «شخصی‌ترین چیزها عمومی‌ترین چیزها هستند.» پ.ن: با الهام از کتاب رها و ناهشیار می‌نویسم/ نوشته‌ی ادر لارا . فاطمه ایمانی @paknewis
در گوشه‌‌‌‌های غربت این دنیا، با یاد کربلای تو می‌گریم غم دارم از ستاره فراوان‌تر اما فقط برای تو می‌گریم مانند بومیان قسم‌خورده مانند مردمان دل‌آزرده مانند مادران جوان‌مرده ای شاه! در عزای تو می‌گریم طوری که دسته‌های عزادارت طرزی که دوستان گرفتارت شکلی که شیعیان وفادارت آ‌ن‌گونه در هوای تو می‌گریم با تُرک‌های نوحه‌گرت گاهی مجروح می‌کنم سر و رویم را آن‌گاه تکیه‌داده به دیواری با ذکر "لای‌لای" تو می‌گریم گفتم به شمر تعزیه‌ات امسال آتش به خیمه‌گاه نیندازد خود را در این گناه نیندازد.... [این روضه را به جای تو می‌گریم] روزی به احترام شهیدانت، ای آفتاب مکه به قربانت!   با حاجیان به سوی تو می‌آیم با کعبه در منای تو می‌گریم تیر از قفای تیر رها می‌شد پیراهنت دچار بلا می‌شد ای تشنه‌لب به مقتل خون رفته! چون رود در قفای تو می‌گریم دستار بر حریم سرت یعنی پوشیده باد راز مُعَلّایت آری تو راز بودی و تا محشر بر راز برملای تو می‌گریم حتی همین که اسم تو می‌آید چیزی مرا به گریه می‌اندازد ای آسمان گریسته بر جسمت! بر جان پارسای تو می‌گریم زخمی نباش این‌همه ای زیبا! ای دسته‌های نی کفنت! مولا! من دستمال گریه‌ی عشاقم از داغ بوریای تو می‌گریم @saeid_mobasher_71
هدایت شده از فلانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در این فِراق چقدر از طراوتم کم شد چقدر بد شده‌ام.. خوب شد محرّم شد.. چقدر یکسره محتاج گریه‌ام شب و روز  دوباره روضه بخوان بلکه اشک مرهم شد و بست زخم عمیق گناه‌هایم را و آبِ ریخته بر آتش جهنم شد و ریخت روی خطوط سیاه نامه‌ی من و جوهر همه سیئات در هم شد و راه یافت همین اشک‌ها به عمق دلم و جا گرفت در این شوره‌زار و زمزم شد مرا گذاشت به روی صراط عاشورا و خود مسیر تو را قطره قطره پرچم شد ز راه توبه مرا برد تا رضاً برضاك سپس شهادت من هم قضای مبرم شد که عیب نیست اگر آرزو به دل دارم مگر نبود که گریه شفیعِ آدم شد؟ بجوش چشم من امشب که خاکِ دل تشنه است و شکر کن که بساط عزا فراهم شد هوای شرجی و پر بغضِ ظهر عاشورا شبانه بر دلِ سردم نشست و شبنم شد چقدر بر مژه‌ام جای اشک خالی بود چقدر خوب شدم، خوب شد محرّم شد @folanipoem www.instagram.com/hossein_shalbaf
📌مشکل ایده‌یابی بسیار پیش می‌آید که در مسیر نوشتن با مشکل ایده‌یابی مواجه می‌شویم که گاهی از آن با عنوان کمبود ایده یاد می‌شود. اما بهتر است به جای مشکل «کمبود ایده» بگوییم «مشکل ایده‌یابی»، زیرا همانطور که نویسندگان بزرگ معتقدند، ایده‌ها کم نیستند بلکه این ماییم که گاهی در یافتن آن‌ها به مشکل برمی‌خوریم. مخصوصاً اگر نویسنده‌ای باشیم که دائما می‌نویسیم و نمی‌خواهیم معطل ایده‌یابی شویم، بیشتر با این مشکل روبه‌رو خواهیم‌شد. پس مشکل ایده‌یابی گاه مربوط به کمیت کار است. یعنی ما ایده پیدا می‌کنیم اما نه هر روز و نه هر زمان که اراده کنیم. برای حل این مشکل کافی است به خواندن کتاب‌های تازه روی بیاوریم یا به ساختن تجربه‌های تازه دست بزنیم؛ مانند تجربه ارتباط با افراد، سفر و... گاهی اوقات نیز مشکل ایده‌یابی مربوط به کیفیت کار است و آن زمانی است که ما به هر ایده‌ای راضی نمی‌شویم و در یافتن ایده وسواس بیشتری به خرج می‌دهیم. مثلا دنبال ایده‌ای نو و خلاقانه هستیم یا بر موضوع خاصی متمرکز شده‌ایم و قصد داریم مدتی فقط در محدوده‌ی همان موضوع بنویسیم. این حرکت در محدوده، شاید در ابتدا محدودکننده به نظر بیاید و در عمل نیز کار ایده‌یابی را دشوارتر سازد، اما باید بدانیم که این محدودیت نیز مانند بسیاری دیگر، موجب شکوفایی و خلاقیت خواهد شد. اینجاست