بی تفاوت نبودن را از این نوجوان شهید بیاموزیم
#متن_خاطره :
بچه که بود ، با داداشش رفت خونه همسایه .
اونجا رادیو روشن بود و صدای ترانه اش بلند...
محمودرضا رفت تا رادیو رو خاموش کنه ، اما قدش نرسید.
با همون شیرین زبونی کودکانه به همسایه گفت : فاطمه خانوم!
می خوای خدا شما رو جهنمی کنه؟ همسایه پرسید: چرا جهنمی کنه؟ محمودرضا گفت: چون ترانه رو خاموش نمی کنید...
🌷 خاطرهای از کودکی شهید محمودرضا وطنخواه
📚 منبع: کتاب سیره دریادلان۲
#امر_به_معروف
#شهیدوطن_خواه
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
جامعه امروز ما به چنین افرادی نیاز دارد
#متن_خاطره:
تویِ ساختمانِ سپاه چند برادرِ پاسدار دیدم. حاج علی هم داشت براشون حرف میزد.
میگفت: بچهها ! وظیفۀ ما فقط جبهه رفتن نیست، وظیفۀ اصلیِ ما امر به معروف و نهی از منکر کردنه. وقتی میایم مرخصی نباید بنشینیم تویِ خونه و وضعِ شهر اینجوری باشه؛ بیاید بریم توی شهر و امر به معروف کنیم...
از اون روز به بعد بچه ها وقتی که مییومدند مرخصی ، در سطحِ شهر امر به معروف و نهی از منکر می کردند...
🌷خاطرهای از زندگی سردار شهید علی قوچانی
📚منبع: کتاب سیرهی دریادلان 2
#امر_به_معروف
#شهیدقوچانی
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
▫️ڪلاس درس #شهـدا🍃
▫️بخشش و گذشت خطاهاے دیگران
▫️چند تا از بچه ها، کنار آب جمع شده بودند؛
یکیشان، براے تفریح، تیراندازے مے کرد توے آب؛
▫️زین الدین سر رسید و گفت «این #تیرها_بیت_الماله! حرومش نکنین. »
جواب داد «به شما چه؟» و با دست هلش داد؛
زین الدین که رفت، صادقی آمد وپرسید «چی شده؟» بعد گفت«مے دونے کے رو هل دادے اخوے؟»
▫️ دویده بود دنبالش برای عذر خواهی که جوابش را داده بود «مهم نیس. من فقط #امر_به_معروف کردم گوش کردن و نکردنش دیگه با خودته!»
▫️یادگاران، جلد ده، کتاب شهید #زین_الدین، ص 56
@parastohae_ashegh313
.
خاکریز خاطرات قسمت هجدهم
✍روش جالبِ شهید میثمی در امر به معروف کردن
#متن_خاطره
عبدالله باز هم انگشترش رو بخشیده بود. ازش پرسیدم: این یکی رو به کی دادی؟ گفت: یه بنده خدا انگشترِ طلا دستش بود، و نمیدونست طلا برای مرد حرامه. وقتی انگشترِ طلا رو از دستش در آورد، انگشترِ خودم رو بهش دادم...
🌷 خاطرهای از روحانی شهید عبدالله میثمی
📚یادگاران۵ « کتاب شهید میثمی» ، صفحه ۷۵
#بی_تفاوت_نباشیم
#احکام #امر_به_معروف #شهیدمیثمی
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
.
خاکریز خاطرات قسمت نوزدهم
✍ بی تفاوت نبودن را از این نوجوان شهید بیاموزیم
#متن_خاطره:
بچه که بود، با داداشش رفت خونه همسایه. اونجا رادیو روشن بود و صدای ترانه اش بلند... محمودرضا رفت تا رادیو رو خاموش کنه ، اما قدش نرسید. با همون شیرینزبونی کودکانه به همسایه گفت: فاطمه خانوم! می خوای خدا شما رو جهنمی کنه؟ همسایه پرسید: چرا جهنمی کنه؟ محمودرضا گفت: چون ترانه رو خاموش نمی کنید...
🌷 خاطرهای از کودکی شهید محمودرضا وطنخواه
📚 منبع: کتاب سیره دریادلان۲
#موسیقی #بی_تفاوت_نبودن #امر_به_معروف #نوجوان_شهید #شهیدوطن_خواه
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
.
خاکریز خاطرات قسمت بیستم
✍ این دقتها شهادت را رقم میزند
#متن_خاطره :
هنوز آفتاب کامل غروب نکرده بود. عطاءالله مثل همیشه پدرش رو مجبور به بستنِ مغازه کرد.میگفت: کار کردن وقتِ نماز برکت نداره ، بریم مسجد ، بعد که برگشتیم خودم همهی کارها رو میکنم ، اینطوری پولیکه در میارین دیگه شبههای نداره وآدم رو به یه جایی میرسونه...
.
