eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
13.5هزار عکس
3.2هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از گذر عمر به سبک شهدا
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
ورود پیکرهای مطهر و گلگون کفن ۱۸ شهید دوران دفاع مقدس تفحص شده در خاک فکه و شرق دجله و مجنون به میهن عزیزمان از مرز شلمچه
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 زندگی نامه #سردار_شهید_مجید_زین‌الدین 📔کتاب ستارگان حرم کریمه #قسمت
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 زندگی نامه 📔کتاب ستارگان حرم کریمه فعالیت در واحد اطلاعات لشکر کار هر کسی نبود؛ حساس بود و پر خطر. آدم پر دل و جرات بود. شناسایی برخی از مناطق نسبت به سنّش سنگین بود؛ ولی ایشان خیلی محکم می ایستاد و کارش را انجام می داد . کم نمی گذاشت . از زیر کار شانه خالی نمی کرد؛ هیچ وقت ندیدم برای انجام ماموریت ها ضعف نشان دهد. ✍🏻نویسنده کتاب 🌷نثار روح مطهر سردار شهید مجید زین‌الدین ... @parastohae_ashegh313 ━━━━━━༺♥️༻ ━━━━━━
از جلوی در تا داخل محوطۀ بیمارستان از ازدحام مجروحین بمباران پر بود. مجروحینــی کــه اگــر هــر کــدام را می تکاندی، یک دو کیلو از ســر و لباسشــان خاک می ریخت. خانواده هایی هم مثل ما بیمارســتان را شــلوغ تر کرده بودند و شــاید دنبال بستگانشــان می گشــتند. صدای نالۀ مجروحین و صدای گریۀ مردم، دلم را می ســوزاند. عده ای بیمارســتان را گذاشــته بودند روی سرشــان، از بس کــه داد و هــوار می کردنــد. کــف راهروهــا، پهلو به پهلوی هم مجروح، ســرم به دست، خوابیده بود. اتاق ها پر بودند. آن ها را که زخمشان سطحی تر بود، توی راهرو حتی محوطۀ زیر آفتاب گذاشته بودند. نمی خواستم که بچه ها چشمشان به دیدن مجروحان بیمارستان عادت کند. امّا اگر با عمه همراهی نمی کردم، ناراحت می شد. خودم هم تا آن زمان این همه مجروح لت وپار ندیده بودم. باد گرمی می وزید و بوی خون را به هر طرف می برد. برخلاف عمه که دوست نداشت حسین را حتّی مجروح ببیند، من در دلم دعا می کردم که: «خدایا اگر قراره اتّفاقی برای حسین بیفته، اون اتّفاق، مجروحیت باشــه نه شــهادت.» و هر لحظه منتظر بودم که خبر این اتّفاق برســد امّا نه در این بلبشوی بیمارستان. عمه هم که هرچقدر چشم چرخاند، کسی را در شکل و شمایل حسین ندید، بعد از ساعتی به برگشتن رضا داد. به خانه رسیدیم اما به حدی مجروح دیده و صدای ناله شنیده بودم که هنوز خودم را توی فضای بیمارستان می دیدم. آمبولانسی جلوی خانه ایستاده بود. عمــه از عمــق جانــش فریــاد زد: «یا اباالفضل» و قلب من تندتر زد. حســین کنار آمبولانس خم شده بود روی دو عصا به همان شکل مجروحیت سه سال پیش. 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
چهــار پنــج نفــر، دور و بــرش بودنــد. من، عمه، وهب و مهدی قدم هایمان را تند کردیــم. حســین یکــی دو گام بــه طــرف مــا آمــد ولــی به قدری آهســته کــه انگار ایستاده است. وهب با لحنی بغض آلود سلام کرد. لبخندی محو، روی صورت رنگ پریدۀ حسین نشست و به همه سلام کرد. من آرام اشک ریختم و نگاهش کردم و عمه می بوســیدش و قربان صدقه اش می رفت. نمی توانســت حتّی زهرا را بغل کند. خواســت که داخل خانه بیاید. برایش صندلی چرخ دار آوردند. عصــا را بــرای روحیــۀ مــا در لحظــۀ دیدار زیر بغل گرفته بود وگرنه نمی توانســت روی پایش با یســتد. پایش را آتل بندی کرده بودند. این ها نشــان می داد که او مدّتی تحت درمان بوده و مثلاً بهتر شده که به خانه آمده است. همراهانح سینپ اسداران گیلانیب ودند.