که ماندن در مسیر و تلاش بیشتر برای ایده‌یابی، ما را به چشم‌اندازهای تازه‌ای خواهد رساند. دکتر ناتانیل براندون در مقدمهٔ کتاب «۶ ستون عزت نفس» به نکته‌ٔ جالبی اشاره می‌کند. او که در موضوع عزت نفس کتاب‌های متعددی نوشته‌است می‌گوید: «هنگامی که کتاب روانشناسی عزت نفس را در سال ۱۹۶۹ منتشر کردم به خود گفتم «همهٔ مطالبی را که می‌توانستم در رابطه با این موضوع بگویم گفته‌ام.» در سال ۱۹۷۰ متوجه شدم باید به چند موضوع دیگر بپردازم پس کتاب «رها شدن» را نوشتم. سپس در سال ۱۹۷۲ برای پرکردن چند خلا دیگر، کتاب «خویشتن مطرود» را نوشتم. پس از آن به خود گفتم «به طور حتم موضوع عزت نفس را به شکل جامع و کامل به اتمام رسانده‌ام» و در خصوص موضوعات دیگر شروع به نوشتن کردم. ده سال از آن زمان گذشت و اندوخته‌های تازه‌ای به دست آوردم. از این‌رو تصمیم گرفتم آخرین کتاب را دربارهٔ این موضوع بنویسم... .» در اینجا شاید شما هم گمان کردید منظور از آخرین کتاب، همین کتاب حاضر است (یعنی 6 ستون عزت نفس) اما چنین نیست. نویسنده تا رسیدن به کتاب حاضر چند کتاب دیگر هم نوشته و هربار تجربیات تازه‌ای بر نکات قبلی افزوده‌است. البته شاید موضوعی که ما بر روی آن تمرکز کرده‌ایم به اندازهٔ موضوع «عزت نفس» بزرگ نباشد تا درباره‌اش کتاب‌های متعدد بنویسیم، اما سخن این است که «استمرار و مداومت بر یک موضوع» حتما به ایده‌های تازه‌ای راه خواهد داد و با این روش به لایه‌های عمیق‌تری از تفکر نیز خواهیم رسید. فاطمه ایمانی ۱۴۰۳/۴/۲۰ @paknewis
📌چرا می‌نویسم؟ از مشکلات داشتن یک ذهن شلوغ، ایجاد سوءتفاهم هنگام سخن‌گفتن است. مثلا وقتی می‌خواهید مسئله‌ای را برای کسی توضیح‌دهید یا او را درباره‌ی چیزی قانع‌کنید، نمی‌توانید منظور خود را به درستی منتقل کنید. علت این‌است که هنگام سخن‌گفتن، مطالب زیادی همزمان به ذهن گوینده خطورمی‌کند که اگر از قبل برای چینش آن‌ها برنامه‌ریزی نکرده‌باشد، نمی‌تواند به خوبی آن‌ها را مدیریت‌کند. تجربه‌ی من به‌عنوان صاحب یک ذهن شلوغ این‌است که بسیاری از اوقات پس از بیان یک استدلال، با چهره‌ی هاج و واج مخاطب مواجه می‌شوم. معمولا اینجور مواقع یک «چطور به این نتیجه رسیدی؟» خاصی در چشمانش موج‌می‌زند. با آنالیز چنین موقعیت‌هایی دریافتم که وقتی به صورت بداهه درباره موضوعی وارد گفتگو می‌شوم، ذهنم به سرعت به استدلال‌سازی و تداعی معانی می‌پردازد. جملات مرتبط و نامرتبط با موضوع، به سرعت  به ذهن خطور می‌کنند که طبیعتا امکان به‌زبان‌آوردن همه‌ی آن‌ها وجود‌ندارد. بنابراین برخی از جملات که معمولا مربوط به مقدمات استدلال هستند در مقام بیان، حذف می‌شوند و ذهن با سرعت به سمت نتیجه می‌رود. نتیجه ای هم که صغرا و کبرای آن حذف شده‌باشد برای مخاطب عجیب و نامانوس جلوه‌می‌کند. مخاطب نتیجه را نمی‌پذیرد و این یعنی سوء تفاهم. البته عاملی به نام «شاعرانگی» را هم می‌توان در ایجاد چنین سوء تفاهم‌هایی دخیل‌دانست. شاعرانگی به معنای علاقه به ایجاز و مجاز و واگذارکردن فهم لایه‌های پنهان معنا به مخاطب، به علاوه‌ی نگاهی غیر معمول به موضوعات که ممکن است چیزهای بی‌ربط را به هم ربط دهد. یکی از دلایل مهم من برای نوشتن این‌است که دریافته‌ام  پیش از ورود به گفتگوهای جدی و مهم باید ذهنم را با نوشتن مرتب‌کنم تا سوء تفاهم ایجاد‌نشود. دسته‌بندی موضوعات مرتبط و حذف موضوعات غیر لازم، تنها با نوشتن ممکن می‌شود. می‌گویند یکی از متفکرین، درپاسخ به بعضی از سوال‌ها می‌گفت: « نمی‌دانم چون هنوز درباره‌اش چیزی ننوشته‌ام.» یکی از بهترین عادت‌ها می‌تواند این باشد که پیش از نوشتن درباره‌ی یک موضوع، از آن سخن‌نگوییم و اظهار نظر نکنیم. پ.ن: از مجموعه‌ی صدو یک دلیل من برای نوشتن. فاطمه ایمانی @paknewis