🌷خاطره ای از زندگی شهید عطاءالله اکبری
📚منبع: کتاب سیرهی دریادلان 2
#نماز_اول_وقت #مسجد #امر_به_معروف #شهیداکبری #نوجوان_شهید
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
خاکریز خاطرات قسمت بیست و یکم
✍️ جامعهی امروزِ ما تشنهی چنین افرادی است
#متن_خاطره:
تویِ ساختمانِ سپاه چند برادرِ پاسدار دیدم. حاج علی هم داشت براشون حرف میزد. میگفت: بچهها! وظیفۀ ما فقط جبهه رفتن نیست، وظیفۀ اصلیِ ما امر به معروف و نهی از منکر کردنه. وقتی میایم مرخصی نباید بنشینیم تویِ خونه و وضعِ شهر اینجوری باشه؛ بیاید بریم توی شهر و امر به معروف کنیم... از اون روز به بعد بچه ها وقتی که مییومدند مرخصی ، در سطحِ شهر امر به معروف و نهی از منکر می کردند...
🌷خاطرهای از زندگی سردار شهید علی قوچانی
📚منبع: کتاب سیرهی دریادلان 2
#بی_تفاوت_نبودن #تکلیف_گرایی #امر_به_معروف #شهیدقوچانی
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
خاکریز خاطرات ۶۳
✍ روحانیت و مسئولین فرهنگی اگر اینگونه باشند ، جامعه اصلاح میشود
#متن_خاطره
در دورانی که حتی عبورِ یک روحانی از کنارِ سینما هم مسألهساز بود ، شهید مظلوم دکتر بهشتی می فرمود:
« من اگر تشخیص بدهم که برای دفـاع از اسلام باید جلوی یک سینما بایستم ، حاضرم لباسِ روحانیت را از تنم خارج کنم و با لباس شخصی آنجا بایستم و از اسلام دفـاع کنم. در عرصهی دفـاع از اسـلام اسیرِ قید و بندِ لباس روحانیت و عنوانهای آن نخواهم شد»
📌خاطرهای از زندگی آیت الله مظلوم شهید دکتر بهشتی
📚منبع: کتاب « او یک ملّت بود » ، صفحه 141
#طلبه #کارفرهنگی #جهاد
#دفاع_از_اسلام #شهیدبهشتی #روحانیت #امر_به_معروف
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
#سیره_شهدا
#امر_به_معروف
#غیبت
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🌟 تقوای ایشون برای حقیر درس های زیادی داشت به کرّات شاهد بودم با نهی از منکر خاص خودشون جلوی غیبت رو می گرفتند.
اگر صحبت از فرد غایبی می شد،اگر فرد غایب رو می شناختند،به نحوی سعی می کردند او را تبرئه کنند مثلا اگر بدی او گفته می شد حاج رضا می گفت:«نه،حالا اینطور ها هم نیست»...
اگر می دید بازهم جلسه به غیبت ادامه می دهد،بلند صلوات می فرستاد به طوری که همه ساکت شوند،
☑باز اگر ادامه می دادند ایشون صلوات می فرستاد انقدر صلوات می فرستاد تا گوینده خجالت می کشید و ادامه نمی داد نهی از منکر ایشون هم غیر مستقیم بود که کسی ناراحت نشود،هم موثر واقع می شد.
#شهید_حاج_رضا_فرزانه
┄┅═✧**❁🍂❁**✧═┅┄
@parastohae_ashegh313
┄┅═✧**❁🍂❁**✧═┅┄
[ "🌺" ]
#شهیدانــہ🍃
#شهید_سیدمجتبی_علمدار🥀
هیچ گاه ندیدم که ما را به کاری امر و نهی کند،
بلکه همیشه غیر مستقیم حرفش را می زد؛ مثلا، آخرشب می گفت:
"من می روم #وضو بگیرم.
در روایات تاکید شده کسی که با وضو بخوابد شیطان به سراغ او نمی آید."
نا خودآگاه ماهم ترغیب می شدیم
و به همراه او برای وضو گرفتن
حرکت می کردیم.
#منبع_کتاب_علمدار📚
#امر_به_معروف✨
┏━○❥••••◦•●◉✿◉●•◦••••❥○━┓
@Parastohae_ashegh313
┗━○❥••••◦•●◉✿◉●•◦••••❥○━┛
🌿ابراهیم می گفت :
به حجاب احترام بگذارید که حفظ آرامش و بهترین #امر_به_معروف برای شماست ...!
#حجاب
#شهیدابراهیمهادی
❥چادری گشتن من قصه نابی دارد
❥او قسم داده مرا حافظ #خونش باشم
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
#خاطره_شهدایی
🍃 با یکی از رفقایش به سمت نانوایی محله می رفتند که می بینند چند نفر از اراذل اوباش به نانوایی حمله کردند و با کتک زدن شاطر میخواهند دخل را خالی کنند.
💢 ترس و وحشت عجیبی بین مردم بود و کسی جرئت نداشت کاری کند محمد رضا سریع خودش را وارد معرکه کرد تا کاری کند،
📛 اما یکی از اراذل شیشه نوشابه خالی که آنجا بوده را به زمین کوبیده و با ته بطری شکسته به او حمله و گردن او را می شکافد.
زخمی به عمق یک بنده انگشت در بیمارستان سینا جراحی شد و سر و گردنش بیشتر از هجده بخیه خورد.
آن موقع فقط چهارده سالش بود که میخواست #امر_به_معروف کند و جانش را هم به خطر انداخت.💔
#شهیدمحمدرضادهقانامیری
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313