eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
13.5هزار عکس
3.2هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
با توجه به استقبال و پیشنهاد و اصرار طلاب و مشتاقان عرصه روایتگری کانال شهدای گمنام بزودی اقدام به برگزاری دوره جدید روایتگری زیر نظر اساتید باتجربه خواهد نمود علاقمندان با ما همراه باشید بزودی اطلاعیه در کانال قرار خواهد گرفت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸حضرت امام حسن عسکری علیه السلام درباره چگونگی موعظه و پند می فرمایند:  🌸هر که نهانى برادر خود را پند دهد او را آراسته و زیور بسته، و هر که در برابر دیگرانش پند دهد زشتش کرده‌ است. منبع: بحار الانوار ج 71 ص 166 هدیه به امام عسکری صلوات عیدتون مبارک🧡❤️❤️❤️❤️ @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هیچ نعمتی گواراتر از امنیت نیست..... ─┅═ೋ❅❄️❅ೋ═┅─ @parastohae_ashegh313 ─┅═ೋ❅❄️❅ೋ═┅─
_چشمامو بستم و نیت کردم و یہ فال برداشتم سجادے هم برداشت... _۵ثانیہ مونده بود کہ چراغ سبز بشہ... سجادے دستشو دراز کرد و از داشتبرد ماشیـݧ کیف پولشو برداشت و یک اسکناس ۵ تومنے داد بہ مصطفے. _چراغ سبز شده بود اما سجادے هنوز حرکت نکرده بود ماشیـݧ ها پشت سر هم بوق میزدند از طرفے داشتبرد همونطور باز مونده بود و سجادے میخواست ببندتش و کیف پولو فال هم دستش بود کیف پول و فال رو از دستش گرفتم و ازش خواستم حرکت کنہ _کیف پولو داخل داشتبرد گذاشتم داخل داشتبرد پر از فال هاے باز شده بود. روے هر پاکت هم چیزي نوشتہ شده بود داشتبرد و بستم. _فال ها دستم بود و قاطے شده بود سجادے کنار خیابوݧ وایستاد و برگشت سمت مـݧ دوباره نگاهموݧ بہ هم گره خورد سجادے نگاهش و دزدید و سمت دستام چرخوند و با خنده گفت: _إ فال ها قاطے شد با سر تایید کردم و با ناراحتے گفتم:تقصیر مـݧ بود ببخشید. ایرادے نداره دوباره نیت میکنم از بیـݧ ایـݧ دو فال یکیشو بر میدارم چشماشو بست و نیت کرد _دوتا فال و بیـݧ دستام نگہ داشتم بہ سمتش گرفتم یکے از فال ها رو برداشت و باز کرد و خوند. و لبخندے روے لباش نشست از فضولے داشتم میمردم. _با گوشہ ے چشم بہ برگہ اے کہ دستش بود نگاه میکردم اما نمیتونستم بخونم خیلے ریز نوشتہ شده بود کلافہ شده بودم پاهامو تکوݧ میدادم متوجہ حالتم شد و فال و بلند خوند _"دل نهادم بہ صبورے کہ جز ایـݧ چاره ندارم ..." _بعدم آهے کشید و حرکت کرد. خانم محمدے شما فالتوݧ رو باز نمیکنید❓ با بدجنسے گفتم.ݧمیرم خونہ باز میکنم اخم هاش رفت تو هم و با ناراحتے گفت.باشہ هر طور صلاح میدونید. _خندم گرفتہ بود . دلم سوخت براش اما دوست داشتم یکم اذیتش کنم ￿ _گوشے سجادے زنگ خورد چوݧ پشت فرموݧ بود جواب داد و گذاشت رو بلند گو _سلاااااام علے آقاے گل _سلام آقاے محسنے فداکار _إ چیشده علے جوݧ حالا دیگہ غریبہ شدیم کہ میگے محسنے _نہ وحید جاݧ حالا قضیہ ے فداکار چیہ❓ سجادے خندید و گفت:هیچے... باشہ باشہ حالا مـݧ و مسخره میکنے❓ وایسا فردا تو دانشگاه جلوے خانو... سجادے هول کرد و سریع گوشے و از رو بلند گو برداشت و گفت وحید جاݧ پشت فرمونم بعدا تماس میگیرم خدافظ... _بعد با حالت شرمندگے گفت تورو خدا ببخشید خانم محمدے وحید یکم شوخہ... حرفشو