شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
🍃🌸🍃 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 زندگی نامه #سردار_شهید_مهدی_زینالدین 📔کتاب ستارگان حرم کریمه #
🍃🌸🍃
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷
زندگی نامه #سردار_شهید_مهدی_زینالدین
📔کتاب ستارگان حرم کریمه
#قسمت - سی و سوم
باکارکردنم بیرون از خانه مشکلی نداشت؛ اما انقلاب فرهنگی که به دانشگاه ها رسید، گفت(( اول درست رو ادامه بده ، بعداگر خواستی شروع به کارکن .طوری هم برنامه بریز که کار کردنت به خانواده لطمه نزنه . این تشخیصش با خودته ، من دخالتی نمی کنم.))
#قسمت- سی و چهارم
رفتیم سوریه ، وضعیت بدِحجاب ، بچه ها را ناراحت کرد؛ مهدی را از همه بیشتر.
- این طور نمیشه ، من باید یه کاری بکنم .این کشور مثلاً اسلامیه؟
- آخه چکار می تونی بکنی؟
- یه نامه می نویسم برای مسئولین سوری. بی معطلی ، با آیات قرآن و احادیث ائمه (علیهم السلام) یک نامه سه چهار صفحه ای نوشت ، روز حرکت توی فرودگاه ، دادش دست یکی از مامورین امنیتی وگفت ((بدید مسئولین حتماً بخونندش.))
✍🏻نویسنده کتاب #مهدی_قربانی
🌷نثار روح مطهر سردار شهید مهدی زینالدین #صلوات
#ادامه_دارد...
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
━━━━━━༺♥️༻ ━━━━━━
#فرمانده_قلب_ها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#درمحضرشهدا
🎙#شهیدپازوکی
صوتی ماندگار از #سردار_شهید_اسدالله_پازوکی
📌اطاعت محض از امام ،
📌عملیات برای رضای خدا
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
#قسمت125
مریم خانم چند تا بچّه یتیم داشت و برای تأمین هزینۀ بچه هایش، مجبور بود لباس های مردم را جمع کند و بشوید. مادرم پابه پای او سرِ چشمه می رفت و لباس ها را می شست، با این حال باز هم به او، هم دستمزد می داد و هم لباس و برنج و چای و قند. حیــاط بــزرگ خانه مــان، برخــلاف بچه هــای هم سن وســال، مــا را از رفتــن بــه کوچــه بی نیــاز می کــرد. تفریــح بیرونمــان به غیــر از خریــد همراه با مادر، جلســۀ قرآنِ زنانه ای بود که نوبتی توی خانه ها می چرخید. پنج شــنبه ها، روضــۀ خانگــی داشــتیم. خانــوادۀ مــا، بــا عمــه و بچه هایش و دو خانوادۀ آن طرف حیاط، جمع می شدیم، حاج آقا ملیحی می آمد و اوّل احکام می گفت، بعد آیه ای را تفسیر می کرد، دست آخر هم نوبت به روضه می رسید که خانم ها چادرهایشان را روی صورتشان می انداختند و آرام آرام گریه می کردند. روضه را مثل قصه دوســت داشــتم. هر بار قصۀ یک نفر برایم جالب می شــد. یــک روز قصــۀ حضــرت علی اصغــر، یــک روز حضــرت علی اکبــر، یــک روز حضرت قاسم و یک روز هم قصۀ حضرت زینب. حاج آقــا ملیحــی وقتــی گریــه می کــرد صداش توی گریه هاش گُم می شــد، یادم هست یک بار شعری خواند که چون تویش سالار بود، توی ذهنم ماند. گوشوارۀ شعر، این سه کلمه بود؛ «حسین سالارِ زینب»
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313
#قسمت126
وقتــی حاج آقــا ملیحــی می رفــت، عمه و مامان را ســؤال پیــچ می کردم، از معنی شــعر می پرســیدم، از ماجرای کربلا و شــام، از شــهادت امام حســین، از اسارت خانــواده اش... عمــه بغلــم می کرد و می گفت: «پروانه جان، بزرگ شــدی، بیشــتر معنی این حرفا رو می فهمی» و به جای پاسخ به سؤالاتم از پدربزرگ و مادربزرگم، تعریف می کرد که چقدر عاشق اهل بیت بودند، وقتی به کربلا می رفتند یک ماه می ماندند و می گفت که این روضۀ اهل بیت، ســفره ای اســت که از زمان جدّ تو در خانۀ ما افتاده است و مبادا بعد از ما تعطیل شود. مدرسه ها باز نشده و به کلاس دوم نرفته بودم که آقام از خرمشهر آمد. باز هم مثل همیشه اوّل سهم عمه و بچه هایش را کنار گذاشت و بعد سوغاتی های ما را داد. برای من یک شلوار چرمی پوست ماری خال خال آورده بود که وقتی پوشیدم، بیشتر احساس «سالاری» کردم. آقا هدیه هامان را که داد، سری به عمه ام زد. مادرم با شوق و شوری که به خاطر آمدن آقام داشت، گفت: «دخترها، آقاتان دوست داره، غذا رو پشت بام بخوره، برید بالا تا من شام رو حاضر کنم.» آقا یک چراغ نفتی 9 فتیله ای آورده بود که خیلی اعیانی به حساب می آمد. امّا مادرم عادت داشت غذا را روی اجاق داخل مطبخ، بپزد. اجاق سینۀ دیوار، با گِل و آجر بالا آمده بود. زیرش با گُپّه های هیزم خُشک و خردشده، داغ می شد.