ت عارف کردیمو ب رایس اعتیم یهمانمان شدند. عمه به حسین گفت: «به دلم برات شده بود که یه اتفاقی برات افتاده.» حسین نگاه پر مهری به او کرد و گفت: «مال اون دل صافته.» عمه ادامه داد: «خیلی تو بیمارستان دنبالت گشتیم. توی کدوم بیمارستان اهواز بودی؟» یکی از همراهان به جای حسین جواب داد: «حاج آقا رو برای جراحی پا، بردیم رشت. آخه تیر کالیبر خورده بود زیر کاسۀ زانوش، اما توی اتاق عمل به جراح ها اجازه نداد بیهوشــش کنن. مبادا در حال بیهوشــی اطلاعات مربوط به عملیات رو لــو بــده، بعــد از عمــل وقتــی دید مردم رشــت، بــرای عیادتش به زحمت می آن و می رن، گفت راضی به زحمت مردم نیستم. ببریدم اهواز.» 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🤎ارادت خاصی داشتیم به شهدای گمنام و غواص؛ مخصوصا مادران شهدا... وقتی مادری را در کنار مزار شهیدی می‌دیدیم می‌رفتیم جلو و التماس دعا می‌گفتیم. محسن از آن‌ها درخواست می‌کرد که در حقمان دعا کنند. یکی از مادران شهید گفت: الهی خدا یکی مثل خودتون رو نصیبتون کنه! این دعا تلنگری شد برایمان. محسن گفت: نه حاج خانم! بگو یکی بهتر از خودمون رو نصیب کنه. از آنجا تلاش کردیم برای بهتر شدن... به نقل از دوست شهید، 📔کتاب سربلند @parastohae_ashegh313
هدایت شده از گذر عمر به سبک شهدا
روی تابوتش نوشته بود انگار با من حرف میزد نشستم و سر روی تابوتش گذاشتم و دل سیر باهاش حرف زدم و روی تابوتش نوشتم از طرف همه اونایی که دلشون با منه دگر این خانه مراتنگ بود زندگی بی شهدا ننگ بود بعید نمیدانم او همان شهیدی است که چند روز پیش به خواب من امد و امدنش را به من بشارت داد بعد من حاج اقا نشست کنارش و براش پدری کرد به امید روزی که همه شهدا به آغوش مادراشون برگردند https://eitaa.com/BeSabkeShohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 مرام سید محسن ❇️ روحانی بود و معمم؛ وقتی اومد جبهه دیگه شهریه نگرفت! ازش سوال کردن چرا شهریه نمی گیری؟ گفت: چون فعلا تو حوزه مشغول تحصیل و درس و بحث نیستم. 🔅سیدمحسن لباس خاکی می پوشید و عمامه مشکی روی سرش می گذاشت و سنگر به سنگر می رفت به بچه ها سرمیزد و رزمنده ها هم اگر سوالی داشتند ازش می پرسیدن. 🔸نشانی مزار:قطعه۹_ردیف۹_شماره ۴۰۲ @parastohae_ashegh313
💛شهید شدن دل میخواهد دلی که آنقدر قوی باشد بتواند با همه ی تعلقاتش له شود زیر پاهایت ... 💡دلت را به دلداران بسپار شهیدان دلداران بی دلند اینگونه که باشی نه افسرده میشوی و نه تنها... قرائت به نیابت از شهدا @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 📖 صفحه۸۶ شرکت در ختم قرآن برای فرج @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊 ✨اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم✨ 🌷شادی_روح_شهدا_ ْ @parastohae_ashegh313
📻مسئول گروهان که بود، مداح هم بود. روضه های حضرت علی اصغرش عجیب بود. آخرش هم تیر خورد به گلوش و مثل علی اصغر (علیه‌السلام) شهید شد. آخرین بار توی حسینیه سنندج می خواند: سوختم از آتشت آه چه سوزان لبی🥀 همچو لب خشک تو هیچ ندیدم لبی …🥀 🏷راوی: حاج مهدی سلحشور 📔کتاب خط عاشقی ۱، حسین کاجی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم ۱۳۹۵، ص ۴۵ . منبع :برش ها @parastohae_ashegh313
هدایت شده از گذر عمر به سبک شهدا
بسم الله القاصم الجبارین هر از گاهی دشمنان احمق و کودن اسلام با اقدامات جاهلانه خود نه تنها خود را به ورطه نابودی میکشانند بلکه با این گونه اقدامات پست و حقیر سبب اتحاد بیشتر امت اسلام میگردند بار دیگر استکبار خونخوار جهانی با پیش قراولی دولت دست نشانده و پست سوئد به ساحت مقدس قرآن کریم هتاکی و اهانت نمود که قطعا این اقدام دون بی پاسخ نخواهد ماند و امت اسلام پاسخی دندان شکن و در خور شان به ان خواهد داد این اقدام و اقدامات مشابه ان محکوم و مقتضی است که همه امت اسلام به صورت یکپارچه و متحد به میدان بیایند و با تحریم کالاهای وابسته به استکبار و تجمع برای اخراج سفرای کشور های مستکبر عالم حق این حیوانات انسان نما را کف دستشان بگذارند حقیر نیز هماهنگ با آحاد امت اسلام این حرکت شنیع را محکوم و روز جمعه بعد از نماز جمعه با خانواده در راهپیمایی شرکت خواهم نمود تا همچون شهدا به دنیا اعلام کنم که همچنان در تداوم راه شهدا ایستاده و همه زندگی خود را در راه قران و اعتلای کلمه الله فدا خواهم نمود والسلام علی من اتبع الهدی و العن الظالمین الی یوم القیامه والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته ۳۰ تیرماه ۱۴۰۲ گروه فرهنگی تبلیغی شهید گمنام
بهــار زودرس اهــواز در بهمــن مــاه رســیده بــود. مــا کــه ســرما و بــرف و یخبندان همدان را در این ماه دیده بودیم، ذوق می کردیم که در این هوای مطبوع بهاری حسین کنارمان هست. کم کم صندلی چرخدار را کنار گذاشت و با عصا راه رفت. هر روز چند نفر از فرماندهان سپاه به خانه می آمدند و با حسین جلسه می گذاشتند. هنوز بهمن به روزهای آخر نرسیده بود که حسین خداحافظی کرد و رفت و همۀ سرسبزی و طراوت بهارانۀ اهواز، پیش چشمم بی روح شد. نزدیک عید از همدان برایمان میهمان آمد. اکرم خانم بود و دخترش که برای احوالپرســی حســین آمــده بودنــد. تعریف می کردند که همــدان از بس بمباران شــده، مردم به باغات و روســتاهای اطراف رفته اند و عدّۀ کمی مانده اند که کارشان تشییع شهدای جبهه و بمباران شده است. به محض ورودشــان اهواز هم بمباران شــد. باتعجب گفتند: «مثل اینکه اینجا اوضاع از همدان بدتره.» حداقــل روزی یک بــار ســروکلۀ هواپیماهــای عراقــی تــوی آســمان اهــواز پیــدا می شــد. 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
. وقت بمباران باید همه به چالۀ بزرگی که گوشــۀ حیاط کنده بودند، می رفتیم. چاله، حکم سنگر اجتماعی را داشت که اگر بمب روی سقف خانه خورد، ساختمان روی اهالی آوار نشود. این جان پناه در مقابل یک نارنجک هم مقاومت نداشت چه برسد به بمب و موشک چند صد کیلویی. امّا وقتی رادیو اعلام وضعیت قرمز می کرد و آژیر قرمز کشیده می شد، داخل همین چاله که می رفتیم، احساس امنیت می کردیم. تعدادمان زیاد بود و جان پناه کوچک و تاریک. عمه، اکرم خانم و دخترش و بچه ها در هم مچاله می شدیم وقتی از جان پناه بیرون می آمدیم، کف جان پناه به خاطر نمِ خاک پر می شد از قورباغه و مارمولک و حتی بچۀ مار. جانورها سرگرمی وهب و مهدی شده بودند. یک بار وهب بیرون از جان پناه برای خزندگان لانه ساخت. روی جعبه چندان محکم نبود. دختر اکرم خانم پا روی جعبه گذاشت و جعبه شکست. نوۀ عمه، جیغ کشید. با وهب داشتم دعوا می کردم که یک هواپیما مثل یک هیولا از میان ابرها به ســمت شــهر شــیرجه زد. آن قدر پایین آمد که فکر کردیم. دارد ســقوط می کنــد. بمب هایــش را روی خانه هــا رهــا کــرد و اوج گرفــت. هنــوز گرد وخاک نخوابیده بود که به جای یکی، چند هواپیما میان آسمان چرخیدند 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 زندگی نامه #سردار_شهید_مجید_زین‌الدین 📔کتاب ستارگان حرم کریمه #قسمت
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 زندگی نامه 📔کتاب ستارگان حرم کریمه ماموریت مان شناسایی شهرماووت بود.سی، چهل کیلومتر رفته بودیم در دل دشمن.خسته ی راه بودیم. قرار شدشب را زیر یکی از تخته سنگ های بزرگ سر کنیم. نیمه شب از خواب بیدار شدم دیدم مجیدنیست. رنگ از رخم پرید.منطقه خطرناکی بود؛ پراز نیروهای عراقی و عناصرضد انقلاب. دلم هزار راه رفت، که نکندبلایی سرش آمده . هرچه گشتم پیدایش نکردم . به این امیدکه برمی گردد، خوابیدم. برای نماز صبح که بلند شدم، دیدم کنارم خوابیده هرچی پاپی اش شدم طفره رفت.بعدها فهمیدم رفته بود نماز شب بخواند ✍🏻نویسنده کتاب 🌷نثار روح مطهر سردار شهید مجید زین‌الدین ... @parastohae_ashegh313 ━━━━━━༺♥️༻ ━━━━━━