قطع کردم و باخنده گفتم ایرادے نداره خدا ببخشہ... نگاهے بہ ساعتم انداختم ساعت ۴ بود چقدر زود گذشت اصلا متوجہ گذر زماݧ نبودیم. آقاے سجادے فکر میکنم دیر شده باید برم خونہ سجادے نگاهے بہ ساعت ماشیـݧ انداخت گفت: اے واے ساعت ۴ اصلا حواسم بہ ناهار نبود اجازه بدید بریم یہ جا ناهار بخوریم بعد میرسونمتو. _باور کنید اصلا گشنم نیست. آخہ اینطورے کہ نمیشہ مـݧ اینطورے شرمنده میشم. تا یک ساعت دیگہ میرسونمتوݧ خونہ. سرعت ماشیـݧ رو زیاد کرد و جلوے رستوراݧ وایساد خیلے سریع غذا رو خوردیم و منو رسوند خونہ _داشتم از ماشیـݧ پیاده میشدم کہ صدام کرد. اسمااااااء خانوم❓ (تو دلم گفتم وااااے بازم اسمم و...) بلہ❓ حرفے باقے مونده کہ بخواید بزنید❓ إم....ݧ فکر نکنم... _شما چے❓ اصلا... مـݧ کہ گفتم مسئلہ فقط شمایید اگہ اجازه بدید مـݧ بہ مادرم بگم امشب زنگ بزنـݧ با خوانواده... حرفشو قطع کردم. آقاے سجادے یکم بہ مـݧ زماݧ بدید... ممنوݧ بابت امروز بہ خوانواده سلام برسونید. خدافظ _اینو گفتم و از ماشیـݧ پیاده شدم و با سرعت رفتم داخل خونہ بہ دیوار تکیہ دادم و یہ نفس راحت کشیدم برخوردم بد بود. بچگانہ رفتار کردم حتما سجادے هم ناراحت شد.... _اما مـݧ ..مـݧ میترسیدم... باید بهم حق بده.باید درکم کنہ مـݧ بہ زماݧ احتیاج دارم.... باید بهم فرصت بده... ￿ _پکرو بے حوصلہ پلہ ها رو رفتم بالا وارد خونہ شدم و یراست رفتم تو اتاقم لباسامو در آوردم و پرت کردم یہ گوشہ نشستم رو تخت.سردرد عجیبے داشتم موهامو دورو ورم پخش کردم و دوتا دستمو گذاشتم روے شقیقہ هام _خدایا...خودت کمکم کـ.تصمیم گیرے سختہ از آینده میترسم.علے پسره خوبیہ اما.... دوباره از پرویے خودم خندم گرفت(علی) در اتاق بہ صدا در اومد یہ نفر اومد تو اول فکر کردم مامانہ تو هموݧ حالت گفتم:سلام ماماݧ سلام دختر بے معرفتم صداے ماماݧ نبود _سرمو آوردم بالا زهرا بود اما اینجا چیکار میکرد إسلااااااام زهرا تویے❓اینجا چیکار میکنی❓ دستشو گذاشت رو کمرشو با لحـݧ لوس و بچگانہ اے گفت:میخواےبرم❓ دستشو گرفتم و گفتم:دیوونہ ایـݧ چہ حرفیہ بیا اینجا بشیـݧ چہ خبر❓ راستش ظهر بعد از اذاݧ رو بروي مسجد داداشت آقا اردلاݧ و دیدم.. خب❓خب❓ گفت یکم مریض احوالے اومدم بهت سر بزنم.... ادامه دارد.. بامــــاهمـــراه باشــید🌹 @parastohae_ashegh313
حتما قـــــرار شاه و گدا هست یادتان آری همان شبـی که زدم دل به نامتان مشـ❤️ـهد ، حــ❤️ـرم ، ورودی بابــ❤️ــ الجوادتان آقــــــا دلــــم عجیـبــــ گــــرفته برایتان آری مــــنم همــان غــلام رو سیاهتان چــــــون زاغ به جمع کبوتران حــریمتان🕊 عــادتـــ که کرده ایم به هوای ضریحتان آقـــا مـــــنم ،چـــــه بــــگویم برایتان؟! گــــم گشته ی ســـرا و دیـــار مرامتان سـامان گرفته اســت دلـــم در هوایتان درویش را چه حــــاجتی آخر جز نوایتان آقـــــا دلــــم عجیـــب گرفـــته بـــرایتان 💚 @parastohae_ashegh313