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313
#همسرداری به #سبک_شهدا
🍃آقا سیدجلال هیچ وقت با صدای بلند با من صحبت نمیکرد.
🌸بسیار مهمان نواز بود، همیشه وقتی مهمان داشتیم صدایم می کرد تا زودتر بیایم سر سفره و تا نمی آمدم غذایش را شروع نمی کرد.
🌹وقتی مهمانها میرفتند حتما از من بابت پذیرایی تشکر و قدردانی میکرد، مخصوصا اگر همکارانش مهمانمان بودند تشکر ویژه میکرد و حتی دستم را میبوسید.
✍راوی: همسرِمحترم
#شهیدسیدجلالحبیباللهپور
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
#معرفیکتابشهدا
🏽«...نشست پشت تویوتا. خسته بود. به ساعتش نگاه کرد. یک ساعتی تا جلسهی قرارگاه مانده بود. آرام پیاده شد و نگاهی به چادر انداخت. همه خواب بودند. آرام و بیصدا ظرفها را جمع کرد و برد کنار منبع. شست، دسته کرد و گذاشت توی چادر. لباسهای کثیف گوشهی چادر را هم جمع کرد و ریخت توی تشت و برد کنار منبع؛ شست و آویزان کرد روی بند. وضویش را هم گرفت و رفت جلسهی قرارگاه.
🍂وقتی شب برگشت، بچهها از خجالت سرشان پایین بود و رویشان نمیشد توی چشمهای محمدرضا نگاه کنند...»
📕 برگرفته از کتاب ارزشمند و خواندنی «#گمشده_مجنون»، صفحهی ۲۸۶ با تخلیص و اختصار.
#سردارشهیدمحمدرضاکارور
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
#شهیدسیدمحمدبهشتی
🔸حاج آقا دوستی داشتند که جالب بود دخترشان کاملا بی حجاب بود،....
#حجاب
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
من ادواردو نیستم 3.mp3
17.84M
#کتاب_صوتی 🎧
📙من_ادواردو_نیستم
قسمت 3⃣
#شهیدمهدیآنیلی
#اللهمعجللولیکالفرج
┈┄┅═✾◄🌹►✾═┅┄┈
قسمت۲👇🏻
https://eitaa.com/parastohae_ashegh313/26601
💟 فرازۍ از وصیت نامه
#شهیده_زینب_ڪمایۍ
...وچه چیزۍ از این بهتر است ڪه تشنه اۍ به آب برسد و عاشقۍ به معشوق💜
#سالروز_ولادت 🎉
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
بسم الله الرحمن الرحیم
#هر_روز_با_قرآن
📖 صفحه۳۴
شرکت در ختم قرآن برای فرج
#امام_زمان
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
034-baghare-ar-parhizkar.mp3
1.01M
ترتیل
قاری:استاد پرهیزکار
#صفحه_۳۴ #بقره
#سوره_۲ #جزء_۲
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
#زیارتنامه_شهدا #عهدباشهدا
بسم الله الرحمن الرحیم
🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یَا اَولِـــــیاءَاللهِ و اَحِبّائَـــــہُ،اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یَا اَصـــــفِیَآءَاللهِ وَ اَوِدّآئَـــــہُ، اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ دیـــــنِ اللهِ، اَلسَّـــــلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ رَسُـــــولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنصارَ اَمیرِالمُـــــؤمنینَ، اَلسَّـــــلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ فـــــاطِمةَ سَیَّدةَ نِســـــآءِالعالَمینَ،
🌹 اَلسَّـــــلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ اَبے مَحَمَّدٍ الحَـــــسَنِ بنِ عَلِیًَ الوَلِیَّ النّـــــاصِحِ، اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنصارَ اَبے عَبدِاللهِ،
🌹بِـــــاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِـــــبتُم، وَ طابَتِـــــ الاَرضُ الَّتے فیها دُفِـــــنتُم، وَ فُـــــزتُم فَوزًا عَظیمًا، فَیا لَیتَنے ڪُنتُــــــ مَعَڪُـــــم فَاَفُـــــوزَ مَعَڪُـــــم
#سردار_شهید_علی_ماهانی
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
🍃🌸🍃 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 زندگی نامه #سردار_شهید_مهدی_زینالدین 📔کتاب ستارگان حرم کریمه #
🍃🌸🍃
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷
زندگی نامه #سردار_شهید_مهدی_زینالدین
📔کتاب ستارگان حرم کریمه
#قسمت- سی و پنجم
لشکر ، سد دز بود وما همراه آقامهدی رفته بودیم غرب کشور شناسایی . بعدبیست روز، راه افتادیم سمت لشکر. قرار شد آقامهدی سری به خانواده اش بزند، بعد بیاید. سه راهی سد دز که رسیدیم گفت((بین عقل و دلم دعواست .دلم می گه برم اهواز پیش زن و بچه م ، اما عقلم می گه اول برم لشکر ، رزمنده ها رو ببینم.)) قرآنش را باز کرد و استخاره گرفت. مضمونش این بود که اگر شما کار خدا را بگذارید در اولویت ، خدا هم کار دنیای شمارا درست می کند. معطل نکرد ، پیچید سمت سد دز .
#قسمت-سی و ششم
کم می آمد، خیلی کم هم می ماند. شاید چند ساعت . اما همین که می آمد برایم خیلی مهم بود. فرمانده بود و شهید و مجروح شدن نیروها حتماً رویش تاثیر می گذاشت. وقتی قرار بود بیاید می گفتم الان ناراحت است و از شهادت نیروهایش می گوید وسختی عملیات ؛ ولی توی اوج ناراحتی ، خنده از لبش نمی رفت . غصه و ناراحتی هایش را می گذاشت پشت در خانه.
✍🏻نویسنده کتاب #مهدی_قربانی
🌷نثار روح مطهر سردار شهید مهدی زینالدین #صلوات
#ادامه_دارد...
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
━━━━━━༺♥️༻ ━━━━━━
#فرمانده_قلب_ها
#قسمت127
آشــپزی های بــزرگ فامیلــی و نــذری در مطبــخ بود. ولی وقتــی خودمان بودیم، برنــج و خورشــت را روی چــراغ 9 فتیلــه ای می پخــت و بــوی طبخش خانه را پر می کرد. مامان با چند تا جعبه، چیزی مثل میز چوبی درست کرده بود که روی آن پارچه و سفره می انداخت که حکم میز غذاخوری داشت. آن شــب طبــق معمــول، ایــران جلــو افتــاد و از نردبــان داخــل مهتابــی به طــرف پشــت بام، بالا رفت. به افســانه گفتم: «پشــت ســر ایران برو» منتظر شــدم تا او به وسط راه برسد، خواستم با همان روحیۀ ناشی از حسّ سالاری از او جا نمانم، نردبان را دو پله، یکی بالا رفتم اما پایم لیز خورد وسط پله ها، کله پا شدم و از آن بالا با سر افتادم روی سنگی که تکیه گاه نردبان بود. یک آن احساس کردم مغزم آمد توی دهنم. پیشانی ام شکاف برداشته بود و خون از آن شکاف فواره می زد بیرون. کف مهتابی، چشم به هم زدنی، سرخ و پر از خون شد. ایران از بالا مامان را صدا کرد. مامان جیغ کشید و سراسیمه آمد پیشم. حال و روز من را که دید، دستمالی برداشت و روی پیشانی ام گذاشت. روی صورتم، پر از خون شده بود و از بینی ام می چکید، ولی گریه نمی کردم. می ترسیدم که اگر آقام مرا با این سر و رو ببیند دعوایم کند. اتفاقــاً آمــد و به صــورت رنگ پریــده و خونــی ام خیــره شــد
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313
#قسمت128
. عصبانــی که نشــد هیچ، باد غروری هم به غبغب انداخت و گفت: «حالا معلوم می شه که چقدر سالاری!» بغلم که کرد دیگر نفهمیدم چطوری رساندم به بیمارستان. چشــم کــه بــاز کــردم. تــوی خانــه بــودم عمــه و دخترهایــش، منصــور و اکــرم و خواهرهانــم، ایــران و افســانه دورم نشســته بودنــد. عمــه قربان صدقه ام داشــت می رفــت، دســت هایش را بــه علامــت شــکر بالا برد و گفــت: «الحمدالله به خیر گذشت.» بعد هم رو کرد به آقام و گفت: «دامُلا1، برای دفع همۀ چشم زخم ها و بلاهــا، بایــد یــه گوســفند قربونــی کنی و گوشــتش رو بدی بــه فقیر، بیچاره ها! حُکماً عروســم رو چشــم زدن.» آقام گفت: «به روی چشــم. امّا قبل از اون باید یه معجون درست کنم تا سالار جون بگیره.»این را که گفت، رفت موزی را که از اهواز آورده بود با شیر و عسل قاطی کرد و دو تــا لیــوان بــزرگ بــه مــن داد. تــا آن وقت، موز ندیده و نخورده بودم. خیلی بهم مزه داد. پدرم گفت: «حالا رنگ و رخســارت برگشــت ســر جاش.» و چند تا ماچ آبدار از صورت رنگ پریده ام کرد. شــانس آوردم که چند روزی تا باز شدن مدرسه باقی مانده بود. توی خانه استراحت می کردم و آقام هر روز یک جور تنقلات برایم می خرید.
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313
🦋 مثل شهدا عمل کنید
❣عزیزان دلم اگر امروز من اصغر، سرباز کوچیک #امام_زمان (عجلالله) و رهبر عزیز برای دفاع از حرم حضرت زینب (سلامالله) و دفاع از مظلوم میرم فقط و فقط اندازه ناچیزی به حرف رهبرم عمل میکنم و پیرو خط #امام_حسین (علیهالسلام) میشم. پس تو این راه منو دعا کنید که پیروز بشم و پرچم اسلام و شهدا رو ببرم بالا. از شما چند درخواست دارم:
🌹 آی رفقا تو رو حضرت زهرا (سلامالله) برای ظهور امام زمان (عجلالله) دعا کنید و همیشه و در همه حال به حرفهای رهبر عزیزمون گوش کنید و به حرفهای آقا عمل کنید و مثل شهدا عمل کنید.
✍🏻فرازی از وصیتنامه #شهید_مدافع_حرم_اصغر_الیاسی
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
هدایت شده از گذر عمر به سبک شهدا
#شب_یازدهم
وعده گاه:سه شنبه شب
⏱ساعت ۲۰:۳۰ میدان آستانه
⏰ساعت ۲۲مسجد مقدس جمکران
مراسم جشن دهه کرامت با اجرای حجه الاسلام جلالیان
همراه با برنامه های شاد و متنوع و مسابقه و جایزه
#هر_شب_یک_نقطه
https://eitaa.com/BeSabkeShohada
|🌿°•🦋|
💌پیامشہیدابراهیمهادۍوتمامشہدا:
لطفادرمیان نگاههاۍمختلفۍڪہ
بہخودجلبمۍڪنید
مراقبچشمانگریان
امامزمانعج و شہدا باشید💔..
چہخانمهستیدوچہآقا
پاروۍهواۍنفستان بگذاریدتنہابراۍ
رضاۍخدا ڪارڪنیدنہبراۍجلبتوجہو
معروفیتیاهرچیزدیگرۍڪہبشہازشنامبرد🥀.
دقتڪنیدرفتارهاوڪردارهاۍشمازیر
ذرهبینامامزمانعجوشہداقراردارد.
انشاءاللهخطاواشتباهۍازشماسرنزندڪہ
شرمندهۍامامزمانعجوشہداشوید😓..
|💔| #آقاشرمندهایم
#امام_زمان
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313