eitaa logo
پاک‌نویس ( تمرین نویسندگی)
591 دنبال‌کننده
300 عکس
36 ویدیو
7 فایل
♦️ آموزش تخصصی شعر و نویسندگی ✒️📚 💌 پرواز در دنیای ادبیات گروه همراهان پاک‌نویس: https://eitaa.com/joinchat/1348534631C0c1e9e59aa ارتباط با ادمین: @fateme_imani_62 وبگاه؛ fatemeimani.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
📌داستان‌های منظوم بعضی از داستان‌سرایان، داستان‌های خود را به شکل موزون و آهنگین بیان کرده‌اند. مانند فردوسی که در کتاب شاهنامه، داستان‌سرایی های خود را به نظم درآورده است. این اشعار در واقع بیشتر داستان‌اند تا شعر. به همین جهت به آنها داستان‌های منظوم گفته می‌شود. اما گونه دیگری از داستان‌ها هستند که به آنها داستان‌های شاعرانه گفته می‌شود. یعنی کاربرد عناصر شعر در آن‌ها کاملاً مشهود است. برخی از منتقدین رمان « صدسال تنهایی» اثر گابریل گارسیا مارکز را از این دسته برمی‌شمارند. 📌در بسیاری از داستان‌های شاعرانه، نحوه استفاده از زبان و نگاه شاعرانه به پدیده‌ها کاملاً مشهود است و صحنه‌های داستانی، به شکلی شاعرانه ترسیم می‌شوند. @paknewis paknewis.ir
💢 تفاوت شعر و داستان به دو نکته اصلی باز می‌گردد: 🔰- نحوه برخورد با کلمات 🔰- استفاده از عناصر مخصوص به هر کدام. 📌در شعر، کلمات بار احساسی بیشتری را منتقل می‌کنند و معمولاً معنایی فراظاهری دارند. 📌همچنین آرایه های ادبی از قبیل جان‌بخشی، حسن تعلیل و ... نوشته را به سوی شاعرانگی سوق می‌دهند. 📌اما در داستان، کلمات در خدمت تصویر‌سازی مناسب هستند. 📌در داستان‌های مدرن، وجود پیرنگ یا همان روابط علی و معلولی بین پدیده‌های داستانی ضروری است. 📌همچنین وجود عناصر حادثه ، شخصیت، صحنه، زمان و مکان ، از ویژگی‌های اصلی داستان‌های امروزی است. @paknewis paknewis.ir
💢وقتی برای اولین بار اتفاقات روزمره خود را می‌نویسید، از خود خواهید پرسید: «نوشتن این‌اتفاقات چه سودی داره؟» سوال به جا و دقیقی است که اگر پاسخ آن را بدانیم، از نقل جزئیات هم دریغ نخواهیم کرد. ♨️ اولین نکته مهم در انتقال روزمره‌ها به دل کلمات، تغییر نگاه نویسنده است. وقتی چند بار اتفاقات ساده را می‌نویسید، ذهنتان متوجه می‌شود باید دقت خود را افزایش بدهد. ♨️در اثر دقت بیشتر به مرور جزئیاتی را خواهید دید که در نگاه سابق، به راحتی نادیده انگاشته می‌شدند. این دقت برای نویسنده‌ای که قصد دارد داستان بنویسد ضروری است. زیرا داستان در خلا شکل نمی‌گیرد. و بخش مهمی از روایت شما از دل همین جزئیات صورت می‌پذیرد. ♨️دقت در جزئیات سبب می‌شود ارزش ساعات و‌دقایق زندگی خود را بدانیم و هراحساس و فکری که از ذهنمان می‌گذرد، جدی بگیریم. به هرمیزان که روزمره‌نویسی جدی‌تر دنبال شود، دقت ما در بررسی وقایع افزوده خواهد شد. 💢نویسنده برای انتقال مفاهیم زنده به «دقت» و «واکاوی» نیازمند است. برای رسیدن به نگاهی کنجکاو و جستجوگر روزمره‌نویسی را به شما توصیه می‌کنیم. ❓آیا روزمره‌نویسی با ثبت خاطرات تفاوتی دارد؟ ❓آیا انتقال تجارب و عواطف باید در سبک و قواعدی خاص و معین اتفاق بیفتد؟ 🔴در قسمت‌های بعد از انواع روزمره‌نویسی با شما خواهیم گفت. @paknewis
ملیحه پرسید: این کیه طاهر؟ طاهر آلبوم را گرفت. هنوز دیده ندیده آن را طوری بست که از صدایش شانه‌های ملیحه تکان خورد: - آشغال، اون یه آشغال بود.سیگار من کجاست؟ ملیحه به خاطر سیگار به اطرافش نگاه کرد. صورتش پر از خطوط آب بود. جعبه سیگار را پیدا کرد و به طاهر داد ولی جرأت نکرد آلبوم را دوباره باز کند. جلد آلبوم (سنگ قبر) روی آدم‌هایی افتاده بود که صفحه به صفحه در آلبوم راه می‌رفتند و نمی‌رفتند و بی‌آنکه صدای خنده‌ای شنیده شود یا هق‌هق، عکس‌های گریه به عکس‌های خنده چسبیده بود. تا وقتیکه طاهر گفت: - بازش کن تا یه چیزی نشونت بدم. ملیحه داشت فکر می‌کرد که حتماً سینی عمه‌فردوس برگشته، لیوان‌ها شکسته و آلبوم پر از براده‌ شیشه شده‌است. اما فردوس باز هم خم شده بود که سینی را روی سفره بگذارد و مرد کراوات‌زده هنوز آن ران مرغ را نخورده‌بود. طاهر گفت: - این بچه که چهار دست و پا راه میره منم، این آشغال هم تیموره؛ سه روز بعد از این عکس، دکتر حشمت را دار زدند. اگر آن روزها من سن و سال حالا را داشتم آنقدر تیمور رو می‌زدم که دیگه هرگز نتونه این کراواتو از گردنش واکنه... 📝میدونید نویسنده این داستان کیه؟ ❓دوست دارید ادامه‌ی این داستان رو بخونید؟ 🔺اگه دوست دارید اینجا کلیک کنید و به ما بگید.🌷 @paknewis paknewis.ir .
📚✏️چرا داستان می نویسی؟ سوال جذابی است. من عادت ندارم در مقابل دیگران درباره خودم صحبت یا از خودم دفاع کنم اما در خلوت، ذهنم با انگیزه‌های نوشتن یا اصولا هرگونه خلق هنری درگیر است. 🖋️ به عمق تخیل فکر می کنم. به عمق تصور انسان و بخصوص به ژرفنای ناخودآگاه که شبانه روز شگفتی های دوست داشتنی و عجیبی را به ما نشان می دهد. از این حیث با آن آدم های شکاک خیلی تفاوتی ندارم. همان ها که با طعنه از من می پرسند چرا داستان می نویسم یا چرا فلانی داستان می نویسد، خلق می کند، شب ها و شاید هم روزها رویاپردازی می کند و رویاهایش تبدیل به خلاقیت هنری می شوند. ادامه دارد... @paknewis paknewis.ir .
⭕ ما داستان می نویسیم به همان دلیلی که رویا می بینیم. چون نمی توانیم رویا پردازی نکنیم. چون دیدن رویا در ذات ذهن انسان نهفته است. ⭕ پایه و اساس هنر نویسندگی، مهارت نویسنده نیست، اشتیاق و شهوت او برای نوشتن است و در حقیقت ناتوانی‌اش در برابر ننوشتن. (فلانری اوکانر. کتاب رازها و روش‌ها) به نقل از کتاب «حرفه: داستان‌نویس» @paknewis paknewis.ir .
پاک‌نویس ( تمرین نویسندگی)
⭕ ما داستان می نویسیم به همان دلیلی که رویا می بینیم. چون نمی توانیم رویا پردازی نکنیم. چون دیدن روی
✅ بخش‌هایی بود از کتاب «حرفه:داستان‌نویس» این یک کتاب کامل و پرنکته‌س که با قلمی جذاب درباره نوشتن و داستان‌نویسی میگه 📝 اگه به داستان ‌نویسی علاقه دارید، پیشنهاد می‌کنم حتماً از طاقچه بی‌نهایت دانلودش کنید و کم‌کم‌مطالعه‌ش کنید. من هم به مرور بخش‌هایی از کتاب رو در روزهایی که داستان‌نویسی داریم، اینجا براتون میذارم.🌹 @paknewis paknewis.ir
بریده ای از کتاب: «وقتی من کوچیک بودم ، با خانوادم رفتیم کنار دریا. خواهرم همیشه سنگ های بزرگی پیدا میکرد و از روشون می پرید تو آب ، شیرجه میزد و بعد برمیگشت روی آب . من همیشه بالای سنگ وایمیستادم، و اون از توی آب داد میزد بپر بریت ، فقط بپر! وقتی اون بالا وایسادی و پایین رونگاه میکنی فقط یه لحظه واسه پریدن خودت رو آماده حس میکنی. اگه این کارو کردی ، اونوقت جرئتش رو داری . اما اگه اون لحظه رد بشه و منتظر بشی تا دوباره سراغت بیاد ، هیچ وقت جرئتش رو پیدا نمیکنی و نمی پری.» 🔺پ.ن: شاید بریت ماری اول یه آدم غیرقابل درک به نظر بیاد، اما کم کم به ترتیب قاشق و چنگال توی کشوها عادت می کنید ، دلتون برای گل های بالکن تنگ میشه و در آخر هم مثل بریت ماری جرئت پریدن پیدا می‌کنید. اگرهم نه وقتی کتابو بستید حتما مثل بقیه کاملا حس میکنید که « بریت ماری اینجا بود». @paknewis
📌چیزی که در انیمیشنِ دودل کِی‌آس (Doodle Chaos) نیز بازتاب یافته است: آرامش زندگی، دست‌اندازها و طوفان‌های آن، از دست دادن کنترل آن، بالا رفتن‌ها و پایین آمدن‌هایی که گاهی تا مرز سقوط و نابود شدن کامل پیش می‌رود، ولی ناگهان شانس آوردن‌ها و پیدا شدن یک تکیه‌گاه و اندکی آرامش موقتی و گاهی ورود ناگهانیِ عشق، آن را تحمل‌پذیر می‌کند. سمفونی ۵ بتهوون به‌عقیدۀ خیلی‌ها بزرگترین اثر موسیقی تاریخ است. شاید این انیمیشن توانسته باشد با ظرافت وصف‌ناپذیری، دلیل و فلسفۀ آن را به تصویر بکشد. @paknewis @fateme_imani_62
🌧«باران و تنهایی»💧 (قسمت اول) فکر کرد چون باران می‌بارد احساس تنهایی می‌کند. اگر باران نمی‌بارید خوابش می‌برد و متوجه تنهایی‌اش نمی‌شد و صبح می‌شد. باران، اول ریز بود، بعد درشت و تند و بعد باز ریز و مداوم. صدای باران مثل آواز زنجره‌های شب‌های تابستان‌بود. وقتی متوجهش شد، دیگر دست‌برنداشت. مثل این بود که جمعیت انبوهی از دور هورا می‌کشند یا کف‌می‌زنند. صدای پهن‌شدن بعضی قطره‌های آب روی زمین، از ته ناودانی که با زمین فاصله‌داشت، گاه روی صدای کف‌زدن ممتد بلند می‌شد. بعد صدای آب ناودان مثل یک رگ باران درشت با صدای رگ‌های ریز باران هم‌آهنگ می‌شد: هورا ا ا ا ا ا ا ... حتماً اگر باران نبود، خوابش می‌برد. راحت می‌خوابید و توی تخت غلت می‌زد و دست و پایی سرراهش نبود که بیدارش کند. تخت سرد بود، مثل اینکه نم باران جذبش شده‌باشد. روی شیشه، خط‌های کدر و خط‌های روشن، جا عوض‌می‌کرد. یک نقطه‌ی شفاف مثل خاکسترِ هنوزداغِ سیگار که روی جوراب ابریشمی بیفتد در یک قسمت از سطح بخارگرفته‌ی شیشه پیدامی‌شد و مثل دررفتگی روی جوراب مسیر آرام و مطمئنش را تا پایین شیشه طی‌می‌کرد. صدای باران روی سقف، از صداهای دیگر جدابود. وقتی به آن گوش‌می‌داد، بقیه‌ی صداها را نمی‌شنید. فکر کرد توی گوش‌هاش پنبه بگذارد شاید خوابش ببرد. ... : «اونوقت اگه کسی در بزنه نمی‌شنوم. ای‌بابا! کی این وقت شب میاد؟ ممکنه برگرده... میخوام برنگرده.» فکرکرد باران ایستاد، چون فقط صدای چک‌چک می‌آمد. بعد متوجه‌شد صدای چک‌چک از شیر آشپز‌خانه است و باران هم هنوز می‌بارد. رفت توی آشپزخانه و شیر را سفت‌کرد. صدای رفت‌و‌آمد ماشین‌ها هنوز توی خیابان بود. به نظرش آمد یک ماشین جلوی خانه‌اش یواش‌کرد. بلندشد نشست و با دقت گوش‌داد. ... ادامه دارد. @paknewis
🌧«باران و تنهایی»💧 (قسمت دوم) ماشین گذشت و صداش را هم به دنبالش کشید. بعد باز یک ماشین دیگر، بعد یکی دیگر بعد یکی دیگر... و همه درست جلوی خانه یواش‌می‌کردند. فکر کرد: «کاش منزل مصی مونده‌بودم. خیلیم خوب می‌شد. می‌آمد میدید نیستم. اونوقت فکر‌می‌کرد کجارفتم. لابد میفهمید منزل مصی‌ام. اما به مصی می‌سپردم وقتی اومد پی‌ام، بگه اونجا نیستم.» یکی با قدم‌های تند و ریز از پیاده‌رو ردشد. صدایی دادزد: « تاکسی!» صدای ترمز ماشین و شلپ‌شلپ دویدن توی باران قاطی شد. در ماشین بازشد و بسته‌شد. بعد پت‌پت‌پت موتور غرش درازی شد. بعد باز فقط باران بود. بوی سوختگی به دماغش خورد.‌ یادش آمد وقتی رفت توی آشپزخانه، به نظرش آمده‌بود که از گوشه‌ای دود بلند‌می‌شود. نکند کبریت روشن را توی سطل خاکروبه انداخته‌باشد و همه‌جا آتش بگیرد؟ بخاری را خاموش کرده؟ «مربا» ای وای مربا ... باعجله به آشپزخانه رفت و چراغ را روشن‌کرد. هیچ‌چیز نمی‌سوخت. ظرف مربای به روی اجاق گازی بود و زیرش هم خاموش‌بود. در مربا را برداشت. بوی هل و شهد مربا دماغش را پرکرد. رنگ مربا یاقوتی شده‌بود. قوامش درست اندازه بود. : «اِ ! حواسم کجاس؟ بعد از ظهر قبل از اینکه برم منزل مصی زیرشو خاموش‌کردم.» فکر کرد حالا که باران نمی‌گذارد خوابش ببرد، بهتر است خلال‌های پوست پرتقال را مربا کند، یادش آمد شکر ندارد. به اتاق‌های دیگر سرزد، همه‌چیز آرام بود. بخاری هم خاموش‌بود. چراغ‌ها را دانه‌دانه خاموش‌کرد و توی تختش برگشت. پاهاش را توی دلش کرد و خودش را روی لکه‌ی گرمی که پشتش ایجاد کرده‌بود، جاداد. «چطور میشه که وقتی دونفر توی تختن همه‌جای تخت گرم‌میشه؟ ... حالا کجاس؟ لابد خونه‌ی مادرشه. براش یه جا انداختن روی زمین کنار بخاری تو مهمونخونه. یک لیوان آبم بالاسرش گذاشتن... نه اونجا نمیره. ممکنه هنوز تو خیابونا پلاس باشه، اینقد تاصبح عرق میخوره که فردا لششو تو چاله‌چوله‌ای پیدا می‌کنن. جهنم ، انقد بخوره ازون بیشتر.» در زدند. پرید. چکش زنگ داشت کاسه را از جاش در‌می‌آورد. دوید طرف آینه و موهاش را شلوغ‌کرد و پای برهنه با پیراهن خواب نازکش دم در رفت. ... ادامه دارد. @paknewis @fateme_imani_62