#قسمت121
وقتی می آمد، مامانــم میهمانــی بزرگــی راه می انداخــت، همــۀ فامیــل را جمع می کــرد و دنیا به کام ما بچه ها می شد که به درخت توت بزرگ وسط حیاط «کوف»1 ببندیم و بازی کنیم اما از این جمع «حسین» سرش به کار خودش بود و با ما قاطی نمی شد. حسین پسرِ بزرگ عمه ام، با آن سن کم، نان آور خانه بود. پدرم همیشه می گفت: «حسین از سه سالگی یتیم شده و چشمش رو که بازکرده عصای دست خواهرم شده، به خاطر همین از دو تا چشمام عزیزتره...» عمه گوهــر هــم بــرای مــا مثــل مامــان بــود. از گُل نازک تــر بــه مــا نمی گفــت. ورد زبانــش، بــه خواهرانــم، جانــم، عزیــزم، دخترم بود. امّا اضافه بر این القاب، من را جــور دیگــری صــدا مــی زد و گاه بی گاه بــه مامانم یادآوری می کرد که: «خانم عروس جان، یادت که نرفته، پروانه عروس خودمه! از همون روزی که به دنیا آمد، نشونش کردم، برای حسین.» مامانم می گفت: «شاواجی،2 این حرف ها پیش بچّه خوب نیست!» و عمه با یک نگاه حق به جانب جواب می داد: «چه چیزا می گی. خانم عروس! اصلاً عقد دخترعمه و پسردایی توی آسمان ها بسته شده، کله قند و حلقه هم که ما آوردیم، برای نشون بوده وگرنه خدا، گِل پروانه و حسین رو، برای هم سرشته.»
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313
#قسمت122
مامــان کوتــاه می آمــد و مــن کــه عقلم قَد نمی داد معنــی این حرف ها را بفهمم، با خواهرانم بازی می کردیم. بچه بودم و سؤال ها پشت سرهم توی ذهنم تلنبار می شــد. چــرا اســم مــن پروانــه اســت؟ چــرا مــا با عمــه و بچه هایــش خانه یکی هستیم؟ عمه من را برای پسرش حسین نشان کرده، یعنی چی؟ زمســتان بود. زمســتانی ســرد و پربرف و یخبندان، که مجبورمان می کرد شــب ها قبــل از خوابیــدن، شانه به شــانۀ هــم، دورتــادور کرســی بنشــینیم و بــه نَقل هــای شــیرین و خاطرات شــنیدنی آقام از گذشــته های دور، گوش کنیم. خاطراتی که پاســخ بخشــی از ســؤالات تلنبارشــده در ذهن من بود. من و خواهرانم، هم گوش می کردیم و هم سؤال. یک شب سرد و زمستانی از اسم هایمان پرسیدیم، آقام گفت: «چند سال توی کویت کار می کردم، درآمدم خوب بود اما تو غربت، خیلی سخت می گذشت. از بس برای خانواده و آب وخاکم دلتنگ می شدم، همون جا از خدا خواستم اگه بچۀ اولم دختر شــد، اسمشــو بذارم ایران. اهل مطالعه و کتاب و شــعر هم بودم. گاهی که هوای وطن می کردم با خودم تو غربت این شعر رو می خوندم که «شمع و گل و پروانه و بلبل، همه جمع ان.» و جای خودم رو خالی می دیدم. به همین خاطــر، اســم پروانــه رو خــودم انتخــاب کــردم. امّا افســانه رو مادرتون انتخاب کرد، من هم قبول کردم.»
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313
#کتاب_صوتی " #من_ادواردو_نیستم"
🌹زندگینامه و خاطرات شهید ادواردو (مهدی) آنیلی
ناشر نشر شهید هادی
تولید و ضبط : گروه فرهنگی هنری یاوران مهدی
با صدای #مهدی_نجفی
#من_ادواردو_نیستم
#ادواردو_آنیلی
#سیره_شهدا
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
#معرفی_کتاب
📗 کتاب " من ادواردو نیستم" دربردارنده ی زندگینامه و داستان های کوتاه از ثروتمندترین شهید شیعه ایتالیایی، ادواردو (مهدی) آنیلی است. شهید برجسته ای که برای چنگ زدن به راه حقیقت از تمامی دنیای خود دست کشید و جان خود را فدای اسلام کرد.