❤️ بیا عاشقی را رعایت كنیم ز یاران عاشق،حكایت كنیم از آنان كه بوی خدا می‌دهند به دنیای ما كربلا می‌دهند از آنان كه در جبهه عاشق شدند و با یک تبسم،شقایق شدند ز مردان سرخی كه نورانی اند سحر صورت و ماه پیشانی اند صلی الله و علیک یا اباعبدالله ❤️•••@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✿ 🕊჻ᭂ࿐✰ ✨به حق محمد و آل محمد (ﷺ) و به حق 12 امام و حضرت فاطمه (سلام‌الله‌علیها)✨  ☑️ یا مهدی ادرڪنی دیگر به سوی گناهان ڪبیره برنگردم و خود را در نقش یك انسان بینش دار قرار دهم ☑️ با دوستان،دوست حقیقی باشم و خود را یك انسان شیعه سازم یارب ☑️ علی (علیه‌السلام ) را الگوی خویش قرار دهم و ڪارهایی ڪه خلاف هر شیعه است را در ڪارهایم و رفتارهایم تڪرار ننموده و از بین ببر یا رب الڪریم دعاهایمان را مستجاب برگردان 🔘 خدایا به صفات ڪریمی و بخشندگی خودت قسمت می دهم مرا ببخش 🔘 پروردگارا به حق محمد و آل محمد قسمت می دهم مرا یاری بده 🔘 پروردگارا ، ما را در پرتو مقدس و نورانی قرآن در برابر مشڪلات زندگی باری بده 🔘 یارب تا ما را نبخشیدی از این دنیا مبر 🔘 مرا در درسهایم یاری بده الهی آمین - نوشته در هشتمین روز از تیرماه  📥 . ┅═ೋ❅✿❤️✿❅ೋ═┅ @parastohae_ashegh313 ┅═ೋ❅✿❤️✿❅ೋ═┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 امروز‌ همه‌ باهم ‌می‌آییم...✌️🏻 می آییم؛ بخاطر ... بخاطر ... بخاطر ... بخاطر همه مظلوم کشورم... بخاطر ... بخاطر ... بخاطر همه خون هایی که و مزدورانش به ریختند... 🇮🇷 @parastohae_ashegh313
آگاهی لازم به مسائل دینی و غیردینی: ناصر همیشه سعی می‌کرد چیزهایی را که آگاهی لازم دارد به مردم بگوید. به ما هم می‌گفت آدم وقتی نسبت به چیزی اطلاعاتش کم است، نباید آن مطلب را بیان کند چون افراد زیادی را گمراه می‌کند. اگر خود انسان هم بعداً بفهمد که اشتباه کرده توبه هم کند، خداوند توبه او را نمی‌پذیرد. مردی پیش حضرت موسی رفت تا برای او طلب بخشش کند خداوند به حضرت موسی (ع) فرمود: اگر تمام ملائک آسمان و انس و جن در حق او دعا کنند او را نمی‌بخشم چون او یک قوم را به گمراهی کشاند. 🌻🌻🌻 اسراف نکنید: من ظهر کمی نان گرفته بودم. ظهر خوردیم و باقی‌مانده آن را در پلاستیکی ریختم و تو آشپزخانه گذاشتم. شب رفتم دوباره نان گرفتم، موقعی که مادرم شام را می‌کشیدند من بلند شدم نان تازه را آوردم. دیدم ناصر از این نان‌ها نخورد، بلند شد نانی که ظهر گرفته بودیم را برداشت سر سفره آورد. گفت، چرا نعمت‌های خدا را دور می‌ریزید، نباید اسراف کنید، خداوند اسراف‌کنندگان را دوست ندارد. @parastohae_ashegh313
توصیه به خوش اخلاقی دوستان: یکی از دوستان از یک نفر پولی طلب داشت و آن فرد طلبش را نمی‌داد. یک روز فرد مورد نظر با عصبانیت به فرد بدهکار رسید و گفت: اگر پول‌هایم را ندهی، سفته‌هایت را به اجرا می‌گذارم. ناصر به دوستش گفت: عصبانی نشو، بنده خدا شاید پول ندارد. اگر پولت را نداد من می‌دهم. آن دوست با دیدن فداکاری ناصر، پولی را که در خانه داشت آورد و به او داد. ناصر هم به دوستش توصیه کرد از این به بعد در برخورد با دیگران عصبانی نشو. در هر حال باید خوش اخلاق باشی چون بد اخلاقی روزی انسان را از بین می‌برد. 