#شهید_ادواردو_آنیلی فرزند جیانی آنیلی، سناتور و میلیاردر ایتالیایی، صاحب کارخانه ماشین سازی فیات، فراری، اوبکو، لامبورگینی، لانچیا، آلفارمو، چندین کارخانه صنعتی، بانک های خصوصی، شرکت های طراحی مد و لباس، روزنامه های لاستامپا، کوریره، دلاسرا و باشگاه فوتبال یوونتوس ایتالیا بود.
🍃 او در جوانی به اسلام و سپس به مذهب تشیع گروید و این موضوع بر خاندان بزرگ و قدرتطلب او که با صهیونیستها نیز همکاریهای گسترده داشت، سخت گران آمد. ادواردو چندبار به ایران سفر کرد و با امام خمینی و آیتالله خامنهای دیدار نمود و به زیارت امام هشتم رفت. گرایش او به اسلام و فعالیتهای ضد استبدادیاش باعث شد که سرانجام در ۱۵ نوامبر سال ۲۰۰۰ به دست عوامل ناشناس و طرزی مشکوک به شهادت برسد. جسد او را زیر پل «ژنرال فرانکو رومانو» در بزرگراه تورینو به ساوونا یافتند و شواهد حاکی از آن بود که ادواردو از روی پل ۸۰ متری مذکور به پایین پرت شده است.
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
من ادواردو نیستم 1.mp3
10.55M
#کتاب_صوتی 🎧
📙من_ادواردو_نیستم
"سرگذشت ثروتمندترین شهید شیعه"
قسمت 1⃣
#شهیدمهدیآنیلی
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
•🤍🕊•
جادهیزندگیام
بدجورپیچوخمافتاده!
دلممحتاجنیمنگاهیازشماست
#ایشهید اجابتکندلخستهامرا💔
#سرداردلهاحاجقاسمسلیمانی
🌙شبتونشهدایی
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
بسم الله الرحمن الرحیم
#هر_روز_با_قرآن
📖 صفحه۳۲
شرکت در ختم قرآن برای فرج
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
032-baghare-ar-parhizkar.mp3
1.01M
ترتیل
قاری:استاد پرهیزکار
#صفحه_۳۲ #بقره
#سوره_۲ #جزء_۲
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
#زیارتنامه_شهدا #عهدباشهدا
بسم الله الرحمن الرحیم
اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یَا اَولِـــــیاءَاللهِ و اَحِبّائَـــــہُ،اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یَا اَصـــــفِیَآءَاللهِ وَ اَوِدّآئَـــــہُ، اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ دیـــــنِ اللهِ، اَلسَّـــــلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ رَسُـــــولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنصارَ اَمیرِالمُـــــؤمنینَ، اَلسَّـــــلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ فـــــاطِمةَ سَیَّدةَ نِســـــآءِالعالَمینَ،
اَلسَّـــــلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ اَبے مَحَمَّدٍ الحَـــــسَنِ بنِ عَلِیًَ الوَلِیَّ النّـــــاصِحِ، اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنصارَ اَبے عَبدِاللهِ،
بِـــــاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِـــــبتُم، وَ طابَتِـــــ الاَرضُ الَّتے فیها دُفِـــــنتُم، وَ فُـــــزتُم فَوزًا عَظیمًا، فَیا لَیتَنے ڪُنتُــــــ مَعَڪُـــــم فَاَفُـــــوزَ مَعَڪُـــــم
#شهیدسیدمحمدعلیجهانآرا
🌷ارواح مطهر شهدا #صلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
#خاطره_شهدا
| زیارت با احترام او! |
رفته بودیم قم. موقع پیاده شدن از اتوبوس پایش طوری در رفته بود که نمیتوانست راه برود؛ برایش صندلی چرخ دار آوردم. تا حرم با ویلچر بردمش. نزدیک ضریح که رسیدیم نگذاشت جلوتر بروم. گفت: بی احترامیه که نشسته جلوی حضرت معصومه (علیهاالسلام) بروم.
به سختی از ویلچر بلند شد؛ لنگ لنگان و با تکیه به دیوار خودش را به ضریح رساند و زیارت کرد.
راوی: پدر شهید
اَلسَّـلامُ عَلَیْـڪِ
یــٰا فاطمـه معصـومـه(سلامالله)
پ.ن: عکسِ آن زیارت...
.
#شهید_آرمان_علی_وردی
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
#قسمت123
آقام که از پروانه حرف می زد یاد حرف های خانم معلّم و قصۀ سوختنِ پروانه افتادم. گفتم: «من از اسم پروانه خوشم نمی آد!» آقا گفت: «تو یه اسم دیگه هم داری که هیچ کس نداره!» باهیجان پرسیدم: «چه اسمی؟» گفت: «سالار!» گفتم: «سالار دیگه چیه؟» گفت: «سالار یعنی مرد، یعنی مدیر، یعنی شیردختر، یعنی سرور همۀ دخترها!» گاهی اوقات یک حسّ پســرانه توی خودم داشــتم و از این تعریف ها خوشــم می آمد. او هم رگ خواب من دستش بود. مرا از سنّم بزرگ تر می دید و می گفت: «ایــران از همــه مظلومتــره، پروانــه از همه ســالارتره، افســانه از همه رؤیایی تره!» این تعریف های آقام، به حدی به دلم می نشست که دوست داشتم همه به جای پروانه، ســالار صدایم کنند. او مثل یک روانشــناس باتجربه، حال درونی ام رامی فهمید. گاهی می گفت: «امروز با مامانت برو سبزه میدون، خرید کن» مامان می گفت: «پروانه بچه س، هوا سرده، از این کارها بلد نیست!» پا به زمین می زدم و اصرار می کردم که «اصلاً سردم نمی شه، خیلی هم خوب بلدم» آقام حظ می کرد و می گفت «سالار، مردِ خونه س.» سوار دُرشکه می شدیم و فاصلۀ خانه تا میدان تره بار _سبزه میدان _ را می رفتیم و زنبیلمــان را از ســبزی و میــوه پــر می کردیــم. مثــل آدم بزرگ ها یکــی از زنبیل ها را می گرفتم و ســعی می کردم راســتی راســتی ســالار باشــم و کم نیاورم. صورتم از ســرما، گُل می انداخــت و مثــل لبــو می شــد امّــا به روی خــودم نمی آوردم. وقتی برمی گشتم، مامان برای آقا تعریف می کرد که «پروانه، چنین و چنان کرد» آقام هم باد به غبغب می انداخت و می گفت: «گفتم که پروانه، سالار همۀ دختراس.»
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313
#قسمت124
کلاس اوّل تمــام شــد و تابســتان رســید و مــن همچنــان درحال وهــوای ســالاری بودم. ســطل را برمی داشــتم و از درخت توت وســط حیاط بالا می رفتم. مادرم نگران می شد از «سیزان»1 بیرون می آمد و می گفت: «پروانه! بیا پایین، می ترسم به خاطر چارتا توت بیفتی خدای نکرده دست وپات بشکنه.» می شنیدم که عمه از داخل سیزان به مامانم می گوید: «خانم عروس، از وقتی که برادرم به پروانه گفته، ســالار، راستی راســتی باورش شــده که مرد شــده و کارهای مردانه می کنه.» مامانــم جــواب مــی داد: «نــه عمه جــان، نقل این حرفا نیســت، قبــل از این حرفا، پروانه از همون کودکی پاهاش یه جا بند نمی شد، مگه یادت نیست رفتیم مشهد توی حرم امام رضا گُم شد؟!» من بی خیال این نصیحت ها، همان بالای درخت، دامنم را پر از توت می کردم و توی ســطل می ریختم. ایران و افســانه هم پای درخت، توت های اضافی را جمع می کردند. گاهی با غیظ و غرور می گفتم: «اونا کثیفن، خوردن ندارن.» حیاط با قلوه سنگ فرش شده بود. وسط حیاط، یک چاه بود که با ریسمان و دلو، از آن آب می کشیدیم امّا فقط برای خوردن. مادرم خیلی اهل آب و آب کشی بود.ب رایش ستنل باس ها،ب هح وضو ح یاطو د لوچ اه،ر اضین می شد.ل باس هار ا توی تشت می ریخت و با مریم خانم می رفت سر چشمه کبود.
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313
📌 کلام شهید:
«نماز اول وقت را رها نکنید.»
🔹 ایشان قبل از انقلاب هرجایی که بودند و اذان میشنیدند، خودشان اذان میگفتند و همانجا نماز میخواندند.
◇ بعضی از وقتها در مراسمات عروسی که تازه در تالارها انجام میشد، آقا سید میدانست که نباید آنجا برود، ولی برای اینکه جو را عوض کند،
◇ آنجا میرفت و با صدای بسیار زیبایشان شروع میکردند، اذان گفتن و جو را عوض میکردند و آنقدر این اذان زیبا بود که همه لذت میبردند و گوش میدادند.
شهید #سیدمجتبی_هاشمی
#نماز_اول_وقت_
@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#درمحضرشهدا
🎙#شهیدبابکنوری:
♦️ما اینجا هستیم تا داعشی های تکفیری وارد خاک ما نشن، ما اینجا هستیم تا از ناموس خودمون دفاع کنیم، از اعتقادات خودمون دفاع کنیم، شما هم نگید مدافع بشار، ما مدافع حرمیم، ما مدافعان ناموس کشورمونیم...
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
🍃🌸🍃
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷
زندگی نامه #سردار_شهید_مهدی_زینالدین
📔کتاب ستارگان حرم کریمه
#قسمت- سی ویکم
تارسیدیم گفتند((فرمانده دستور داده کسی روی خط الراس نره)) صبح که شد، چشم باز کرده و نکرده ، نگاهم افتاد به جوانی کم سن وسال ، رفته بود بالای خط الراس وبا دوربین منطقه را برانداز می کرد. با حرص سرش داد زدم (( بیا پایین اخوی ، می خوای همه مون رو به کشتن بدی؟)) نگاهی کردو پرسید((عصبانی هستی ؟)) جواب دادم ((چرا نباشم؟ از گردان ۱۸۰ نفره مون خیلی ها شهید شدن.)) گفت ((کدوم گردانی؟)) گفتم ((ضدزره)) خندید((پس بچه تهرانی؟)) کفری شدم از سوال کردن هایش .گفتم ((شلوغ بازی نکن بیا پایین.))سرو صدا که بلند شد، بچه ها از سنگر زدند بیرون . تا آمدپایین یکی از بچه ها بغل گرفت و بوسیدش ، پیشانی ام را بوسیدو گفت ((خسته نباشی .بچه های شما خوب عمل کردن.)) وقتی رفت گفتند(( حتماً نشناختیش که هرچی از دهنت در اومد بهش گفتی؟)) پرسیدم ((مگه کی بود؟ )) گفتند((آقا مهدی زین الدین، فرمانده لشکر.))
#قسمت- سی و دوم
رفتم پای یکی از قبضه های ۱۲۰ برای سرکشی عراق ، زمین و زمان را به هم دوخته بود. نگاه کردم به بچه ها ، دیدم حسابی سرحالند و قبراق ، پرسیدم ((چه خبر؟)) گفتند((آقا مهدی این جا بود. زیراین آتیش سنگین اومده بود سربزنه . چند دقیقه ای نشست؛ احوال پرسی کردو رفت.)) تنهایی با موتور آمده بود.
🌷نثار روح مطهر سردار شهید مهدی زینالدین #صلوات
#ادامه_دارد...
#اللهمعجللولیکالفرج
━━━━━━༺♥️༻ ━━━━━━
قسمت۲۹و۳۰👇🏻
https://eitaa.com/parastohae_ashegh313/26572
#فرمانده_قلب_ها
◈🌹◈
✦ همیشه به ما سفارش #حجاب میکرد؛
میگفت: اگه میخواید قیامت، جلوی #حضرتزهرا سلاماللهعلیها روسفید باشین، نبـــاید گوش به حرف دیگران بدید و روی مُـــد رفتار کنین،
نباید بگید عُرف جامعه فلان حرف رو میگه یا
فلان چیز رو میخواد،
باید نگاه کنین به آیات قرآن و زندگی حضرت
زهرا سلاماللهعليها، ببینین اونها چی میگن،
همون کار رو بکنین.
✍🏻به روایت مادر
#شهید_ابوالفضل_شیروانیان
#زن_عفت_افتخار
#اللهمعجللولیکالفرج
═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ
شهیدی که به"#شهید_زهرایی"معروف است. 💚 وقتی نام مبارک حضرت زهرا سلام الله علیها را بر زبان می آورند، قدرت تکلم را از دست می دهند... #امامخامنهای(حفظه الله تعالی): بگو که با او در ارتباط بودی.. چرا حرف نمیزنی...؟😭 #شهید_محمد_اسلامی_نسب #اللهمعجللولیکالفرج @parastohae_ashegh313