🌻🌻🌻 کارگری در پالایشگاه: تابستان بود، زیر آفتاب گرم و سوزان در پالایشگاه کار می کردیم، به قول معروف: تخم مرغ روی زمین می‌گذاشتی آب‌پز می‌شد. سه، چهار تا از بچه‌ها همیشه کارشون تو سایه بود ولی من و ناصر تو آفتاب کار می‌کردیم. من می‌خواستم اعتراض کنم. ولی هر بار ناصر مانع می‌شد می‌گفت: کار سخت اجرش بیش‌تر است، اجرت را ضایع نکن. @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊 شهید_سردار_حاج_حسین_خرازی: 🌷از مسئولین عزیز و مردم حزب‌اللهی می‌خواهم که در مقابل آن افرادی که نتوانستند از طریق عقیده، مردم را از انقلاب دور و منحرف کنند و الان در کشور دست به مبارزه دیگری از طریق اشاعه فساد و فحشا و بی‌حجابی زده‌اند در مقابل آنها ایستادگی کنید و با جدیت هر چه تمامتر جلو این فسادها را بگیرید. ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
«برای دفاع از اسلام و ولایت و ایران عزیز راسخ باشید ، چرا که پیروزی از آن شماست. هجمه ی دشمن (فرهنگی، سیاسی و اجتماعی و ...) بسیار سنگین و خصمانه است و راه مقابله با این هجمه به فرموده ی حضرت امام خمینی(ره) پشتیبانی از ولایت فقیه است. نیت‌ها را خالص کنید و پشت سر ولایت حرکت کنید و نتیجه‌اش را به خدا بسپارید چرا که خودش وعده نصرت و پیروزی داده است. تهاجمی که به قشر مذهبی و خصوصا ما بسیجیان و سبزپوشان حریم ولایت می‌شود بیانگر قدرت روز افزون و ضعف و ناتوانی دشمن است ». ─┅═ೋ❅❄️❅ೋ═┅─ @parastohae_ashegh313 ─┅═ೋ❅❄️❅ೋ═┅─
💢 در فتح المبین مجروح شد. 🔶 به یک بیمارستان در تهران منتقل شد. روزی که می خواست مرخص شود و به جبهه بازگردد، هیچ پولی نداشت! هیچ آشنایی در تهران پیدا نکرد بجز (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف )روز جمعه بود. به شد‌... جمعیت برای ملاقات باجانبازان و مجروحین از نمازجمعه به بیمارستان آمده بودند. 🍃 یک سید روحانی از لابه لای جمعیت خودش را به مصطفی رساند و یک کتاب دعا به او داد و گفت: این شما را تاجبهه می رساند و بلافاصله رفت! 💢 مصطفی هرچه تلاش کرد نتوانست آن سید را ببیند. وقتی مردم رفتند، کتاب دعا را باز کرد. چند اسکناس نو داخل آن بود. وقتی به رسید، پول ها هم تمام شده بود... 📚برگرفته از ، خاطرات روحانی ┈┈••✾❀🍃❀✾••┈┈ @parastohae_ashegh313 ┈┈••✾❀🍃❀✾••┈┈
شهادت اصغر وصالي علي مقدم بعــد از شــهادت اصغر، ابراهيــم را ديدم كه با صداي بلنــد گريه مي كرد. مي گفت: هيچكس نمي داند كه چه فرمانده اي را از دست داده ايم، انقاب ما به امثال اصغر خيلي احتياج داشت. اصغر در حالي كه هنوز چهلم بردار شهيدش نشده بود توفيق شهادت را در ظهر عاشورا به دست آورد. ابراهيم براي تشييع به تهران آمد و اتومبيل پيكان اصغر را كه در گيان غرب بــه جا مانده بود به تهــران آورد. . 💐💐💐💐 در حالي كه به خاطر اصابت تركش، تقريباً هيچ جاي سالم در بدنه ماشين نبود! پس از تشييع پيكر شهيد وصالي سريع به منطقه بازگشتيم. ابراهيم مي گفت: اصغر چند شب قبل از شهادت، برادرش را در خواب ديد. برادرش گفته بود: اصغر، تو روز عاشورا در گيان غرب شهيد خواهي شد. روز بعد بچه هاي گروه، براي اصغر مجلس ختم وعزاداري برپا كردند. بعد بچه ها به هم قول دادند كه تا آخرين قطره خون در جبهه بمانند و انتقام خون اصغر را بگيرند. جواد افراســيابي و چند نفر از بچه ها گفتند: مثل آدم هاي عزادار محاســن خودمان را كوتاه نمي كنيم تا صدام را به سزاي اعمالش برسانيم. 🌷🌷🌷 @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا